انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 19 از 36:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  35  36  پسین »

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی


مرد

 
پاک رفتن

رفیقان یک به یک در خاک رفتند
بسا شاد و بسا غمناک رفتند
چو باید عاقبت رفتن از این دشت
خوشا آنان که چون گل پاک رفتند


چه شد ؟

فغانا حسرتا کز جور صیاد
مرا پروواز مرغان رفت از یاد
خوشا آن روزگار شادمانی
چه شد آن روزها ای داد و بیداد
     
  
مرد

 
دیر آمدی

رفتم ز پی ات درهمه دنیا تو نبودی
از شهر گرفتم ره صحرا تو نبودی

دنبال تو گشتم چه بسا باغ جهان را
گل بود ولی در بر گل ها تو نبودی

یک شب همه شب دیده ی من سوی فلک بود
من بودم و مه بود و ثریا تو نبودی

با عشق تو پروانه شم بر سر گل ها
ماهی شدم و در دل دریا تو نبودی

در شهر خیالم چه بسا گشتم و گشتم
خوبان همه بودند در آنجا تو نبودی

یک شب اگرم بود سری بر سر بالین
در اینه ی روشن رویا تو نبودی

چون دور جوانیت گذشت آمدی از در
ای وای تو بودی برم اما تو نبودی
     
  
مرد

 
رامسر

رامسر عجب زیباست در شبان مهتابی
بیشه چون زمرد سبز رنگ آسمان آبی
در بهار مهتابی یاس از آسمان ریزد
آدمی کجا یابد نقره یی بدین نابی
تا دیار اندیشه می برد خیالم را
سایه ی هزاران سرودر شبان مهتابی
رسته از دل جنگل غنچه زرد و لیمویی
خفته در بر سبزه لاله سرخ و عنابی
شهر نقره اش خوانم رانکه دیده ام شبها
باغ و جلگه مهتابی دشت و بسیشه سیمابی
وه که می چکد از ابر دانه دانه مروارید
نه می کشد بر موج دسته دسته مرغابی
روی ماسه ها ساحل از صدف گهر ریز است
دختر و پسر آنجا در پی گهر یابی
بر بنفشه پروانه می چمد به خوشحالی
ژاله از لب غنچه می چکد ز شادابی
بید عشوه گر بنگر گیسوان رها کرده
با نسیم می رقصد در کمال بی تابی
بسکه عطر لیمو ها می وزد به بستر ها
کار عاشقان هر ب می کشد به بی خوابی
من در این چمن خواهم همزبان دلخواهی
با نگاه جادویی با لبان سرخابی
     
  
مرد

 
یاد پسر با من

رو ای جان سفر با تو غم دور از پسر با من
شب کام از تو و اشک جدایی تا سحر با من

به بزم لاله رویان گفتگوی روبرو با تو
میان چاره جویان جستجوی در به در با من

غم ما را مخور ای یوسف در چاه زندانی
همه گنج عزیزی از تو و رنج پدر با من

تو و روز نشاط و با سیه چشمان چمیدن ها
به شب ها های های گریه و مژگان تر با من

ز تو در کوچه های عاشقی شوق نظر بازی
به خلوت بازی با رنج ها از هر نظر با من

سر افرازانه رفتن با جوانان پا به پا با تو
ز پا افتادن دوران پیری سر بسر با من

چه بکی گر فراموشم کنی حق را به یاد آور
ز نسیان جوانان آگهم یاد پس با من

اگر از نامه معذوری تو را بی نامه می بینم
که شب ها عالمی دارد خیال نامه بر با من

بود مرغ دلم بر بام یادت نغمه خوان هر شب
به سویت پر گشایم گر بود حال سفر با من

همی ترسی مگر روزی ز مرگم بی خبر مانی
چه می لرزی به خود ؟ هنگام جان دادن خبر با من
     
  
مرد

 
گله

ما را تو ای بی وفا دوست
ما را تو ای نازنین یار
دیگر فراموش کردی
خورشید بودی و رفتی
ناگه چراغ دلم را
در سینه خاموش کردی
ایا به تو مانده است
در کوچه های شب آلود
با دست های تب آلود
از ناز بر شانه ی من
زلف رها می فشاندی
ایا به یاد تو مانده است
با ریسمان نگاهی
روح مرا عاشقانه
تا شهر غم می کشاندی ؟
کی می توان برد از یاد
آن شام روشن که مهتاب
با چهره ات روبه رو بود ؟
ما را از اینده یی تلخ
تا نیم شب گفتگو بود
در آن سکوت غم انگیز
اشک تو همچون ستاره
لغزید بر گونه هایت
و ز دور باش جدایی
فریاد من در گلو بود
اما پس از گفتگوها دست محبت فشردیم
خود را به فردا سپردیم
گر شکوه در سینه مان بود
با بوسه از یاد بردیم
بار دگر دوستی را
با شادی آغاز کردیم
همچون دو مرغ غزلخوان
بی شکوه و بی شکایت
در باغ های محبت
مستانه پرواز کردیم
امروز آن خلوت پاک
ایا به یاد تو مانده است ؟
آن لحظه های طربنک
ایا به یاد تو مانده است ؟
بایاد آن روزها و شبها
اینک منم خسته در خویش
با گریه یی همچو باران
نالنده چون جویباران
اما تو سرگرم خویشی
غافل از آن روزگاران
ما را توی ای بی وفا دوست
ما را تو ای نازنین یار
دیگر فراموش کردی
خورشید بودی و رفتی
نا گه چراغ دلم را
در سینه خاموش کردی
     
  
مرد

 
دیداری در اینه

چرا در شگفتی ز دیدار خود
تو ای رهنورد مه و سال ها
تو ای من تو ای خسته از عمر خویش
تو ای دیده ادبار و اقبال ها
بگو با من ای خیره در اینه
کجایی ؟ چه ها می کنی ؟ چیستی ؟
تو را دیده بودم در اینه ها
جوان بودی کنون جوان نیستی
تو را موی مواج و شبرنگ بود
ولی اینک آن موی شبرنگ نیست
بسی تار گیسو به چنگ تو بود
کنونت به جز رعشه در چنگ نیست
کجا شد نگاه شکار افکنت
بس آهو به هر لحظه رام تو بود
به هر گردش چشم در دشت عشق
فریبا غزالی به دام تو بود
بسا با نگاه شب افروز خویش
چراغی به هر دل بر افروختی
به شمع غوغای پروانه بود
کنون خود چو پروانه ها سوختی
بگو آن لب خنده آرا کجاست
که از حالتش خنده جان می گرفت ؟
به میخانه ی چشم مست تو بود
نگاهی که دل را نشان می گرفت
خموشی گزیدی به کنج قفس
چمن از تو روزی پر آواز بود
عقابا زمانی بر اوج سپهر
دو بال تو معنای پرواز بود
بگو با من ای پهلوان دلیر
توانایی آن چنانی چه شد ؟
شگفتا که پیری به خاکت فکند
بر و بازوان کو جوانی چه شد ؟
تو را گردنی بود افراته
بگو قامت استوارت کجاست
رخ ارغوانی ز باغ تو رفت
چه پژمرده ماندی بهرت کجاست ؟
حریفا نگاه تو در اینه
به دیدار من بی زبان مانده است
بسی راه پیمودی و موی تو
غباریست کز کاروان مانده است
ز من در گذر کاین ملامت بس است
امید آن که در دهر دیرایستی
نفس تا بر اید غنیمت شمار
که لختی اگر بگذرذد نیستی
     
  
مرد

 
زمانه ی تست

به حرف حرف غزل های من ترانه ی تست
به واژه واژه ی شعر جهان نشانه تست

تو ای دلی که به شبها ز عشق می نالی
نوای مرغ شب از بانگ عاشقانه ی تست

تو رسم دلبری از عاشقان نمیدانی
چرا نگاه نداری دلی که خانه ی تست ؟

به بانگ مرغ چمن گوشی آشنا دارم
هزار نغمه اگر سر کند ترانه ی تست

منم پرنده ی بی آشیان بی پرواز
اگر به زمزمه خو کرده ام بهانه ی تست

جوانی تو بنازم نگر به پیری من
در این خزان که منم اول جوانه ی تست

گشیده یی خط پیری به چهره ام ای عمر
ببین که بر رخ من جای تازیانه ی تست

تو ای پرنده ی دور از وطن به خانه بیا
که چشم های به در مانده آشیانه ی تست

به هر زمانه یکی در سخن یگانه شود
بخوان سرود که در عهد ما زمانه ی تست
     
  
مرد

 
بهار را دریاب

به برگهای خزانیده در گذار نسیم
نگاه کن ای دوست
که روزگاری چند
به شاخه های درختان سرو قامت شهر
چو دختران ل آسوده مست و دست افشان
به ساز دلکش باد بهار رقصیدند
و از هجوم بلای خزان نترسید
نگاه کن ای دوست
به استواری اندام سبز خویش مناز
ببین به برگ خزاندیده در دهان نسیم
که سبز بود و کنون زرد و خشک و بی جانست
چو استخوان ظریف
به زیر پای تو در کوچه و خیابان
به گوش رهگذران
چو کودکیست که در ناله است و گریانست
تو نیز چون برگی تنت ز حمله ی پاییز زرد خواهد شد
به هر کجا که روی با تو پهلوان اجل
به روز حادثه ها در نبرد خواهد شد
ز بیم دیدن او
گلوت خانه ی فریاد و درد خواهد شد
میان پنجه ی مرگ
تنت چو موسم پاییز سرد خواهد شد
به خاک خواهی رفت
تن نزار تو و استخوان جمجمه ات
درون دخمه پوسیده گرد خواهد شد
به هوش باش ای دوست
نهیب پاییزست
بهار را دریاب
نا سزا و سزا
هزار شکر که بر هر زبان ترانه ی ماست
به ساز اهل هنر شعر عاشقانه ی ماست
شبی که خوشست خدایا با بامداد مبر
که گیسوان پریشان او به شاه ی ماست
مجو به میکده ها مستی خمار شکن
میی که روح دهد در شرابخانه ی ماست
اگر به در گه حق دست التجا ببریم
سر هزار شهنشه بر آستانه ی ماست
به هر قفس که پری را شکسته می بینی
نظاره کن که نشانی ز آشیانه ی ماست
سری به شانه ی خوبان نهم به گاه وداع
که دل به کام رسد گریه م بهانه ی ماست
مجال بی هنران بین به بارگاه هنر
دریغ و درد که این هم غم و زمانه ی ماست
خبر کنید رفیقان کاروانی را
که مرگ منزلی از راه بی کرانه ی ماست
خط جبین مرا چشم روزگار چو دید
به طعنه گفت که این جای تازیانه ماست
اگر به شعر بگردد زبان دشمن و دوست
به نا سزا و سزا لا جرم فسانه ی ماست
به شور نغمه برآور ز تار گیسوی جنگ
که ورد مجلستان شعر عاشقانه ماست

     
  
مرد

 
پرنده ی ابر آشیان

تو ای غریب سفر کرده جان من به لب آمد
سفر بسست ندارم توان و تاب جدایی
دمی فرود بیاتا به بام بنشینی
تو ای پرنده ی ابر آشیان بال طلایی
چگونه ره بگشایم به سویت ای همه بشکوه
که در کجاوه ی رفعت به دوش ابر سواری
تو دلفروز تر از غنچه های باغ خیالی
تو زهره ای تو فروغی تو ناهتاب بهاری
ز عطر هر نفست دسته دسته گل بدراید
اگر به فصل خزان در کویر رخ بنمایی
به شب فروغ ببخشی اگر که روی نپوشی
خزان بهار شود گر لبی به خنده گشایی
اگر بهار نگاه تو در نگاه من افتد
قسم به چشم تو از دل غم زمانه براید
لب تو از لب من گر به عشق بوسه بگیرد
لبم به گل بنشیند ز دل جوانه براید
شراب بوسه به کامم بریز و ساقی من باش
که من ز سکر لبان عقیق تو مستم
چنان ز جام لبانت مرا به عشق کشاندی
که جام عشق همه دلبران به سنگ شکستم
بیا بیا بنشین ماهتاب خلوت من باش
که پیش روی تو نوری به آفتاب نماند
تو آمدی که شبی جان من قرار نیابد
به چشم منتظرن تا سپیده خواب نماند
مرو مرو که گل قامت تو سیر ببینم
بمان که شعر بجوشد ز من اگر تو بمانی
به عشق روی تو جان می دهم اگر بپذیری
به بوسه ها دل من باغ کن اگر بتوانی
مرو که بی تو دلم را امید عافیتی نیست
بمان که عاشق سرگشته ام قرار ندارم
بهار را ز تو جویم که چون نسیم گل افشان
به رنگ سوسن ده رنگ آمدی به کنارم
     
  
مرد

 
پرنده آمد

پرنده آمد و گشتی زد و به شاخه نشست
سکوت باغ پر از نغمه شد ز خواندن او
پرنده پر زد و رفت
تو را به یاد من آورد
ونغمه های تو را
به خانه آمدن و لحظه های در زدنت
به هر دری که رسیدی در دگر زدنت
چو دختران نسیم
به گام نرم رسیدن میان خانه ی ما
به هر اطاق و به هر کنج خانه سر زدنت
میان گلدانها
گلی ز شاخه ربودن به زلف برزدنت
سپس به نغمه گری بوسه های خاطره ساز
به گونه و لب من تا دم سحر زدنت
دوباره نغمه زنان به وقت صبح
چو مرغان ز خانه پر زدنت
     
  
صفحه  صفحه 19 از 36:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA