ارسالها: 14491
#351
Posted: 17 Jun 2014 21:32
مادر مرا ببخش
مادر! مرا ببخش .
فرزند خشمگين و خطا كار خويش را
مادر! حلال كن كه سرا پا نامت است
با چشم اشكبار، ز پيشم چو ميروي
سر تا بپاي من
غرق ملامت است.
***
هر لحظه در برابر من اشك ريختي
از چشم پر ملال تو خواندم شكايتي
بيچاره من، كه به همه ي اشكهاي تو
هرگز نداشت راه گناهم نهايتي
***
تو گوهري كه در كف طفلي فتاده اي
من، ساده لوح كودك گوهر نديده ام
گاهي بسنگ جهل، گهر را شكسته ام
گاهي بدست خشم بخاكش كشيده ام
***
مادر! مرا ببخش.
صد بار از خطاي پسر اشك ريختي
اما لبت به شكوه ي من آشنا نبود
بودم در اين هراس كه نفرين كني ولي ــ
كار تو از براي پسر جز دعا نبود.
***
بعد از خدا ، خداي دل و جان من توئي
من،بنده اي كه بار گنه مي كشم به دوش
تو، آن فرشته اي كه زمهرت سرشته اند
چشم از گناهكاري فرزند خود بپوش.
***
اي بس شبان تيره كه در انتظار من ـــ
فانوس چشم خويش ــ به ره ، بر فروختي
بس شامهاي تلخ كه من سوختم زه تب ـــ
تو در كنار بستر من دست بر دعا ـــ
بر ديدگان مات پسر ديده دوختي
تا كاروان رنج مرا همرهي كني ـــ
با چشم خواب سوز ـــ
چون شمع دير پاي ـــ
هر شب، گريستيئ ـــ
تا صبح ، سو ختي.
***
شبهاي بس دراز نخفتي كه با پسر ـــ
خوابد به ناز بر اثر لاي لاي تو.
رفتي به آستانه مرگ از براي من
اي تن به مرگ داده، بميرم براي تو.
***
اين قامت خميده ي در هم شكسته ات ـــ
گوياي داستان ملال گذشته هاست
رخسار رنگ رفته و چشمان خسته ات ـــ
ويرانه اي ز كاخ جمال گذشته هاست.
***
در چهره تو مهرو صفا موج مي زند
اي شهره در وفا و صفا! مي پرستمت
در هم شكسته چهره تو، معبد خداست
اي بارگاه قدس خدا! مي پرستمت.
***
مادر!من از كشاكش اين عمر رنج زاي ـــ
بيمار خسته جان به پناه تو آمده ام
دور از تو هر چه هست، سياهيست ، نور نيست
من در پناه روي چو ماه تو آمده ام
مادر ! مرا ببخش
فرزند خشمگين و خطا كار خويش را
مادر ،حلال كن كه سرا پا ندامت است
با چشم اشكبار ز پيشم چو مي روي ـــ
سر تا به پاي من ـــ
غرق ملامت است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#352
Posted: 17 Jun 2014 21:34
مادر
من كيم؟ گنج مهر و وفايم
من كيم؟ آسمان سخايم
من كيم؟ چهره يي آشنايم
مادرم، جلوه گاه خدايم
من كيم؟ عاشق روي فرزند
جان من پر كشد سوي فرزند
بر نخيزد دل از كوي فرزند
عاشقم، عاشقي مبتلايم
***
تو كه اي؟ سرو آزاده ي من
نور چشم خدا داده من
چشم تو، جام من، باده ي من
تو اميدم، توانم، بقايم.
***
سالها دل بمهر تو بستم
پشت خود را ز غمها شكستم
نيمه شبها براهت نشستم
تا شود از تو روشن سرايم .
***
چون روي بامدادان ز پيشم
غمزده، خسته جان، دلپريشم
بي خبر از دل و جان خويشم
همدم غم، اسير بلايم .
***
تا كه شب سوي من باز گردي
بادل خسته همراز گردي
همدم جان ناساز گردي
بر فلك هست، دست دعايم .
***
من ز دنيا، تو را برگزيدم
رنج بي حد بپايت كشيدم
تا شود سبز، باغ اميدم ـ
جان ز تن رفت و نيرو ز پايم .
***
زندگي بي تو، شوري ندارد
بي تو جانم سروري ندارد
چشم من بي تو نوري ندارد
اي جمال تو نور و ضيايم .
***
يادم آيد يكي نيمه شب بود
در تن و جان تو سوز تب بود
جان من زين مصيبت بلب بود
شاهدم گريه ها يهايم .
***
بي خبر بودي از زاري من
غافل از رنج بيداري من
فارغ از درد و غمخواري من
و آنهمه ندبه و ناله هايم .
***
بودي آن عهدها خاكبيزان
ميخراميدي افتان و خيزان
من بدنبال تو اشكريزان
تا كه در پاي تو سر بسايم
***
بود آن روزگاران، شبانم
نرگسي مست تر از شرابم
سيمگون سينه، چون ماهتابم
رفت از كف جمال و صفايم .
***
بلبل من! نواي تو خواهم
عمر را در هواي تو خواهم
زندگي را براي تو خواهم
تو بپائي اگر من نپايم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#353
Posted: 17 Jun 2014 21:35
گنهکاری در محراب
سر به محراب تو سايد شرمگين مردي گنه آلود
اي خدا بشنو نواي بنده اي آلوده دامان را
غمگسارا! سينه ام از غم گرانبارست
مهربانا! خلوتم از گريه لبريزست
اي خدا! تنها تو مي بيني بجانم اشك پنهان را
پاك يزدانا!
با همه آلوده داماني-
روح من پاكست و ذوق بندگي دارم
گرزيانمندم بعمري ازگنهكاري
در كفم سرمايه شرمندگي دارم
***
اي چراغ شام تار بينوايان!
در كوير تيرگيها رهنوردي پير و رنجورم
ديده ام هر جا كه ميچرخد نشان از كورسوئي نيست
سينه مالان ميخزم بر خار و خارا سنگ اين وادي-
ميزنم فرياد،اما ضجه ام را بازگوئي نيست.
***
ايزدا!پاك آفرينا!بي همانندا!
جان پاكم سوي تو پر ميكشد چون مرغ دست آموز
آنكه مي پيچد بپاي جان من ابليس نادانيست
راز پوشا! من سيه روئي پشيمانم
هر سر موي سياهم آيه شام سيه روئيست
رشته موي سپيدم پرتو صبح پشيمانيست
***
زندگي بخشا!
هر زمان از مرگ ياد آرم ـ
بند بند استخوانم مي كشد فرياد از وحشت
ز آنكه جز آلودگي ره توشهاي در عمق جانم نيست
واي اگر با اين تهيدستي بدرگاه تو روي آرم
گر تهيدست و گنهكارم،پشيمانم
جز زبان اشك خجلت ،ترجمانم نيست.
***
روز و شب دست دعا بر آسمان دارم-
تا بباري بر كوير جان من باراي رحمت را
من تو راميخواهم ازتو اي همه خوبي!
عشق خود رادردلم بيدار كن نه شوق جنت را
***
اي خداي كهكشانها!
تا ببينم در سكوتي سرد و سنگين آسمانت را-
نيمه شبها ديده ميدوزم به اخترهاي نوراني
تاديار كهكشانها ميپرم با بال انديشه-
ليك من ميمانم و انديشه و اقليم حيراني
***
در درون جان من باغي ز توحيد است،اما حيف-
گلبنانش از غبار معصيت ها سخت پژمرده است
وز سموم بس گنه، اين باغ، افسرده است
تا بشويد گرد را از چهره اين باغ-
بر سرم گسترده كن اي مهربان! ابر هدايت را
تا يخشكد بوستان جان من در آتش غفلت-
برمگير از پهندشت خاطرم چتر عنايت را
***
كردگارا!
گفتگوي با تو عطر آگين كند موج نفسها را
آنچه خرم ميكند گلزار دل را،گفتگو با تست
نيمه شبها دوست ميدارم بدرگاهت نيايش را
ندبه من ميدواند بررخم باران اشك شرم-
تا بدين باران شكوفاتر كند باغ ستايش را
***
اي سخن را زندگي از تو!
من بجام شعر خود ريزم شراب واژه ها را،گرم-
تا ببخشم مستي پاكي بجان بندگان تو
بي نيازا! شرمگين مردي تهي دستم
آنچه دارم در خور تقديم،شعر واشك خود بر آستان تو؟
***
سر به محراب تو سايد شرمگين مردي گنه آلود
اي خدا! بشنو نواي بندهاي آلوده دامان را
غمگسارا! سينه ام از غم گرانبارست
مهربانا! خلوتم ازگريه لبريزست
اي خدا! تنها تو مي بيني بجانم اشك پنهان را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#354
Posted: 17 Jun 2014 21:38
گریه ای در شب
مردم نميدانند پشت چهره من ـ
يكمرد خشماگين درد آلوده خفته است
مردم ز لبخندم نميخوانند حرفي
تا آنكه دانند ـ
بس گريه ها در خنده تلخم نهفته است
وز دولت باران اشكم ـ
گلهاي غم در جان غمگينم شكفته است
***
من هيچگه بر درد « خود » زاري نكردم
اندوه من، اندوه پست « آب و نان »نيست
اين اشكها بي امان از تو پنهان ـ
جز گريه بر سوك دل بيچارگان نيست
***
شبها ز بام خانه ويرانه خود ـ
هر سو ببامي ميدود موج نگاهم
در گوش جانم ميچكد بانگي كه گويد:
« من دردمندم »
« من بي پناهم »
***
از سوي ديگر بانگ ميآيد كه: اي مرد !
« من تيره بختم »
« من موج اشكم »
« من ابر آهم »
بانگ يتيمم ميخلد ناگاه در گوش:
« كاي بر فراز بام خود استاده آرام !»
« من در حصار بينوائيها اسيرم » ـ
« در قعر چاهم »
***
بي خان و ماني ناله اي دارد كه: « اي مرد !
من تيره روزم ـ
بر كوچه هاي « روشني » بسته است راهم »
***
ناگه دلم ميلرزد از اين موج اندوه
اشكم فرو ميريزد از اين سوك بسيار
در سينه مي پيچد فغان « عمر كاهم »
***
با موج اشك و هاله يي از شرم گويم:
كاي شب نشينان تهي دست !
وي بي پناه خفته در چنگال اندوه !
آه، اي يتيم مانده در چاه طبيعت !
من خود تهي دستم، توان ياري ام نيست
در پيشگاه زرد رويان، رو سياهم
شرمنده ام از دستگيري
اما در اين شرمندگي ها بيگناهم
دستي ندارم تا كه دستي را بگيرم
اين را تو ميداني و ميداند خدا هم
[ سه شنبه 1390/07/05 ] [ 18:7 ] [ محمد مرفه ] آرشيو نظرات
مربوط به موضوع : اشعار مهدی سهیلی جهت دانلود پست موردنظر کلیک کنید-حجم تقریبی پست 800 کیلوبایت می باشد
گرداب
غوغاي توفاني كه كار مرگ مي كرد ـــ
انگيخت در گرداب دريائي بلائي
كشتي شكست و باد بان را باد بر كند
آشفته شد چون موج دريا ،نا خدائي
***
او بود و فرزندان رنگ از رخ پريده ـــ
او بود ودريا بود وتوفان و بلا بود
بيچاره ، در چنگال توفاني بلا خيز
چشمش به فرزندان و دستش بر خدا بود
***
او چون حبابي بود در گرداب مانده ـــ
دستي نبودش تا كه با دريا ستيزد
درمانده يي پا بند فرزندان خود بود
پايي نبودش تا كه از دريا گريزد.
***
او سرنوشت تلخ فرزندان خود را ـــ
در دست توفان ، در دل گرداب مي ديد
در چنگ موج بي امان زندگي سوز ـــ
بنياد عمر خويش را بر آب مي ديد
***
من نا خداي كشتي بي باد بانم
گرداب من ، اين موج خيز زندگاني
من پاسبان جان فرزندان خويشم
اما نمياد ز دستم پاسباني
***
من ، آن حبابم در دل گرداب مانده
دستي ندارم تا كه با دريا ستيزم
در مانده ايي پا بند فرزندان خويشم
پايي ندارم تا كه از دريا گريزم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#355
Posted: 17 Jun 2014 21:39
قهرمان خسته
اي قهرمان خسته ميدان زندگي !
اي رهنورد خسته تن و خسته جان من !
موي سپيد گونه تو گرد راه تست
آثار خسته جاني تو در نگاه تست
در راه عمر تو كه همه پاك بود و پاك ـ
بسيار ديده ام كه نشيب و فراز بود
بسيار ديده ام كه بچشم نجيب تو ـ
درد و ملال بود و غمي جانگداز بود
اما به زندگاني پر افتخار تو ـ
نه حرف عجز بود، نه دست نياز بود.
***
دست تو پاك بود و دلت پاك و چشم، پاك
روح تو جز بشهر حقيقت سفر نكرد
جان تو جز به راه مروت گذر نكرد
مرد خدا توئي
روشندلي كه دين و شرف را بروزگار ـ
هرگز فداي يافتن سيم و زر نكرد
***
تو پاكدامني
در چهره تو نقش مسيحا نشسته است
اندهگين مباش ـ
گر روزگار، با تو گهي كجمدار بود.
زيرا نصيب تو ـ
از اين شكستها شرف و افتخار بود.
***
اي مرد پاكباز !
در راه عمر، هر كه سبكبار ميرود ـ
پا مينهد به درگه حق، رو سپيد و پاك
و آن سيم و زد طلب كه گرانبار زيسته است
دست گناه مينهدش در دهان خاك
***
اي قهرمان خسته تن و خسته جان من !
دانم تو كيستي
دانم تو چيستي
يكعمر در سراچه دلتنگ زندگي ـ
مردانه زيستي
در پيش خلق، خنده بلب داشتي ولي ـ
پنهان گريستي .
در چشم من مسيح بزرگ زمانه اي
اي مرد پاكزاد
بر جان پاك تو ـ
از من درود باد ـ
از من درود باد .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟