ارسالها: 24568
#221
Posted: 24 May 2014 22:55
کن فیکون
تو به عمر ِ رفته ی من مانی
که چو روز ِ منتظران طی شد
به که دست ِ دوستیی بدهیم ؟
که نه دوست ماند و نه دست افسوس !
تو بگو چه بود و چه شد ؟
کی شد ؟
....
سروستان
ساحت ِ گور ِ تو سروستان شد
ای عزیز ِ دل ِ من
تو کدامین سروی ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#222
Posted: 25 May 2014 21:25
ژاله
شب همه شب به بزم باغ ، گلی
به صبا بوسه داد و کام گرفت
هوسی راند و باده ای پیمود
حاصل از عمر ِ بی دوام گرفت
دامن از دست داد و مست افتاد
تا شرابی ز جام ِ وصل چشید
بلبل ِ بی نوا ز حسرت و سوز
تا سحر ناله کرد و آه کشید
روی دامان ِ چاک ِ گل ، ژاله
یادگاری ز قصه ی دوش است
گل سرافگنده ، صبح می خندد
بلبل ِ دل شکسته خاموش است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#223
Posted: 25 May 2014 21:27
سرود ِ رستاخیز
به پا برخاستم :
پر درد و خشم آلود
ز پا بگسیخته زنجیر
دست آزاد
نگاهم شعله خیز ِ کوره ی آتشفشان ِ خشم
و من لبریز ِ خشم ِ وحشی ِ فریاد
به پا برخاستم :
دستی نهاده بر دل خون بار
و دستی با درفش ِ خلق ِ رزم آهنگ
زبانم تشنه سوز ِ واژه ی دلخواه
سرودم شعله ور در چشم ِ آتش رنگ
سرود ِ آتش و خون :
شعله تاب ِ کوره ی بیداد
سرودی دادخواه ِ کینه های گم شده از یاد
سرود ِ تشنه ی لبریز
سرود ِ خشم رستاخیز
سرودی رنج زاد و زندگی پرورد
سرودی کِش شکنج ِ مرگ نتواند شکست آورد
و اینک من
که بر لب های رنگ افسرده ی خاموش
شکفت ِ غنچه های خنده تان را دوست می دارم
چو شیرین خنده های باغ
به دامان ِ بهار ِ شوخ گرم آغوش
زمستان ِ سکوت ِ خویشتن را می گدازم در دل ِ پر داغ
و در ماتم سرای سینه ها تان
شعله می آرایم از این بانگ ِ آتشگیر
فروگیرید اشک از گونه های زرد
و بردارید دست از ناله های سرد
و بسپارید با من گوش :
سرود ِ سینه ی تنگ شما می جوشد از این بانگ ِ آتشناک
و از بهر ِ شما بر می گشاید این سرود آغوش
و من در این سرود ِ پاک
گلوی ناله های خویش را افشرده ام خاموش
و اشک ِ دردهای خویش را افشانده ام بر خاک
چه شادی ها
که در خود می تپد پر شور
به شوق ِ این دلاور سینه های ریش
چه بس خورشید
که در دل می پزد رژیای بام ِ زرنگار ِ صبح
درین جغد آشیان ِ شوم ِ مرگ اندیش
چه بس اختر
که می ریزد نگاه ِ انتظارش را
برین راه ِ غبار آلود
به بوی خنده ی خورشید ِ روشنگر
و من از دور
هم اکنون شوق ِ لبخند ِ ظفرمند ِ شما را می توانم دید
که پرپر می زند در آرزوی بوسه ی لبهایتان بی تاب
و پنهان ، چهره می آراید از خلوت سرای پرده ی امید
وی مخوانم ازین لبخند ِ بی آرام
که می آرد به من پیغام
- سرودی هم برای فتح باید ساخت !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#224
Posted: 25 May 2014 21:29
زهرخند
بیا نگارا بیا ، بیا در آغوش ِ من
بزن ز می آتشم ، ببر دل و هوش ِ من
ز زلف وا کن گره که مست و آشفته به
بریز این مشک را بریز بر دوش ِ من !
ازین کمند ِ بلند به گردن ِ من ببند
بکش به هر سو مرا چو شیر ِ سر در کمند
به ناز بر من بتاز ، به غمزه کارم بساز
به ناله ی من برقص به گریه ی من بخند !
بخند و گیسو ز ناز بریز بر شانه ها
سبک به هر سو بپر ، بپر چو پروانه ها
به عشوه دامان ِ خویش برون کش از دست ِ من
مرا به دنبال ِ خویش دوان چو دیوانه ها !
ز عشوه ها تازه کم به سر جنون ِ مرا
به ناله افکن دل ِ چو ارغنون ِ مرا
چو لب نهم بر لبت لبم به دندان بگیر
لبم به دندان بگیر بنوش خون ِ مرا !
گهی به قهرم بسوز چو شمع ِ آتش پرست
گهی در آغوش ِ من بپیچ چون مار ِ مست
به بوسه ای زهرناک از آن لبم کن هلاک
سرم سیاهی گرفت بمان که رفتم ز دست !
بیا و بنشین بیا گل ِ خرامان ِ من
سر ِ گران از شراب بنه به دامان ِ من
دمی در آغوش ِ من بخواب شیرین ، بخواب
پرید خوش از سرم مپرس سامان ِ من !
بریز پر ن بریز ز باده جام ِ مرا
برآر امشب برآر به ننگ نام ِ مرا
سپیده بر می دمد به ناله های خروس
شب ِ سبک سایه رفت نداده کام ِ مرا ...
ببوس آری ببوس لب ِ مرا نوش کن
مرا بدین چشم و لب خراب و مدهوش کن
تو هم چو بردی ز دست مرا بدین چشم ِ مست
برو ز نزدیک ِ من ، مرا فراموش کن !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#225
Posted: 25 May 2014 21:31
در زنجیر
بال ِ فرشتگان ِ سحر را شکسته اند
خورشید را گرفته به زنجیر بسته اند
اما تو هیچ گاه نپرسیده ای که :
- مرد !
خورشید را چگونه به زنجیر می کشند ؟
گاهی چنان درین شب ِ تب کرده ی عبوس
پای زمان به قیر فرو می رود که مرد
اندیشه می کند :
- شب را گذار نیست !
اما به چشم های تو ای چشمه ی امید
شب پایدار نیست !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#226
Posted: 25 May 2014 21:33
قصه
هرگز این قصه ندانست کسی
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فرو داشت نمی گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر ِ مهر نبود
آه ، این درد مرا می فرسود :
" او به دل عشق ِ دگر می ورزد "
گریه سر دادم در دامن ِ او
های هایی که هنوز
تنم از خاطره اش می لرزد !
بر سرم دست کشید
در کنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیک می دانستم
که دلش با دل ِ من سرد شده است !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#227
Posted: 25 May 2014 21:36
صبح ِ دروغین
هنوز شب نگذشته ست ای شکیب ِ بزرگ
بمان که بی تو مرا تاب ِ زنده ماندن نیست !
فروغ ِ صبح ِ دروغین فریب می دهدت
خروس ِ تجربه داند که وقت ِ خواندن نیست
...
کوچ
نقشی که باران می زند بر خاک
خطی پریشان
از سرگذشت ِ تیره ی ابرست
ابری که سرگردان به کوه و دشت می راند
تا خود کدامین جویبارش خُرد
روزی به دریا بازگردانَد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 642
#228
Posted: 25 Feb 2019 16:29
بر سنگ گوری تازه نامی هست
دارنده این نام را هرگز ندیدم من!
اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانند
و مردمانی هم که چون من، دارنده این نام را هرگز ندیدند و نمیدانند
اما ؛
هرکس که اینجا هست
با خشم و فریادی گره در مشت
می داند، که او را کُشت؟
بر گِرد گور تازه جمعی سوگواران است
دیگر کسی اینجا نمی پرسد
این خفته در خاک از کجا و از کدامان است؟
می دانند ...
او فرزند «ایران» است!
********************
سالروز میلاد پیر پرنیاناندیش استاد هوشنگ ابتهاج، گرامی.
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
حکیم عمر خیام
*******
مردم فقط "یک بار" بايد بمونن تا موفق بشن،
ولى جمهوری اسلامی "هر بار" باید موفق بشه تا بمونه . . .