انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 26 از 31:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  31  پسین »

نادر نادر پور (زندگی و اشعار)


زن

andishmand
 
صبح دروغین

امشب ، زمین ، تمام گناهان خویش را
بدرود گفته است
زهد سپید برف
کفر زمینیان را در خود نهفته است
این سیمگون نقاب
بر چهره ی سیاه طبیعت
زیباترین دروغ جهان است
امشب ، درخت پیر
اندیشه می کند که جوان است
اما پس از تولد خورشید
اندیشه های برفی او آب می شود
ایا کدام چشم
رخساره ی حقیقت پنهان را
مانند آفتاب تواند دید ؟
شاید که چشمی از پس گرییدن
پاسخ بدین سوال تواند داد
ای پیر ، ای درخت
باران چه گریه ای است
گرییدنی به وسعت اندوه آسمان
بر غفلت زمین
گرییدنی که صبح دروغین برف را
در شام نوجوانی ناپایدار تو
تاریک می کند
اما تو را به روشنی دور کودکی
نزدیک می کند
گرییدنی که دیده ی پیران را
چون چشم کودکانه ی خورشید
بینایی زلال تواند داد
آه ای خروس منتظر صبح
آتش ، درون پنبه نمی میرد
اما نگاه کن
خورشید در سپیدی آفاق مرده است
افسون برف ، چشم درختان ساده را
در خواب کرده است
وین روستاییان صبور پیاده را
در روزگار پیری ، با مرکب خیال
تا شهر نوجوانی موهوم برده است
اما ، دل زمین
در آرزوی گریه ی باران است
در شب حقیقتی است که پنهان است
آه ای غم سیاه تر از ابر
امشب ، مرا گریستنی بی امان ببخش
ای اشک مهربان
چشم مرا نگاهی چون کودکان ببخش

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
دو پیکر

از ترکش جوزا به حکم آسمان تیری فرو افتاد
تیری که چون بشکست نیمش بر بهاران خورد
نیمش به تابستان
من در میان این دو فصل نیمه جان زادم
تقویم می داند که در آن نیمه ی خرداد
چون ساعت تقدیر زنگ نیمه شب را زد
ناگاه طوفانی پدید آمد
در غرش تندر فروپیچید فریادم
آری ، بدین سان ، نیم قرنی پیش ازین دوران
بر صفحه ی قرآن تبرک یافت میلادم
تکرار لفظ نیمه را در طالعم بنگر
تا نیک دریابی که من هم نیمی از خویشم
در جستجوی نیمه ای دیگر
اما غم آنم نیمه خواهد داد بر بادم
من ، نیمه ای دارم که با من نیست
آن نیمه ، ایا در کدامین قرن
یا درکدامین فصل
یا در کدامین شب ، کدامین روز خواهد زیست ؟
تقویم می داند که من فرزند خردادم
خرداد را با برف نسبت نیست
چونان که شب را با سحرگاهان
اما بیاض موی من در محضر ایینه می گوید
در نیمه ی خرداد ماهان نیمه شب هر سال
حتی به هنگامی که رنگ آسمان آبی است
برفی هراس انگیز می بارد
موی سپید من نمی داند
کاین برف بی هنگام شاید از شبی دیگر
از آسمان و کوکبی دیگر
از نیمه ی پنهان من پیغام می آرد
پیغام او ، پاکی است یا پیری ؟
این را ، به خاموشی من از ایینه می پرسم
او با نگاه خیره اش رندانه می کوشد
تا پرسش چشم مرا بیهوده انگارد
اما ، دل بیدار من در سینه می گوید
این نکته از من پرس
پیغام آن نادیده هم پیری است هم پاکی
در پیری اش اوج خردمندی است
در پاکی اش پهنای افلاکی
پیغام او ، الهام خلاق خداوندی است
در بهترین اندیشه ی خاکی
او از تو پنهان است لیکن شوق دیدار تو را دارد
ای واقف اسرار ناپیدا ! بگو با من
کان نیمه ی پنهان
ایا تواند شد زمانی روبرو با من ؟
ایا پس از برفی که مویم را ز تاریکی تواند شست
ایا در انواری که بعد از برف خواهد تافت
من نیمه ی خود را توانم یافت ؟
ایا توانم یافت ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
چراغ دور

وقتی که من ، جوان جوان بودم
شب ها ستارگان
در جام لاجوردی براق آسمان
چون تکه های کوچک یخ آب می شدند
من ، با لبی به تشنگی خاک
می خواستم که توبه ی پرهیز خویش را
مردانه ، در برابر آن جام بشکنم
می خواستم که در وزش بادهای گرم
هر قطره ی درشت عرق را
کز پشت جام یخ زده می افتاد
بر گونه های شعله ور خویش حس می کنم
می خواستم که جام شب پر ستاره را
با هر دو دست بر لب سوزان خود نهم
در یک نفس تهی کنم و بر زمین زنم
این تشنگی ، گرسنگی از پی داشت
آن حرص وحشیانه که دندان طفل را
در نان گرم تازه فرو می برد
در من ، خمیر خام تخیل را
بر آتش بلوغ جهان می پخت
من ، قرص ماه را که در امواج می شکست
با انگم زلال که از شاخه می چکید
چون نان و انگبین ، به دهان می گذاشتم
من ، در کنار سفره ی رنگین چشمهها
مهمان ماهیان شبانگاه می شدم
من ، برف کوه را
با لاجورد شب
مستانه می چشیدم و از طعم آسمان
آگاه می شدم
بوی درخت در شب کوهستان
عطر عفاف تازه عروسان را
در حجله ی تصور من می ریخت
من با نسیم در پی آن بوی آشنا
همراه می شدم
من ، عشق آتشین شقایق را
در چشم دخترانه ی شبنم
خورشید وار ، تجربه می کردم
من ، لذت مکیدن سرخی را
از سینه ی برآمده ی قله سپید
در کام آفتاب جوان می شناختم
من ، در تراش ساق سپیداران
وقتی که گام بر لب جو می گذاشتند
پای پریده رنگ زنان را
در پیشگاه اینه می دیدم
آن پا برهنگان
چشمان آب و اینه را می فریفتند
وین هر دو را به خدمت خود می گماشتند
من نیز ، در میان علف های شرمگین
مفتون آن نظاره ی دلخواه می شدم
من ، راز کامجویی باران را
در پشت برگ کهنه ی انجیر
چون عاشقان روز ازل می شناختم
آن برگ آشیانه ی ماران را
از چشم آفتاب ، نهان می داشت
اما ، من از لهیب درون می گداختم
وقتی که آب از حرکت می ماند
من ، در رسوب جوی تهی چنگ می زدم
تا آن گل خنک را در پنجه بفشرم
وان را به شکل آدم خاکی در آورم
گویی ، من وخدای بنی آدم
سازندگان پیکره ها بودیم
من هم بسان او
بازیچه های خود را بر سنگ می زدم
من ، هرکسی که بودم : ابلیس یا خدا
دیوانه ی جمال جهان بودم
دلداده ی تمامی آفاق
مشتاق عشقبازی باخاک و باد و آب
آه ای چراغ دور
ای ماه مهربان جوانی
بار دگر به خانه ی تاریک من بتاب
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
تعبیر

گرییدنی بیگاه
در یک شب مستی ، خرابم کرد
من ، خانه ای ویرانه بودم در پس دیوار
سیل آمد و غلتان بر آبم کرد
بویی که بعد از گریه ی رگبار
چون آه بر می خیزد از اعماق ویرانه
بوی غبار آلوده ی ایام
آن مهربان تلخ ، آن محرم تر از مستی
آن بوی غمناک غریبانه
در عین بیداری به خوابم کرد
خواب شگفتی بود
خورشید را دیدم که در باران تولد یافت
باران به پهنای افق ، رنگین کمانی ساخت
رنگین کمان بر خرمن گل ها فرود آمد
من با گل و خورشید و باران آشنا گشتم
دیوار شفافی که گرداگرد من رویید
ایینه دار آفتابم کرد
از بخت خوش ، این بار
گلخانه ای بودم نمایان از پس دیوار
عطر هزاران گل ، شناور در گلابم کرد
در پشت هر گل صورتی دیدم
از روزگاران سبکبالی
این لاله ی سرخ جوانی بود
آن ، لادن زرد میانسالی
زیبایی گل ها ، خجل از انتخابم کرد
اوج شکفتن بود
گنجینه ای بودم پر از گل های عطر آگین
گلخانه ای گسترده در آفاق
رنگین کمان بر آستانم سر فرود آورد
خورشید با لبخند خود شاعر خطابم کرد
بر خویش لرزیدم
این خواب تعبیری دگرگون داشت
از پیش می دیدم که در هنگام بیداری
ویرانه ای خواهم شدن بی بهره از خورشید
گسترده در باران
ویرانه ای بیگانه از گل ، آشنا با گل
کنده از موران و از ماران
این پیش بینی غوطه ور در اضطرابم کرد
آنگاه بیداری شتابان حلقه بر در کوفت
مستی به سوی هوشیاری رفت
وان خواب جادویی ، جوابم کرد
این بار ، من بیغوله ای بودم
بی سقف و بی دیوار
سیل آمد و پنهان در آبم کرد
گرییدنی مستانه ، دیگر بار
در صبح هوشیاری ، خرابم کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
از رم تا سدوم

وقتی که شب قندیل های کهنه را در آسمان افروخت
ما ساکنان کاخ سلطانی
شهر گناه آلوده را از دور می دیدیم
فانوس ها در کوچه های تنگ و تاریکش
با شعله های شیطنت می سوخت
ابلیس ، در کاشانه های دور و نزدیکش
شب زنده داران را گناهی تازه می آموخت
ما ساکنان کاخ سلطانی
شهر گناه آلوده را از درون
با دیده ای مغرور می دیدیم
تالار ما دریای شادی های جوشان بود
از موج خواهش ها ، خروشان بود
تن های عریان ، ماهیان سیمگون بودند
چشمان ما ، ایینه داران جنون بودند
ما ، از ورای پرده ی مستی
آن ماهیان زنده را در تور می دیدیم
ما ، ناشناسی را که با فانوس جادویی
پنداری از آفاق سحر آمیز می آمد
چون سایه ای در کوچه های دور
بر سنیه ی دیوارهای کور می دیدیم
فریاد او در شهر می پیچید
ای تیره بختان ای سیهکاران
شهر شما در شعله های صبحدم نابود خواهد شد
ایگمرهان ای زشت کرداران
راه رهایی بر شما مسدود خواهد شد
ما ، از درون کاخ سلطانی
او را که با جمعیتی پنهان سخن می گفت
در حلقه ای از نور می دیدیم
چندان که گفتارش به پایان رفت
در پرتو فانوس خود ، تنها به راه افتاد
اما طنین گرم آن گفتار
در شهر خاموش سیاه افتاد
مستان هراسیدند و هشیاران سفر کردند
بیم عقوبت با غم غربت مقابل شد
آنگاه خورشید از کران آسمان برخاست
انوار گوگردین او بر شهر نازل شد
شهر گناه آلود مستان از میان برخاست
آثار او از لوحه ی ایام زایل شد
اما ز هشیاران غمناک سفرکرده
در دشت پهناور ، نشانی دهشت آور ماند
تقدیر ، اینان را که از آتش حذر کردند
رفتند و گریان بر قفای خود نظر کردند
در اوج گرما منجمد گرداند
اندامشان تندیس کامل شد
ما ، از حریم کاخ سلطانی
فرجام هشیاران و مستان هر دو را دیدیم
چون خویش را ایمن گمانکردیم
از ایمنی بر خویش بالیدیم
تالار ما ، دریای شادی های جوشان بود
ما ، چون سبکباران ساحل ها
فارغ ز بیم موج ، نوشیدیم و رقصیدیم
آنگه به پاس مقدم خورشید عالمسوز
در خانه ی خود آتش افکندیم و خندیدیم
ما ساکنان کاخ سلطنتی
شب زنده داران سدوم بودیم
ما در طلوع خشم سوزان خداوندی
ویرانی موعود را دیدیم
اما هنوز از کوری باطن
در ظلمت اندیشه های خویش گم بودیم
ما ، تیره اندیشان روشن بین ، در آن شب ننگین
آتش سوزی تاریخ
نظارگان شعله در آفاق رم بودیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
در بازتاب شعله ی کبریت

خورشید عالمتاب من ، ایینه ی بخت بلند من
امید عمرم ، دخترم ، دیر آشنای دلپسند من
گاهی که می اید به دیدارم
چشم مرا در تیره روزی نور می بخشد
من ، چون جوانان باز می یابم
در ضعف پیری ، قوت بینایی خود را
دیدار کوتاه است
در لحظه ی بدرود ، خورشید جوان من
با بوسه ای پر مهر می بندد دهان من
آنگاه در حالی میان شرم و شیدایی
پای عزیمت می نهد بر آستان من
اما چو در چشم من اندوه می بیند
نزدیک می اید
سیگاری آتش می زند با ناشکیبایی
وان را به جای بوسه ای دیگر
در واپسین دم می نشاند بر لبان من
من ، از ورای شعله ی کبریت می بینم
در عمق چشمانش ، غم تنهایی خود را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
در بازتاب شعله ی کبریت

خورشید عالمتاب من ، ایینه ی بخت بلند من
امید عمرم ، دخترم ، دیر آشنای دلپسند من
گاهی که می اید به دیدارم
چشم مرا در تیره روزی نور می بخشد
من ، چون جوانان باز می یابم
در ضعف پیری ، قوت بینایی خود را
دیدار کوتاه است
در لحظه ی بدرود ، خورشید جوان من
با بوسه ای پر مهر می بندد دهان من
آنگاه در حالی میان شرم و شیدایی
پای عزیمت می نهد بر آستان من
اما چو در چشم من اندوه می بیند
نزدیک می اید
سیگاری آتش می زند با ناشکیبایی
وان را به جای بوسه ای دیگر
در واپسین دم می نشاند بر لبان من
من ، از ورای شعله ی کبریت می بینم
در عمق چشمانش ، غم تنهایی خود را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
میلاد ستاره

ای چشم ناشناس
تصویر من در اینه ی روشن بلوغ
مویی به رتگ نیمه شبان داشت
اما ، ز پشت ظلمت آن موی
خورشید بامدادی اندیشه می دمید
امروز
تصویر من در اینه ی پیری
مویی به رنگ صبحدمان دارد
اما طلوع صادق اندیشه
در پشت این پگاه دروغین نیست
شب در ضمیر من جریان دارد
گویی حیات من
در ذهن بی تفاوت ایینه
راه دراز پرخطری بود
از روز دور تا شب نزدیک
از صبح نوجوانی روشن
تا شامگاه پیری تاریک
ای چشم ناشناس
تصویر من در اینه ی فردا
طفل دوباره ای است که میلاد تازه اش
در دومین سپیده ی پنجاه سالگی است
این پیر خردسال
مویی به رنگ شیر و شکر دارد
وز مادری به تلخی شب زاده می شود
آنگه برای زیستنی ناگوارتر
در غربت سیاه خود آماده می شود
دیدار ناگهانی این سالخورده طفل
بر گور وگاهواره مبارک باد
آه ای شب شگفت
میلاد این ستاره مبارک باد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
در زیر آسمان باختر

از کوچه های خاطره ی من
امشب ، صدای پای تو می اید
آه ای عزیز دور
ایا به شهر غربت من پا نهاده ای ؟
اینجا پرندگان سحر در من
میل گذشتن از سر عالم را
بیدار می کنند
اما ، شبانگهان
دیوارها اسارت پنهانی مرا
تکرار می کنند
اینجا ، مرا چگونه توانی یافت ؟
من ، از میان مردم بیگانه
کس را به غیر خویش نمی بینم
تصویر من در اینه ، زندانی است
من ، خیره در مقابل آن تصویر
می ایستم که با همه نشینم
اینجا ،مرا در اینه خواهی دید
ایینه ای شگفت که همتای ساعت است
ایینه ای که عقربه های نهان او
در چارچوب سود و زیان کار می کنند
ایینه ای که ثانیه ها و دقیقه ها
در ذهن بی ترحم سوداگرانه اش
تصویر تابناک مرا تار می کنند
اینجا ، زمان طلاست
هر لحظه اش به قیمت کسیر و کیمیاست
اما ، ضمیر من
تقویم بی تفاوت شب ها و روزهاست
اینجا ، غروب ، رنگ جنون دارد
باران ، صدای گریه ی تنهایی است
چشم ستارگان همه نابیناست
اینجا ، من از دریچه فراتر نمی روم
دیوار روبرو
سر حد ناگشوده ی دیدار است
اینجا ، چراغ خانه ی همسایه
چشم مرا به خویش نمی خواند
بیگانگی گزیده ترین یار است
اینجا درین دیار
درها ، همیشه سوی درون باز می شود
در سرزمین غربت اندوهگین من
در زیر آسمان مه آلود باختر
شب در دل من است
صبح از شقیقه های من آغاز می شود
اینجا چو من ، غریب غمینی نیست
در وهم شب ، چراغ یقینی نیست
تنها صدای یک دل سرگردان
با بانگ پای رهگذری حیران
در کوچههای خاطره می پیچد
آه ای عزیز دور
ایا تو در پناه کدامین در
یا در پس کدام درخت ایستاده ای ؟
ایا به شهر غربت من پا نهاده ای ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
طلوعی از مغرب

در سرزمین من
بعد از طلوع خون ، خبر از آفتاب نیست
مهتاب سرخی از افق مشرق
بر چهره های سوخته می تابد
وز آفتاب گمشده تقلید می کند
اما هنوز ، در پس آن قله ی سپید
خورشید در شمایل سیمرغ زنده است
یک روز ، ناگهان
می بینمش که سایه فکندست بر سرم
کنون درین دیار مسیحایی
بر آستان غربت خود ایستاده ام
شب ، بر فراز برج کلیساها
تک تک ستارگان را مصلوب کرده است
اما ، فروغی از افق مغرب
بر آسمان یخ زده می تازد
وز دور خاوران را تهدید می کند
دانم که این طلوع شفق مانند
از آفتاب گمشده ی من نیست
من شاهد برآمدن آفتاب شب
در سرزمین دیگر و آفاق دیگرم
گویی به ابتدای جهان باز گشته ام
وز آن دوگانه ا=آتش آغاز مائنات
در این طلوع تازه یکی جلوه کرده است
اما کدام یک ؟
آن شعله ای که کیفر دزدیدنش هنوز
منقار کرکسان و جگرگاه دزد را
فرسوده می کند ؟
آن شعله ی شگفت
کز قله ی بلند خدایان ربوده شد
تا چون چراغ معجزه ای در شب سیاه
فرزند خاک را برساند به صبح پاک ؟
یا ، آتشی که مایه ی فخر فرشته بود
اما گواه خواری انسان گشت ؟
آن آتش غرور که شیطان را
در سجده گاه ، دشمن آدم کرد
تا روزی از بهشت ، دراندازدش به خاک ؟
ایا ، از آن دو نور نخستین ، کدام را
در این غروب عمر ، توانم دید
آن نور رأفتی که فروتافت بر زمین
تا ما به یاری اش سفر آسمان کنیم ؟
یا برق کینه ای که ز پهنای آسمان
ما را به تنگنای زمین افکند
تا چون درخت ، ریشه درین خاکدان کنیم ؟
پاسخ برای پرسش من نیست
وین آفتاب تازه در آفاق باختر
تنها تصوری است ز خورشید خاورم
آه ای دیار دور
ای سرزمین کودکی من
خورشید سرد مغرب بر من حرام باد
تا آفتاب تست در آفاق باورم
ای خاک یادگار
ای لوح جاودانه ی ایام
ای پاک ، ای زلال تر از آب و اینه
من ، نقش خویش را همه جا در تو دیده ام
تا چشم برتو دارم ، در خویش ننگرم
ای کاخ زرنگار
ای بام لاجوردی تاریخ
فانوس یاد توست که در خواب های من
زیر رواق غربت ، همواره روشن است
برق خیال توست که گاهگریستن
در بامداد ابری من پرتو افکن است
اینجا ، همیشه ، روشنی توست رهبرم
ای زاگاه مهر
ای جلوه گاه آتش زردشت
شب گرچه در مقابل منایستاده است
چشمانم از بلندی طالع به سوی توست
وز پشت قله های مه آلوده ی زمین
در آسمان صبح تو پیداست اخترم
ای ملک بی غروب
ای مرز و بوم پیر جوانبختی
ای آشیان کهنه ی سیمرغ
یک روز ، ناگهان
چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان
می بینم آفتاب تو را در برابرم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 26 از 31:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  31  پسین » 
شعر و ادبیات

نادر نادر پور (زندگی و اشعار)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA