انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 28 از 36:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  35  36  پسین »

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی


مرد

 
شبی در رویا

دوش دیدم از فروغ اختران
دامن شب را پر از الماسها دیدگانم مست شد از عطر خواب
زیر پیچک ها کنار باس ها
یک جهان شور و نشاط و آرزو
شکل انسان یافت دررویای من
آمد و آرام نزدیکم نشست
نقش زیبای جوانی های من
تو در من بنگر و خود را ببین
من توام اما چو فرزند توام
روح ما یک روح و جسم ما یکیست
زانکه همزاد برومند توام
قامتش در چشم حسرتبار من
بود چو نخل جوان آراسته
پای تا سر سبز بود و تازه
چون نهالی سرکش و نوخاسته
لحظه یی بر صبح مویم دیده دوخت
گفت وای ای وای من این موی تست
چشم غمگین مرا چو دید گفت
ای عجب این نرگس جادوی تست
ه بگشا تا به حسرت بنگری
موی من همرنگ شبهای منست
گر که جویی چشمه های عشق را
نقش آن دو چشم گویای منست
در نگاهم خیره ماند و ناله کرد
گفت شاهینی ولی پر بسته یی
چهره ات فریاد ها دارد که تو
رهنورد راه دوری خسته یی
حال بگشا دیده را ای خسته تن
بالها همچو شهبازم ببین
آسمان و ابرها فرش منست
لحظه یی نیروی پروازم ببین
این سخن با ناز گفت و چون عقاب
بال نیرومند خود را باز کرد
لحظه یی تا چشم را بر هم زدم
سوی شهر بی نشان پرواز کرد
تا که همزاد جوان از من گریخت
ناله کردم رشته ی خوابم گسست
چشم بگشودم غم بگذشته ها
شد بلور اشک و در چشمم شکست
هی زدم بر خود که ای خواب تو خوش
دولت دیدار همزادت بخیر
آمدی چون خواب و رفتی چون شهاب
ی جوانی های من یادت بخیر
ای
جوانی های من
یادت بخیر
     
  
مرد

 
شوق گمنامی

پیر خود را پخته می دانستم اما خام بود
آنکه را آزاد می خواندم اسیر دام بود

بح و شام بی خدایان رنگ آرامش نداشت
کی دلی دیدی که بی یاد خدا آرام بود

نقش پیروزی به بال کوشش ما بسته است
زیر پای سعی انسان هر سمندی رام بود

خرمن گل میرود برباد از آغوش نسیم
هرکه یغما کرد مال خلق را نکام بود

خاطر آسوده را در کلبه ی درویش جوی
آنکه جم شد صد هزارش سنگ غم بر جام بود

ای مسافر کاروان مرگ را چاووش نیست
سنگ هر گوری که دیدی لوحی از پیغام بود

هر طرف گسترده بینم سفره ی انعام دوست
در جهان نهادم پای بارعام بود

نقش پیری را به آب و رنگها نتوان زدود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود

شوق گمنامی به سر دارم ولی دیرست دیر
کانچه سنگ ننگ بر جانم رسید از نام بود

من ز هر ایین گلی چیدم ولی بویی نداشت
دیدم آخر باغ عطر افشان من اسلام بود
     
  
مرد

 
آدم شناس

با اهرمن نشستی آدم نمیشناسی
با درد خو گرفتی مرهم نمیشناسی

ناپاکدامن را بر چشم خود نشاندی
زیرا ز کوری دل مریم نمیشناسی

در جستجوی یک باغ سرگشته در کویری
با آنکه تشنه کامی زمزم نمی شناسی

هر دم نفس برآ?د فرصت شمار یارا
غافل تویی که قدر این دم نمیشناسی

موری بود سلیمان با حشمت محمد
ای بولهب تو نقش خاتم نمیشناسی

گویی خدا و لیکن جز بت تمی پرستی
دم می زنی ز ایزد وانهم نمیشناسی

در پیشگاه شیطان سر را به خاک سودی
ای مرد اهرمن خوی آدم نمیشناسی


اشکی بر سر مژگان

گر چه دوری ز برم همسفر جان منی
قطره ی اشکی و در دیده ی گریان منی

در دل شب منم و یاد تو و گوهر اشک
همره اشک تو هم بر سر مژگان منی

دست هجران تو سامان مرا بر هم ریخت
باز گرد ای که امید من وسامان منی

این مپندار که نقش تو رود از نظرم
خاطرت جمع که در خواب پریشان منی

در شب بی کسی ام یاد تو مهتاب منست
خود چراغی تو و در شام غریبان منی
     
  
مرد

 
نوید

بر مشامم عطر یاری می رسد
شاد بنشین غمگساری می رسد
مرغک من از خزان غمگین مباش
نغمه سر کن نو بهاری می رسد
پای سروی در کنار گلبنی
بانگ نرم جویباری می رسد
بیقراریهای ما پایان گرفت
کودک دل را قراری می رسد
بی سبب غمگینی از شام شکست
روز فتح آشکاری می رسد
گرد اندوه از رخ خود پاک کن
از دل گردی سواری می رسد
از پس عمری شکست ای دوستان
لشکر دشمن شکاری می رسد
صبر کن در انتظار یار باش
یار بعد انتظاری می رسد
دل مگیر از اختیار خویشتن
از پس جبر اختیاری می رسد


دل بی انتظار

باغ جهان پرگلست فرصت چیدن کجاست
دشت و چمن سبز سبز بال پریدن کجاست

دوست صلا می زند همت دیدار کو
کعبه ز ما دور نیست پای دویدن کجاست

عالم از او پر صداست گوش تو بیگانه است
در همه جا نقش اوست قدرت دیدن کجاست

مدرسه عشق را نعمت استاد هست
ای دل مکتب گریز میل شنیدن کجاست

دانه ی ذوق و هنر در دل ما کاشتند
لیک به فصل خزان شوق دمیدن کجاست

یار فروشد به جان گلشن فردوس را
بی خردان را بگو ذوق خریدن کجاست

ناله ی جانسو هست خلوت دلخواه نیست
لرزش اشک مرا جای چکیدن کجاست

پیر شدی شوق وصل از دل ساکن گریخت
ای دل بی انتظار حال تپیدن کجاست
     
  
مرد

 
نسیم عشق

مهلت ما اندک است و عمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست

سهم ما جز دامنی گل نیست از گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست

آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه ی این نقش جز بر پرده ی پندار نیست

کام دولت را ز آغوش سحر باید گرفت
مرغ شب گوید که بخت خفتگان بیدار نیست

با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست


فغان غریب

در این دیار نداند کسی زبان مرا
کجاست آنکه بشناسد غم نهان مرا

به شکر نعمت دیدار جان برافشانم
اگر به من برسانند همزبان مرا

به جان رسیدم از آن همزبان که همدل نیست
که سوخت هر نفسش ریشه های جان مرا

اگر فغان غریبانه ام به عرش رسد
خدا گواست که او نشنود فغان مرا

کجا سراغ کنم همزبان همنفسی
که همچو تیر کند قامت کمان مرا

امید نغمه فرو مرد در من ای صیاد
بسوز بالم و ویران کن آشیان مرا
     
  
مرد

 
خاک و خاک وخاک دود ودود ودود

در یاد من چو می خلد ایام کودکی
نا گه بلور اشک
در چشمهای غمزده ام برق می زند
چون مادری که یاد ز مرگ پسر کند
بی اختیار می شوم و آه میکشم
آهی ضعیف و دور
گویی که آه را ز دل چاه میکشم
می ایدم به یاد
آن روزگار بی غمی و شادکامگی
تهران پر ز خاطره ی نیم قرن پیش
تهران پاک و خلوت و آرام و پر سکوت
تهران تابناک
تهران خوب و پاک
میایدم که در موسم بهار
بر عرشه مناره و گلدسته های شهر
بس لک لک سپید
با بانگ خود نقاره ی نوروز می زدند
تنگ دل غروب
آواز و نغمه های هماهنگ سار ها
با حالت فراز و فرودی که داشتند
زیر حباب سرخ شفق دلپذیر بود
وان بانگ شادشان به زمان حضیض و اوج
در گوش کودکانه ی ما بی نظیر بود
تنگ دل غروب
از نور موج گستر خورشید سرخ فام
در متن آسمان
هر پاره ابر از دم یاقوتی شفق
گویی بسان پنبه ای آتش گرفته بود
در برکه های آب
یا همچو برف در دل پیمانه ی شراب
درآسمان سبز
نقشی بدیع داشت
ابر سپید و نور طلا رنگ آفتاب
در دیده ی خیال
همچون حباب بارفتن بود آسمان
خورشید هم چراغ طلا بود در حباب
تنگ دل غروب
یعنی به حکم سابقه تنگ کلاغ پر
آن دم که ما ز مدرسه می آمدیم شاد
هنگ کلاغ همره آن قار قار
از صد گاه و دامنه ی کوهپایه ها
می آمدند بال زنان با شکوه و نظم
بر شاخه های کاج و سپیدار و نارون
آرام میشدند
کم کم که سرخی شفق از شهر می گریخت
همخوابگان شام سیه فام میشدند
شبها ستارگان سپید و درشت و پاک
چون سکه های نقره درخشان و پر فروغ
در پرنیان سرمه یی آسمان صاف
بودند شبچراغ همه ساکنان خاک
یا چون اقاتقیا که فشاندند بر چمن
دلخواه و دلپذیر و صفا بخش و تابناک
هر لحظه یک شهاب شتابنده می کشید
خطی ز نور بر ورق سبز آسمان
گویی که ماهیان سبکپوی پر شتاب
از شوق می دوند به دریای بیکران
در نیمه های شب
یک سو شکوه زمزمه و بانگ مرغ حق
سوی دگر ترنم بلبل میان باغ
تا لحظه ی فلق
هنگام بامداد
در پرتو طلایی خورشید پر فروغ
در نیلگون پرند دلاویز آسمان
هر لحظه می چکید
رنگ طلا به بال سپید کبوتران
آن زرد و آن سپید چنان بود کز هنر
آب طلا به نقره زند دست زرگران
آوای دلربای پرستو به هر هار
بانگ سرور بود
در آشیان چلچله هل زیر سقف ها
هنگام دانه دادن مادر به جوجه ها
غوغا و شور بود
در آسمان صاف
گاهی ز لکه ابر سپیدی شتابناک
می ریخت خرده شیشه ی باران به روی خاک
در پشت قطره قطره ی باران شعاع مهر
می تافت بر فضا
ناگه به چشم ما
رنگین کمان آبی و زرد و سپید و سرخ
بر آسمان سربی خوشرنگ می نشست
در عهد کودکی
هر خانه یی به دامن البرز راه داشت
البرز سر بلند در آن جامه ی سپید
بس با شکوه بود
از بام خانه های گلی پیش چشم ما
آبی آسمان و سپیدی کوه بود
ای وای وای دریغ
از دود بی امان و هیاهوی بیشمار
لک لک گریخت تا دل صحرای بی نشان
کوچید پر شتاب بسوی کویر دور
وین نغمه ساز شهر فروماند از سرود
گویی که بر مناره و گلدسته ها ی شهر
جنبنده ای نبود
ساران دلفریب
از شهر دود روی نهادند در گریز
اینک نه سار هست و نه اوج است و نه فرود
بس سالها گذشت و ندیدم یک زمان
رنگین کمان به پهنه ی نیلین آسمان
هر جا که بگذری
خاک است و خاک و خاک
هر سو که بنگری
دود است و دود و دود
دیگر کبوتران سپیدی در اوج نیست
هر جا پرنده بود از آسمان گریخت
در آشیان غنود
دیگر در آسمان اثر از رنگ نیل کو ؟
شاید ستاره مرد
یا آنکه دست دیو هر جا ستاره بود
ازآسمان ربود
دیگر نوای بلبل و آوای مرغ حق
خاموش شد به باغ
دیگر کسی پرنده و آوای بلبلی نه دید و نه شنود
ر نگاه ما گل رنگین کمان ندید
این کودکان ما
هرگز به یک بهار
رنگین کمان و جلوه ی آن را ندیده اند
لک لک کجاست ؟ چلچله کو ؟ مرغ حق چه شد ؟
شاید که نیست چلچله یا هر چه بود مرد
یا این پرنده سوی سماوات پر گشود
گویی بهار و باغ و شبان ستاره ریز
در شهر ما نبود
هر جا که بگذری
خاک است و خاک و خاک
هر سو بنگری
دود است و دود و دود
     
  
مرد

 
مرداب

گذشت عمر من اما چه عمر رو گدازی
که کیمیای حقیقت فروختم به مجازی

دلم به غفلت پنجاه ساله مانده وندیدم
نه صبح شوق نیازی نه شام خلوت رازی

ز شام عمر سیه موی چون سپیده بر آمد
هنوز مست دلم وای من چه خواب درازی

سیاه تر ز شبم روز من بودکه ندارم
به لب صفای دعایی به دل حضور نمازی

ز نای مرغ سحر نغمه ی نماز برآمد
ولی ربود مرا خواب خوش به بستر نازی

فلک فکند به مرداب قایق دل ما را
که نیست بیم فرودی در آن شوق فرازی

هزار زخمه به دل بر زدم که ناله برآرد
کجاست نغمه ی خوش در دل شکسته ی سازی

به پای خلق نهادیم روی عجز و نشودیم
شبی به خاک در بی نیاز روی نیازی

خدای من همه اشکم که روی توبه ندارم
مباد بر سر من توسن عذاب بتازی

منم چو چنگ فرومرده در سراچه ی غفلت
هزار نغمه برآرم اگر مرا بنوازی

رسید مرگ دل اما چه مرگ زود شتابی
گذشت عمر من اما چه عمر روح گدازی
     
  ویرایش شده توسط: sinarv1   
مرد

 
عطر دعا

گر با سحر ها خو کنی
بانگ خدا را بشنوی
دل را اگر گیسو کنی هر شب ندا رابشنوی
در آن سکوت جانفزا از عرش می اید صدا
گوش دگر باید تو را تا آن صدا رابشنوی
محو جهان راز شو با جان شب دمساز شو
تا از گلوی مرغ حق نام خدا را بشنوی
بال خدایی ساز کن تا عرش حق پرواز کن
کز قدسیان گلنغمه ی حی علا رابشنوی
باغ دعا پرگل شود هر برگ گل بلبل شود
در باغ شب گر بگذری عطر دعا را بشنوی
از سبزه ها وز سنگ ها سر می زند آهنگ ها
گر گوش جان پیدا کنی آهنگ ها را بشنوی


دلشکن دلنواز

ق دلشکن و یار دلنواز تویی
گر چه زخمه زنی نغمه بخش ساز تویی

به هفت پرده ی چشم تونیست پرده ی شرم
ولی نهان نکنم پرده پوش راز تویی

به نیش و نوش تو خو کرده ام که می دانم
حقیقتی که بود همره مجاز تویی

میان این همه بیگانگان غیر پرست
کسی که با دل من آشناست باز تویی
     
  
مرد

 
از بهار تا بهار

همه گویند بهار آمده است
و به هنگام بهار
باز می رقصد و می رقصد و می رقصد برگ
باز می تابد و می تابد گل همچو چراغ
باز می گرید ابر
باز می خندد باغ
همه گویند بهار آمده است
و به هنگام بهار
باز می جوشد و می جوشد صد چشمه ز سنگ
جوی را می فشرد لاله در آغوشش تنگ
از می ساید و می ساید قو سینه به موج
باز از رود خروشان شنوی بس آهنگ
باز می پوید و می غلتد بر سبزه نسیم
تا برآرد ز دل شاخه گل رنگارنگ
باز می لغزد و می لغزد شبنم بر گل
زان سپس همچو بلوری شود از گل آونگ
همه گویند بهار آمده است
لیک این بار بهار آتش زاست
چه بهاری که خزانست خزان
چشمه اش خون و گلش آتش و ابرش از دود
جای گلبانگ و سرود
ضجه از مرغ چمن بشنو زاری از روز
شبنمش اشک و گلش سرخی خون
دشت تا دشت وطن
همه از خون شهیدست کبود
باز می رقصد و میرقصد و می رقصد مرگ
باز می افتدو می افتد تنها به زمین
آنچنانی که به پاییز فرو ریزد برگ
چه بهاری همه درد
رفته فریاد نوحه گری تا افلاک
جای هر قطره ی شهد
می چکد خون شهیدان از تک
باز می بارد و می بارد اندوه ز ابر
باز می کرید و می گرید طفلی غمناک
باز می نالد و می نالد مجروح ز تیر
باز می غلتد و می افتد اشکی بر خاک
چه بهاریست که پیدا نشود چشمه ز سنگ
همه جا چشمه ی خونست و همه آتش جنگ
باز می نالد و می نالد مجروح ز تیر
باز می غرد و می غرد دشمن چو پلنگ
شهر از خون شهیدان همه دریتا دریاست
خصم خونخواره در این دریا مانند نهنگ
چه شد آن بهار
دود سرب است به بالای سرت ابری نیست
یا اگر ابری هست
هیست که خیزد ز هزاران دل تنگ
هیچ بارانی نسیت
هر چه باران بینی
ی سرب سیاهست که خیزد ز تفنگ
رنگ گل نیست به صحرا و اگر رنگی هست
رنگ درد است که بنشانده زنان را در اشک
رنگ خونست کهکردست زمین را گلرنگ
چه بهاریست؟ که گلها همه داغ
چه بهاریست؟ که سر ها همه منگ
چه بهاریست؟ که جانها همه درد
چه بهاریست؟ که دلها همه تنگ
چه بهاریست؟ که دلها همه تنگ
     
  
مرد

 
نقش دنیا

در خزان گلشن فسرد و از چمن پروانه رفت
پیری دل آمد و عشق جوان زین خانه رفت

پیر ما می گفت هر کو آشنا با دل نشد
در جهان بیگانه آمد و ز جهان بیگانه رفت

خلوت عشاق جای چند و چون عقل نیست
ای بسا فرزانه کاینجا ‌آمد و دیوانه رفت

عکس روی یار در پیمانه ی توحید بود
سرخوش آن مست سراندازی کزین میخانه رفت

نقش دنیا خواجه را از عشق ورزی باز داشت
کودک از گل دل برید و در پی پروانه رفت


سیاهکاری

گذشت عمر من اما چه با شتاب گذشت
چنان نسیم شتابنده یی کزآب گذشت

چه سالها که نشستم به انتظار ولی
ز صبح موی شنیدم شب شباب گذشت

و عشق و جوانی چو موج از سرما
چنان گذشت که گویی شبی به خواب گذشت

گریخت از کف من لحظه های زود گریز
چو باذ از نظرم بخت دیریاب گذشت

به باغ شب گل اشکی ز چشم ما نچکید
دریغ و درد که آن لحظه های ناب گذشت

مگر خدا گذرد از سیاهکاری ما
که نامه های سیاه من از حساب گذشت

هزارراه سلامت نمود پیر خرد
ولی ز غفلت من وقت انتخاب گذشت
     
  
صفحه  صفحه 28 از 36:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA