ارسالها: 24568
#72
Posted: 14 Oct 2013 14:19
غزل ۶۸
منگر چنین به چشمم ، ای چشم آهوانه !
ترسم قرار و صبرم ، برخیزد از میانه
ترسم به نام بوسه ، غارت کنم لبت را
با عذر بی قراری ــ این بهترین بهانه ــ
ترسم بسوزد آخر ، همراه من تو را نیز
این آتشی که از شوق در من کشد زبانه
چون شب شود از این دست ، اندیشه ای مدام است
در بر کشیدنت مست ، ای خواهش شبانه !
ای رجعت جوانی ، در نیمه راه عمرم
بر شاخه ی خزانم ، ناگه زده جوانه
ای بخت ناخوش من ــ شبرنگ سرکش من ــ
رام نوازش تو ، بی تیغ و تازیانه
ای مرده در وجودم ، با تو هراس توفان !
ای معنی رهایی ، ای ساحل ، ای کرانه !
جانم پر از سرودی است ، کز چنگ تو تراود
ای شور ! ای ترنم ! ای شعر ! ای ترانه !
غزل ۶۹
ای بسته چشمان تو راهم را
پُر کرده قامت تو ، نگاهم را
ای دوست ! ای صدای درخشانت ،
آشفته خواب های سیاهم را
ای عصمت زلال تو از جانم
شسته غبار های گناهم را
ای از محاق تیره ی سنگینش
بیرون کشیده دست تو ، ماهم را
وی تا بهشت خواسته ی موعود ،
کوتاه کرده ، عشق تو ، راهم را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند