صفحه 115 از 124: « پیشین 1 ... 114 115 116 ... 123 124 پسین »

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,141 Posted: 23 Aug 2014 11:05

مثنوی ۵

نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بی‌اصل دیوار
چو بد کردی مشو ایمن ز بدگوی
که بد را کس نخواهد گفت نیکوی

مثنوی ۶

چو نیکو گفت ابراهیم ادهم
چو ترک ملک و دولت کرد و خاتم
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,142 Posted: 23 Aug 2014 11:06

مثنوی ۷

یکی را دیدم اندر جایگاهی
که می‌کاوید قبر پادشاهی
به دست از بارگاهش خاک می‌رفت
سرشک از دیده می‌بارید و می‌گفت
ندانم پادشه یا پاسبانی
همی بینم که مشتی استخوانی

مثنوی ۸

چه سرپوشیدگان مرد بودند
که گوی نخوت از مردان ربودند
تو با این مردی و زورآزمایی
همی ترسم که از زن کمتر آیی

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,143 Posted: 23 Aug 2014 11:06

مثنوی ۹

نکویی گرچه با ناکس نشاید
برای مصلحت گه گه بباید
سگ درنده چون دندان کند تیز
تو در حال استخوانی پیش او ریز
به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست
نکویی با وی از حکمت به در نیست
که گر سنگش زنی جنگ آزماید
ورش تیمار داری گله پاید

مثنوی ۱۰

نمیرد گر بمیرد نیکنامی
که در خیلش بود قائم مقامی
چو در مجلس چراغی هست اگر شمع
بمیرد، همچنان روشن بود جمع

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,144 Posted: 23 Aug 2014 11:07

مثنوی ۱۱

هیچ دانی که چیست دخل حرام
یا کدامست خرج نافرجام
به گدایی فراهم آوردن
پس به شوخی و معصیت خوردن

مثنوی ۱۲

نشنیدم که مرغ رفته ز دام
باز گردید و سر گفته به کام
مرغ وحشی که رفت بر دیوار
که تواند گرفت دیگر بار
رفتگان را به لطف باز آرند
نه به جنگش بتر بیازارند

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,145 Posted: 23 Aug 2014 11:07

مثنوی ۱۳

زخم بالای یکدگر بزنند
بخراشند و مرهمی نکنند
خار و گل درهم‌اند و ظلمت و نور
عسل و شهد و نشتر و زنبور

مثنوی ۱۴

چه رند پریشان شوریده بخت
چه زاهد که بر خود کند کار سخت
به زهد و ورع کوش و صدق و صفا
ولیکن میفزای بر مصطفی
از اندازه بیرون سپیدی مخواه
که مذموم باشد، چه جای سیاه

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,146 Posted: 23 Aug 2014 11:08

مثنوی ۱۵

دشنام تو سر به سر شنیدم
امکان مقاومت ندیدم
با مثل تو کرده به مدارا
تا وقت بود جواب ما را
آن روز که از عمل بیفتی
با گوش تو آید آنچه گفتی

مثنوی ۱۶

دانی چه بود کمال انسان
با دشمن و دوست لطف و احسان
غمخواری دوستان خدا را
دلداری دشمنان مدارا

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,147 Posted: 23 Aug 2014 11:08

مثنوی ۱۷

سگ بر آن آدمی شرف دارد
کو دل دوستان بیازارد
این سخن را حقیقتی باید
تا معانی به دل فرود آید
آدمی با تو دست در مطعوم
سگ ز بیرون آستان محروم
حیف باشد که سگ وفا دارد
و آدمی دشمنی روا دارد

مثنوی ۱۸

غم نه بر دل که گر نهی بر کوه
کوه گردد ز بار غصه ستوه
جان شیرین که رنج کش باشد
تن مسکین چگونه خوش باشد؟

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,148 Posted: 23 Aug 2014 11:09

مثنوی ۱۹

سخن زید نشنوی بر عمرو
تا ندانی نخست باطن امر
گر خلافی میان ایشانست
بی‌خلاف این سخن پریشانست

مثنوی ۲۰

همه فرزند آدمند بشر
میل بعضی به خیر و بعضی شر
این یکی مور ازو نیازارد
وان دگر سگ برو شرف دارد

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,149 Posted: 23 Aug 2014 11:09

مثنوی ۲۱

همه دانند لشکر و میران
که جوانی نیاید از پیران
عذر من بر عذار من پیداست
بعد ازینم چه عذر باید خواست؟

مثنوی ۲۲

اگر هوشمندی مکن جمع مال
که جمعیتت را کند پایمال
مرا پیش ازین کیسه پر سیم بود
شب و روزم از کیسه پر بیم بود
بیفکندم و روی برتافتم
وزان پاسبانی فرج یافتم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#1,150 Posted: 23 Aug 2014 11:10

مثنوی ۲۳

این دغل دوستان که می‌بینی
مگسانند دور شیرینی
تا حطامی که هست می‌نوشند
همچو زنبور بر تو می‌جوشند
باز وقتی که ده خراب شود
کیسه چون کاسهٔ رباب شود
ترک صحبت کنند و دلداری
معرفت خود نبود پنداری
بار دیگر که بخت باز آید
کامرانی ز در فراز آید
دوغبایی بپز که از چپ و راست
در وی افتند چون مگس در ماست
راست خواهی سگان بازارند
کاستخوان از تو دوستر دارند

مثنوی ۲۴

هر که را باشد از تو بیم گزند
صورت امن ازو خیال مبند
کژدمان خلق را که نیش زنند
اغلب از بیم جان خویش زنند

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

صفحه 115 از 124: « پیشین 1 ... 114 115 116 ... 123 124 پسین »

شعر و ادبیات /

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی

این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

↑ بالا