انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 80 از 124:  « پیشین  1  ...  79  80  81  ...  123  124  پسین »

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی


زن

 
حکــایت

یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش

جهاندیده پیری بر او برگذشت
چنین گفت خندان به ناطور دشت

مپندار جان پدر کاین حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار

که این دفع چوب از در کون خویش
نمی‌کرد تا ناتوان مرد و ریش

چه داند طبیب از کسی رنج برد
که بیچاره خواهد خود از رنج مرد؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
حکــایت

شنیدم که دیناری از مفلسی
بیفتاد و مسکین بجستش بسی

به آخر سر ناامیدی بتافت
یکی دیگرش ناطلب کرده یافت

به بدبختی و نیکبختی قلم
برفته‌ست و ما همچنان در شکم

نه روزی به سرپنجگی می‌خورند
که سر پنجگان تنگ روزی ترند

بسا چاره‌دانا بسختی بمرد
که بیچاره گوی سلامت ببرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
حکــایت

فرو کوفت پیری پسر را به چوب
بگفت ای پدر بی گناهم مکوب

توان بر تو از جور مردم گریست
ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟

به داور خروش، ای خداوند هوش
نه از دست داور برآور خروش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر

بلند اختری نام او بختیار
قوی دستگه بود و سرمایه‌دار

به کوی گدایان درش خانه بود
زرش همچو گندم به پیمانه بود

چو درویش بیند توانگر بناز
دلش بیش سوزد به داغ نیاز

زنی جنگ پیوست با شوی خویش
شبانگه چو رفتش تهیدست، پیش

که کس چون تو بدبخت، درویش نیست
چو زنبور سرخت جز این نیش نیست

بیاموز مردی ز همسایگان
که آخر نیم قحبهٔ رایگان

کسان را زر و سیم و ملک است و رخت
چرا همچو ایشان نه ای نیکبخت؟

برآورد صافی دل صوف پوش
چو طبل از تهیگاه خالی خروش

که من دست قدرت ندارم به هیچ
به سرپنجه دست قضا بر مپیچ

نکردند در دست من اختیار
که من خویشتن را کنم بختیار
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
حکــایت

یکی مرد درویش در خاک کیش
نکو گفت با همسر زشت خویش

چو دست قضا زشت رویت سرشت
میندای گلگونه بر روی زشت

که حاصل کند نیکبختی به زور؟
به سرمه که بینا کند چشم کور؟

نیاید نکوکار از بدرگان
محال است دوزندگی از سگان

همه فیلسوفان یونان و روم
ندانند کرد انگبین از ز قوم

ز وحشی نیاید که مردم شود
به سعی اندر او تربیت گم شود

توان پاک کردن ز زنگ آینه
ولیکن نیاید ز سنگ آینه

به کوشش نروید گل از شاخ بید
نه زنگی به گرما به گردد سپید

چو رد می‌نگردد خدنگ قضا
سپر نیست مربنده را جز رضا
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
حکایت کرکس با زغن

چنین گفت پیش زغن کرکسی
که نبود ز من دوربین‌تر کسی

زغن گفت از این در نشاید گذشت
بیا تا چه بینی بر اطراف دشت

شنیدم که مقدار یک روزه راه
بکرد از بلندی به پستی نگاه

چنین گفت دیدم گرت باورست
که یک دانه گندم به هامون برست

زغن را نماند از تعجب شکیب
ز بالا نهادند سر در نشیب

چو کرکس بر دانه آمد فراز
گره شد بر او پای بندی دراز

ندانست ازان دانه بر خوردنش
که دهر افگند دام در گردنش

نه آبستن در بود هر صدف
نه هر بار شاطر زند بر هدف

زغن گفت ازان دانه دیدن چه سود
چو بینایی دام خصمت نبود؟

شنیدم که می‌گفت و گردن به بند
نباشد حذر با قدر سودمند

اجل چون به خونش برآورد دست
قضا چشم باریک بینش ببست

در آبی که پیدا نگردد کنار
غرور شناور نیاید به کار
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
حکــایت

چه خوش گفت شاگرد منسوج باف
چو عنقا برآورد و پیل و زراف

مرا صورتی برنیاید ز دست
که نقشش معلم ز بالا نبست

گرت صورت حال بد یا نکوست
نگارندهٔ دست تقدیر، اوست

در این نوعی از شرک پوشیده هست
که زیدم بیازرد و عمروم بخست

گرت دیده بخشد خدواند امر
نبینی دگر صورت زید و عمرو

نپندارم ار بنده دم درکشد
خدایش به روزی قلم درکشد

جهان آفرینت گشایش دهاد
که گر وی ببندد نشاید گشاد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
مــثل

شتر بچه با مادر خویش گفت:
بس از رفتن، آخر زمانی بخفت

بگفت ار به دست منستی مهار
ندیدی کسم بارکش در قطار

قضا کشتی آن جا که خواهد برد
وگر ناخدا جامه بر تن درد

مکن سعدیا دیده بر دست کس
که بخشنده پروردگارست و بس

اگر حق پرستی ز درها بست
که گر وی براند نخواند کست

گر او تاجدارت کند سر برآر
وگرنه سر ناامیدی بخار
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
گفتار اندر اخلاص و برکت آن و ریا و آفت آن

عبادت به اخلاص نیت نکوست
وگرنه چه آید ز بی مغز پوست؟

چه زنار مغ بر میانت چه دلق
که در پوشی از بهر پندار خلق

مکن گفتمت مردی خویش فاش
چو مردی نمودی مخنث مباش

به اندازهٔ بود باید نمود
خجالت نبرد آن که ننمود و بود

که چون عاریت برکنند از سرش
نماید کهن جامه‌ای در برش

اگر کوتهی پای چوبین مبند
که در چشم طفلان نمایی بلند

وگر نقره اندوده باشد نحاس
توان خرج کردن بر ناشناس

منه جان من آب زر بر پشیز
که صراف دانا نگیرد به چیز

زر اندودگان را به آتش برند
پدید آید آنگه که مس یا زرند

ندانی که بابای کوهی چه گفت
به مردی که ناموس را شب نخفت؟

برو جان بابا در اخلاص پیچ
که نتوانی از خلق رستن به هیچ

کسانی که فعلت پسندیده‌اند
هنوز از تو نقش برون دیده‌اند

چه قدر آورد بنده حوردیس
که زیر قبا دارد اندام پیس؟

نشاید به دستان شدن در بهشت
که بازت رود چادر از روی زشت
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
حکــایت

شنیدم که نابالغی روزه داشت
به صد محنت آورد روزی به چاشت

به کتابش آن روز سائق نبرد
بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد

پدر دیده بوسید و مادر سرش
فشاندند بادام و زر بر سرش

چو بر وی گذر کرد یک نیمه روز
فتاد اندر او ز آتش معده سوز

بدل گفت اگر لقمه چندی خورم
چه داند پدر غیب یا مادرم؟

چو روی پسر در پدر بود و قوم
نهان خورد و پیدا بسر برد صوم

که داند چو در بند حق نیستی
اگر بی وضو در نماز ایستی؟

پس این پیر ازان طفل نادان ترست
که از بهر مردم به طاعت درست

کلید در دوزخ است آن نماز
که در چشم مردم گزاری دراز

اگر جز به حق می‌رود جاده‌ات
در آتش فشانند سجاده‌ات
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 80 از 124:  « پیشین  1  ...  79  80  81  ...  123  124  پسین » 
شعر و ادبیات

Saadi Shirazi | زندگی و آثار سعدی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA