انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 12 از 36:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  35  36  پسین »

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی


مرد

 
روز نو غم کهنه

سال آغاز شد و خوشدلی آغاز نشد
حلقه بر در شادی زدم و باز نشد

قفسم در وطنم بود و دلم پیش پسر
خواستم تا به کف آرم پر پرواز نشد

نه عجیب گر که به زندان وطن خاموشم
در قفس مرغ دلم زمزمه پرداز نشد

سالها دیده ام از ماتم دزفول گریست
نفسی شاد دلم از غم اهعواز نشد

دجله گر خود همه از خون شهیدان سرخ است
محرم دجله خلیج است غماز نشد

ای بسا کودک خندان که چو گل ریخت به خاک
وی بسا مرغ خوش آوا که در آواز نشد

آتش آه چه کس این همه طوفان انگیخت ؟
بر در هر که شدم آگه از این راز نشد

در پی معجزه بودم که بلا بنشیند
ای بسا فتانه که برپا شد و اعجاز نشد

مرثیت خوانی من زاده ی غم های منست
طبع افسرده چه سازد که غزلساز نشد

روز نوروز غم کهنه به پایان نرسید
سال آغاز شد و خوشدلی آغاز شد
     
  
مرد

 
روح هنر

بوی تو را نسیم سحر می دهد به من
یک نامه از تو حال دگر می دهد به من

هر شب در آرزوی تو پرواز می کنم
پر وانه ی خیال تو پر میدهد به من

پیرم به چهره لیک جوانم ز شوق و شور
خوش عشرتا که عشق پسر می دهد به من

ما را ز راه دور به آغوش خوانده یی
خود مژده ی تو شوق سفر می هد به من

ای نازنین غمزده هرگز به یاد ما
گریان مشو که باد خبر می دهد به من

سامان گرذفت شعر پدر در هوای تو
عشق پسر نشاط ظفر می دهد به من

هر وازه را به عشق تو در رقص آورم
جانا غم تو روح هنر می دهد به من

در باغ جان نهال خیال تو کاشتم
کنون به شکل اشک ثمر می دهد به من

گفتی دعا کنم به تو در حال جذبه ها
این حال را دعای سحر می دهد به من

با یک نظر ز لطف خدا شعر من شکفت
وین مژده بین که اهل نظر می دهد به من
     
  
مرد

 
اهل دنیا در سکوت

شد درون کلبه ی بیچاره ها
آتشی بر پا ز آتشپاره ها

ای بسا مستی که پای خم نشست
بیمناک از آتش خمپاره ها

تازیان بر دتر و زن تاختند
در هوای طوق ها و یاره ها

مادران را در کنار کودکان
کرده لرزان غرش طواره ها

ز آتش موشک چو هیزم سوختند
در بدرها خسته ها آواره ها

از لهیب بمب آتش زا بسی
شعله ور شد کلبه ی بیچاره ها

کودکان را نیم شب آتش زدند
دزد ها نامردها بدکاره ها

دزد بغدادی بود قصاب قرن
بر کمر آویخته قداره ها

نو جوانان را به خاک انداختند
اهرمن ها غرچه ها پتیاره ها

بر غم مادر که می لرزد ز بیم
می تپد هر شب دل سیاره ها

از تن مردان به میدان نبرد
می جهد خون همچنان فواره ها

استخخوانشان قطعه قطعه زیر تانک
سینه شان آماج آهن پاره ها

ما همه غلتنده در دریا ی خون
دشمنان رقصنده در کاباره ها

ما در آتش افل دنیا در سکوت
خوک و سگ بهتر از این نظاره ها
     
  
مرد

 
نغمه شبانه

بهار بوی خزان میدهد جوانه کجاست ؟
ز بلبلان غزل آفرین نشانه کجاست؟

نگین سبز بر انگشت شاخه ها ندمید
صفای باغ چه شد سبزه ی جوانه کجاست؟

چراغ پنجره خاموش شهر غرق سکوت
خروش صبحدم و نغمه ی شبانه کجاست ؟

نمیچکدد ز لب نغمه خوان نوای غزل
سرود عشق چه شد لذت ترانه کجاست ؟

خدای را چه شد آن وجد و حال شعرآموز؟
خروش اهل ادب بزم شاعرانه کجاست ؟

ز خویش بی خبرم رهنورد شب زده ام
چراغ چشم تو نازم بگو خانه کجاست ؟

منم کبوتر در خون نشسته صیاد
پناهگاه دلارام آشیانه کجاست ؟

شرنگ درد چشیدیم نقش درمان کو ؟
عذاب دام کشیدیم آب و دانه کجاست ؟

شب است و دهشت دریا و ما سیلی موج
گریخت تاب و توان از تنم کرانه کجاست ؟

حدیث مهر چه خوانی که فصل تزویر است
مخور فریب زبان و دل یگانه کجاست ؟

ملالیست ز بار زمان به شانه ی من
سری که بر نهم از عاشقی به شانه کجاست ؟
     
  
مرد

 
دوباره بیا

شبی به خلوت من از پی نظاره بیا
به چشمهای درخشان تر از ستاره بیا

اگر چو ماه به وقت سحر برون رفتی
به شب که تیره شود آسمان دوباره بیا

دو گوش خویش به پروین و زهره آذین کن
به خلوت شب من با دو گوشواره بیا

به پیش جمع کلامی مخواه از لب من
به چشم من نظری کن به یک اشاره بیا

اگر که گریه ی ما را ندیده یی هرگز
شبی به خلوت من از پی نظاره بیا
     
  
مرد

 
بیم زدگان

بانویی گفت که من
عصبم ک.فته است
زانکه هر شب از بمب
در و دیوار و زمین در نظرم می لرزد
ماه از جور زمین می گرید
زهره بالای سرم می لرزد
ه کنم ؟ بر اثر وحشت بمب
کودکم می ترسد
دخترم می لرزد
ناگهان در دل شب
مادر از ترس مرا می خواند
پدرم می نالد
دخترم می گرید
مادرم می لرزد
در کنار پدر و مادر مت
خواهرم با لب لرزان به سخن می اید
لیک در وقت سخن
چون نهالی که بلرزدد از باد
خواهرم می لرزد
در همان لحظه تلخ
پسر کوچک من خواب زده
همه وحشت همه بیم
در برم می لرزد
ناگهان شیشه صدا می کند از نعره بمب
وندر آن دهشت شب
همچنان بره ترسنده ز گرگ پسرم می لرزد
گفتم ای خواهر وحشت زده ام
من به جز سکه ای اشک
چه توانم که به پایت بریزم
به نگاهم بنگر
که ز درد تو و هر بیمزده
اشک در چشم ترم می لرزد
     
  
مرد

 
نقشه پروانگی

گر که تو را دولت فرزانگیست
بر سر من افسر دیوانگیست

عاشقم از سوختنم باک نیست
بر پر من نقشه پروانگیست

عشق مرا نعمت تسلیم داد
چون و چرا حاصل فرزانگیست

خویش من این وسوسه ی آشناست
واعجبا دشمن من خانگیست

ناله ی من زمزمه ی عاشقیست
ضجه ی او از پی بی دانگیست

مست ز یک جرعه مشو هوش دار
در تو توانایی میخانگیست

عاقبت افسانه شوی تا به کی
گوش دلت در پی افسانگیست

خویشتن خویش نجستی به عمر
در تو چرا این همه بیگانگیست

خود بشکن تا که عروجت دهند
ساختنت در پی ویرانگیست
     
  
مرد

 
عطر بهار نارنج

بوی امید آورد عطر خوش بهاران
نقش بهشت دارد دامان کوهساران

در باغ خوشه خوشه نیلوفران رنگین
گل دسته دسته دسته نه ده نه صد هزاران

شبنم نگین نشانده است در چشم مست نرگس
رخسار لاله غرق است در بوسه های باران

خود بانگ زندگانیست در کوه و دامن دشت
آهنگ عندلیبیان آواز آبشاران

چون از نسیم رقصد گیسوی بید مجنون
لرزد به سینه از عشق دلهای بی قراران

نقشی ز آسمان است در شام پر ستاره
پیش از طلوع خورشید صحن شکوفه زاران

در بستر چمن ها از بهر خواب نوشین
لالایی لطیفیست آوای جویباران

در کوی گلفروشان گر پا نهی به گلگشت
گل دسته دسته بینی در دست گلعذاران

از باغ های شیراز عطر بهار نارنج
آرد پیام مستی بر جان هوشیاران

در شامهای مهتاب عشاق کوچه گردند
آواز عشق خیزد از نای رهگذاران

چون خوشه یی معلق بر داربست دیدم
باز آمدم به خاطر احوال سربداران

ای گل بیا بهارست بر تخت سبزه بنشین
تا بر تو گل فشانم در حال بوسه باران

     
  
مرد

 
طفل هفتاد ساله

ایا غافل از حیله ی روزگار
بیندش با خویش و فرزانه باش
تو گنجشکی و ماه دی گویدت
که پیش از زمستان پی دانه باش
ببین برگ رقصنده را در نسیم
که چون عمر ما لرزه اش بر تنست
سر امجام گل ها در آغوش باد
ز پایان ما قصه یی روشنست
بدان شب که دل می برد نور ماه
مپوشان به خود جامه ی خواب را
به مهتاب بنگر مبادا به عمر
نبینی دگر رنگ مهتاب را
چه ایمن نشستی به ایوان خویش
کسان را نه دینار و نه جاه ماند
بسی کاخ دیدم که در خا ک رفت
بسا تخت دیدی که بی شاه ماند تو ای یار ای دوست ای همسفر
به خوابی ولی کاروان می رود
زمان را به هر دم غنیمت شمار
که ناگه ز دستت زمان می رود
چنین سرگردان با بخهاران مباش
به عبرت نظر کن به گلهای باغ
ز بس در چمن لاله افروختند
به هر غنچه یی می درخشد چراغ
به همراه بلبل بزن نغمه یی
چه دانی ؟ مبادا بهاری نبود
مشو ایمن از حیله ی روزگار
که شاید تو را روزگاری نبود
سفر بس درازست و مقصد بعید
تویی خسته تن بار سنگین به دوش
چنان مست میخانه عشرتی
که دیگر ز مستی نیابی به هوش
شگفتا که در عمر هفتاد سا به رفتار چون طفل ده ساله یی
به دیدار یک سکه در خنده یی
چو گم شد به هر لحظه در ناله یی
تو طفلی و این چرخ گهواره است
که هر لحظه در پیچ و تابت کند
مه و مهر زنگوله ی بی صداست
به گهواره جنبد که خوابت کند
به هرجا که روی برآرد خروش
شتابان به دیدار دریا رود
تو رودی و دریاست دیدار دوست
خدا داند آنجا چه بر ما رود ؟
     
  
مرد

 
چراغانی

صد گره دیده ام ای دوست به پیشانی تو
که حکایت کند از روز پرشانی تو

نقش لبخند به یاقوت لبت پیدا نیست
آشکارست مرا گریه ی پنهانی تو

غم پنهان تو پیدا بود از شیشه ی اشک
وندرین اینه دیدم دل طوفانی تو

از تو پنهان چه کنم تاب غمت نیست مرا
سخت حیران کندم حالت حیرانی تو

شب گواه است که در خلوت غمخانه ی خویش
گریه ها می کنم از بی سرو سامانی تو

شمع امید بر افروز که صد اختر بخت
شب شادی ز در ایند به مهمانی تو

اید آن صبح که خورشید سعادت بدمد
زهره اید به تماشای چراغانی تو

به طرب کوش که مشکل شود آٍان و کسان
عقده ها را نگشایند به آسانی تو
     
  
صفحه  صفحه 12 از 36:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA