ارسالها: 180
#101
Posted: 21 Jun 2011 07:31
شعر منتشر نشدهاي از شهريار درباره رهبر انقلاب به همراه دست خط اين شاعر . اين شعر به همراه متن تقديمي شهريار به شرح زير است:
بر آستان والاي آيت الله خامنهاي رياست جمهوري اسلامي محبوب و امام خميني بزرگوار تهران
رشگم آيد كه تو حيدر بابا
بوسي آن دست كه خود دست خداست
راستان دست چپ از وي بوسند
كه خدا بوسد از او دست راست
در امامت به نماز جمعه
صد هزارش بخدا دست دعاست
من بيان هنرم، يك دل و بس
او عيان هنر از سر تا پاست
او شب و روز براي اسلام
پاي پويا و زبان گوياست
او چه بازوي قوي و محكم
با امامي كه ره و رهبر ماست
شهريارا سري افراز به عرش
كو نگاهيش به (حيدربابا) ست
تبريز- دوازدهم ذيالحجه/ 1704 هجري قمري مطابق هفدهم امرداد /1366 شمسي
سيدمحمدحسين شهريار (در هشتاد و دو سالگي)
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
ارسالها: 180
#102
Posted: 21 Jun 2011 07:31
سینمای خزان
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز
به گوشوار دلاویز ماه من نرسد
ستاره گرچه به گوش فلک شود آویز
به باغ یاد تو کردم که باغبان قضا
گشوده پرده پائیز خاطرات انگیز
چنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئی باز
بهار عشق و شبابست این شب پائیز
عروس گل که به نازش به حجله آوردند
به عشوه بازدهندش به باد رخت و جهیز
شهید خنجر جلاد باد می غلتند
به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز
خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد
بهار سبز کجا وین شراب سحر آمیز
خزان صحیفه پایان دفتر عمر است
باین صحیفه رسید است دفتر تا نیز
به سینمای خزان ماجرای خود دیدم
شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیز
هنوز خون به دل از داغ لاله ام ساقی
به غیر خون دلم باده در پیاله مریز
شبی که با تو سرآمد چه دولتی سرمد
دمی که بی تو به سر شد چه قسمتی ناچیز
عزیز من مگر از یاد من توانی رفت
که یاد تست مرا یادگار عمر عزیز
پری به دیدن دیوانه رام می گردد
پریوشا تو ز دیوانه میکنی پرهیز
نوای باربدی خسروانه کی خیزد
مگر به حجله شیرین گذر کند پرویز
به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک
که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیز
تو هم به شعشعه وقتی به شهر تبریز آی
که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
ارسالها: 180
#103
Posted: 21 Jun 2011 07:32
دنیای دل
چند بارد غم دنیا به تن تنهایی
وای بر من تن تنها و غم دنیایی
تیرباران فلک فرصت آنم ندهد
که چو تیر از جگر ریش برآرم وایی
لاله ئی را که بر او داغ دورنگی پیداست
حیف از ناله معصوم هزارآوایی
آخرم رام نشد چشم غزالی وحشی
گر چه انگیختم از هر غزلی غوغایی
من همان شاهد شیرازم و نتوانی یافت
در همه شهر به شیرینی من شیدایی
تا نه از گریه شدم کور بیا ورنه چه سود
از چراغی که بگیرند به نابینایی
همه در خاطرم از شاهد رؤیائی خویش
بگذرد خاطره با دلکشی رؤیایی
گاه بر دورنمای افق از گوشه ابر
با طلوع ملکی جلوه دهد سیمایی
انعکاسی است بر آن گردش چشم آبی
از جمال و عظمت چون افق دریایی
دست با دوست در آغوش نه حد من و تست
منم و حسرت بوسیدن خاک پایی
شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است
گر برای دل خود ساخته ای دنیایی
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
ارسالها: 180
#104
Posted: 21 Jun 2011 07:33
مزد شبانی
خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی
ولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانی
چو من به کنج ریاضت خزیده را چه تفاوت
کزان کرانه بهاری گذشت یا که خزانی
وداع یار بیاد آر و اشک حسرت عاشق
چو میرسی به لب چشمه ای و آب روانی
دهان غنچه مگر بازگو کند به اشارت
حکایت دل تنگی به چون تو تنگ دهانی
به صحت و به امان زنده اند مردم دنیا
منم که زنده ام اما نه صحتی نه امانی
شعیب جلوه سینا جهیز دختر خود کرد
خدا چه اجرت و مزدی که می دهد به شبانی
چه دلبخواه به غیر از تو باشد از توندانم
که آنچه فوق دل و دلبخواه ماست تو آنی
تو شهریار نبودی حریف عهد امانت
ولی به مغز سبک می کشی چه بار گرانی
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
ارسالها: 180
#105
Posted: 21 Jun 2011 07:33
بهار زندانی
بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد
ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد
چه گلی گر نخروشد به شبش بلبل شیدا
چه بهاری که گلش همدم خار آمده باشد
نکند بی خبر از ما به در خانه پیشین
به سراغ غزل و زمرمه یار آمده باشد
از دل آن زنگ کدورت زده باشد به کناری
باز با این دل آزرده کنار آمده باشد
یار کو رفته به قهر از سر ماهم ز سر مهر
شرط یاری که به پرسیدن یار آمده باشد
لاله خواهم شدنش در چمن و باغ که روزی
به تماشای من آن لاله عذار آمده باشد
شهریار این سر و سودای تو دانی به چه ماند
روز روشن که به خواب شب تار آمده باشد
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
ارسالها: 180
#106
Posted: 21 Jun 2011 07:33
دوست ندیدم
به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم
ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم
برای گفتن با دوست شکوه ها به دلم بود
ولی دریغ که در روزگار دوست ندیدم
وگر نگاه امیدی بسوی هیچکسم نیست
چرا که تیر ندامت بدوخت چشم امیدم
رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی
که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم
منی که شاخه و برگم نصیب برق بلا بود
به کشتزار طبیعت ندانم از چه دمیدم
یکی شکسته نوازی کن ای نسیم عنایت
که در هوای تو لرزنده تر ز شاخه بیدم
ز آب دیده چنان آتشم کشید زبانه
که خاک غم به سرافشان چو گرد باد دویدم
گناه اگر رخ مردم سیه کند من مسکین
به شهر روسیهان شهریار روی سپیدم
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
ارسالها: 180
#107
Posted: 21 Jun 2011 07:34
جمال کعبه
اگر که شبرو عشقی چراغ ماهت بس
ستاره چشم و چراغ شب سیاهت بس
گرت به مردم چشم اهتزار قبله نماست
به ارزیابی صد کعبه یک نگاهت بس
جمال کعبه چمن زار می کند صحرا
برو که خار مغیلان گل و گیاهت بس
تو خود چو مرد رهی خضر هم نبود نبود
شعاع چشمه حیوان چراغ راهت بس
دلا اگر همه بیداد دیدی از مردم
غمین مباش که دادار دادخواهت بس
نصیب کوردلان است نعمت دنیا
تو چشم رشد و تمیزی همین گناهت بس
چه حاجت است به دعوی عشق بر در دوست
دل شکسته و اشگ روان گواهت بس
به تاج شاهی اگر سرگران توانی بود
گدای درگه میخانه پادشاهت بس
ترا که صبح پیاله است و آسمان ساقی
چو غم سپاه کشد پای خم پناهت بس
بهار من اگرت با خزان نبردی بود
قطار سرو و گل و نسترن سپاهت بس
چنین که شعله زدت شهریار آتش شوق
به جان خرمن غم یک شرار آهت بس
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
ارسالها: 180
#108
Posted: 21 Jun 2011 07:34
غنای غم
از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل
اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل
گریان فرشته ایست که در سینه های تنگ
از اشک چشم نشو و نما می دهد به دل
تا عهد دوست خواست فراموش دل شدن
غم می رسد به وقت و وفا می دهد به دل
دل پیشواز ناله رود ارغنون نواز
نازم غمی که ساز و نوا می دهد به دل
این غم غبار یار و خود از ابر این غبار
سر می کشد چو ماه و صلا می دهد به دل
ای اشک شوق آینه ام پاک کن ولی
زنگ غمم مبر که صفا می دهد به دل
غم صیقل خداست خدا یا ز مامگیر
این جوهر جلی که جلا می دهد به دل
قانع به استخوانم و از سایه تاجبخش
با همتی که بال هما می دهد به دل
تسلیم با قضا و قدر باش شهریار
وز غم جزع مکن که جزا می دهد به دل
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
ارسالها: 180
#109
Posted: 21 Jun 2011 07:35
وا جوانی!!!!
بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی
داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی
وا عزیزا گوئی آخر گر عزیزت مرده باشد
من چرا از دل نگویم وا جوانی وا جوانی
خود جوانی هم به این زودی به ترک کس نگوید
من ز خود آزردم از فرط جوانی ها جوانی
تا به روی چشم سنگین عینک پیری نهادم
مینماید محو و روشن چون یکی رؤیا جوانی
الفت پیری و نسیان جوانی بین که دیگر
خود نمیدانم که پیری دوست دارم یا جوانی
لیک اگر همراه یاران جوانم بازگشتی
ای عزیزان دوست تر میداشتم گویا جوانی
در بهاران چون ز دست نوجوانان جام گیرم
چون خمار باده ام در سر کند غوغا جوانی
بی وفایی رفیق و داغ یاران نیز دیدم
کاشکی بود ای عزیزان حسرتم تنها جوانی
بی تو چون یوسف به چنگال حریفی گرگ سیرت
رو به چاه گور دارم آه و واویلا جوانی
باز نشناسد اگر با این قد چنگم ببیند
دیده بود آخر مرا با قامت رعنا جوانی
سال ها با بار پیری خم شدم در جستجویش
تا به چاه گور هم رفتم نشد پیدا جوانی
ناز و نوش زندگانی حسرت مردن نیرزد
من گرفتم عمر چندین روزه سر تا پا جوانی
گر جوانی میکنم پیرانه سر بر من نگیری
شهریارا در بهاران می کند دنیا جوانی
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
ارسالها: 180
#110
Posted: 21 Jun 2011 07:35
هجران کشیده ام
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام
تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام
بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام
دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف
وین یکطرف که منت دونان کشیده ام
ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگوی قصه که دندان کشیده ام
جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام
از سرکشی طبع بلند است شهریار
پای قناعتی که به دامان کشیده ام
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...