انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 124:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  123  124  پسین »

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی


مرد

 
غزل شماره۶۸:

چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست
طعم دهانت از شکر ناب خوشترست

زنهار از آن تبسم شیرین که می‌کنی
کز خنده شکوفه سیراب خوشترست

شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشترست

دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی تو از خواب خوشترست

در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشترست

زان سوی بحر آتش اگر خوانیم به لطف
رفتن به روی آتشم از آب خوشترست

ز آب روان و سبزه و صحرا و لاله زار
با من مگو که چشم در احباب خوشترست

زهرم مده به دست رقیبان تندخوی
از دست خود بده که ز جلاب خوشترست

سعدی دگر به گوشه وحدت نمی‌رود
خلوت خوشست و صحبت اصحاب خوشترست

هر باب از این کتاب نگارین که برکنی
همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست
     
  
مرد

 
غزل شماره۶۹:

عشرت خوشست و بر طرف جوی خوشترست
می بر سماع بلبل خوشگوی خوشترست

عیشست بر کنار سمن زار خواب صبح
نی در کنار یار سمن بوی خوشترست

خواب از خمار باده نوشین بامداد
بر بستر شقایق خودروی خوشترست

روی از جمال دوست به صحرا مکن که روی
در روی همنشین وفاجوی خوشترست

آواز چنگ و مطرب خوشگوی گو مباش
ما را حدیث همدم خوش خوی خوشترست

گر شاهدست سبزه بر اطراف گلستان
بر عارضین شاهد گلروی خوشترست

آب از نسیم باد زره روی گشته گیر
مفتول زلف یار زره موی خوشترست

گو چشمه آب کوثر و بستان بهشت باش
ما را مقام بر سر این کوی خوشترست

سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشترست
     
  
مرد

 
غزل شماره۷۰:

ای که از سرو روان قد تو چالاکترست
دل به روی تو ز روی تو طربناکترست

دگر از حربه خون خوار اجل نندیشم
که نه از غمزه خون ریز تو ناباکترست

چست بودست مرا کسوت معنی همه وقت
باز بر قامت زیبای تو چالاکترست

نظر پاک مرا دشمن اگر طعنه زند
دامن دوست بحمدالله از آن پاکترست

تا گل روی تو در باغ لطافت بشکفت
پرده صبر من از دامن گل چاکترست

پای بر دیده سعدی نه اگر بخرامی
که به صد منزلت از خاک درت خاکترست
     
  
مرد

 
غزل شماره۷۱:

دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگست
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگست

برادران طریقت نصیحتم مکنید
که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگست

دگر بخفته نمی‌بایدم شراب و سماع
که نیک نامی در دین عاشقان ننگست

چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم
مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگست

به یادگار کسی دامن نسیم صبا
گرفته‌ایم و دریغا که باد در چنگست

به خشم رفته ما را که می‌برد پیغام
بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگست

بکش چنان که توانی که بی مشاهده‌ات
فراخنای جهان بر وجود ما تنگست

ملامت از دل سعدی فرونشوید عشق
سیاهی از حبشی چون رود که خودرنگست
     
  
مرد

 
غزل شماره۷۲:

پای سرو بوستانی در گلست
سرو ما را پای معنی در دلست

هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد
طالعش میمون و فالش مقبلست

نیکخواهانم نصیحت می‌کنند
خشت بر دریا زدن بی‌حاصلست

ای برادر ما به گرداب اندریم
وان که شنعت می‌زند بر ساحلست

شوق را بر صبر قوت غالبست
عقل را با عشق دعوی باطلست

نسبت عاشق به غفلت می‌کنند
وان که معشوقی ندارد غافلست

دیده باشی تشنه مستعجل به آب
جان به جانان همچنان مستعجلست

بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
در طریق عشق اول منزلست

گر بمیرد طالبی دربند دوست
سهل باشد زندگانی مشکلست

عاشقی می‌گفت و خوش خوش می‌گریست
جان بیاساید که جانان قاتلست

سعدیا نزدیک رای عاشقان
خلق مجنونند و مجنون عاقلست
     
  
مرد

 
غزل شماره۷۳:

دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست
هر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصلست

یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست
بامدادان روی او دیدن صباح مقبلست

آن که در چاه زنخدانش دل بیچارگان
چون ملک محبوس در زندان چاه بابلست

پیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمی
باز می‌گویم که هر دعوی که کردم باطلست

زهر نزدیک خردمندان اگر چه قاتلست
چون ز دست دوست می‌گیری شفای عاجلست

من قدم بیرون نمی‌یارم نهاد از کوی دوست
دوستان معذور داریدم که پایم در گلست

باش تا دیوانه گویندم همه فرزانگان
ترک جان نتوان گرفتن تا تو گویی عاقلست

آن که می‌گوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همی‌بیند ز معنی غافلست

ساربان آهسته ران کآرام جان در محملست
چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست

گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزلست

سعدی آسانست با هر کس گرفتن دوستی
لیک چون پیوند شد خو باز کردن مشکلست
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 
غزل شماره۷۴:

شراب از دست خوبان سلسبیلست
و گر خود خون میخواران سبیلست

نمی‌دانم رطب را چاشنی چیست
همی‌بینم که خرما بر نخیلست

نه وسمست آن به دلبندی خضیبست
نه سرمست آن به جادویی کحیلست

سرانگشتان صاحب دل فریبش
نه در حنا که در خون قتیلست

الا ای کاروان محمل برانید
که ما را بند بر پای رحیلست

هر آن شب در فراق روی لیلی
که بر مجنون رود لیلی طویلست

کمندش می‌دواند پای مشتاق
بیابان را نپرسد چند میلست

چو مور افتان و خیزان رفت باید
و گر خود ره به زیر پای پیلست

حبیب آن جا که دستی برفشاند
محب ار سر نیفشاند بخیلست

ز ما گر طاعت آید شرمساریم
و ز ایشان گر قبیح آید جمیلست

بدیل دوستان گیرند و یاران
ولیکن شاهد ما بی‌بدیلست

سخن بیرون مگوی از عشق سعدی
سخن عشقست و دیگر قال و قیلست
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 
غزل شماره۷۵:

کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست

غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت
این شادی کسی که در این دور خرمست

تنها دل منست گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دل شادمان کمست

زین سان که می‌دهد دل من داد هر غمی
انصاف ملک عالم عشقش مسلمست

دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت
آیا چه جاست این که همه روزه با نمست

خواهی چو روز روشن دانی تو حال من
از تیره شب بپرس که او نیز محرمست

ای کاشکی میان منستی و دلبرم
پیوندی این چنین که میان من و غمست
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 
غزل شماره۷۶:

یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست

هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست

نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست

آنست آدمی که در او حسن سیرتی
یا لطف صورتیست دگر حشو عالمست

هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده‌ام
جز بر دو روی یار موافق که در همست

آنان که در بهار به صحرا نمی‌روند
بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست

وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب
پندش مده که جهل در او نیک محکمست

آرام نیست در همه عالم به اتفاق
ور هست در مجاورت یار محرمست

گر خون تازه می‌رود از ریش اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهمست

دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست

ممسک برای مال همه ساله تنگ دل
سعدی به روی دوست همه روزه خرمست
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 
غزل شماره۷۷:

بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرامست
ای مجلسیان راه خرابات کدامست

هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند
ما را غمت ای ماه پری چهره تمامست

برخیز که در سایه سروی بنشینیم
کان جا که تو بنشینی بر سرو قیامست

دام دل صاحب نظرانت خم گیسوست
وان خال بناگوش مگر دانه دامست

با چون تو حریفی به چنین جای در این وقت
گر باده خورم خمر بهشتی نه حرامست

با محتسب شهر بگویید که زنهار
در مجلس ما سنگ مینداز که جامست

غیرت نگذارد که بگویم که مرا کشت
تا خلق ندانند که معشوقه چه نامست

دردا که بپختیم در این سوز نهانی
وان را خبر از آتش ما نیست که خامست

سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان
چون در نظر دوست نشینی همه کامست
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
صفحه  صفحه 8 از 124:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  123  124  پسین » 
شعر و ادبیات

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA