انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 25 از 39:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  38  39  پسین »

زندگينامه و اشعار استاد شهريار


مرد

 
*****

مایه حسن ندارم که به بازار من آئی
جان فروش سر راهم که خریدار من آئی

ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش
تا به دام غزل افتی و گرفتار من آئی

گلشن طبع من آراسته از لاله و نسرین
همه در حسرتم ای گل که به گلزار من آئی

سپر صلح و صفا دارم وشمشیر محبت
با تو آن پنجه نبینم که به پیکار من آئی

صید را شرط نباشد همه در دام کشیدن
به کمند تو فتادم که نگهدار من آئی

نسخه شعر تر آرم به شفاخانه لعلت
که به یک خنده دوای دل بیمار من آئی

روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار
به امیدی که تو هم شمع شب تار من آئی

گفتمش نیشکر شعر از آن پرورم از اشک
که تو ای طوطی خوش لهجه شکر خوار من آئی

گفت اگر لب بگشایم تو بدان طبع گهربار
شهریارا خجل از لعل شکربار من آئی
هله
     
  
مرد

 
[font#FF8000]*****[/font]

رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی
شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمائی

عاشقم خواهد و رسوای جهانی چکنم
عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی

خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت
کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی

نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست
ای برازنده به بالای تو بزم آرائی

شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد
یاد پروانه پر سوخته بی پروائی

لعل شاهد نشنیدیم بدین شیرینی
زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبائی

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد
تا ستانم من از او داد شب تنهائی

پیر میخانه که روی تو نماید در جام
از جبین تابدش انوار مبارک رائی

شهریار از هوس قند لبت چون طوطی
شهره شد در همه آفاق به شکرخائی
هله
     
  
مرد

 
*****

شکفته ام به تماشای چشم شهلائی
که جز به چشم دلش نشکفد تماشائی

جمال پردگی جاودانه ننماید
مگر به آینه پاکان سینه سینائی

رواق چشم که یک انعکاس او آفاق
محیط نه فلکش زورقی به دریائی

دلی که غرق شود در شکوه این دریا
به چشم باز رود در شگفت رؤیائی

به قدر خواستنم نیست تاب سوختنم
به اسم عاشقم و اسم بی مسمائی

سواد زلف تو و سر جاودانه تست
که جلوه می کنداز هر سری به سودائی

به خاکپای تو ای سرو برکشیده من
که سر فرود نیاورده ام به دنیائی

به زیر سایه سروم به خاک بسپارید
که سرسپارده بودم به سرو بالائی

صدای حافظ شیراز بشنوی که رسید
به شهر شیفتگان شهریار شیدائی
هله
     
  
مرد

 
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای

باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه
گر بپرسیدن این بخت سیاه آمده ای

کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز
حذر ای آینه در معرض آه آمده ای

از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا
خاکپای تو شوم کاین همه راه آمده ای

چه کنی با من و با کلبه درویشی من
تو که مهمان سراپرده شاه آمده ای

می تپد دل به برم با همه شیر دلی
که چو آهوی حرم شیرنگاه آمده ای

آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمده ای

شهریارا حرم عشق مبارک بادت
که در این سایه دولت به پناه آمده ای
هله
     
  
مرد

 
بزن که سوز دل من به ساز میگوئی
ز ساز دل چه شنیدی که باز میگوئی

مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز
به گوش دل سخنی دلنواز میگوئی

مگر حکایت پروانه میکنی با شمع
که شرح قصه به سوز و گداز میگوئی

به یاد تیشه فرهاد و موکب شیرین
گهی ز شور و گه از شاهناز میگوئی

کنون که راز دل ما ز پرده بیرون شد
بزن که در دل این پرده راز میگوئی

به پای چشمه طبع من این بلند سرود
به سرفرازی آن سروناز میگوئی

به سر رسید شب و داستان به سر نرسید
مگر فسانه زلف دراز میگوئی

بسوی عرش الهی گشوده ام پر و بال
بزن که قصه راز و نیاز میگوئی

نوای ساز تو خواند ترانه توحید
حقیقتی به زبان مجاز میگوئی

ترانه غزل شهریار و ساز صباست
بزن که سوز دل من به ساز میگوئی
هله
     
  
مرد

 
*****

هر دم چو توپ می زندم پشت پای وای
کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای

دیر آشناتر از توندیم ولی چه سود
بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای

در دامنت گریستن سازم آرزوست
تا سرکنم نوای دل بی نوای وای

سوز دلم حکایت ساز تو می کند
لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای

آخر سزای خدمت دیرین من حبیب
این شد که بشنوم سخن ناسزای وای

جز نیک و بد به جای نماند چه می کنی
نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای

ای کاش وای وای منش مهربان کند
گر مهربان نشد چکنم ای خدای وای

من شهریار کشورعشقم گدای تو
ای پادشاه حسن مرنجان گدای وای
هله
     
  
مرد

 
*****

شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحرکردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفرکردی

هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید
که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحرکردی

صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را
که شاهی محشتم بودی و با درویش سرکردی

چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس
همای من پریدی و مرا بی بال و پرکردی

مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر ریزی
که از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر کردی

به یاد چشم تو انسم بود با لاله وحشی
غزال من مرا سرگشته کوه و کمر کردی

به گردشهای چشم آسمانی از همان اول
مرا در عشق از این آفاق گردیها خبرکردی

به شعر شهریار اکنون سرافشانند در آفاق
چه خوش پیرانه سر ما را به شیدائی سمرکردی
هله
     
  
مرد

 
*****

چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی

منم که جورو جفا دیدم و وفا کردم
توئی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی

بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی

منت به یک نگه آهوانه می بخشم
هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی

اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی

کلید گنج غزلهای شهریار توئی
بیا که پادشه ملک دل گدا کردی
هله
     
  
مرد

 
*****

نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی

شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی

ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی

وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی

مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه زنجیر جنون گیر نکردی

عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی

خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی

چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی

شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
هله
     
  
مرد

 
*****

ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی

تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی

به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی

تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی

خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی

تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست
تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی

ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو
نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی

چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک
که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی

شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان
با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی

شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد
که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی

باز در خواب شب دوش ترا می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی

ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت
به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی

ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیت
آتشی بود در این سینه که در جوش شدی

شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی
هله
     
  
صفحه  صفحه 25 از 39:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  38  39  پسین » 
شعر و ادبیات

زندگينامه و اشعار استاد شهريار

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA