انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 25 از 124:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  123  124  پسین »

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی


مرد

 
غزل ۲۳۸

بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند
برقع افکن تا بهشت از حور زیور برکند

زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان
تا پیش رویت آسمان آن خال اختر برکند

خلقی چو من بر روی تو آشفته همچون موی تو
پای آن نهد در کوی تو کاول دل از سر برکند

زان عارض فرخنده خو نه رنگ دارد گل نه بو
انگشت غیرت را بگو تا چشم عبهر برکند

ما خار غم در پای جان در کویت ای گلرخ روان
وان گه که را پروای آن کز پای نشتر برکند

ماه است رویت یا ملک قند است لعلت یا نمک
بنمای پیکر تا فلک مهر از دوپیکر برکند

باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری
واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند

سعدی چو شد هندوی تو هل تا پرستد روی تو
کو خیمه زد پهلوی تو فردای محشر برکند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۲۳۹

کسی که روی تو بیند نگه به کس نکند
ز عشق سیر نباشد ز عیش بس نکند

در این روش که تویی پیش هر که بازآیی
گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند

چنان به پای تو در مردن آرزومندم
که زندگانی خویشم چنان هوس نکند

به مدتی نفسی یاد دوستی نکنی
که یاد تو نتواند که یک نفس نکند

ندانمت که اجازت نوشت و فتوی داد
که خون خلق بریزی مکن که کس نکند

اگر نصیب نبخشی نظر دریغ مدار
شکرفروش چنین ظلم بر مگس نکند

بنال سعدی اگر عشق دوستان داری
که هیچ بلبل از این ناله در قفس نکند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۲۴۰

چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
دل اگر تنگ شود مهر تبدل نکند

دل و دین در سر کارت شد و بسیاری نیست
سر و جان خواه که دیوانه تأمل نکند

سحر گویند حرامست در این عهد ولیک
چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند

غرقه در بحر عمیق تو چنان بی‌خبرم
که مبادا که چه دریام به ساحل نکند

به گلستان نروم تا تو در آغوش منی
بلبل ار روی تو بیند طلب گل نکند

هر که با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت
چیز و کس در نظرش باز تخیل نکند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۲۴۱

میل بین کان سروبالا می‌کند
سرو بین کاهنگ صحرا می‌کند

میل از این خوشتر نداند کرد سرو
ناخوش آن میلست کز ما می‌کند

حاجت صحرا نبود آیینه هست
گر نگارستان تماشا می‌کند

غافلست از صورت زیبای او
آن که صورت‌های دیبا می‌کند

من هم اول روز دانستم که عشق
خون مباح و خانه یغما می‌کند

صبر هم سودی ندارد کآب چشم
راز پنهان آشکارا می‌کند

گر مراد ما نباشد گو مباش
چون مراد اوست هل تا می‌کند

یار زیبا گر بریزد خون یار
زشت نتوان گفت زیبا می‌کند

سعدیا بعد از تحمل چاره نیست
هر ستم کان دوست با ما می‌کند

تا مگس را جان شیرین در تنست
گرد آن گردد که حلوا می‌کند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۲۴۲

سرو بلند بین که چه رفتار می‌کند
وان ماه محتشم که چه گفتار می‌کند

آن چشم مست بین که به شوخی و دلبری
قصد هلاک مردم هشیار می‌کند

دیوانه می‌کند دل صاحب تمیز را
هر گه که التفات پری وار می‌کند

ما روی کرده از همه عالم به روی او
وان سست عهد روی به دیوار می‌کند

عاقل خبر ندارد از اندوه عاشقان
خفتست او عیب مردم بیدار می‌کند

من طاقت شکیب ندارم ز روی خوب
صوفی به عجز خویشتن اقرار می‌کند

بیچاره از مطالعه روی نیکوان
صد بار توبه کرد و دگربار می‌کند

سعدی نگفتمت که خم زلف شاهدان
دربند او مشو که گرفتار می‌کند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۲۴۳

زلف او بر رخ چو جولان می‌کند
مشک را در شهر ارزان می‌کند

جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش به صد جان می‌کند

آفتاب حسن او تا شعله زد
ماه رخ در پرده پنهان می‌کند

من همه قصد وصالش می‌کنم
وان ستمگر عزم هجران می‌کند

گر نمکدان پرشکر خواهی مترس
تلخیی کان شکرستان می‌کند

تیر مژگان و کمان ابروش
عاشقان را عید قربان می‌کند

از وفاها هر چه بتوان می‌کنم
وز جفاها هر چه نتوان می‌کند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۲۴۴

یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

می‌کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می‌کند

جوفروشست آن نگار سنگ دل
با من او گندم نمایی می‌کند

یار من اوباش و قلاشست و رند
بر من او خود پارسایی می‌کند

ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بی‌وفایی می‌کند

کشتی عمرم شکستست از غمش
از من مسکین جدایی می‌کند

آن چه با من می‌کند اندر زمان
آفت دور سمایی می‌کند

سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی می‌کند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۲۴۵


هر که بی او زندگانی می‌کند
گر نمی‌میرد گرانی می‌کند

من بر آن بودم که ندهم دل به عشق
سروبالا دلستانی می‌کند

مهربانی می‌نمایم بر قدش
سنگ دل نامهربانی می‌کند

برف پیری می‌نشیند بر سرم
همچنان طبعم جوانی می‌کند

ماجرای دل نمی‌گفتم به خلق
آب چشمم ترجمانی می‌کند

آهن افسرده می‌کوبد که جهد
با قضای آسمانی می‌کند

عقل را با عشق زور پنجه نیست
احتمال از ناتوانی می‌کند

چشم سعدی در امید روی یار
چون دهانش درفشانی می‌کند

هم بود شوری در این سر بی خلاف
کاین همه شیرین زبانی می‌کند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۲۴۶


دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند

شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند

صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند

گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند

هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند

حرف‌های خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند

در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند

زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس
به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند

بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز
چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمند

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند

غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المند

تو سبکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند

سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد
سست عهدان ارادت ز ملامت برمند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل ۲۴۷

با دوست باش گر همه آفاق دشمنند
کو مرهمست اگر دگران نیش می‌زنند

ای صورتی که پیش تو خوبان روزگار
همچون طلسم پای خجالت به دامنند

یک بامداد اگر بخرامی به بوستان
بینی که سرو را ز لب جوی برکنند

تلخست پیش طایفه‌ای جور خوبروی
از معتقد شنو که شکر می‌پراکنند

ای متقی گر اهل دلی دیده‌ها بدوز
کاینان به دل ربودن مردم معینند

یا پرده‌ای به چشم تأمل فروگذار
یا دل بنه که پرده ز کارت برافکنند

جانم دریغ نیست ولیکن دل ضعیف
صندوق سر توست نخواهم که بشکنند

حسن تو نادرست در این عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند

گویی جمال دوست که بیند چنان که اوست
الا به راه دیده سعدی نظر کنند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 25 از 124:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  123  124  پسین » 
شعر و ادبیات

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA