انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 39:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  36  37  38  39  پسین »

زندگينامه و اشعار استاد شهريار


مرد

 
اشعار شهريار


علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا ر
اكه به ما سوا فكندي همه ساه هما را

دل اگر خداشــــــناســـي همه در رخ علــي بيـــن
به علـــــي شــناختم من به خدا قســـــــم خدا رابه خـــــــــدا

كه در دو عالم اثـــر از فـــــنا نـماند
چو علـــــي گرفته باشـــــــي سـرچشــــــمه بقا را

مگر اي ســــــحاب رحمـــت تو بياري ارنه دوزخ
به شــــــــرار قــــهر ســوزد همه جان ما سوا را

برو اي گــداي مســـــــكين در خانـه علــــــي زن
كه نگين پادشــــــــاهي دهد از كــــــــرم گدا را
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد.
cyrus the great.king of persia ************************** امپراطور ایران.کوروش بزرگ
     
  
مرد

 
زندگینامه استاد شهریار

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟
بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا؟





استاد سيد محمد حسين بهجت تبريزي متخلص به شهريار فرزند حاج مير آقا خشكنابي كه خود از اهل ادب بود در تبريز چشم به جهان گشود. شهريار متقارن انقلاب مشروطيت بود و بين سالهاي (1283-1285) در روستاي خشكناب نزديك بخش قره من متولّد گرديد. كريم الطبع و با ايمان بود وي در سال 1313 در قم بدرود حيات گفت. محمد حسين تحصيل را در مكتب خانه قريه زادگاهش با گلستان سعدي، نصاب قرآن و حافظ آغاز كرد و نخستين مربي او مادرش و سپس مرحوم امير خيزي بود.

تحصيلات ابتدايي را در مدرسه دار الفنون تهران به پايان رساند. در سال 1303 شمسي وارد مدرسه طب شد تا آخرين سال پزشكي را با هر مشقّتي كه داشت سپري كرد و در بيمارستان دوره انترنتي را مي گذراند كه به سبب پيشامد هاي عاطفي و عشقي از ادامه تحصيل منصرف شد و كمي قبل از اخذ مدرك دكتري، پزشكي را رها كرد و به خدمات دولتي پرداخت. به قول خود شهريار اين شكست، و ناكامي عشق، موهبت الهي بود كه از عشق مجازي به عشق حقيقي و معنوي مي رسيد. در اوايل جواني و آغاز شاعري، بهجت و پس از سال 1300 كه به تهران رفت (شيوا) تخلص مي كرد ولي به انگيزه ارادت قلبي و ايماني كه از همان كودكي به خواجه شيراز داشت، براي يافتن تخلص بهتري وضو گرفت نيت كرد و دوباره از ديوان حافظ تفعل زد كه هر دوبار كلمه شهريار آمد و چه تناسبي داشت با غريبي او و نيت تقاضاي تخلص از خواجه:



غم غريبــــي و محنــت چو بر نمـــي تابــم
روم به شــــهر خود و شــــهريار خود باشــــم

دوام عمراو زملك اوبخواه زلطف حق حافظ
كه چرخ اين سكه دولت به نام شهريار زدند



هر چند خود نيتي درويشانه كرده بود و تخلصي (خاكسارانه) مي خواست ولي به احترام حافظ تخلص شهريار را پذيرفت شهريار شاعري مومن و مسلمان بود. خصوصيات بارز او رقت قلب و حساسيت بالا، فروتني و درويشي كه مسلك هميشگي وي بود مهمان دوستي و مهمان نوازي، اخلاص و صميميت بويژه با دوستان واقعي علاقه مفرط به تمامي هنر ها به خصوص شعر، موسيقي، و خوشنويسي بود. او خط نسـخ و نــسـتعليق و بويژه خط تحرير را خوب مي نوشت در جواني سه تار مي زد و آنطور نيكو مي نواخت كه اشك استاد، ابوالحسـن صبا را جاري مي كرد و براي ساز خود مي سرود.

نالد به حال زار من امشب سه تار من
اين مايـه تســـــلــي شـــبهاي تار مــن



پس از مدتي براي هميشه سه تار را هم كنار گذاشت خاطرات كودكي و نوجواني شهريار بيشتر در منظومه هاي حيدر بابا شاهكار كم نظير تركي، هديان دلن موميايي و افسانه شب، مندرج است و با خواندن آنها مي توان دور نماي كودكي و نوجواني او را كم و بيش مجســــّم كرد. تلخ ترين خاطره زندگي شهريار مرگ مادر است كه در تاريخ 31 تير ماه 1333 اتفاق افتاده و شاهكار خوب و به ياد ماندني اي واي مادرم يادگار آن دوران است مادرش نيز همچون پدر در قم دفن شد. از سال 1310 تا 1314 در اداره ثبت اسناد نيشابور و مشهد خدمت كرد. در نيشابور به خدمت نقّاش بزرگ كمال الملك رسيد و آن مثنوي زيبا و معروف را براي وي سرود. در مشهد نيز همدم و معاصر استاد فرخ خراساني، گلشن آزادي، نويد و ديگر شاعران گران مايه از آن خطه پربركت بود در سال 1315 شمسي به تهران منتقل شد و مدتي در شهرداري و پيشه و هنر و سپس در بانك كشاورزي به كار پرداخت. چند سالي در عوالم درويشي سير كرد. سرانجام به زادگاه اصلي خود تبريز بازگشت و تا زمان بازنشستگي در

بانك كشاورزي تبريز خدمت كرد عاقبت پس از 83 سال زندگي شاعرانه پربار و باافتخارروح اين شاعر بزرگ در 27 شهريور ماه 1367 به ملكوت اعلي پيوست و جسمش در مقبره الشعراي تبريزكه مدفن بسياري از شعرا و هنرمندان آن ديار ارجمند است به خاك سپرده شد به مناسبت اولين سالگرد درگذشت او وزارت پست وتلگراف در سري تمبرهاي ايراني تصوير شهريار و مقبرهالشعراي تبريز را به همراه شعر معروف (علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را) به خط شكسته نستعليق انتشار داد همچنين كتاب يادنامه شهريار به خط خوشـنويسان اصفهان و مجموعه مفصل ديگري به نام سوگنامه و يادواره فارسي و تركي شهريار از سوي كتاب فروشي ارگ تبريز منتشر گرديد.

شهريار هر چند به شاعري غزلسرا شهرت يافته و اين خود حقيقتي است انكار نا پذير ولي او مركب انديشه شاعرانه خود را در ميدانهاي مختلف شعري به جولان در آورده و تا سرزمينهاي دور دست و ناشناخته احساس و تخيل تاخته و شاهكارهاي جاودانه اي با تصاويري زيبا و تأثيري گيرا و ژرف پديد آورده است كه هر كدام در تاريخ ادبيات اين مرزوبوم ثبت شده و ماندني است از قصيده و قطعه و مثنوي و رباعي گرفته تا منظومه ها و حتي قالبهاي تازه و نو و به اصطلاح نيمايي آثاري دلپذير و لطيف و استوار بوجود آورده است كه همواره بر تارك ادب معاصر مي درخشد و غزل كه محور سخن ماست و پايه و اساس اين دفتر، پر از سوز و شيفتگي حال مخصوص و لبريز از وجد و شور است عشق و شيدايي دوران جواني شور و حال عاشقانه، رقت احساسات، سخنان آتشين، مضامين بكر و لطيف و سوختگي ويژه اي كه ذاتي اوست بيشتر در غزلياتش متجلي است.

غزل شهريار مشهور خاص و عام است. و برخي از ابياتش بصورت امثال سايره در آمده و بر زبانهاي جاري، بر دلها نقش و همواره زبان دل و بيان حال عشاق دلسوخته بوده و هست. هر چند برخي از محققان متأخر تقسيم بندي سبكهاي شعر فارسي را از ديدگاه متقدمين به شيوه هاي خراساني، عراقي، هندي صحيح نمي دانند و هنوز كتابي جامع و منطقي درباره سبكهاي شعر فارسي تدوين نشده است، با اين وصف و طبق معمول مي توان گفت كه سبك شعري شهريار در اشعار كلاسيك، عراقي يا سعدي بويژه شيوه حافظ است. گهگاه برخي از ابيات غزلهايش از لطافت، باريك انديشي، تشبيه، استعاره و ارسال مثلهاي سبك هندي چاشني مي گيرد.

اينها همه صورت ظاهري كار اوست و در باطن سبك شهريار مخصوص به خود اوست و سخنش سخن دل است و از عمق جان و روح بسيار حساس و پرشور او مايه مي گيرد. بيشتر مضامين و تابلوهاي توصيفي و قطعات تازه، خلق، ابداع و ابتكار خود شاعر است نه تكراري و كليشه اي چرا كه او: (عاريت از كسي نپذيرفته است.)، آنچه دلش گفت بگو گفته است در پاره اي از اشعارش گاهي كلمات، تركيبات و اصطلاحات مردم كوچه و بازار را آگاهانه در اشعارش مي آورد و منظور اصلي او از اين هنر نمايي، پيوند عميق تر با مردم و نيز بردن شعر به ميان توده هاي عظيم افراد عادي در بعدي وسيعتر است و در اين راه هر چند برخي از ادبا به او خرده مي گيرند، موفق است.

استاد دانشمند دكتر منوچهر مرتضوي در مقدمه (حيدر بابا سلام) با جملاتي زيبا و مجمل چكيده افكار، سبك و شگرد كار شهريار را بخوبي نشان داده است و هنر بزرگ او را به حق و شايسـته در اين چهار زمينه مي داند:

1. غزلهاي از دل برآمده لاجرم بر دل نشيند او (كه نمونه هاي فراوان آنها را گزيده آن مي خوانيم.)

2. ابداع تابلوهاي رنگين و توصيفي مثل تخت جمشيد، مولانا در خانقا شمس، زيارت كمال الملك.

3. خلق و ابداع آثار عاطفي پر احساس مانند: اي واي مادرم، حيدر بابا، پيام به انيشتين، صبا مي ميرد، كودك و خزان، دختر گل فروش.

4. انتخاب و استخدام لغات و تعبيرات عاميانه و پياده كردن، آنها در شعر كه اين مهم در غزلها، قصايد و هم در شاهكار كم نظير، (حيدر بابا) كاملاً مشهور است. لطف و دقت و زيبايي اين منظومه را ترك زبانها بهتر از هر كس ديگر با تمام وجود درك و احساس مي كنند اين شعر معروف بارها به چاپ رسيده و به چند زبان خارجي ترجمه شده است.

شايد بتوان بطور خلاصه و فشرده گفت: (حيدر بابا نام كوهي است نزديك زادگاه شاعر) و اين شعر درد و دلي است شاعرانه با همين كوه. در قسمت اول شعر بشتر خاطرات كودكي شاعر نقاشي و تصوير شده است در قسمت دوم، فرزند نامدار كوه شهريار شاعر معروف از غربتي چندين ساله باز مي گردد ولي هر چه جست و جو مي كند، اثري از دوران كودكي خود نمي بيند و مجبور است به خاطره هاي آن دوران دل خوش كند.

آثار شهريار

اشعارش متنوع و در بردارنده انواع شعر و قالبهاي گوناگون است و تا به حال به صورتهاي مختلف منتشرشده است نخســــتين دفتـــر شــــــعر او در سالهاي (1310-1308)، شمسي با مقدمه هاي استاد بهار، سعيد نفيسي، پژمان بختياري از سوي كتابخانه خيام و آخرين مجموعه شعرش پس از در گذشت وي (در تابستان 1369) بعنوان جلد سوم ديوان شهريار شامل اشعار منتشر نشده از سوي انتشارات رسالت تبريز در پانصد صفحه انتشار يافت. سپس كليه اشعار وي در يك مجموعه چهار جلدي توسط انتشارات زرين به چاپ رسيد. طبق شمارشي كه از كليات اشعارش به عمل آمده، ديوان هاي مختلف او شامل بيست هزار و شصت بيت شعر سنتي و حدود15 منظومه و شعر آزاد در قالبهاي تازه است.

آیت الله العظمی مرعشی نجفی بارها می فرمودند شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم . آن شب در عالم خواب , دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین (علیه السلام) با جمعی حضور دارند .
حضرت فرمودند : شاعران اهل بیت را بیاورید . دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند . فرمودند : شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید . آن گاه محتشم و جند تن از شاعران فارسی زبان آمدند .




فرمودند : شهریار ما کجاست ؟ شهریار آمد . حضرت خطاب به شهریار فرمودند : شعرت را بخوان ! شهریار این شعر را خواند :


علــی ای هـمای رحـمت تو چه آیتـی خدا را

دل اگـر خـدا شـنـاسـی همه در رخ علی بین

بــه خــدا کـه در دو عــالـم اثــر از فـنـا نـماند

مـگـر ای سهاب رحـمـت تو ببـاری ارنه دوزخ

بــرو ای گــدای مسکیـن در خــانه عـلی زن

به جـز از عـلی که گــوید به پسر که قاتل من

به جــز از عــلی کـه آرد پسـری ابوالعجاعب

چــو بــه دوســت عـهد بنـدد ز میــان پاکبـازان

نه خــدا توانمش خواند نه بشـر تـوانمش گفت

به دو چشم، خونفشانم هَله ای نسیم رحمت

به امیـد آن که شــایـد بـرسـد بـه خـاک پایـت

چو تویـی قضای گردان به دعـای مستمنـدان

چه زنم چـو نـای هر دم ز نـوای شـوق او دم

همه شب در این امیدم که نسیم صبح گاهی

ز نــوای مــرغ یـاحـق بـشنـو که در دل شـب
که به مـا ســوا فـکـندی هـمـه سایـه هـمـا را

به عـلی شـنـاخـتم مـن به خــدا قـسم خـدا را

چـو عـلــی گـرفـتـه بـاشـد سر ِ چشـمـه بـقا را

به شــراب قـهر ســوزد هــمـه جـان مـاسـوا را

کــه نــگیــن پـادشــاهـی دهـد از کــرم گــدا را

چــو اسیـر تـوســت اکـنـون بــه اسیـر کـن مــدارا

که عــلــم کـنــد بـه عالــم شـهــدای کـربـــلا را

چــو عــلی کـه مـی تـوانـد که به سـر بـرد وفا را

متحـیـّـرم چــه نــامـم شــه مـلـک لافــتـی را

کــه ز کــوی او غـبــاری بــه مـن آر طــوطـیـا را

چــه پیــام هــا سپـردم هـمـه ســوز دل، صبــا را

کــه ز جـــان مــا بـگــردان ره آفــت قــضـا را

کـه لـســان غـیـب خـوشـتــر بـنـوازد ایـن نوا را

بـــه پـــیــام آشـنــایــی بـنـــوازد آشــنـا را

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا





آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند : وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم , فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست ؟
گفتند : شاعری است که در تبریز زندگی می کند . گفتم از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید . چند روز بعد شهریار آمد . دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (علیه السلام) دیده ام. از او پرسیدم : این شعر «علی ای همای رحمت» را کی ساخته ای ؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام ؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام .
مرحوم آیت الله العضمی مرعشی نجفی به شهریار می فرمایند : چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) تشریف دارند . حضرت , شاعران اهل بیت را احضار فرمودند : ابتدا شاعران عرب آمدند . سپس فرمودند : شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند . آنها نیز آمدند . بعد فرمودند شهریار ما کجاست ؟ شهریار را بیاورید ! و شما هم آمدید . آن گاه حضرت فرمودند : شهریار شعرت را بخوان ! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید . شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید : من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم . تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام .
آیت الله مرعشی نجفی فرمودند : وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت , معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده , من آن خواب را دیده ام .
ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند : یقینا در سرودن این غزل , به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید . البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است
.
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
     
  
مرد

 
مناجات

دلم جواب بلی می دهد صلای تو را
صلا بزن که به جان می خرم بلای تو را

به زلف گو که ازل تا ابد کشاکش تست
نه ابتدای تو دیدم نه انتهای تو را

کشم جفای تو تا عمر باشدم ، هر چند
وفا نمی کند این عمرها وفای تو را

بجاست کز غم دل رنجه باشم و دلتنگ
مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را

تو از دریچه ی دل می روی و می آیی
ولی نمی شنود کس صدای پای تو را

غبار فقر و فنا توتیای چشمم کن
که خضر راه شوم چشمه ی بقای تو را

خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقی روح
که داده با دل من وعده ی لقای تو را

هوای سیر گل و ساز بلبلم دادی
که بنگرم به گل و سر کنم ثنای تو را

به آب و آینه ام ناز می کند صورت
کو صوفیانه به خود بسته ام صفای تو را

به دامن تر خود طعنه می زنم زاهد
بیا که برنخورد گوشه ی قبای تو را

ز جور خلق به پیش تو آورم شکوه
بگو که با که برم شرح ماجرای تو را

ز آه من به هلال تو هاله می خواهند
به در نمی کند از سر دلم هوای تو را

شبانیم هوس است و طواف کعبه ی طور
مگر به گوش دلی بشنوم صدای تو را

به جبر گر همه عالم رضای من طلبند
من اختیا کنم ز آن میان رضای تو را

گرم شناگر دریای عشق نشناسند
چه غم ز شنعت بیگانه آشنای تو را

چه شکر گویمت ای چهره ساز پرده ی شب
که چشمم این همه فیلم فرح فزای تو را

چه جای من که بر این صحنه موه های بلند
به صف ستاده تماشای سینمای تو را

بر این مقرنس فیروزه تا ابد مسحور
ستاره ی سحری چشم سرمه سای تو را

به تار چنگ نواسنج من گره زده اند
فداست طره ی زلف گره گشای تو را

بر آستان خود این دلشکستگان دریاب
که آستین بفشاندند ماسوای تو را

دل شکسته ی من گفت شهریارا بس
که من به خانه ی خود یافتم خدای تو را
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
     
  
مرد

 
شعر زیبای محمد حسین بهجت تبریزی ، استاد شهریار (در وصل هم زعشق تو ای گل در آتشم)
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم

باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
     
  
مرد

 
(آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟)

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون من شیدا چرا؟
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلوئ من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
     
  
مرد

 
شمعی فروخت چهره که پروانه‌ی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانه‌ی تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیاله‌هاست
خود جرعه نوش گردش پیمانه‌ی تو بود
پیرخرد که منع جوانان کند ز می
تابود خود سبو کش میخانه‌ی تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر
ته سفره خوار ریزش انبانه‌ی تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوه‌ی جانانه‌ی تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانه‌ی تو بود
هدهد گرفت رشته‌ی صحبت به دلکشی
بازش سخن ز زلف تو و شانه‌ی تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک
کورا هوای دام تو و دانه‌ی تو بود
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز
هر چند آشنا همه بیگانه‌ی تو بود
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار
تا بانک صبح ناله‌ی مستانه‌ی تو بود
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
     
  
مرد

 
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
ماه عباد تست و من با لب روزه دارازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست
عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبه لطف اله کردنست
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
     
  
مرد

 
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانی‌ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس
قراری نیست در دور زمانه بی‌قراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس
جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس
به هر زادن فلک آوازه‌ی مرگی دهد با ما
خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس
سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس
گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز
به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
     
  
مرد

 
الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی
نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی
به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد
کمان ابرو ترا صیدم که در صیادی استادی
چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت
الا ای خسرو شیرین که خود بی‌تیشه فرهادی
قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین
خدا را ای شکر پاره، مگر طوطی قنادی
من از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد
چنان کز شیوه‌ی شوخی و شیدایی تو بیدادی
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه‌گاهی تو هم از من کنی یادی
خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن
اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی
جوانی ای بهار عمر ای رویای سحرآمیز
تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچه‌ی بادی
به پای چشمه‌ی طبع لطیفی شهریار آخر
نگارین سایه‌ای هم دیدی و داد سخن دادی
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
     
  
مرد

 
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها
بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامیها
بخت برگشته‌ی ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها
دیر جوشی تو در بوته‌ی هجرانم سوخت
ساختم اینهمه تا وارهم از نامیها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه‌ی ناکامیها
نشود رام سر زلف دل‌آرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامیها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامیها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامیها
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
     
  
صفحه  صفحه 2 از 39:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  36  37  38  39  پسین » 
شعر و ادبیات

زندگينامه و اشعار استاد شهريار

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA