انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 60 از 63:  « پیشین  1  ...  59  60  61  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
دو بیتی ها

دست ها !

۱
دلم را چون کلیدی می سپارم
به دست مهربان و گرم یارم
تسلا بخش و زیبا و صمیمی
چقدر این دست ها را دوست دارم




۲
کجا خواب است این ، ای جان شیرین ؟
به سنگینی خراج چین و ماچین
طلسم است این و بیدارت کنم من ،
شبی با بوسه ای زین خواب شیرین




۳
به جز من ، مرد عشقت دیگری نیست
که این عشق است و کارِ سرسری نیست
مبین در وی که نامش عشقبازی است
نه بالله ! عاشقی بازیگری نیست


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
چهار دو بیتی پیوسته

عقیم دشت بی حاصل دلم ، وای
نسیم دره ی باطل دلم وای
خراب خسته ی از پا نشسته
دلم وا دل دلم وا دل دلم وای




دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ
گریبان غمت را می زند چنگ
صبوری کو که چو دیونه مردم
بکوبم چون سبویش بر سر سنگ




دلم مست و دلم مست و دلم مست
پریشان با خیالت دست در دست
گره از گیسوانت دانه دانه
گشوده یک به یک در کار خود بست




دلم خون و دلم خون و دلم خون
از این دنیای دون ، دنیای وارون
کمک کن تا زنیم از مکمن عشق
به اردوی غم عالم شبیخون


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
چهار ترنم در هوای دوست

در آن هنگامه آتش و خون
بگو شیر جوان چونی ؟ چون ؟
برای ماندن و رفتن چه جنگی
در اننیزار خونین داری اکنون




نسیم آمد سلام تو نیاورد
گل قاصد پیام تو نیاورد
دل چون غنچه تنگم را سحر گه
نسیمی از کلام تو نیاورد




کسی در می زند،‌ اما حَسَن نیست
می اید گُل ، ولی از باغ من نیست
نسیم از جار سو می آید امّا
شمیمی با وی از آن پیرهن نیست




چه ازادی چه در زنجیری ای دوست
همانی که تو آنی ! شیری ای دوست
تو عشقی ! زنده ای ، تا زندگی هست
تو می مانی ! تو کی می میری ای دوست ؟


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
متفرقه

۱
دیگر به بخشی از تو قانع نیستم ، آری
با هرچه داری ، دوست می دارم مرا باشی
یک فصل از یک قصّه ؟ نه این را نمی خواهم
می خواهم از این پس تمام ماجرا باشی



۲

من آم ذرّه ام کافتابم نبرد
خماری که سیل شرابش نبرد
چه باید دهم تا که خوابش برد
به چشمی که دور از تو ،‌خوابش نبرد ؟




۳

جوجه ی بی پناه من چه کسی
آتش افکند و سوخت در شررت؟
وای از این شعله کز درون و برون
هم به بال و پر است و هم جگرت
دشمن جان تو ز جوهر توست
که به تاراج داد برگ و برت
فاجعه این همه بزرگ نبود
می زد آتش غریبه ای اگرت
خونش از خون توست آنکه زده است
بی ترحم شرر به خشک و ترت
آنکه زد آنسوی فراموشی
همه درها و کرد دربدرت
سر کند تا دمی به بیخبری
نگرفته ز هیچ سو خبرت
آنچه دشمن نکرد با دشمن
با تو کرد او و باز بیشترت
باغبان تو بود می باید
گم شد از خویش و شد همه تبرت
کودک بیگناه من ! اینک
پدر پرگناه خیره سرت
با هزاران امید خیره شده
در تو و چشم آشتی نگرت
که ببخشی اگر دوباره ، شود
از همین نیمه راه همسفرت
تا امین باشد و امان بخشد
از بدِ تیرهای کینه ورت
تا که با آب چشم بنشاند
آتش از برگ و بار و بال و پرت
وصله ی تن کند تو را به خوشی
وز بد حادثه شود سپرت
بازگشته پر از پشیمانی
تا نهد سر به خاک رهگذرت
کودک مهربان من ! بگشا
بر در انگشت می زند پدرت .




۴

پیشم گلی است مانده به جای تو از بهار
این سرخ خوی کرده به عطر کنار تو
کنده مرا زخاک و افلاک می برد
بوی بهشت می وزد از یادگار تو




۵

یا که دوریت به خون خواهدم از درد اغشت
یا که دیدار تو از شوق مرا خواهد کشت
الغرض عشق تو تیغی است دو دم یا نه دو تیغ
در دو دستان دو شمشیر زن پشت به پشت


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
مثنوی ها
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
با تو بودن

آه، ای چشمان تو زیباترین!
خنده هایت رمز صبح راستین
آه ای باغ بزرگ بیکران!
دستهایت ساقه های بی خزان!

ای اسیر دیدگانت آفتاب!
در نگاهت لطف گل، سکر شراب
ای همه بیداری ام سرشار تو
خوابهای خسته ام پر بار تو

ای تو، آن تقدیر نامعلوم من!
خوب بی پیرایه ی معصوم من!
ای تو، آه ای با تو بودن خواب پاک
گیسوانت باغ عطر خوابناک

ای صدایت ساز خواهش های من
ابر باران نوازش های من
تکیه گاهم! ای پرستار! ای پناه!
آه از آن عمری که طی شد بر تو، آه!

بی تو بودن سر به سر آوارگی است
بی تو تو ماندن عین غربت وارگی است
چیستم من بی تو؟ بی تو من کیم؟
کوچه ی بی عابر تنهاییم

خانه ی تا قلب ویران رفته ام
باغ از یاد بهاران رفته ام
بی تو من اندوهناک غربتم
بی تو،من دردم، دریغم، حسرتم

***

اینک ای دلبند، ای محبوب من
وی طلوع روزهای خوب من
ای یگانه! ای شکوه پایدار!
دستهایت را به دستانم سپار

تا کنار یکدگر، همپای شب
راه بسپاریم تا اقصای شب
بگذریم از جلگه های ماهتاب
بگذریم از دشت های سبز خواب

بگذریم از جاده های کهکشان
وز چراغان نجیب اختران
بگذریم از چشمه سار آرزو
تن بشوییم از غبار ره در او

تکیه بر هم، بازوان در بازوان
مهربان،در گوش هم نجواکنان
از تفاهم در فلق، صحبت کنیم
عشق را چون قرص نان، قسمت کنیم.

***

دیری و دیری است تا بیهوده ام
وز همه در خویشتن گم بوده ام
وین عجب کان گمشده، ای خوابگون!
در تو خود را باز می یابد، کنون.*
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
دخترکم

دخترکم ! صدات زدم ، فداتم
صدام بزن ، منتظر صداتم
فدای اون صدای مهربونت
فدای اون چشم ترانه خونت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
دیدار

با تب و تاب اولین دیدار
خواهم آمد به دیدنت ای یار

من شبم آن شب زمستانی
تو همان صبح نو بهارانی

همه تو از شکفتگی گلشن
همه دلتنگی خزان ها ، من

مژده ای سوی من فرست مرا
بالی از خواستن فرست مرا

تا به سوی تو پرکشان آیم
گم کنم خویش و بی نشان آیم

خویش را گم کنم ، تو را جویم
بی زبان گردم و تو را گویم

گر بپرسی نام ؟ گویم : تو !
کیستم وز کجام ؟ گویم : تو !

خواهم آمد به تو قسم خورده
بر دلم نام تو رقم خورده

یارگویان و آستین افشان
عرق شرم از جبین افشان

که چرا پیش از این چنین نشدم !
مستحیل تو پیش از این نشدم !

یار ! ای یار ! ای عزیزترین !
ای تو را حسن ، کمترین تزیین

نوعش از خواب مهربان حریر
جنسش از آب و گلشن تحریر

ای دو چشم سیاهت از الماس
خط کشیده مرا به هر احساس

روی هر کس تویی که می بینم
بوی هر گل تویی که می چینم

هر صدا جز تو نیست ، جمله تویی
هر چه او بود نیست ، جمله تویی

ای تو تسلیم و ای تو هشیارم
ای تو خواب من و تو بیدارم

ای تو شعر من و سرودن من
علت بودن و نبودن من

ای تو آغاز و ای تو انجامم
من همه پوست و تو بادامم

ای چراغ هدایتم !! ای یار !
ای تمام حکایتم ، ای یار !

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عشق

عشق! ای شوکت دیرین فراموش شده!
خوش قد و قامتم! ای آتش خاموش شده!

ای ز پا، بر اثر تیغ فریب افتاده!
نیمه جان، در شب بیغوله، غریب افتاده!

آخر این خواب نه، کابوس، برای تو که دید؟
این خط شوم پریشان به جبینت که کشید؟

ای نگون بیرق خونین تو بر خاک، ای عشق!
تو و خاک؟ آی برآورده ی افلاک! ای عشق!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ســــــــــــــــــایه

دست هایم چه پیر و فرتوت اند
دست نه ، دسته های تابوت اند
که تن خسته ام کشند به زور
بکشانند و بسپرند به گور

روز ی این دست ها نه این بودند
نازک و نرم ونازنین بودند
مانده اکنون از آن همه پاکی
زان همه چیرگی و چالاکی
پوستی تیره و چرو کیده
استخوانی کریه و پوکیده
مانده این گونه لخت و بی حرکت
بی تکاپو ، عقیم ، بی برکت
آه از این دست های ناموزون
شده مسخ و دیگر گون
این دو فرتوت خوار افتاده
خستگانی زکار افتاده
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
صفحه  صفحه 60 از 63:  « پیشین  1  ...  59  60  61  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA