ارسالها: 6368
#1,161
Posted: 23 Aug 2014 11:18
مثنوی ۴۲
هر که آمد بر خدای قبول
نکند هیچش از خدا مشغول
یونس اندر دهان ماهی شد
همچنان مونس الهی شد
مثنوی ۴۳
به حال نیک و بد راضی شو ای مرد
که نتوان طالع بد را نکو کرد
چو سگ را بخت تاریکست و شبرنگ
هم از خردی زنندش کودکان سنگ
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,162
Posted: 23 Aug 2014 11:19
مثنوی ۴۴
بکوش امروز تا گندم بپاشی
که فردا بر جوی قادر نباشی
تو خود بفرست برگ رفتن از پیش
که خویشان را نباشد جز غم خویش
مثنوی ۴۵
ای خداوندان طاق و طمطراق
صحبت دنیا نمیارزد فراق
اندک اندک خان و مان آراستن
پس به یک بار از سرش برخاستن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,163
Posted: 23 Aug 2014 11:19
مثنوی ۴۶
به یک سال در جادویی ارمنی
میان دو شخص افکند دشمنی
سخن چین بدبخت در یکنفس
خلاف افکند در میان دو کس
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,164
Posted: 23 Aug 2014 11:23
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,165
Posted: 23 Aug 2014 11:24
رباعـی ۱
آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست
پنداشت که مهلتی و تأخیری هست
گو میخ مزن که خیمه میباید کند
گو رخت منه که بار میباید بست
رباعـی ۲
تدبیر صواب از دل خوش باید جست
سرمایهٔ عافیت کفافست نخست
شمشیر قوی نیاید از بازوی سست
یعنی ز دل شکسته تدبیر درست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,166
Posted: 23 Aug 2014 11:27
رباعـی ۳
آن کس که خطای خویش بیند که رواست
تقریر مکن صواب نزدش که خطاست
آن روی نمایدش که در طینت اوست
آیینهٔ کج جمال ننماید راست
رباعـی ۴
گر در همه شهر یک سر نیشترست
در پای کسی رود که درویش ترست
با این همه راستی که میزان دارد
میلش طرفی بود که آن بیشترست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,167
Posted: 23 Aug 2014 11:28
رباعـی ۵
گر خود ز عبادت استخوانی در پوست
زشتست اگر اعتقاد بندی که نکوست
گر بر سر پیکان برود طالب دوست
حقا که هنوز منت دوست بروست
رباعـی ۶
تا یک سر مویی از تو هستی باقیست
اندیشهٔ کار بتپرستی باقیست
گفتی بت پندار شکستم رستم
آن بت که ز پندار شکستی باقیست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,168
Posted: 23 Aug 2014 11:28
رباعـی ۷
بالای قضای رفته فرمانی نیست
چون درد اجل گرفت درمانی نیست
امروز که عهد تست نیکویی کن
کاین ده همه وقت از آن دهقانی نیست
رباعـی ۸
ماهی امید عمرم از شست برفت
بیفایده عمرم چو شب مست برفت
عمری که ازو دمی به جانی ارزد
افسوس که رایگانم از دست برفت
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,169
Posted: 23 Aug 2014 11:29
رباعـی ۹
دادار که بر ما در قسمت بگشاد
بنیاد جهان چنانکه بایست نهاد
آن که نداد از سببی خالی نیست
دانست سرو به خر نمیباید داد
رباعـی ۱۰
ای قدر بلند آسمان پیش تو خرد
گوی ظفر از هر که جهان خواهی برد
دشمن چه کری کند که خونش ریزی
از چشم عنایتش بینداز که مرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,170
Posted: 23 Aug 2014 11:30
رباعـی ۱۱
شاها سم اسبت آسمان میسپرد
از کید حسود و چشم بد غم نخورد
لیکن تو جهان فضل و جود و هنری
اسبی نتواند هر که کند او ببرد
رباعـی ۱۲
ظلم از دل و دست ملک نیرو ببرد
عادل ز زمانه نام نیکو ببرد
گر تقویت ملک بری ملک بری
ور تو نکنی هر که کند او ببرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...