انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 25 از 36:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  35  36  پسین »

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی


مرد

 
شتابگر

چه شیرین آمدی شور به دل انداختی رفتی
نگاهی کردی و کاردلم را ساختی رفتی

سوار اسب ناز از راه رسیدی لیک در یک دم
سمند خویش را با دلبرها تاختی رفتی

نشستی ساعتی چون شمع در جمع هوسبازان
و لیکن زان میان پروانه را نشناختی رفتی

نسوزد خرمن حسنت که با دامن کشیدن ها
نمی دانی چه سوزی در دلم انداختی رفتی
     
  
مرد

 
مرگ جوانی

عمرم شهاب وار به رفتن شتاب کرد
چشم مرا ز مرگ جوانی پر آب کرد

دیدم سیاهروزی خود را شبی که عشق
مویم سپید دید و دلم را جواب کرد

آن روزها ی شادی جوانی به باد رفت
دست زمان سرای طرب را خراب کرد

عمرم گذشت و دایه ی مکار روزگار
افسانه گفت و کودک دل را به خواب کرد
     
  
مرد

 
صورتک

به روشنایی سیمای من نگاه کن
به جان دوست دلم چون شبان تاریکست
به موج خنده ی تلخم فروغ شادی نیست
که این نشاط به سر حد گریه نزدیکست
مبین به ظاهر آرام و شادمانه ی من
که بافریب ز شب آفتاب ساخته ام
به خنده ام منگر با تو راست می گویم
برای چهره ی گریان نقاب ساخته ام
ز آفتاب رخ روشنم فریب مخور
سپهر خاطر من ابرو دیده و بارانیست
ز روح من کویرست در دو روزه ی عمر
اگر گلی به در اید گل پشیمانیست
نگاه من به نگاهت بهار می بارد
ولی ورای دو چشمم هزار پاییز ست
به خنده های دروغین من امید مبند
بدان که جام وجودم ز گریه لبرزست
سکوت می کشدم خنده روی خاموشم
ولی به خلوت من هر نگاه فریادست
به چهره صورتکی شادمانه برزده ام
بدین فریب گمان نی بری دلم شادست
مرا فریب مده
تو نیز چون منی ای دوست ای همیشه غریب
که با خزان زدگی چهره ات گلستانست
اگر صورتک از روی خویش برداری
به روشنی پیداست
که فصل عمر تو هم روز و شب زمستان است
     
  
مرد

 
جولانگه پرواز

من ز ملک دیگرم تو از جهان دیگری
گفتگوی با تو را باید زبان دیگری
در نگیرد خوی من با دشمنان دوست نام
بایدم بزمی دگر با دوستان دیگری
صه ی دنیا پرستان روح ما را تیره کرد
زنگ دل را پاک کن با داستان دیگری
سقف ک.تاه فلک جولانگه پرواز نیست
سیر دیگر بایدم در آسمان دیگری
روح حیوانی تو را از نور حکمت دور کرد
در تن مرد خدا باید روان دیگری
گر که از گل های معنی نکهت جان بایدت
جست و جو کن باغ دیگر باغبان دیگری
کسی ندارد تاب این آتش که بر جان منست
از دلم سر می کشد آتشفشان دیگری
دیده ی رمز آشنایان از زبان گویاترست
از سخن باشد نگاهم ترجمان دیگری
آتشین شعر مرا در سوز دل پیچیده اند
ناله ی جانسوز ما دارد نشان دیگری
اشک و آه و شور و شعر و ناله ی شبها و من
هر سحر داریم با هم کاروان دیگری
درس عشق و درک معنا کار هر بوجهل نیست
این سخن را میگذارم تا زمان دیگری
     
  
مرد

 
سینه ی مرداب

بنازم چشم آن عاشق که مست خواب نیست
جان فدای آن دل روشن که در وی تاب نیست

نقش زیبای جوانی را شبی دیدم به خواب
از غم او دیگرم در چشم گریان خواب نیست

آن شبی کز ماه و اختر بزم گیتی روشنست
دیده را بر هم منه هر شب مهتاب نیست

تا که سنگ قتنه می بارد ز سقف آسمان
هیچ کنجی امن تر از خلوت احباب نیست

پا بنه بر موج و از هنگامه ی طوفان نترس
دل به دریا زن صدف در سینه ی مرداب نیست

از کتاب آفرینش عمر ما یک باب بود
لیک فصل خاطر آسوده در این باب نیست

مردمان بسیار دیدم مردمی کمیاب بود
ور نه شیطان سیرت آدم نما کمیاب نیست

پیر ما می گفت دریاها فزون از خاک ماست
از چه میگویی که نقش زندگی بر آب نیست
     
  
مرد

 
قهر

چراغ خانه ام باز آ
تو چون زین کلبه رفتی دیگر اینجا های و هویی نیست
صدایی نغمه یی حرفی صفایی گفتگویی نیست
تو رفتی لاله ها پژمرد
و دور از لاله ی روی تو اینجا لاله روی نیست
تو ای محبوب خشم آلود سوی کلبه ات برگرد
سراسر خانه خاموش است
در این تنهایی تاریک حتا کوروسیی نیست
تو ای محبوب خشم آلوده سوی کلبه ات برگرد
سراسر خانه خاموش است
در این تنهایی تاریک حتی کورسویی نیست
نمی دانی نمی دانی
که من چون مرغ تنها سر به زیر بال غم دارم
نه لبخندی نه آوازی
نه ذوق نغمه یی نه شوق پروازی
هماوازی کجا یابم که بانگی در گلویی نیست
فضای خانه تاریکست
و نور زندگی در هیچ سویی نیست
همه شب دخترم با یاد تو تا نیمه شب بیدار می ماند
سر خود را میان دست ها می گیرد وآهسته می گرید
تو را در زیر لب می خواند و با آه می گوید
به پیش دخترت برگرد
تو عطر آرزو بودی
مرا غیر از تو هرگز آرزویی نیست
سکوت خانه ی خاموش ما فریاد ها دارد
که ای آزرده دل برگرد
امیدم رفته ام بازآ
سکوت سرد و سنگین می کشد ما را
فضای خانه تاریکست
و نور زندگی در هیچ سویی نیست
چراغ خانه ام بازآ
تو شب ها شمع ما بودی
امید جمع ما بودی
ز رنگ و عطر تو گلخانه ی ما رنگ و بویی داشت
دریغا بی تو در غمخانه ی ما رنگ و بویی نیست
شریک عمر من برگرد
که در بی اعتباری عمر ما جز تار موی نیست
امید رفته ام باز آ
که طفل کوچکت می پژمرد از رنج تنهایی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
سراسر خانه خاموشست
تو چون زین کلبه رفتی دیگر اینجا هاوی و هویی نیست
صدایی نغمه ای حرفی صفایی گفتگویی نیست
تو رفتی لاله ها پژمرد
و دور از لاله روی تو اینجا لاله روی نیست
چراغ خانه ام بازآ
چراغ خانه ام باز آ
     
  
مرد

 
نقش خستگی

با که گویم ای یاران قصه ی پریشانی
حال ناخدا دارم شبان طوفانی
لحظه یی نیاساید چشم گریه آلودم
چون درخت پر اشکم در هوای بارانی
شب که بر سر مژگان اشک من گره بندد
خانه ی خموشم را می کند چراغانی
از لبان خندانم حال دل ندانستی
خفته درخت غمگینم در کویر نکامی
شاخ و برگ من حسرت میوه ام پریشانی
هر زمان به تنهای با دلم کنم خلوت
سایه های غم اید از درم به مهمانی
دولت جوانی را رایگان ز کف دادم
سر کشد ز دل کنون شعله ی پشیمانی
زندگانی غمگین حالت قفس دارد
من در این میان دارم روزگار زندانی
نقش خستگی ها را در نگاه من بنگر
از سخن توان دانست حال دل به آسانی
     
  
مرد

 
هنگامه ی طور

من عاشق گمراهم از وسوسه دورم کن
غایب شده ام از تو سرمست حضورم کن

از بسکه سیهکارم شب از نفسم زاید
ای شمس و قمر از تو سر چشمه ی نورم کن

شیطان غرورم من از قریب تو دورم من
تا سجده کنم بر گل خالی ز غرورم کن

من معصیت آلودم باید که جزا بینم
ر چنگ عذاب اما از لطف صبورم کن

گه گه قبسی رخشد در خلوت تاریکم
تا خیره شود موسی هنگامه ی طورم کن

مهرم تو و نورم تو جنت تو و حورم تو
من از تو تو را خواهم دلکنده ز حورم کن

در شعرم اگر شوریست از قبض تو می بینم
ای مستی شعر از تو سرمست شعورم کن

ای روشن ناپیدا من بنده ی مهجورم
تا قرب تو را یابم از وسوسه دورم کن
     
  
مرد

 
دلمردگی

مرغ تنهایم سرم در زیر بال بی کسی
ای رهایی بخش من ای دست افسونکار عشق
یکدم آگاهی مرا از پرده های راز ده
بی امیدم در کنار دام تنگ من بیا
با نوای زندگی بخشت مرا آواز ده
آشنا کن پنجه های مهربان را با قفس
باز کن در را مرا تا بی کران پرواز ده
مرغکی بر خاک ره افتاده را ای دوست عشق
بر فراز ابرها بال و پر شهباز ده
تا برانگیزم امیدی در دل افسردگان
بار دیگر نغمه ام را قدرت اعجاز ده
ای خدا یا جان مرگ آلوده ام را بازگیر
یا امیدی را که با آن زنده بودم باز ده
     
  
مرد

 
کمال هنر

یاد آنکه دل سوخته و چشم ترم بود
آه سحر و ناله ی شب همسفرم بود
در هر چمنی مرغ دلم زمزمه ها داشت
با هر نگهی شور وصالی به سرم بود
یاد آنکه هزاران گل صدرنگ دلاویز
در دامنم از لطف دعای سحرم بود
پرواز من از خاک رهی داشت به افلاک
زان فیض خداداده که در بال و پرم بود
یک لحظه جدا از رخ معشوق نبودم
در شادی و غم چهره ی او در نظرم بود
کس آب نمی زد به دل سوخته ی من
در حادثه ها یاور من چشم ترم بود
شعرم که به دلهای کسان شعله درافکند
از آتش پنهان شعله ورم بود
هر صعوه زند طعنه به پرواز عقابان
بد گویی دشمن ز کمال هنرم بود
     
  
صفحه  صفحه 25 از 36:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA