انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 24 از 36:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  35  36  پسین »

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی


مرد

 
ناله ی کارون

چو از هر خانه شب ها ناله برخاست
ز دلها شعله ی صد ساله برخاست

شهیدان همچو گل در خاک خفتند
ز خاک سرخ ایشان لاله برخاست

ز هر سو کاروان کشتگان رفت
هزاران شیون از دنباله برخاست

سموم ظلم دشمن آن چنان تاخت
که در یک دم ز گلها ژاله برخاست

چنان آتش به خوزستان فکندند
که از هودج کارون ناله بر خاست
     
  
مرد

 
آه ... ای باغ ها

تیر و مرداد تب گرفته رسید
تاب از من گرفت تابستان
شاخه ی رازقی تب آلوده
زانوها نهاد چون مستان
باغ شد داغ و سرو شد بیمار
گفتی آتش افتاد در بستان
گفتم ای وای من بهار چه شد
باغ را فصل گلفشانی کو
مهر آمد آبان و آذر شد
نوبت غارت خزان آمد
هر چه گل بود و شاخه بود شکست
باغ زین داغ در فغان آمد
زرد شد سبزه ها و مرد درخت
باغ از این دردها به جان آمد
ن ناله کرد و گفت ای وای
گل مینا و شمعدانی کو
دی و بهمن ز گرد راه رسید
س شد زمستان و کوچه ها یخ بست
دانه دانه چو پنبه های لطیف
برف بارید و بر درخت نشست
شاخه های ظریف شب بو را
برف سنگین بی حساب شکست
طفل ذوقم بهانه جویی کرد
که گل زرد و ارغوانی کو
وقت اسفند و گل دوباره شکفت
باغ زیبا شد و بهار آمد
برگ را دانه های باران شست
آب رفته به جویبار آمد
نسترن روی نرده ها آویخت
گل به هر شاخه بی شمار آمد
از گل سرخ با نسیم بهار
بوی جان آفرین یار آمد
با دل خویش گفتم ای افسوس
در تو آن ذوق نغمه خوانی کو
وای آمد بهار و من پیرم
پیر را حال شادمانی کو
با جوانی خوشست دامن باغ
آه ای باغ ها جوانی کو ؟
آه ای باغ ها جوانی کو ؟
     
  
مرد

 
لبخند محبت

من در شتاب زندگی تندسیر خویش
بسیار کرده ام گذر از لحظه های کام
کامی که رهروان طریق مجاز را
باور نمی شود
عمری شنیده ام
با گوش دل ترنم نرم جوانه را
نجوای رود و چشمه و موج و نسیم و برگ
فریاد عاشقانه ی مرغ شبانه را
از برگ و از درخت شنیدم به نیمشب
بنگ ترانه را
آن سان ترانه یی که مکرر نمی شود
بوییده ام بسی
عطر هزار خرمن گل را به هر بهار
در باغهای بهشت
بسیار خفته است لبانم به کام دل
بر لاله های لب
آن لب که در خیال مصور نمی شود
با چشم آزمند چه بسیار دیده ام
از لابلای برگ درختان به نیمشب
گلبوسه های نقرهیی و نرم ماه را
در بزم روزگار
نوشیده ام ز چشم پر از ناز مهوشان
مستانه جرعه جرعه شراب نگاه را
آن گونه می که هیچ به ساغر نمی شود
شبهای بی شمار
در نور ماهتاب
چون مرغ تیز پر
در باغ آسمان پر اختر پریده ام
هر جا نشسته ام
هر سو دویده ام
چون کودکان ستاره ی ریز ودرشت را
مانند گل ز گلبن مهتاب چیده ام
از گونه گون ستاره یکی دسته بسته ام
آن دسته گل که یهچ میسر نمی شود
در عالم خیال چه شبها نشسته ام
بر ابرهای دور
گردم فرشتگان
در رقص و درسرور
تن را بسی به چشمهی مهتاب شسته ام
در غرفه های نور
من مست کام وناز
بر تختی از بلور
پرواز کرده ام
تا نقطه یی که هیچ فراتر نمی شود
اما میان این همه زیبایی و حلال
زیبا پدیده ایست جهان را نگفتنی
بالاتر از هرآنچه شنیدیم و خوانده ایم نور عنایتیست که با یک شعاع آن دنیا و هر چه هست برابر نمی شود
بشنو که فاش گویمت ای یار هوشیار
صد ها هزار نعمت جاوید روزگار
یک خنده ی محبت مادر نمی شود
     
  
مرد

 
خوشبخت آن پرنده

آسوده آن که رنج جهان را کشید و رفت
خشنود آن که بانگ خدا را شنید و رفت

در حیرنم که عمر شتابنده چون در گذشت
گویی نسیم بود که بر گل وزید و رفت

بی بهره آن که عمر گران به زر فروخت
سوید نکرد و ننگ ابد را خرید رفت

بر شاخ عمر ما گل فرصت شکفت و ریخت
صد آفرین به همت آن کس که چید و رفت

از تخت ناز خواجه به خواری فتاد و مرد
در مهد خاک مرد خدا آرمید و رفت

این باغ غیر داغ عزیزان گلی نداشت
خوشبخت آن پرنده کزین جا پرید و رفت

گفتم به یار حاصل عمر عبث چه بود
اشکش دوید بر رخ و آهی کشید و رفت
     
  
مرد

 
برف زمستان

نیمشب همدم من دیده ی گریان منست
ناله ی مرغ شب از حال پریشان منست

در همه عمر دمی خاطر من شاد نبود
گریه انگیز تر از مهر من آبان منست

خنده ها بر لب من بود و کس آگاه نشد
زین همه درد خموشانه که بر جان منست

به بهارم نرسیدی به خزانم بنگر
که به مویم اثر از برف زمستان منست

غافل از حق شدم و قافله ی عمر گذشت
ناله ام زمزمه ی روح پشیمان منست

گر به سرچشمه ی توحید رسم جاویدم
ورنه هر لحظه ی من نقطه پایان منست

در بر عشق بسی دم زدم از رتبت عقل
گفت خاموش که او طفل دبستان منست
     
  
مرد

 
به آزادگان آزاد شده

ای همه زنجیریان بند گسسته
ای به سرسنگ جام ننگ شکسته
ای ز شما نام مرد رنگ گرفته
ای همه بر تارک زمانه بنشسته
ای سرتان سز
ای دمتان گرم
ای همه ابر و نکرده خم به اسیری
ای همه اسطوره های پاک دلیری
جان و تنم خاک رهگذر شما باد
دست خدای بزرگ یار شما باد
ای دلتان پاک روح شرف خون رزم جان جهانید
بند گسل پاکزاد پاک روانید
مردمک چشم مردمان زمانید
عطر امیدید
بانگ امانید
نادره مردید
شیر زنانید
ای همه تن داغگاه عطصه ی نخجیر
ای به قفس دست و پای بسته به زنجیر
ای همه مردی
بند گسل باد دست عقده گشایت
جان من و جان ملتی به فدایت
بانگ بزن بانگ دیر پای رهایی
سقف فلک پر طنین ز شور و نوایت
مشعل عشق و امید باد به دستت
بند اسارت گسسته باد ز پایت
اس سر تو سبز سرخ باد زبانت
شعله ی هر اشک شوق شمع سرایت
چشم زمان روشن از چراغ نگاهت
گوش وطن شادمان از اوج صدایت
با همه مردم بگو که های برادر
زین همه خشم و خروش کم نتوان کرد
ای به فدای تو پاکباز دلاور
قمت رعنایت
قامت مردانگیست خم نتوان کرد
ای همه عزت
دانش و آزادگی و دین و مروت
این همه را بنده ی ستم نتوان کرد
     
  
مرد

 
نه دریا که مرداب

بیا ابر باشیم و با هم بگرییم
بیا عهد باشیم و با هم بپاییم
بیا شمع باشیم و با هم بسوزیم
بیا ماه باشیم و با هم براییم
تو هم چون منی خسته و دلشکسته
نه لبخند داری به لب نه کلامی
ز تیغ زبان ها ز بس خم خوردیم
دل ما بلرزد ز بانگ سلامی
بیا تا با نسیم سبک سیر باشیم
که گل را ببویم و برگی نریزد
به نرمی ببوسیم لبهای گل را
مبادا ز گلبرگ ها ناله خیزد
بیا تا دو مرغ همآواز باشیم
دمادم سرود محبت بخوانیم
بیا تا ب همره مرغان طوفان
بههر موج توفنده قای برانیم
بیا باد باشیم و طوفان برآریم
چنان رود پیچنده بی تاب باشیم
ز رخوت حذر کن که ب کاهلی ها
من و تو نه دریا که مرداب باشیم
     
  
مرد

 
قدرت اعجاز

ای اسیر قفس دل پر پرواز تو کو
مرغ باغ ملکوتی غم آواز تو کو

روز آغاز تو را نعمت و نازی دادند
آن همه ناز چه شد نعمت آغاز تو کو

قدسیان از زبر عرش صفیرت زده اند
از چه در دام اسیری پر پرواز تو کو

در تو نیروی کلیم است و هنرهای مسیح
ساحری پیشه مکن قدرت اعجاز تو کو

سخت در پرده ی غم ماندی و در چنگ سکوت
مطرب نغمه گر زمزمه پرداز تو کو

شب تاریک و بیابان و حرامی از پی
رخت از این ورطه ببر اسب تکتاز تو کو

گر به میخانه ی حق جرعه زدی نوشت باد
شور مستی چه شد و طبع غزلساز تو کو

تا به کی شبفته دامی و پایند قفس
پنجه زین خاک بکن همت شهباز تو کو
     
  
مرد

 
صلای صلح

گر چه ساز ما ناسازی به یک آهنگ نیست
چون صلای صلح در دادی مرا هم جنگ نیست
تا بلور اشک در چشم پشیمانت شکست
من به فریاد آمدم آخر دلم از سنگ نیست
ننگ می دانم که بر کام رقیبان بینمت
ورنه با خوی عمری صبر کردن ننگ نیست
     
  
مرد

 
وقتی تو رفتی

ای معنی عشق
ای یاد تو در خاطر من جاودانه
بی تو چشمم چشمه ی اشک شبانه
ای روشنایی ای چراغ زندگانی
ای رفته در ابر سیاه بی نشانی
وقتی تو رفتی
از مشرق لبها طلوع خنده ها رفت
از دست من وز دست ما اینده ها رفت
وقتی تو رفتی
مهتاب بام آسمان کمرنگ تر شد
وقتی تو رفتی
دنیا به چشمم از قفس هم تنگ تر شد
وقتی تو رفتی اندوه شوق زندگی را از دلم برد
وقتی تو رفتی
برگ درختان زرد شد خورشید افسرد
وقتی تو رفتی مرگ خندید
در جمع ما انگیزه های زیستن مرد
از باد پرسیدم کجا رفت
گفتا که من هم در پی آن رفته از دست
سر تاسر دنیا خزیدم
اندوه اندوه
او را ندیدم
از شب سراغت را گرفتم
شب گفت افسوس
او ماه من بود
من هم به امید طلوعش ماه ها تاریک ماندم
همراه مرغ حق به یادش نغمه خواندم
خود را به دریا ها و صحرا ها کشاندم
بایاد او در هر قدم اشکی فشاندم
در دشت های دور و نا پیدا دویدم
او را ندیدم
با ماه گفتم ماه من کو
رنگش پرید و زیر لب گفت
بر بام و روزن های عالم سر کشیدم
شب تا سحر سر تاسر دنیا دویدم
در لا بلای برگ جنگل ها خزیدم
با جست و جو ها خستگی ها شبروی ها
او را ندیدم
از رعد پرسیدم نامت
فریاد او در گنبد افلاک پیچید
چون مادران داغدیده ناله سر کرد
با ابر گفتم قصه ات را
روی زمین را در غمت از گریه تر کرد
ای یاد تو در خاطر من جاودانه
ای بی تو من همسایه ی اشک شبانه
وقتی تو رفتی
اندوه شوق زندگی را از دلم برد
وقتی تو رفتی
برگ درختان زرد شد خورشید افسرد
وقتی تو رفتی مرگ خندید
در جمع ما انگیزه های زیستن مرد
     
  
صفحه  صفحه 24 از 36:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA