انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 16 از 71:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  70  71  پسین »

Vahshi Bafqi | وحشی بافقی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۴۷»

چون تو مستغنی ز دل بودی دل آرایی چه بود
بر دل و جان ناز را چندین تقاضایی چه بود

در تصرف چون نمی‌آورد حسنت ملک دل
این حشر بردن به اقلیم شکیبایی چه بود

مشکلی دارم بپرسم از تو ، یا از یار تو
جلوهٔ خوبی چه و منع تماشایی چه بود

بود چون در کیش خوبی عیب عاشق داشتن
جرم چشم ما چه باشد عرض زیبایی چه بود

گشته بودم مستعد عشق ، تقصیر از تو شد
آنچه باشد کم مرا زاسباب رسوایی چه بود

از پی رم کرده آهویی که پنداری‌پرید
کس نمی‌پرسد مرا کاین دشت پیمایی چه بود

گر مرا می‌کرد بدخو همنشینی های خاص
وحشی اکنون حال من در کنج تنهایی چه بود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۴۸»

چندین عنایت از پی چندین جفا چه بود
تغییر طور خویش چرا مدعا چه بود

ما کشتهٔ جفا نه برای وفا شدیم
سد جان فدای خنجر تو خونبها چه بود

بی شکوه و شکایت ما ترک جور چیست
دیدی چه ناصواب ، بفرما خطا چه بود

طبع تو هیچ خاطر ما در میان ندید
منع جفا و جور ز بهر خدا چه بود

چینندت این هوس ز کجا ای نهال لطف
بر ما ثمر فشانی شاخ وفا چه بود

با این غرور حسن که سد نخل سربلند
از پا فکند ، نرمی او با گیا چه بود

وحشی نیاز و عجز تواش داشت بر وفا
خود کرده‌ای چنین به خودش جرم ما چه بود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۴۹»

دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود
چشم پر عربده‌اش بر سر ناز آمده بود

چشمش از ظاهر حالم خبری می‌پرسید
غمزه‌اش نیز به جاسوسی راز آمده بود

بود هنگامهٔ من گرم چنان ز آتش شوق
که نگاهش به تماشای نیاز آمده بود

غیر داند که نگاهش چه بلا گرمی داشت
زانکه در بوتهٔ غیرت به گداز آمده بود

چه اداها که ندیدم چه نظرها که نکرد
بنده‌اش من که عجب بنده نواز آمده بود

آرزو بود که هر لحظه به سویت می‌تاخت
داشت می‌دانی و خوش در تک و تاز آمده بود

وحشی از بزم که این مایهٔ خوشحالی یافت
که سوی کلبهٔ ما با می و ساز آمده بود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۵۰»

زان عهد یاد باد که از ما به کین نبود
بودش گمان مهر وهنوزش یقین نبود

اقرار مهر کردم وگفتم وفاکنی
کشتی مرا قرار تو با من چنین نبود

انکار مهر سد ره سد تغافل است
اما چه سود چون دل ما پیش بین نبود

من خود گره به کار خود انداختم که تو
زین پیش با منت گرهی بر جبین نبود

افسانه‌ایست بودن شیرین به کوهکن
آن روز چشم فتنه مگر در کمین نبود

وحشی کسی که چشم وفا داشتم ازو
زود ازنظر فکند مرا چشم این نبود


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۵۱»

هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود
گر سراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود

عشق را آماده بود اسباب و جان مستعد
کار چون افتاد با دل بخت فیروزش نبود

خرمن من بود و خرمن سوز شوخی بود نیز
گرمی خاصی که باشد شعله افروزش نبود

در کمان ناز آن تیری که من می‌خواستم
بود پر ، کش لیک پیکان جگر دوزش نبود

طاقت آوردیم چندین سال ازو بیگانگی
آشنایی شد ضرورت تاب یک روزش نبود

آنکه سد مرغ است در دامش اگر وحشی رمد
گو تصور کن که یک مرغ نو آموزش نبود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۵۲»

یک ره سؤال کن گنه بی‌گناه خود
زین چشم پر تغافل اندک گناه خود

زان نیمه شب بترس که در تازد از جگر
تاکی عنان کشیده توان داشت آه خود

دادیم جان به راه تو ظالم چه می‌کنی
سر داده‌ای چه فتنهٔ چشم سیاه خود

بردی دل مرا و به حرمان بسوختی
او خود چه کرده بود بداند گناه خود

درد سرت مباد ز فریاد دادخواه
گو داد می‌زنید تو میران به راه خود

زان عهد یاد باد کز آسیب زهر چشم
می‌داشت نوشخند توام در پناه خود

من صید دیگری نشوم وحشی توام
اما تو هم برون مرو از صیدگاه خود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۵۳»

مرا وصلی نمی‌باید من و هجر و ملال خود
صلا زن هر که را خواهی تو دانی و وصال خود

نخواهد بود حال هیچ عاشق همچو حال من
تو گر خود را گذاری با تقاضای جمال خود

ز من شرمنده‌ای از بسکه کردی جور می‌دانم
ز پرکاری زمن پنهان نمایی انفعال خود

زبان خوبست اما بی‌زبانی چون زبان من
که گردد لال هر گه شرح باید کرد حال خود

کدام از من بهند این پاک دامان عاشقان تو
قراری داده خواهی بود ما را در خیال خود

چه یاری خوب پیدا کرد نزدیکست کز غصه
به دست خود کنم این چشم و سازم پایمال خود

نمی‌گفتم مشو پروانهٔ شمع رخش وحشی
چو نشنیدی نصیحت این زمان می‌سوز بال خود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۵۴»

نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد
نیاز بلهوس همچون نماز بی‌وضو باشد

ز مستی آنکه می‌گوید اناالحق کی خبر دارد
که کرسی زیر پا، یا ریسمانش در گلو باشد

نهم در پای جان بندی که تا جاوید نگریزد
از آن کاکل که من دانم گرم یک تار مو باشد

به خون غلتیدم از عشق تو، سد چون من نگرداند
به یک پیمانه آن ساقی کش این می‌در سبو باشد

نه صلحت باعثی‌دارد نه خشمت موجبی ، یارب
چه خواند این طبیعت را کسی وین خو چه خو باشد

بدین بی مهری ظاهر مشو نومید ازو وحشی
چه می‌دانی توشاید در ته خاطر نکو باشد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۵۵»

ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند
برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی درزند

از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری
آن نیمه‌های شب که او با مدعی ساغر زند

کوس نبرد ما مزن اندیشه کن کز خیل ما
گر یک دعا تازد برون بر یک جهان لشکر زند

آتشفشانست این هوا ، پیرامن ما نگذری
خصمی به بال خود کند مرغی که اینجا پرزند

می بی صفا، نی بی نوا ، وقتست اگر در بزم ما
ساقی می دیگر دهد مطرب رهی دیگر زند

ما را درین زندان غم من بعد نتوان داشتن
بندی مگر بر پانهد، قفلی مگر بر در زند

وحشی ز بس آزردگی زهر از زبانم می‌چکد
خواهم دلیری کاین زمان خود را بر این خنجر زند

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۵۶»

بتان که اهل تعلق به قید شان بندند
غریب سخت دلی چند سست پیوندند

تهیهٔ سبب گریه‌های چون زهر است
شکر فشانی اینان که در شکر خندند

در این جریده افسوس رنگ معنی نیست
چنین نگاشته مطبوع صورتی چندند

به رود نیل فکندند دیدهٔ پدران
جماعتی که از ایشان بهینه فرزندند

فغان که نغمه سرایان گل نیند آگه
که هست رنگی و بویی بدانچه خرسندند

حقوق خدمت سد ساله لعب اطفال است
به کشوری که در آن کودکان خداوندند

ز شور این نمکینان جز این نیاید کار
که بر جراحت وحشی نمک پراکندند

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
صفحه  صفحه 16 از 71:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  70  71  پسین » 
شعر و ادبیات

Vahshi Bafqi | وحشی بافقی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA