انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 31:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  30  31  پسین »

نادر نادر پور (زندگی و اشعار)


زن

 


داغ صبح

شب است و هیچ کسم راه صبح ننماید
خدای را ز که گیرم چنین سراغی را ؟
ستارگان همه فانوس های خاموشند
به نورشان نتوان یافت راه باغی را
کجاست آنکه سر از خانه ای برون آرد
به راه من فکند پرتو چراغی را ؟
جهان ز خنده ی شیرین آفتاب تهی است
چه حاجت است به نور آشیان زاغی را
من از سپیده دمان غیر ازین ندارم چشم
که از افق شنوم ناله ی کلاغی را
     
  
زن

 
پوپک

چون پوپکی که می رمد از زردی غروب
تا از دیار شب بگریزد به شهر روز
خورشید هم گریخته است از دیار شب
اما پرش به خون شفق می خورد هنوز
من نیز پوپکم
من نیز از غروب غم بی امید خویش
خواهم که رو کنم به تو ، ای صبح دلفروز
اما شب است و دفتر زرکوب آسمان
با آن خطوط میخی و ریز ستاره ها
از هم گشوده است و ورق می خورد هنوز
من پوپکم ، گریخته از سرنوشت خویش
خونین شده ست ککلم از پنجه ی عقاب
این پنجه ، تاج بخت من از سر ربوده است
رنگین شده ست بال من از خون آفتاب
در چشم من ، غبار شب و دانه های شن
پرکرده جای خواب فراموش گشته را
من پوپکم ، گریخته از سرزمین خویش
در پشت سر گذاشته یاد گذشته را
کنون شکسته بال تر از مرغ آفتاب
از بیم شب به سوی تو پرواز می کنم
ای آنکه در نگاه تو خورشید خفته است
پرواز را به نام تو آغاز می کنم
     
  
زن

 
کوچه میعاد

آسمان بی ماه بود آن شب
بغض باران در گلویش بود
ناودان با خویش نجوا داشت
کوچه گرم از گفتگویش بود
باد در شهر تهی می ریخت
بوی شب های بیابان را
تک چراغی خال می کوبید
گونه ی خیس خیابان را
من تهی بودم ، تهی از خویش
من پر از اندوه او بودم
با خیال دور و نزدیکش
همچنان در گفتگو بودم
دیدم از حسرت فرولغزید
اشک بر سیمای غمناکش
روزهای رفته را دیدم
در فضای چشم نمناکش
کوچه ی میعاد ما ، هر شب
چون رگی از خون ما پر بود
خنده ها طعمی گوارا داشت
بوسه ها گرم و نفس بر بود
بوی باران خورده ی دیوار
پلک سنگین مرا می بست
عطر زلفش در هوا می گشت
تا به بوی خاک می پیوست
ناگه از رفتن فرو می ماند
تن چو پیچک بر تنم می دوخت
تا از آن مستی به هوش آیم
بوسه لب های مرا می سوخت
راستی ای مونس دیرین
یاد از آن شب ها که می دانی
کوچه های پیج پیج شهر
روزهای سرد بارانی
آسمان ، امشب ندارد ماه
بغض باران در گلوی اوست
ناودان با خویش در نجواست
کوچه گرم از گفتگوی اوست
     
  
زن

 
تیشه ی برق

برقی دمید و تیشه ی خونین خویش را
بر فرق شب نواخت
طاق بلند شیشه ای آسمان شکست
وز آن شکاف ، کوکب تنهای بخت من
چون شبنمی چکید و به خاک سیه نشست
آن مرد بی ستاره شدم کز گناه بخت
دل در هر آنچه بست ، امدیش ثمر نداشت
آن مرد بی ستاره شدم کز غم غروب
رو در شبی نهاد که هرگز سحر نداشت
ماندم به انتظار که معمار آسمان
شاید ز نو مرمت طاق کهن کند
چون اختران سوخته را بشمرد شبی
یادی هم از ستاره ی خاموش من کند
اما زمان پیری او در رسیده بود
دیگر توان ساختن آسمان نداشت
بازوی زورمند وی از کار مانده بود
در چشم پیر خویش ، فروغ جوان نداشت
نومید از آنچه عاقبتم حاصلی نداد
اکنون بر آستان شما رو نهاده ام
ای مرمرین ستون ها ، ای گردبادها
شمع بلند قامت پیچان خویش را
در زیر طاق پر ترک آسمان زنید
زیرا هنوز چشم بلادیدگان خاک
در جستجوی بخت ، به سوی ستاره هاست
بر این گروه ، چشم حقارت میفکنید
گر خاک شد ستاره ی اقبال من ، چه باک
در آسمان پاک ، هزاران ستاره اند
وانان که بر ستاره ی خود دل نهاده اند
در زیر آسمان خدا ، بی شماره اند
     
  
مرد

 
گل ماه

این ترک نیست به رخساره ی ما
اینه گفت
چین پیری است
تو گفتی
که به سیمای شماست
بغض او پر شد و در چشم زلالش ترکید
از غم توست شیاری که به پیشانی ماست
روز گرداندی و ، اندوه تو بر گونه چکید
چشم گریان تو بر چهره ی دیوار افتاد
پاره سنگی چو دل از سینه ی او بیرون جست
پیش پای تو فرود آمد و از کار افتاد
آه دیوار
تو گفتی
چه شد آن سایه ی من
که شبی ماه به رخسار تو رقصانیدش ؟
نیست افسوس
سر از شرم به پایین انداخت
خنده ی بی سبب ماه نخنداندیش
روز گرداندی و تصویر تو در آب نشست
بر که جان !‌ کیست ؟،
تو پرسیدی و او هیچ نگفت
می شناسی تو مرا ؟
باز تو پرسیدی و ماه
رفت و ابر آمد و تصویر تو را پاک نهفت
اشک گرم تو فرود آمد و بر گونه چکید
اشک گرمی که درو شادی و غم پنهان بود
آب و اینه و دیوار تو را می جستند
دل من نیز به سودای تو سرگردان بود
همه را دیدی و نام منت از خاطر رفت
همه را خواندی و تصویر من از دل راندی
پاریا بودم و چون سوختم از آتش قهر
مشت خاکسترم از خشم بر آب افشاندی ؟
چون گل ماه که پرپر کندش پنجه ی موج
غنچه ی یاد تو پرپر شد و بر خاک نشست
دل من ، اینه ای بود و پاز نقش تو بود
دیگر آن اینه کز نقش تو پر بود ، شکست


     
  
مرد

 
فانوس

فانوس زرد صبح
در زیر طاق مرمری آسمان شکفت
کلیل نور او چو به شاخ برهنه ریخت
مرغی که خفته بود پرید از کنار جفت
تسبیح شب که مهره ی صد ها ستاره داشت
در زیر پنجه های تر صبحدم گسست
هر مهره اش پرنده شد و بال بر کشید
دنیا پر از ترانه شد و خاموشی شکست
اما چه شد که پرتو فانوس شعر من
دیگر به طاق مرمری خاطرم نتافت ؟
اما چه شد که شاخه ی زرد خیال من
از نور ارغوانی او ، بهره ای نیافت ؟
اما چه شد که صبح برآمد ولی هنوز
بر بال مرغ من ندرخشیده نور روز ؟
فانوس زرد صبح
در زیر طاق مرمری آسمان شکفت
اما چه روی داد که فانوس شعر من
چون مرغ نیمه جان ، نفسی بر کشید و خفت
     
  
مرد

 
تب و عطش

عقاب پیر نگون بخت آفتابم من
که شعله های شفق سوخت شاهبالم را
درین کویر بلا کیست تا تواند راند
ز گرد لاشه ی من ، کرکس خیالم را
چنان به حسرت پرواز خو گرفته دلم
که سرنوشت خود از خاکیان جدا بینم
چنان به شوق پریدن ز خود رها شده ام
که عکس خویش در ایینه ی هوا بینم
من استخوانم ، من پاره استخوانی سرد
که دستی از بدن گرم شب بریده مرا
من آسمان شبم در حباب سربی ابر
که جلوه ای ندهد پرتو سپیده مرا
دلم پر است ولی دیده ام ز اشک تهیدست
چه آفتی است غمین بودن و نگرییدن
چه آفتی است که چون شاخه ی خزان دیده
در آفتاب ، ز سرمای خویش لرزیدن
تبی نماند که در من عطش برانگیزد
عرق نشست بر آن تن که همچو آتش بود
چه شد که شعله ی سوزان به دست باد سپرد
شبی که در نفسش گرمی نوازش بود
کنون به خویش نظر می کنم چو ماه در آب
تنم ز روشنی سرد خویش می لرزد
جهنمی که درو سوختم ، فروزان باد
که شعله اش به نسیم بهشت می ارزد
شکسته بال عقابم تپیده در شن گرم
نگاه تشنه ی من در پی سرابی نیست
دلم به پرتو عمنک ماه خرسند است
که در غبار افق ، برق آفتابی نیست
     
  
مرد

 
نامگذاری

باد صبح از بستر نرم چمن برخاست
کوه ، پیشانی به تاج آفتاب آراست
جیوه ی آب روان در جوی می لغزید
پلک من چون پره های بینی غنچه
از هجوم عطر های تازه می لرزید
عطر تند سنجد کوهی
عطر ترد شبدر وحشی
عطر خاک آلود ترخان ها
عطر باران بیابان ها
پوپکی از راه دور آمد
بر لب آب روان بنشست
خواست تا گرد سفر از پر بیفشاند
خواست تا لبخند اندام جوانش را
در نگاه آب بنشاند
خم شد و تصویر او در آب جو افتاد
شانه اش از سر رو افتاد
قطره ای در چشم او پاشید
سر به سوی آسمان برداشت
شانه اش را دید
همچو تاجی برق می زد بر سر خورشید
دخترم از خواب نوشین سحر برخاست
جامه بر اندام خویش آراست
خواست تا گرد شب از پیکر بیفشاند
خواست تا لبخند اندام جوانش را
بر لب اینه بنشاند
رفت و از بالای رف ایینه را برداشت
گیسوان خود پریشان دید
شانه را برداشت
برقی از ایینه در چشمان او تابید
دیده بر هم زد
بر سر گیسو به جای شانه تاجی دید
تاج زرینی که می تابید بر پیشانی خورشید
پوپکی از راه دور آمد
خواست تا تصویر خود را در دل آب روان بیند
شانه اش از سر فرولغزید
تاجش از تارک فروافتاد
دخترم از خواب خوش برخاست
خواست تا با شانه گیسو را بیاراید
آفتابش تاج بر سر زد
آسمانش نام پوپک داد
     
  
مرد

 
بر ستون بسته

در آن شهر تاریک از یاد رفته
که ویران شد از فتنه ی روزگاران
شبی بر ستون بسته ای دید سعدی
که نامش نپرسید از رهگذاران
چو ماری که بر دوش ضحک خفته
گره خورده زنجیر بر بازوانش
عطش ، آتش افشانده در تار و پودش
غضب ، لرزه افکنده در زانوانش
گذر کرد و از او نپرسید سعدی
که ای مرد برگشته ایام چونی ؟
ندانست کاین بر ستون بسته هر شب
چو فرهاد نالیده در بیستونی
ندانست سعدی که این مرد تنها
ز روز ازل بر ستون بسته بوده
ندانست کز روزگاران پیشین
همه شب پریشان و دلخسته بوده
بسا کس که از گردش آسمان
درین خاکدان زاده و درگذشت
ولی این نگون بخت ، بر جای مانده
چو سنگی که سیلابش از سر گشذته
شگفتا !‌ که این مرد شوریده خاطر
ز فریاد خود بافت ، زنجیر خود را
نه تقدیر او بند بر پای او زد
که در دست خود داشت تقدیر خود را
من آن بر ستون بسته ی شوربختم
که بازیچه ی دست بیداد خویشم
مگر شعر ،‌ زنجیر فریاد من شد
که خودش بر ستون بست فریاد خویشم

     
  
مرد

 
شمع مهر

تا جرعه ای ز خون دلم نوش می کنی
مستانه ، عهد خویش فراموش می کنی
آن شمع مهر را که به جان برفروختم
از باد قهر ، یکسره خاموش می کنی
هر دم مرا به بوی دلاویز موی خویش
از دست می ربایی و مدهوش می کنی
ترسم که همچو طبع تو سوداییم کند
این طره ای که زیب بر و دوش می کنی
راز نهان عشق خود از چشم من بخوان
تا چندش از زبان کسان گوش می کنی
گر یک نظر به جوش درون من افکنی
کی اعتنا به خون سیاووش می کنی
ای ماه !‌ رخ مپوش که چون شب ، دل مرا
در سوگ هجر خویش ، سیه پوش می کنی
ما را که بر وصال تو دیگر امید نیست
کی با خیال خویش همآغوش می کنی
گفتار نغز سایه ی ما گرچه نادر است
اما به از دری است که در گوش می کنی
     
  
صفحه  صفحه 10 از 31:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  30  31  پسین » 
شعر و ادبیات

نادر نادر پور (زندگی و اشعار)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA