انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 18 از 39:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  38  39  پسین »

زندگينامه و اشعار استاد شهريار


مرد

 
*****

سری به سینه خود تا صفا توانی یافت
خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت

در حقایق و گنجینه ادب قفل است
کلید فتح به کنج فنا توانی یافت

به هوش باش که با عقل و حکمت محدود
کمال مطلق گیتی کجا توانی یافت

جمال معرفت از خواب جهل بیداریست
بجوی جوهر خود تا جلا توانی یافت

تحولی است که از رنجها پدید آید
نه قصه ای که به چون و چرا توانی یافت

تو حلقه بردر راز قضا ندانی زد
مگر که ره به حریم رضا توانی یافت

ز قعر چاه توان دید در ستاره و ماه
گر این فنا بپذیری بقا توانی یافت

کمال ذوق و هنر شهریار در معنی است
تو پیش و پس کن لفظی کجا توانی یافت
هله
     
  
مرد

 
*****

برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت
بازار شوق پردگیان باز درگرفت

شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه
ابری به هم برآمد و ماهی به برگرفت

زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست
سر بی خبر به ما زد و از ما خبر گرفت

بار غمی که شانه تهی کرد از او فلک
این زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت

یک تار موی او به دو عالم نمیدهند
با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت

چشمک زند ستاره صفت با نسیم صبح
شمع دلی که دامن آه سحر گرفت

چون شعر خواجه تازه و تر بود شهریار
شعر توهم که درس خود از چشم تر گرفت
هله
     
  
مرد

 
*****

رفتم و بیشم نبود روی اقامت
وعده دیدار گو بمان به قیامت

گر تو قیامت به وعده دور نخواهی
یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت

بانگ اذان است و چشم مست تو بینم
در خم محراب ابروان به امامت

قصر نمازت چه ای مسافر مجنون
کعبه لیلی است قصد کن به اقامت

در همه عالم علم به عشق و جنونی
گو بشناسندت از جبین به علامت

آنچه به غفلت گذشت عمر نخواندم
عمر دگر خواهم از خدا به غرامت

پیرم و بر دوشم از ندیم جوانی
از تو چه پنهان همیشه بار ندامت

خرمن گل ها به باد رفت و به دل ها
نیش ندامت خلید و خار ملامت
هله
     
  
مرد

 
*****

شنیده ام که به شاهان عشق بخشی تاج
به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج

تو تاج بخشی و من شهریار ملک سخن
به دولت سرت از آفتاب دارم تاج

کمان آرشه زه کن که تیر لشگر غم
بر آن سر است که از قلب ما کند آماج

اگر که سالک عشقی به پیر دیر گرای
که گفته اند قمار نخست با لیلاج

به پای ساز تو از ذوق عرش کردم سیر
که روز وصل تو کم نیست از شب معراج

زبان شعر نیالوده ام به مدح کسی
ولیک ساز تو از طبع من ستاند باج

به تکیه گاه تو ای تاجدار حسن و هنر
سزد ز سینه سیمین سریر مرمر و عاج

به قول خواجه گر از جام می کناره کنم
به دور لاله دماغ مرا کنید علاج

به روزگار تو یابد کمال موسیقی
چنانکه شعر به دوران شهریار رواج
هله
     
  
مرد

 
*****

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد

یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد

ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد

از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد

من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد

خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
هله
     
  
مرد

 
*****

مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد

نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها
که وصال هم بلای شب انتظار دارد

تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد

نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من
که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد

مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن
که هنوز وصله دل دو سه بخیه کار دارد

دل چون شکسته سازم ز گذشته های شیرین
چه ترانه های ه محزون که به یادگار دارد

غم روزگار گو رو پی کار خود که مارا
غم یار بی خیال غم روزگار دارد

گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست
چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد

دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن
نه همه تنور سوز دل شهریار دارد
هله
     
  
مرد

 
*****

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

از عشق من به هر سو در شهر گفتگوییاست
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد

جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و روندارد

گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد

خورشید روی من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشید رو ندارد

سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنهٔ دل تاب رفو ندارد

او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد

با شهریار بی دل ساقی به سرگرانی است
چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد
هله
     
  
زن

 
*****

جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد

بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام
به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد

قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری
چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد

شراب ارغوانی چاره رخسار زردم نیست
بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد

هنوز از آبشار دیده دامان رشک دریا بود
که ما را سینه آتشفشان آتشفشانی کرد

چه بود ار باز می گشتی به روز من توانائی
که خود دیدی چها با روزگارم ناتوانی کرد

جوانی کردن ای دل شیوه جانانه بود اما
جوانی هم پی جانان شد و با ما جوانی کرد

جوانی خود مرا تنها امید زندگانی بود
دگر من با چه امیدی توانم زندگانی کرد

جوانان در بهار عمر یاد از شهریار آرید
که عمری در گلستان جوانی نغمه خوانی کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
*****

آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد
جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد

اشک غم پاک کن ای دیده که در جوی شباب
آب رفته است که آن سرو روان بازآورد

نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد
باز پیرانه سرم بخت جوان بازآورد

گل به تاراج خزان رفت و بهارش از نو
تاج سر کرد و علیرغم خزان بازآورد

پرئی را که به صد آینه افسون نشدی
دل دیوانه به فریاد و فغان بازآورد

دست عهدی که زدش بر در دل قفل وفا
درج عفت به همان مهر و نشان بازآورد

تیر صیاد خطا رفت و ز دیوان قضا
پیک راز آمد و طغرای امان بازآورد

شهریارا ز خراسان به ری آوردش باز
آن خدائی که هم او از همدان بازآورد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
*****

چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد
سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد

عروس خاوری از پرده برنیامده چرخ
همه جواهر انجم به پای او ریزد

بجز زمرد رخشنده ستاره صبح
که طوق سازد و بر طاق نصرت آویزد

شب فراق چه پرویزنی بود گردون
که ماهتاب بجز گرد غم نمی بیزد

به جان شکوفه صبح وصال را نازم
که غنچه دل ازو بشکفد به نام ایزد

متاع دلبری و حال دل سپردن نیست
وگرنه پیر از عاشقی نپرهیزد

تو شهریار به بخت و نصیب شو تسلیم
که مرد راه به بخت و نصیب نستیزد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 18 از 39:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  38  39  پسین » 
شعر و ادبیات

زندگينامه و اشعار استاد شهريار

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA