انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 24:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  23  24  پسین »

Hushang Ebtehaj| هوشنگ ابتهاج


مرد

 
فسانه ی شهر

صبا به لرزش تن سیم تار را مانی
به بوی نافه سر زلف یار را مانی
به گوش یار رسان شرح بی قراری دل
به زلف او که دل بی قرار را مانی
در انتظار سحر چون من ای فلک همه چشم
بمان که مردم چشم انتظار را مانی
سری به سخره ی زانوی غم بزن ای اشک
که در سکوت شبم آبشار را مانی
به پای شمع مه از اشک اختران ای چرخ
کنار عاشق شب زنده دار را مانی
ز سیل اشک من ای خواب من ندیده هنوز
چه بستری تو که دریا کنار را مانی
گذشتی ای مه ناسازگار زودگذر
که روزهای خوش روزگار را مانی
مناز این همه ای مدعی به صحبت یار
که پیش آن گل نورسته خار را مانی
امان نمی دهی ای سوز غم به ساز دلم
بیا که گریه ی بی اختیار را مانی
غزال من تو به افسون فسانه در همه شهر
ترانه ی غزل شهریار را مانی
نوید نامه ات ای سرو سایه پرور من
بگو بیا که نسیم بهار را مانی
     
  
مرد

 
پیام پرستو



بیا که بار دگر گل به بار می اید
بیار باده که بوی بهار می اید
هزار غم ز تو دارم به دل ، بیا ای گل
که گل شکفته و بانگ هزار می اید
طرب میانه ی خوش نیست با منش چه کنم
خوشا غم تو که با ما کنار می اید
نه من زداغ تو ای گل به خون نشستم و بس
که لاله هم به چمن داغدار می اید
دل چو غنچه ی من نشکفد به بوی بهار
بهار من بود آن گه که یار می اید
نسیم زلف تو تا نگذرد به گلشن دل
کجا نهال امیدم به بار می اید
بدین امید شد اشکم روان ز چشمه ی چشم
که سرو من به لب جویبار می اید
مگر ز پیک پرستو پیام او پرسم
وگرنه کیست که از آن دیار می اید
دلم به باده و گل وا نمی شود ، چه کنم
که بی تو باده و گل ناگوار می اید
بهار سایه تویی ای بنفشه مو باز ای
که گل به دیده ی من بی تو خار می اید


     
  
مرد

 
همیشه بهار

گذشتم از تو که ای گل چو عمر من گذرانی
چه گویمت که به باغ بهشت گم شده مانی
به دور چشم تو هر چند داد دل نستاندم
برو که کام دل از دور آسمان بستانی
گذاشتم به جگر داغ عشق و از تو گذشتم
به کام من که نماندی به کام خویش بمانی
بهار عمر مرا گر خزان رسید تو خوش باش
که چون همیشه بهار ایمن از گزند خزانی
تو را چه غم که سوی پایمال عشق تو گردد
که بر عزای عزیزان سمند شوق برانی
چگونه خوار گذاری مرا که جان عزیزی
چگونه پیر پسندی مرا که بخت جوانی
کنون غبار غمم بَرفشان ز چهره که فردا
چه سود اشک ندامت که بر سرم بفشانی
چه سال ها که به پای تو شاخ گل بنشستم
که بشکفی و گلی پیش روی من بنشانی
تو غنچه بودی و من عندلیب باغ تو بودم
کنون به خواری ام ای گلبن شکفته چه رانی
به پاس عشق ز بد عهدی ات گذشتم و دانم
هنوز ذوق گذشت و صفای عشق ندانی
چه خارها که ز حسرت شکست در دل ریشم
چو دیدمت که چو گل سر به سینه ی دگرانی
خوشا به پای تو سر سودنم چو شاهد مهتاب
ولی تو سایه برانی ز خود که سرو روانی
     
  
مرد

 
چنگ شکسته

بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت
پایی نمی دهد تا پر وا کنم به سویت
گیرم قفس شکستم وز دام و دانه جستم
کو بال آن که خود را باز افکنم به کویت
تا کی چو شمع گریم ای درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت
از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل
چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت
ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت
ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت
از پا فتادگان را دستی بگیر آخر
تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
تو ای خیال دلخواه زیباتری از آن ماه
کز اشک شوق دادم یک عمر شست و شویت
چون سایه در پناه دیوار غم بیاسای
شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت
     
  
مرد

 
آخر دل است این

دل چون توان بریدن ازو مشکل است این
آهن که نیست جان من آخر دل است این
من می شناسم این دل مجنون خویش را
پندش مگوی که بی حاصل است این
جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز ، عجب عاقل است این
گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من ، قاتل است این
منت چرا نهیم که بر خاک پای یار
جانی نثار کردم و ناقابل است این
اشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است این
پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقه ام من و بر ساحل است این
     
  
مرد

 
حسرت پرواز

چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم
بشکنم این قفس و بال و پری باز کنم
بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند
من هنوز آرزوی فرصت پرواز کنم
خار حسرت زندم زخمه به تار دل ریش
چون هوای گل و مرغان هم آواز کنم
بلبلم ، لیک چو گل عهد ببندد با زاغ
من دگر با چه دلی لب به سخن باز کنم
سرم ای ماه به دامان نوازش بکذار
تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم
به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی
شکوه های شب هجران تو آغاز کنم
با دم عیسوی ام گر بنوازی چون نای
از دل مرده بر آرم دم و اعجاز کنم
بوسه می خواستم از آنمه و خوش می خندید
که نیازت بدهم آخر اگر ناز کنم
سایه خون شد دلم از بس که نشستم خاموش
خیز تا قصه ی آن سرو سرافراز کنم
     
  
مرد

 
سایه ی گل

ز پرده گر بدر اید نگار پرده نشینم
چون اشک از نظر افتد نگارخانه ی چینم
بسازم از سر زلف تو چون نسیم به بویی
گرم ز دست نیابد که گل ز باغ تو چینم
مرو به ناز جوانی گره فکنده بر ابرو
که پیر عشقم و زلف تو داده چین به جبینم
ز جان نداشت دلم طاقت جدایی و از اشک
کشید پرده به چشمم که رفتن تو نبینم
ز تاب آن که دلم باز سر کشد ز کمندش
کمان کشیده نشسته ست چشم او به کمینم
اگر نسیم امیدی نبود و شبنم شوقی
گلی نداشت خزان دیده باغ طبع حزینم
به ناز سر مکش از من که سایه ی توام ای سرو
چو شاخ گل بنشین تا به سایه ی تو نشینم
     
  
مرد

 
یار گم شده

گر چشم دل بر آن مه ایینه رو کنی
سیر جهان در اینه ی روی او کنی
خاک سیه مباش که کس برنگیردت
ایینه شو که خدمت آن ماهرو کنی
جان تو جلوه گاه آن گهی شود
کایینه اش به اشک صفا شست و شو کنی
خواب و خیال من همه با یاد روی توست
تا کی به من چو دولت بیدار رو کنی
درمان درد عشق صبوری بود ولی
با من چرا حکایت سنگ و سبو کنی
خون می چکد ز ناله ی بلبل درین چمن
فریاد از تو گل ، که به هر خار خو کنی
دل بسته ام به باد ، به بوی شبی که زلف
بگشایی و مشام مرا مشکبو کنی
اینجاست یار گم شده گرد جهان مگرد
خود را به جوی سایه اگر جست و جو کنی

     
  
مرد

 
زبان نگاه

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
     
  
مرد

 
سرشک نیاز



دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هوا گرفته ی عشق از پی هوس نرود
به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود
چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم
که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود
نثار آه سخر می کنم سرشک نیاز
که دامن توام ای گل ز دسترس نرود
دلا بسوز و به جان بر فروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود
فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
که کار دلبری گل ز خار و خس نرود
دلی که نغمه ی ناقوس معبد تو شنید
چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود
بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
که هر که پیش تو ره یافت باز پس نرود
     
  
صفحه  صفحه 7 از 24:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  23  24  پسین » 
شعر و ادبیات

Hushang Ebtehaj| هوشنگ ابتهاج

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA