انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 18 از 36:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  35  36  پسین »

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی


مرد

 
کشتی ما را شکستی

ر تو ای دریا دو صد نفرین جوانم را کرفتی
کشت تنهایی مرا چون همزبانم را گرفتی

بر امید ساحلم بردی به گردابم فکندی
کشتی ما را شکستی بادبانم را گرفتی

ماه سیمای جوانی داشتم در شام پیری
ای دریغا ماه سیمای جوانم را گرفتی

نور چشمم بود و یار نازنینی مهربان
نور چشمم را ربودی مهربانم را گرفتی

غنچه ام را بردی و گریان به ساحل خیره ماندم
تو گل پژمرده ر دادی و جانم را گرفتی

دل به سروی بسته بودم با امید باغبانی
نا امیدم کردی و سرور روانم را گرفتی

مرغ سرگردان نبودم آشیان بود روزی
با یکی طوفان سرکش آشیانم را گرفتی

اینک از پا چون نیفتم من که خود لرزنده برگم
ناتوانی را چه سازم ؟ چون توانم را گرفتی

های دریا سوختی جان مرا آتش بگیری
سینه ات پر دود باد دودمانم را گرفتی
     
  
مرد

 
زیباترینی

ای محمد جان مایی رهنمایی نازنینی
دلپذیری بی نظیری دلربایی دلنشینی
در رسالت مهربانی در عدالت حق ستانی
در عمل کارآشنایی در سخن شوق آفرینی
رهبر امت نوازی مظهر خلق عظیمی
قائد مردم گرایی رحمه للعالمینی
خانه ی غم را سروری کشور جان را شعوری
تیره دل ها را منیری نا توان را معینی
همزبان بی زانان یاور درمادگی
ماه هر ظلمتسرایی یار هر هر خلوت گزینی
با غریبان آشنایی با اسیران دلگشایی
با فقیران همنوایی با یتیمان همنشینی
رحمت ام القرایی چشمه ی فیض خدایی
مهبط نور الهدایی معنی عین الیقینی
ماهتاب مکه یی خورشید شبهای حرایی
تابناکی جان پاکی نور ایمانی امینی
دردمندان را مسیحی بت پرستان را خلیلی
ای سلیمان حلقه ی عشاق را زیبا نگینی
باغ عشق عطر جانی کوه حلمی نور علمی
شوکت نازم که در تاریخ عالم بی قرینی
هادی هر تیره جانی حامی هر ناتوانی
در نبوت آن چنانی در مروت این چنینی
تا بر آرد آفتابی چون تو را از ابر ظلمت
دست نیرومند حق آمدن برون از آستینی
پرده ی خلقت هزاران نقش زیبا دارد اما
در میان نقشهای دلربا زیباترینی
دانه ی توحید از تو خرمن امید از تو
می بر این در مستمندی بینوایی خوشه چینی
بوی مهر اید ز نامت عشق خیزد از کلامت
ای محمد دلپذیری بی نظیری نازنینی
     
  
مرد

 
ای خفتگان خاک

ای خفتگان خاک ز ما بر شما درود
ای دست پر عنایت حق دستگیرتان
ای رفتگان پاک
عطر سلام من به صغیر و کبیرتان
دانم کنارتان
صد ها هزار دلبند خفته است
روی لبان خاموشتان جای خنده ها
عمری بود که حسرت لبخند خفته است
اما چون زندگان
در سینه های خامشتان داغ کهنه نیست
دردیده ی شما
دیگر نه اشک هست نهاندوه انتظار
اما به پشت خاک
در دست و درد و درد
احوال ناگوار
غمهای بی حساب
اندوه بی شمار
در شام ما ستاره اگر هست اشک ماست
بر پشت خاک نغمه اگر هست شیون است
فریاد بی کسی در کوی و برزن است
در پهندشت خاک
جنگ است و خون کودک بیچاره ریختن
در زیر بمب غمزدگان را گداختن
جنگ است و جنگ و بر سر مظلوم تاختن
خون است و خون و خون
وز کشته های پیرو و جوان پشته ساختن
اینجاصدای غربت ما در گلو شکست
اینجا به سوگ لحظه ی شاید نشسته ایم
از عمر خسته ایم بر جای اتحاد ما فرقه فرقه ایم
ما دسته دسته ایم
جان می کنیم و تهمت بیهوده ی حیات
بر خویش بسته ایم
ما خاموشیم و ناله ی ما نغمه های ماست
داغ شما به سینه ما رنگ می زند
شب داند و خدا که به هر غربت سکوت
بر جان ما فراق شما چنگ می زند
در این سرای خاک
دزدی به نام غرب
غولی به نام شرک
در زیر بام گنبد اخضر نشسته است
از جور شرق و غرب
مادر غریب وار
در حیرت پسر
با چشمهای غمزده بر در نشسته است
حیران و بی امید
فرزند بر جنازه ی مادر نشسته است
دیگر نه باغ هست نه آهنگ بلبلی
اینجا صدای غرش و بوی ناخوش بارویت و سیل اشک
آسیب بمب و لرزه ی خمپاره است و بس
دانم که بیشمار در ایندشت بی نشان
نکام خفته اند
اما چو ما به ناله ی شبگیر نیستید
زیرا کنار هم
آرام خفته اید
     
  
مرد

 
روزگار تلخ

می گفت دختری که منم مرغ بی نوا
وز بخت بد به کنج قفس پر نداشتم

تنها و نا مراد نشستم به گوشهای
در عمر خویش همدم و یاور نداشتم

یک لحظه آب خوش به گلویم فرو نرفت
یکدم به کام دل قدمی بر نداشتم

غیر از دل غریب مرا محرمی نبود
جز اشک چشم گو هر دیگر نداشتم

بخت سیاه روز مرا همچو شام کرد
یک عمر رنج بردم و باور ناشتم

گفتم چه بود مایه ی این روزگار تلخ
گفتا به حال گریه که مادر نداشتم

     
  
مرد

 
سامان و سها

زمان کوچ سامان سالها شد
پس از او هم سها از ما جدا شد
ز جور روزگار خانمان سوز
غمم در دل یکی بود دو تا شد


بهار رفته

در این خلوت پری رویی نیامد
صدای پای آهویی نیامد
بهار رفته باز آمد دوباره
به بام پرستویی نیامد
     
  
مرد

 
در خلوت

دوش در خلوت به یادت عالمی غم داشتم
بی تو تا برق سپیده ام ماتم داشتم

نغمه ی جانسوز من در گوش شب ره می گشود
ناله ی پی در پی و آه دمادم داشتم

از سر مژگان من هر لحظه اشکی می چکید
ای بسا گوهر که در دامان فراهم داشتم

غصه بود و اشک بود و آه بود و ناله بود
تا کنم جان را به قربانت تو را کم داشتم
     
  
مرد

 
شادم که جای گریه دارم

ای هم نفس با من بمان امشب هوای گریه دارم
این لحظه های غربت و غم را برای گریه دارم

دارم غمی پنهان گداز و مردم چشمم گواه است
در برق این اینه ی روشن صفای گریه دارم

من بی بهرم قاصد پاییز طوفانزای تلخم
من ابر باران خیز غمگینم هوای گریه دارم

با یاد گلهایی که از این باغ طوفان دیده رفتند
چون جویبار فصل پاییزی نوای گریه دارم

دارم لبی نا آشنا با خنده های شادمانی
کا نگاهی دردمند و آشنای گریه دارم

تا کی نگریم ؟ پنجه ی بیداد خاموشی مرا کشت
امشب در این خلوت امید های های گریه دارم

زین کلبه ی غمگین مرو تا سر به دامانت گذارم
در کنج این غغربتکده ماتمسرای گریه دارم

بر شانه ات سر مینهم تا با فرغ دل بگریم
با این همه اندوه خود شادم که جای گریه دارم
     
  
مرد

 
بهانه با من

گفتم به دام اسیرم گفتا که دانه با من
گفتم که آشیان کوگفت آشیانه با من

گفتم که بی بهرام شوق ترانه ام نیست
گفتا بیا به گلشن شور ترانه با من

گفتم بهانه یی نیست تا پر زنم به سویت
گفتا تو بال بگشا راه بهانه با من

گفتم به فصل پیری در من گلی نرید
گفتا که من جوانم فکر جوانه با من

گفتم که خانمانم در کار عاشقی رفت
گفتا به کار خودباش تدبیر خانه با من

گفتم به جرم شادی جور زمان مرا کشت
گفتا تو شادمان باش جور زمانه با من

گفتم ز عشقبازی در کس نشان ندیدم
زد بوسه بر لبانم گفتا نشانه با من

گفتم دلم چو مرغیست کز آشیانه دورست
دستی به زلف خود زد گفت آشیانه با من

گفتم ز مهربانان روزی گریزم آخر
گفتا که مهربان باد اشک شبانه با من
     
  
مرد

 
غم پریدن

شکوفه زار شود باغ از چمیدن تو
که گل ز شاخه براید به شوق دیدن تو

تر از نسیم بهار دانی چیست ؟
میان باغ و چمت حالت چمیدن تو

گل از درخت بچین با لب شکوفه نشان
که غنچه باز شود در هوای چیدن تو

به برگ گل چو نسیمی وزد به یاد اید
نگین گونه به هنگام لب گزیدن تو

امید کام به من داد لحظه ی دیدار
نگاه کردن و خندیدن و رمیدن تو

به وقت بوسه به رخسار او بریز ای اشک
که باغ عشق شود خرم از چکیدن تو

بیا کز آمدنت جان تازه می یابم
چو تشنه باشد و دریا به من رسیدن تو

به ماهتاب شب زلف خود به شانه بریز
که صد ستاره براید برای دیدن تو

به بوسه بوسه سرشک مرا ز رخ برچین
که صبح رشک برد بر ستاره چیدن تو

به یک نگاه شبم را ستاره باران کن
که ماه روشنی آموزد از دمیدن تو

به آشیانه ی گرم من آمدی خوش باد
ولی بگو چه کنم با غم پریدن تو
     
  
مرد

 
اژدها

می پرد هر شب به بام کشور ما اژدهایی
قاصد مرگ است و در کام پلیدش قرعه هایی

آتشین دم وحشت آور تیزرو هنگامه گستر
بینوا سوزی جنایت پیشه ی مرگ آزمایی

شعله افروزی که دیدارش برانگیزد ز مردم
اضطرابی شیونی غمناله یی بانگ عزایی

چون شتاید بر فلک خیزد ز هر برزن خروشی
چون بلغزد در زمین پیچد ز هر سو وای وایی

می تپد هر دل درون سینه چون مرغ اسیری
می رود بر آسمان از هرکران دست دعایی

می پرد تا بی امان در خون کشد بیچارگان را
بعد کشتن می گریزد چون نسیم بادپایی

آذرخشی می چکاند از دهان آتشین دم
تا برآرد شعله از ویرانسرای بینوایی

هر پدر از حمله اش بی آشیانی داغداری
هر سرا از شعله اش ویرانه یی ماتمسرایی

زیر آواری گران هر جا سری افتاده بینی
مادر و کودک به خون غلتنده نه دستی نه پایی

زیر سنگ و خاک و آهن خاندانی قطعه قطعه
دست بی پیکر تن بی سر سر از تن جدایی

اف بر این فرعون بغدادی و زخم اژدهایش
باش تا موسی براید از کویری با عصایی

ای ستمگر ظلم هر دیوانه بی کیفر نماند
از پی شام عزا سر می زند رئز جزایی
     
  
صفحه  صفحه 18 از 36:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA