ارسالها: 6368
#1,131
Posted: 23 Aug 2014 10:51
قطعه ۲۱۴
حاجت خلق از در خدای برآید
مرد خدایی چکار بر در والی؟
راغب دنیا مشو که هیچ نیرزد
هر دو جهان پیش چشم همت عالی
قطعه ۲۱۵
نظر کردم به چشم رای و تدبیر
ندیدم به ز خاموشی خصالی
نگویم لب ببند و دیده بر دوز
ولیکن هر مقامی را مقالی
زمانی درس علم و بحث تنزیل
که باشد نفس انسان را کمالی
زمانی شعر و شطرنج و حکایت
که خاطر را بود دفع ملالی
خدایست آنکه ذات بینظیرش
نگردد هرگز از حالی به حالی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,132
Posted: 23 Aug 2014 10:52
قطعه ۲۱۶
بیهنر را دیدن صاحب هنر
نیش بر جان میزند چون کژدمی
هر که نامردم بود عذرش بنه
گر به چشمش درنیاید مردمی
راست میخواهی به چشم خارپشت
خار پشتی خوشترست از قاقمی
قطعه ۲۱۷
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک
نگاه دار دل مردم از پریشانی
چنانکه طایفهای در پناه جاه تواند
تو در پناه دعا و نماز ایشانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,133
Posted: 23 Aug 2014 10:52
قطعه ۲۱۸
ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی
هر چند که بالغ شدی آخر تو آنی
شکرانهٔ زور آوری روز جوانی
آنست که قدر پدر پیر بدانی
قطعه ۲۱۹
خرم تن آنکه نام نیکش
ماند پس مرگ جاودانی
اینست جزای سنت نیک
ور عادت بد نهی تو دانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,134
Posted: 23 Aug 2014 10:53
قطعه ۲۲۰
مقابلت نکند با حجر به پیشانی
مگر کسی که تهور کند به نادانی
کس این خطا نپسندد که دفع دشمن خود
توانی و نکنی و یا کنی و نتوانی
قطعه ۲۲۱
نظر به چشم ارادت مکن به صورت دنیا
که التفات نکردند به روی اهل معانی
پیاده رفتن و ماندن به از سوار بر اسپی
که ناگهت به زمین برزند چنانکه نمانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,135
Posted: 23 Aug 2014 10:53
قطعه ۲۲۲
یاران کجاوه، غم ندارند
از منقطعان کاروانی
ای ماه محفه سر فرود آر
تا حال پیادگان بدانی
قطعه ۲۲۳
چو بندگان کمر بسته شرط خدمت را
روا بود که به کمترگناه بند کنی
تو نیز بندهای آخر ستیز نتوان برد
خلاف امر خداوندگار چند کنی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,136
Posted: 23 Aug 2014 10:54
قطعه ۲۲۴
ای که گر هر سر موییت زبانی دارد
شکر یک نعمت از انعام خدایی نکنی
حق چندین کرم و رحمت و رأفت شرطست
که به جای آوری و سست وفایی نکنی
پادشاهیت میسر نشود روز به خلق
تا به شب بر در معبود گدایی نکنی
قطعه ۲۲۵
از من بگوی شاه رعیت نواز را
منت منه که ملک خود آباد میکنی
و ابله که تیشه بر قدم خویش میزند
بدبخت گو ز دست که فریاد میکنی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,137
Posted: 23 Aug 2014 10:54
قطعه ۲۲۶
هر دم زبان مرده همی گوید این سخن
لیکن تو گوش هوش نداری که بشنوی
دل در جهان مبند که دوران روزگار
هر روز بر سری نهد این تاج خسروی
قطعه ۲۲۷
چو دوستان تو را بر تو دل بیازارم
چه حسن عهد بود پیش نیکمردانم
بلی حقیقیت دعوی دوستی آنست
که دشمنان تو را بر تو دوست گردانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,138
Posted: 23 Aug 2014 11:01
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,139
Posted: 23 Aug 2014 11:03
در پند و اخلاق
ای چشم و چراغ اهل بینش
مقصود وجود آفرینش
صاحب دل لاینام قلبی
مهمان أبیت عند ربی
در وصف تو لانبی بعدی
خود وصف تو و زبان سعدی؟
مثنوی ۲
همه را ده چو میدهی موسوم
نه یکی راضی و دگر محروم
خیر با همگنان بباید کرد
تا نیفتد میان ایشان گرد
کانچه در کفهای بیفزاید
به دگر بیخلاف درباید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,140
Posted: 23 Aug 2014 11:05
مثنوی ۳
عدل و انصاف و راستی باید
ور خزینه تهی بود شاید
نکند هرگز اهل دانش و داد
دل مردم خراب و گنج آباد
پادشاهی که یار درویشست
پاسبان ممالک خویشست
مثنوی ۴
نظر کن درین موی باریک سر
که باریک بینند اهل نظر
چو تنهاست از رشتهای کمترست
چو پر شد ز زنجیر محکمترست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...