صفحه 113 از 124: « پیشین 1 ... 112 113 114 ... 123 124 پسین »

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,121 Posted: 23 Aug 2014 10:44

قطعه ۱۹۴

طبیبی را حکایت کرد پیری
که می‌گردد سرم چون آسیایی
نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی
نه دستی ماند جهدم را نه پایی
نه دیدن می‌توانم بی‌تأمل
نه رفتن می‌توانم بی‌عصایی
روان دردمندم را ببندیش
اگر دستت دهد تدبیر و رایی
وگر دانی که چشمم را بسازد
بساز از بهر چشمم توتیایی
ندیدم در جهان چون خاک شیراز
وزین ناسازتر آب و هوایی
گرم پای سفر بودی و رفتار
تحول کردمی زینجا به جایی
حکایت برگرفت آن پیر فرتوت
ز جور دور گیتی ماجرایی
طبیب محترم درماند عاجز
ز دستش تا به گردن در بلایی
بگفتا صبر کن بر درد پیری
که جز مرگش نمی‌بینم دوایی

قطعه ۱۹۵

ضمیر مصلحت اندیش هر چه پیش آید
به تجربت بزند بر محک دانایی
اگر چه رای تو در کارها بلند بود
بود بلندتر از رای هر کسی رایی

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,122 Posted: 23 Aug 2014 10:45

قطعه ۱۹۶

مرا گر صاحب دیوان اعلی
چرا گوید به خدمت می‌نیایی
چو می‌دانم قصور پایهٔ خویش
خلاف عقل باشد خودنمایی
بای فضیلة أسعی الیکم
و کل الصید فی جوف الفراء

قطعه ۱۹۷

بشنو از من سخنی حق پدر فرزندی
گر به رای من و اندیشهٔ من خرسندی
چیست دانی سر دینداری و دانشمندی
آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,123 Posted: 23 Aug 2014 10:45

قطعه ۱۹۸

رحم الله معشر الماضین
که به مردی قدم سپردندی
راحت جان بندگان خدای
راحت جان خود شمردندی
کاش آنان چو زنده می‌نشوند
باری این ناکسان بمردندی

قطعه ۱۹۹

نجس ار پیرهن شبلی و معروف بپوشد
همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی
گرگ اگر نیز گنهکار نباشد به حقیقت
جای آنست که گویند که یوسف تو دریدی

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,124 Posted: 23 Aug 2014 10:47

قطعه ۲۰۰

خواستم تا زحلی گویمت از روی قیاس
بازگویم نه که صدباره ازو نحس تری
ملخ از تخم تو چیزی نتواند که خورد
ترسم از گرسنگی تخم ملخ را بخوری

قطعه ۲۰۱

دامن جامه که در خار مغیلان بگرفت
گر تو خواهی که به تندی برهانی بدری
یار مغلوب که در چنگ بداندیش افتاد
یاری آنست که نرمی کنی و لابه‌گری
ور به سختی و درشتی پی او خوای بود
تو از ان دشمن خونخواره ستمکارتری
کو هنوز از تن مسکین سر مویی نازرد
تو به نادانی تعجیل سرش را ببری

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,125 Posted: 23 Aug 2014 10:48

قطعه ۲۰۲

غماز را به حضرت سلطان که راه داد؟
همصحبت تو همچو تو باید هنروری
امروز اگر نکوهش من کرد پیش تو
فردا نکوهش تو کند پیش دیگری

قطعه ۲۰۳

اگر ممالک روی زمین به دست آری
وز آسمان بربایی کلاه جباری
وگر خزاین قارون و ملک جم داری
نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازاری

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,126 Posted: 23 Aug 2014 10:48

قطعه ۲۰۴

ای پسندیده حیف بر درویش
تا دل پادشه به دست آری
تو برای قبول و منصب خویش
حیف باشد که حق بیازاری

قطعه ۲۰۵

شنیده‌ام که فقیهی به دشتوانی گفقت
که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری
ازین طرف دو به دانگی گر اختیار کنی
وزان چهار به دانگی قیاس کن باری
سؤال کرد که چندین تفاوت از پی چیست
که فرق نیست میان دو جنس بسیاری
بگفت از اینچه تو بینی حلال ملک منست
نیامدست به دستم به وجه آزاری
وزان دگر پسرانم به غارت آوردند
حرام را نبود با حلال مقداری
فقیه گفت حکایت دراز خواهی کرد
ازین حرامترت هست صد به دیناری؟

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,127 Posted: 23 Aug 2014 10:49

قطعه ۲۰۶

گر از خراج رعیت نباشدت باری
تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟
پس آنکه مملکت از رنج برد او داری
روا مدار که بر خویشتن بیازاری

قطعه ۲۰۷

دیگران در ریاضتند و نیاز
ای که در کام نعمت و نازی
چه خبر دارد از پیاده سوار
او همی تیزد و تو می‌تازی

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

ویرایش شده توسط: anything

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,128 Posted: 23 Aug 2014 10:49

قطعه ۲۰۸

هر کجا خط مشکلی بکشند
جهد کن تا برون خط باشی
چون غلط بشنوی شتاب مکن
تا نباید که خود غلط باشی
خامشی محترم به کنج ادب
به که گویندهٔ سقط باشی

قطعه ۲۰۹

آن مکن در عمل که در عزلت
خوار و مذموم و متهم باشی
در همه حال نیک محضر باش
تا همه وقت محترم باشی

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,129 Posted: 23 Aug 2014 10:50

قطعه ۲۱۰

مکافات بدی کردن حلالست
چو بی‌جرم از کسی آزرده باشی
بدی با او روا باشد ولیکن
نکویی کن که با خود کرده باشی

قطعه ۲۱۱

دوش در سلک صحبتی بودم
گوش و چشمم به مطرب و ساقی
پایمال معاشرت کردم
هر چه سالوس بود و زراقی
گفتم ای دل قرار گیر اکنون
که همین بود حد مشتاقی
دیگر از بامداد می‌بینم
طلب نفس همچنان باقی

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,130 Posted: 23 Aug 2014 10:51

قطعه ۲۱۲

ز لوح روی کودک بر توان خواند
که بد یا نیک باشد در بزرگی
سرشت نیک و بد پنهان نماند
توان دانست ریحان از دو برگی

قطعه ۲۱۳

بس دست دعا بر آسمان بود
تا پای برآمدت به سنگی
ای گرگ نگفتمت که روزی
ناگه به سر افتدت پلنگی

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

صفحه 113 از 124: « پیشین 1 ... 112 113 114 ... 123 124 پسین »

شعر و ادبیات /

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی

این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

↑ بالا