انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 19 از 124:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  123  124  پسین »

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی


مرد

 
غزل ۱۷۸

کیست آن فتنه که با تیر و کمان می‌گذرد
وان چه تیرست که در جوشن جان می‌گذرد

آن نه شخصی که جهانیست پر از لطف و کمال
عمر ضایع مکن ای دل که جهان می‌گذرد

آشکارا نپسندد دگر آن روی چو ماه
گر بداند که چه بر خلق نهان می‌گذرد

آخر ای نادره دور زمان از سر لطف
بر ما آی زمانی که زمان می‌گذرد

صورت روی تو ای ماه دلارای چنانک
صورت حال من از شرح و بیان می‌گذرد

تا دگر باد صبایی به چمن بازآید
عمر می‌بینم و چون برق یمان می‌گذرد

آتشی در دل سعدی به محبت زده‌ای
دود آنست که وقتی به زبان می‌گذرد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۱۷۹

کیست آن ماه منور که چنین می‌گذرد
تشنه جان می‌دهد و ماء معین می‌گذرد

سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای
نتوان گفت که زیباتر از این می‌گذرد

حور عین می‌گذرد در نظر سوختگان
یا مه چارده یا لعبت چین می‌گذرد

کام از او کس نگرفتست مگر باد بهار
که بر آن زلف و بناگوش و جبین می‌گذرد

مردم زیر زمین رفتن او پندارند
کآفتابست که بر اوج برین می‌گذرد

پای گو بر سر عاشق نه و بر دیده دوست
حیف باشد که چنین کس به زمین می‌گذرد

هر که در شهر دلی دارد و دینی دارد
گو حذر کن که هلاک دل و دین می‌گذرد

از خیال آمدن و رفتنش اندر دل و چشم
با گمان افتم و گر خود به یقین می‌گذرد

گر کند روی به ما یا نکند حکم او راست
پادشاهیست که بر ملک یمین می‌گذرد

سعدیا گوشه نشینی کن و شاهدبازی
شاهد آنست که بر گوشه نشین می‌گذرد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۱۸۰

انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد

امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد

مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری
هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد

تا کوه گرفتم ز فراقت مژه‌ای آب
چندان بچکانید که بر سنگ نشان کرد

زنهار که از دمدمه کوس رحیلت
چون رایت منصور چه دل‌ها خفقان کرد

باران به بساط اول این سال ببارید
ابر این همه تأخیر که کرد از پی آن کرد

تا در نظرت باد صبا عذر بخواهد
هر جور که بر طرف چمن باد خزان کرد

گل مژده بازآمدنت در چمن انداخت
سلطان صبا پرزر مصریش دهان کرد

از دامن که تا به در شهر بساطی
از سبزه بگسترد و بر او لاله فشان کرد

شاید که زمین حله بپوشد که چو سعدی
پیرانه سرش دولت روی تو جوان کرد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۱۸۱

باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد

شاخ گل از اضطراب بلبل
با آن همه خار سر درآورد

تا پای مبارکش ببوسم
قاصد که پیام دلبر آورد

ما نامه بدو سپرده بودیم
او نافه مشک اذفر آورد

هرگز نشنیده‌ام که بادی
بوی گلی از تو خوشتر آورد

کس مثل تو خوبروی فرزند
نشنید که هیچ مادر آورد

بیچاره کسی که در فراقت
روزی به نماز دیگر آورد

سعدی دل روشنت صدف وار
هر قطره که خورد گوهر آورد

شیرینی دختران طبعت
شور از متمیزان برآورد

شاید که کند به زنده در گور
در عهد تو هر که دختر آورد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۱۸۲

نده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد

هر که ز ذوقش درون سینه صفاییست
شمع دلش را ز شاهدی نگزیرد

طالب عشقی دلی چو موم به دست آر
سنگ سیه صورت نگین نپذیرد

صورت سنگین دلی کشنده سعدیست
هر که بدین صورتش کشند نمیرد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۱۸۳

کدام چاره سگالم که با تو درگیرد
کجا روم که دل من دل از تو برگیرد

ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست
که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد

دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن
که پیش تیر غمت صابری سپر گیرد

چو تلخ عیشی من بشنوی به خنده درآی
که گر به خنده درآیی جهان شکر گیرد

به خسته برگذری صحتش فرازآید
به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد

ز سوزناکی گفتار من قلم بگریست
که در نی آتش سوزنده زودتر گیرد

دو چشم مست تو شهری به غمزه‌ای ببرند
کرشمه تو جهانی به یک نظر گیرد

گر از جفای تو در کنج خانه بنشینم
خیالت از در و بامم به عنف درگیرد

مکن که روز جمالت سر آید ار سعدی
شبی به دست دعا دامن سحر گیرد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۱۸۴

دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد
طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد

بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر
که جان من دل از این کار بر نمی‌گیرد

همی‌گدازم و می‌سازم و شکیباییست
که پرده از سر اسرار بر نمی‌گیرد

وجود خسته من زیر بار جور فلک
جفای یار به سربار بر نمی‌گیرد

رواست گر نکند یار دعوی یاری
چو بار غم ز دل یار بر نمی‌گیرد

چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار
گرم ز دست به یک بار بر نمی‌گیرد

بسوخت سعدی در دوزخ فراق و هنوز
طمع از وعده دیدار بر نمی‌گیرد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۱۸۵

کسی به عیب من از خویشتن نپردازد
که هر که می‌نگرم با تو عشق می‌بازد

فرشته‌ای تو بدین روشنی نه آدمیی
نه آدمیست که بر تو نظر نیندازد

نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی
در آفتاب جمالت چو موم بگدازد

چنین پسر که تویی راحت روان پدر
سزد که مادر گیتی به روی او نازد

کمان چفته ابرو کشیده تا بن گوش
چو لشکری که به دنبال صید می‌تازد

کدام گل که به روی تو ماند اندر باغ
کدام سرو که با قامتت سر افرازد

درخت میوه مقصود از آن بلندترست
که دست قدرت کوتاه ما بر او یازد

مسلمش نبود عشق یار آتشروی
مگر کسی که چو پروانه سوزد و سازد

مده به دست فراقم پس از وصال چو چنگ
که مطربش بزند بعد از آن که بنوازد

خلاف عهد تو هرگز نیاید از سعدی
دلی که از تو بپرداخت با که پردازد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۱۸۶

بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد
دریای آتشینم در دیده موج خون زد

خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد

دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت
گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد

دیوانگان خود را می‌بست در سلاسل
هر جا که عاقلی بود این جا دم از جنون زد

یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد
دست محبت آن جا خرگاه عشق چون زد

غلغل فکند روحم در گلشن ملایک
هر گه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد

سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی
کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۱۸۷

هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد

آن کس که دلی دارد آراسته معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد
ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد

آخر نه منم تنها در بادیه سودا
عشق لب شیرینت بس شور برانگیزد

بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت
بی‌مایه زبون باشد هر چند که بستیزد

فضلست اگرم خوانی عدلست اگرم رانی
قدر تو نداند آن کز زجر تو بگریزد

تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم
جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد

سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز
ور روی بگردانی در دامنت آویزد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 19 از 124:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  123  124  پسین » 
شعر و ادبیات

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA