انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 124:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  123  124  پسین »

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی


مرد

 
غزل شماره ۸۸:

با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست

گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست

خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست

شاهدش دیدار و گفتن فتنه اش ابرو و چشم
نادرش بالا و رفتن دلپذیرش طبع و خوست

تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم
از که می‌پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست

عیب پیراهن دریدن می‌کنندم دوستان
بی‌وفا یارم که پیراهن همی‌درم نه پوست

خاک سبزآرنگ و باد گلفشان و آب خوش
ابر مرواریدباران و هوای مشک بوست

تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر
مدعی در گفت و گوی و عاشق اندر جست و جوست

هر که را کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار
کان چنان شوریده سر پایش به گنجی در فروست

چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن
عاشقی و نیک نامی سعدیا سنگ و سبوست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شماره۸۹:

بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست

مرا جفا و وفای تو پیش یک سانست
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست

مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادست
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست

هر آن چه بر سر آزادگان رود زیباست
علی الخصوص که از دست یار زیبا خوست

دلم ز دست به دربرد سروبالایی
خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست

به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست

چو گوی در همه عالم به جان بگردیدم
ز دست عشقش و چوگان هنوز در پی گوست

جماعتی به همین آب چشم بیرونی
نظر کنند و ندانند کآتشم در توست

ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد
مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شماره۹۰:

سرمست درآمد از درم دوست
لب خنده زنان چو غنچه در پوست

چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست

رضوان در خلد باز کردند
کز عطر مشام روح خوش بوست

پیش قدمش به سر دویدم
در پای فتادمش که ای دوست

یک باره به ترک ما بگفتی
زنهار نگویی این نه نیکوست

بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست

چشمش به کرشمه گفت با من
در نرگس مست من چه آهوست

گفتم همه نیکوییست لیکن
اینست که بی‌وفا و بدخوست

بشنو نفسی دعای سعدی
گر چه همه عالمت دعاگوست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شماره۹۱:

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ابدست آدمی که کشته اوست

شراب خورده معنی چو در سماع آید
چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست

هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد
به ترک خویش بگوید که خصم عربده جوست

حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر
که قطره قطره باران چون با هم آمد جوست

نمی‌رود که کمندش همی‌برد مشتاق
چه جای پند نصیحت کنان بیهده گوست

چو در میانه خاک اوفتاده‌ای بینی
از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست

چرا و چون نرسد بندگان مخلص را
رواست گر همه بد می‌کنی بکن که نکوست

کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر
کدام غالیه را پیش خاک پای تو بوست

بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم
که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست

هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را
به دوستی که نگوید بجز حکایت دوست

به آب دیده خونین نبشته قصه عشق
نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شماره۹۲:

کس به چشمم در نمی‌آید که گویم مثل اوست
خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست

هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیک نامان در خرابات آب جوست

جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع
اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست

به بنده‌ام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر
هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست

عقل باری خسروی می‌کرد بر ملک وجود
باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست

عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی
زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست

سعدیا چندان که خواهی گفت وصف روی یار
حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شماره۹۳:

یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست

دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست

در عهد لیلی این همه مجنون نبوده‌اند
وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست

صاحب دلی نماند در این فصل نوبهار
الا که عاشق گل و مجروح خار اوست

دانی کدام خاک بر او رشک می‌برم
آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست

باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست

گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست

اینم قبول بس که بمیرم بر آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست

بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک
آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست

سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رای خداوندگار اوست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شماره۹۴:

خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست
طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست

آن قامتست نی به حقیقت قیامتست
زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست

بر مرگ دل خوشست در این واقعه مرا
کآب حیات در لب یاقوت فام اوست

بوی بهار می‌دمدم یا نسیم صبح
باد بهشت می‌گذرد یا پیام اوست

دل عشوه می‌فروخت که من مرغ زیرکم
اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست

بیچاره مانده‌ام همه روزی به دام او
و اینک فتاده‌ام به غریبی که کام اوست

هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا خود غلام کیست که سعدی غلام اوست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شماره۹۵:

آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست

ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند
سلسله پای جمع زلف پریشان اوست

چند نصیحت کنند بی‌خبرانم به صبر
درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست

گر کند انعام او در من مسکین نگاه
ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست

گر بزند بی‌گناه عادت بخت منست
ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست

میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایقست قد خرامان اوست

چون بتواند نشست آن که دلش غایبست
یا بتواند گریخت آن که به زندان اوست

حیرت عشاق را عیب کند بی بصر
بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست

چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار
خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست

گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر
حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست

سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شماره۹۶:

ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست
به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست

به بندگی و صغیری گرت قبول کند
سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست

به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند
رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست

جهان و هر چه در او هست با نعیم بهشت
نه نعمتیست که بازآورد فقیر از دوست

نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس
که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست

مرا که دیده به دیدار دوست برکردم
حلال نیست که بر هم نهم به تیر از دوست

و گر چنان که مصور شود گزیر از عشق
کجا روم که نمی‌باشدم گزیر از دوست

به هر طریق که باشد اسیر دشمن را
توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست

که در ضمیر من آید ز هر که در عالم
که من هنوز نپرداختم ضمیر از دوست

تو خود نظیر نداری و گر بود به مثل
من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست

رضای دوست نگه دار و صبر کن سعدی
که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شماره۹۷:

صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست
بر خوردن از درخت امید وصال دوست

بختم نخفته بود که از خواب بامداد
برخاستم به طالع فرخنده فال دوست

از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست

خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم
در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست

تشریف داد و رفت ندانم ز بیخودی
کاین دوست بود در نظرم یا خیال دوست

هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست
مقبل کسی که محو شود در کمال دوست

سعدی حجاب نیست تو آیینه پاک دار
زنگارخورده چون بنماید جمال دوست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 10 از 124:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  123  124  پسین » 
شعر و ادبیات

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA