انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 23 از 39:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  38  39  پسین »

زندگينامه و اشعار استاد شهريار


زن

 
*****

از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم

گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بی همزبانیم

ای لاله بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم

گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم

شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
*****

هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم
روز خود با شب غم دست در آغوش کنیم

بلبلانیم که گر لب بگشائیم ای گل
همه آفاق در اوصاف تو مدهوش کنیم

شب هجران چو شود صبح و برآید خورشید
داستان غم دوشنیه فراموش کنیم

هوش اگر آفت عشق تو شود زان لب لعل
عشوه ای صاعقه خرمن آن هوش کنیم

امل دل را نبود تفرقه ای جان بازآ
قصه معرفت این است اگر گوش کنیم

اشک روشنگر چشم است ولیکن نه چنان
که چراغ دل افروخته خاموش کنیم

خون دل ریخته ترک نگهی کو رستم
تا ز توران طلب خون سیاووش کنیم

شهریارا غزل نعز تو قولیست قدیم
سخنی تازه گرت هست بگو گوش کنیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
*****

بلبل عشقم و از آن گل خندان گویم
سخن از آن گل خندان به سخندان گویم

غزل آموز غزالانم و با نای شبان
غزل خود به غزالان غزلخوان گویم

شعر من شرح پریشانی زلفی است شگفت
که پریشان کندم گر نه پریشان گویم

آنچه فرزانه به آزادی و زنهار نگفت
من دیوانه به زنجیر و به زندان گویم

گر چه خاکسترم و مصلحتم خاموشی است
آتش افروزم و شرح شب هجران گویم

گله زلف تو با کوکبه شبنم اشک
کو بهاری که به گوش گل و ریحان گویم

شهریارا تو عجب خضر رهی چون حافظ
که من تشنه هم از چشمه حیوان گویم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
مرد

 
*****

نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم

من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم

دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم

آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم

من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم

از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست
با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم

با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی
در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم

با چشم صدف خیز که بر گردن ایام
خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم

بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم

پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم

بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم

بگذار به هذیان تو طفلانه بگرییم
ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم
هله
     
  
مرد

 
*****

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
هله
     
  
مرد

 
*****

در بهاران سری از خاک برون آوردن
خنده ای کردن و از باد خزان افسردن

همه این است نصیبی که حیاتش نامی
پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن

مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
کز پیش آفت پیری بود و پژمردن

فکر آن باش که تو جانی وتن مرکب تو
جان دریغست فدا کردن و تن پروردن

گوتن از عاج کن و پیرهن از مروارید
نه که خواهیش به صندوق لحد بسپردن

گر به مردی نشد از غم دلی آزاد کنی
هم به مردی که گناه است دلی آزردن

صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
شیوه تنگ غروبست گلو بفشردن

پیش پای همه افتاده کلید مقصود
چیست دانی دل افتاده به دست آوردن

بار ما شیشه تقوا و سفر دور و دراز
گر سلامت بتوان بار به منزل بردن

ای خوشا توبه و آویختن از خوبی ها
و ز بدیهای خود اظهار ندامت کردن

صفحه کز لوح ضمیر است و نم از چشمه چشم
می توان هر چه سیاهی به دمی بستردن

از دبستان جهان درس محبت آموز
امتحان است بترس از خطر واخوردن

شهریارا به نصیحت دل یاران دریاب
دست بشکسته مگر نیست وبال گردن
هله
     
  
مرد

 
*****

آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن
یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن

حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامی است
گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن

آفتابی بود این عمر ولی بر لب بام
آفتابی به لب بام چه خواهد بودن

نابهنگام زند نوبت صبح شب وصل
من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن

چند کوشی که به فرمان تو باشد ایام
نه تو باشی و نه ایام چه خواهد بودن

گر دلی داری و پابند تعلق خواهی
خوشتر از زلف دلارام چه خواهد بودن

شهریاریم و گدای در آن خواجه که گفت
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
هله
     
  
مرد

 
*****

ای کعبه دری باز به روی دل ما کن
وی قبله دل و دیده ما قبله نما کن

از سینه ما سوختگان آینه ای ساز
وانگاه یکی جلوه در آئینه ما کن

با زیبق این اشک و به خاکستر این غم
این شیشه دل آینه غیب نما کن

آنجاکه به عشاق دهی درد محبت
دردی هم از این عاشق دلخسته دوا کن

لنگان به قفای جرس افتاده عشقیم
ای قافله سالار نگاهی به قفاکن

چون زخمه به ساز دل این پیر خمیده
چنگی زن و آفاق پر از شور و نوا کن

او در حرم هفت سرا پرده عفت
خواهی تو بدو بنگری ای دیده حیا کن

در گلشن دل آب و هوائی است بهشتی
گل باش و در این آب و هوا نشو و نما کن

از بهر خلائق چه کنی طاعت معبود
باری چو عبادت کنی از بهر خدا کن
هله
     
  
مرد

 
*****

ای طلعت توخنده به خورشید و ماه کن
زلف تو روز روشن مردم سیاه کن

خال تو آتشی است دل آفتاب سوز
خط تو سایه ای است سیه روی ماه کن

یعقوبها ز هجر تو بیت الحزن نشین
ای صد هزار یوسف مصری به چاه کن

نخل قد بلند تو بنیاد سرو کن
ریحان باغ سبز خطت گل گیاه کن

از شانه آشیان دل ما بهم مریز
ای شانه تو خرمن سنبل تباه کن

پیرخرد که مسئله آموز حکمت است
در نکته دهان تو شد اشتباه کن

بهجت گدای حسن تو شد شهریار عشق
ای خاک درگه تو گدا پادشاه کن
هله
     
  
مرد

 
*****

به اختیار گرو برد چشم یار از من
که دور از او ببرد گریه اختیار از من

به روز حشر اگر اختیار با ما بود
بهشت و هر چه در او از شما و یار از من

سیه تر از سر زلف تو روزگار من است
دگر چه خواهد از این بیش روزگار از من

به تلخکامی از آن دلخوشم که می ماند
بسی فسانه شیرین به یادگار از من

در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من

به اختیار نمی باختم به خالش دل
که برده بود حریف اول اختیار از من

گذشت کار من و یار شهریارا لیک
در این میان غزلی ماند شاهکار از من
هله
     
  
صفحه  صفحه 23 از 39:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  38  39  پسین » 
شعر و ادبیات

زندگينامه و اشعار استاد شهريار

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA