انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 63:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
بيوگرافى و اشعار حسين منزوى
Hossein Monzavi Biography and Poems



غزل ۷۸

ای دریغ از یک شکوفه ! نو بهاران را چه شد ؟
حسرتا از یک جوانه ! شاخساران را چه شد ؟

صد هزاران گل به خاک افتاد و بانگی برنخاست
« عندلیبان را » چه پیش آمد ؟ هزاران را چه شد ؟

ماه خونین است در آیینه آب شان
چشمه ساران را چه رفت و جوی باران را چه شد ؟

اسب ها پی کرده و مردان به خون غلتیده اند
حافظا ! تا چند می پرسی : سواران را چه شد ؟

در شکاف هر درختی ، جا به جا خون لخته بست
بیدبُن ها را چه پیش آمد ؟ چناران را چه شد ؟

آه ! بر خاک شهیدان ، خون شان خوشید و ماند
خون چرا با خون نشوید ابر ؟ باران را چه شد ؟

دیگر از نسل وضوی عشق با خون کردگان ،
مرد میدانی نزاید ، روزگاران را چه شد ؟

▄ ▄ ▄

شب ، شبیخون زده به صبح ما و گر چونین نبود
حاصل بی خوابی ما ، شب شماران را چه شد ؟

▄ ▄ ▄

ظلم از حد بر ظلمت ، آن کشده نیزه ها ،
ــ از شعاع آفتاب ــ آن شب شکاران را چه شد ؟
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۷۹

دستی که بر صحیفه ، رقم زد ، نشان من
آمیخت داستان تو ، با داستان من

باد بهار کز سر زلف تو می وزید
با گل نوشت ، نام تو را بر خزان من

ای آفتاب من ! که به لطف تو ، بی نیاز
از ماه و از ستاره شده آسمان من ،

بگشای سینه تا بدمد چون دو قرص ماه
با هم امید تازه و بخت جوان من

من ماهی ام تو آب ، تو خاکی و من گیاه
یعنی همه به جان تو بسته است ، جان من

کاری بکن که عمر فراقت به سر رسد
تا سر نیامده است در این غم ، زمان من

یارای بی تو زیستنم نیست ، بیش از این ،
تاب غم تو بیشتر است ، از توان من

گو باد شام آخر من ، شام وصل تو
ای بوسه ات شراب و دهان تو ، نان من

آه ای نسیم آمده از جلگه های شعر !
ای باعث شکفتگی واژگان من !

هنگامه می کند سخنم در حدیث عشق
وا کرده تا کلید تو ، قفل زبان من
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۸۰

می باری ای باران و می شویی زمین را
اما نمی شویی دل اندوهگین را

رگباری و سیلی ولی دانم که هرگز
آبی بر آتش نیستی ، جان حزین را

سنگین ترینی ، بی شک اما اندکی نیز
تسکین نخواهی داد ، این غمگین ترین را

باران دیگر باید و از ابر دیگر
تا شوید از دل های ما ، این خشم و کین را

بارانی از شمشیر و آن گه سیلی از خون
سیلی که خواهد کَند ، بیخ ظالمین را

سیلی که خواهد بُرد از ذهن چلیپا
یاد یهودا را و شام واپسین را

آن گونه بارانی که خواهد شست با خون ،
ناچار ، خون ناحق ِ آن نازنین را

آری همان باران که خواهد داشت در پی
آفاق آبی ، و آفتاب راستین را
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۸۱

نه هر ستاره سهیل است ، اگر چه در یَمن است
نه هر یگانه اویس است ، اگر چه از قَرن است

سر شکافته بایست و شور شیرینش
نه هر که تیشه ای آرد به دست ، کوهکن است

نیافته است بدین دیده ی جهان بینی
اگر چه جام حهان بین ، به دست اهرمن است

شمیم یوسفی اش باد ارنه عاشق را
نه چشم روشنی آرد ، هر آنچه پیرهن است

دلی به وسعت آفاق بایدش ــ همه عشق ــ
نه هر که خال و خطش دل بَرد ، نگار من است

نشان عشق بر آنان بین که بر سر دار
دریده جامعه ی خونین شان به تن ، کفن است

چه عاشقان ! که خط وصل شان به جوهر خون
نوشته با قلم سرب شان به روی تن است

ستاره ای است به پیشانی شکسته ی دوست
که از درختش آن آفتاب ، شب شکن است

هزارها هنر از عاشقان به عرصه رسد
که کمترین همه ، جان خویش باختن است

غروب را نتوان ، مرگ آفتاب انگاشت
که زندگیش فرو رفتن و سر زدن است

اشاره شیوه ی لب های دوخته است ، ارنه
هزار نعره ی خونین به سینه ی سخن است
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۸۲

ای بر آورده ی وصل شب مهتاب و پگاه !
ناز پرورده ی خورشید و نظر کرده ی ماه !

▄ ▄ ▄

چون خدا ساختنت خواست به دلخواه ، نخست
گلت آمیخت به هفتاد گل مهر گیاه

مشتی الماس ز شب چید و به چشمت پاشید
تا درخشان شود این گونه به چشم تو نگاه

نیز از آن باده که ز انگور بهشتش کردند ،
یک ــ دو پیمانه در آمیخت بدان چشم سیاه

▄ ▄ ▄

پس به « حوّا » و تو بخشید ، تنی وسوسه ریز
آن که با « آدم » و من داد ، دلی وسوسه خواه

گنگ و سرگشته به هر سو دل آدم چون دید
با هوایت ، هوس ِ گم رهش آورد ، به راه

برقی از چشم تو آنگاه در آدم زد و سوخت
خرمن آدمیان را هم از آن طرف گناه

▄ ▄ ▄

چون که مطلوب ترت دید و از او خوب ترت
از سر زهره گرفت و به تو بخشید کلاه

▄ ▄ ▄

آری این گونه تو را ساخت خدا و پس از آن
روی زیبای تو بر حُسن خود ، آورد گواه

▄ ▄ ▄

تا شکیبم دهد و صبر به زندان زمین ،
از بهشتت سوی من ، هدیه فرستاد آن گاه
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۸۳

به خاک تو گلی از لخته های خون دل آرم
که پرپرش کنم و بر مزار ، بگذارم

به بوی نافه ی خونینی از تو و کفن تو
سری به سینه ی سنگ شکسته ات بفشارم

چه غم که نام تو با سنگ پاره ها متلاشی است
به روی خاک تو از خون ، ستاره ای بنگارم

چو لاله های به خون شسته جامه های عزا را
منم کنون و صف داغ دیدگان به کنارم

چقدر در دل کابوس ها ــ نه خواب و نه بیدار ــ
تن تو با کفن خون چکان به خاک سپارم ؟

به زندگانی و مرگ تو غبطه می خورم اما
دلی به حوصله ی عشق ، چون دل تو ندارم

▄ ▄ ▄

الا روان رها ! ای جان آگهی ، اکنون
به من بگوی که کی می رسد ز راه سوارم ؟

سوار من نه ــ سوار همه ــ که چشم به راهش
نشسته اند ز هر سوی از یمین و یسارم

همان سوار که اسب سپید و پیرهن سرخ
نشان اوست و در افسانه های ایل و تبارم

▄ ▄ ▄

برای دیدن آن خوب ــ آن خجسته ی مطلوب ــ
چقدر باید از این روزهای بد ، بشمارم ؟
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۸۴

رندی که عشق را ، هنر جاودانه گفت
درّی یگانه سُفت و درودی یگانه گفت

▄ ▄ ▄

ای عشق چیستی ؟ که از آغاز تا کنون
هر کس زبان گشود ، تو را در فسانه گفت

تا سرو و گل به رقص و سماع آورد ، نسیم
در گوش شان حدیث تو را ، با ترانه گفت

نام تو بود بر لب انسان که می گذشت
که ت در به در صدا زد و خانه به خانه گفت

یک شمّه از تو در من و در آتش اوفتاد
من با زبان سرودم و او با زبانه گفت

ساقی تو را ز کوزه گرفت و به کاسه ریخت
مطرب تو را به نغمه ی چنگ و چغانه گفت

ای تو خزان و ای تو بهار ! ای که توأمان
هم برگ زرد خواند تو را ، هم جوانه گفت

آن کس که هفت بحر به چشمش چو شبنمی است ،
دریای پر خروش تو را ، بی کرانه گفت *
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۸۵

آمد غروب و باز دل تنگ من گرفت
هم چون دل غریب برای وطن ، گرفت

در جست و جوی جوهر آن حُسن گمشده
از بام و در ، دوباره سراغ « حَسن » گرفت

خاکستر حریق افق بر دلم نشست
آیینه ی شکسته ، غبار مِحَن گرفت

مرگ آن قدر به زندگی ام عرصه تنگ کرد
تا جای و جامه ، حالت گور و کفن گرفت

▄ ▄ ▄

در راه بود موکب گل ها که ناگهان
پاییز بی امان به شبیخون ، چمن گرفت

آن آبشار همهمه افتاد از خروش
و آن جوی بار زمزمه ، لای و لجن گرفت

ای آسمان چه جای عقابان تیزپر ؟
کز تنگ عرصه ات ، دل زاغ و زغن گرفت
▄ ▄ ▄

فریادها به گریه بدل گشت در گلو
زین بغض دردناک که راه سخن گرفت
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۸۶

مجنون دیگرم من ، با من جنون دیگر
فرهاد برترم من ، در بیستون دیگر

هر چند عاشقم من ، اما نه وامقم من
جاری است در رگانم ، از عشق ، خون دیگر

نه هفتم و نه پنجم ، با هیچ یک مسنجم
ماهبتی عجیبم ، با چند و چون دیگر

غم نیست گر ز توفان ، این خانه گشت ویران
بر می فرازم از جان ، سقف و ستون دیگر

از عشق و شادی و غم ، گر بیش و کم بسنجم
عشقم فزون تر آید ، از هر فزون دیگر

باری مخور فریبم ، ز آرامش غریبم
دریایم و ز توفان ، دارم درون دیگر

▄ ▄ ▄

ای عشق سحر فرمای ! اندوه من بیفسای
کاندر دلم نگیرد ، جز تو فسون دیگر

در کام امتحانم ، بردی همه توانم
خواهی بگیر جانم ، در آزمون دیگر
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۸۷

هنوز ، داغ تو ، ای لاله ی جوان ! تازه است
سه سال رفته و این زخم خون چکان تازه است

پس از تو ، داغ پی داغ دیده باغ ، آری !
همیشه زخم گل از خنجر خزان تازه است

مرا و یاد تو را ، لحظه لحظه دیداری است ،
که چون همیشه ی دیدار عاشقان ، تازه است

پلی زده است غمت در میانه ی دو نقیض
که با زمانه قدیم است با زمان تازه است

چگونه مرگ بفرسایدت ؟ مگر تو تنی ؟
تو جان خالصی و تا همیشه جان تازه است

به همره شفق آن خاطرات خون آلود ،
به هر غروب در آفاق آسمان تازه است

چگونه خون تو پامال ماه و سال شود ؟
که چون بهار رسد ، خون ارغوان تازه است

دلم به سوگ تو آتشکده است و سر کش و سبز
هنوزش آتش شوق تو ، در میان تازه است

همیشه در دلم از حسرت تو کولاکی است
که مثل برف دی و باد مهرگان تازه است

غم تو ، قصه ی عشق است و با همه تکرار
به هر زمان و به هر جای و هر زبان ، تازه است

چنان که ماتم تو ، کهنگی نمی گیرد
شرار کینه ی ما نیز ، همچنان تازه است
SH.M
     
  
صفحه  صفحه 9 از 63:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA