ارسالها: 2517
#201
Posted: 28 Feb 2013 20:15
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۹۷»
که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
کلاه کج نهد از ناز و بر سرگذر آید
رسید بار دگر بار حسن حکم چه باشد
دگر که از نظر افتد که باز در نظر آید
ز سوی مصر به کنعان عجب رهیست که باشد
هنوز قافله در مصر و قاصد و خبر آید
کمینه خاصیت عشق جذبهایست که کس را
ز هر دری که پرانند بیش ، بیشتر آید
سبو به دوش و صراحی به دست و محتسب از پی
نعوذبالله اگر پای من به سنگ بر آید
مگو که وحشیم آید ز پی اگر بروم من
چه مانعست نیاید چرا به چشم و سر آید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#202
Posted: 28 Feb 2013 20:17
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۹۸»
شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید
یکروزه مهر بین که به عشق و جنون کشید
آن آرزو که دوش نبودش اثر هنوز
بسیار زود بود به این عشق چون کشید
فرهاد وضع مجلس شیرین نظاره کرد
برجست و رخت خود به سوی بیستون کشید
خود را نهفته بود بر این آستانه عشق
بیرون دوید ناگه و مارا درون کشید
آن نم که بود قطره شد و قطره جوی آب
وز آب جو گذشت به توفان جنون کشید
زین می به جرعهٔ دگر از خود برون رویم
زین بادهای درد که از ما فزون کشید
وحشی به خود نکرد چنین خوار خویش را
گر خواریی کشید ز بخت زبون کشید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#203
Posted: 28 Feb 2013 20:19
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۱۹۹»
ز کار بستهٔ ما عقدهٔ حرمان که بگشاید
که سازد این کلید و قفل این زندان که بگشاید
به گلخن گر روم از رشک گلخن تاب در بندند
به روی ناکسی چون من در بستان که بگشاید
چنین کز دیدن هر ناپسندم خون بجوش آمد
اگر نه سیل خون زور آورد مژگان که بگشاید
جگر تا لب گره از غصه و سد عقده در خاطر
کجا ظاهر کنم وین عقدهٔ پنهان که بگشاید
طلسم دوستی پرخوف و گنج وصل پردشمن
عجب گنجیست اما تا طلسم آن که بگشاید
مگو وحشی که بگشاید در امید ما آخر
خدا بگشاید این در آخر ای نادان که بگشاید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#204
Posted: 28 Feb 2013 20:21
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۲۰۰»
سد حشر جان ز پی یکه سواری رسید
خنجر پرخون به دست شیر شکاری رسید
بیهده ابرش نتاخت اینطرف آن ترک مست
تیغ به دست اینچنین از پی کاری رسید
رخش دوانی ز پیش، اشک فشانی ز پی
تند سواری گذشت ، غاشیه داری رسید
داغ جنون تازه گشت این دل پژمرده را
سخت خزانی گذشت، خوب بهاری رسید
وحشی ازین موج خیز رست ولی بعد مرگ
غوطه بسی زد به خون تا به کناری رسید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#205
Posted: 28 Feb 2013 20:27
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۲۰۱»
مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد
چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد
گلشن در هم شکفت آن بی مروت بین که میخواهد
چنین فصلی در بستان به روی دوستان بندد
زبانم میسراید قصهٔ اندوه و میترسم
که بر هر حرف من بدگو هزاران داستان بندد
خدنگی خوردهام کاری ز شست ناز پرکاری
که از ابرو گشاید تیر و تهمت بر کمان بندد
رهی در پیشم افتادست و بیم رهزنی در پی
که چون بر کاروانی تاخت اول دست جان بندد
قبا میپوشد و خون میکند افشاندن دستش
معاذالله از آن ساعت که خنجر بر میان بندد
علاج زخمهای ظاهری آید ز وحشی هم
طبیبی آنچنان خواهم که او زخمی نهان بندد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#206
Posted: 28 Feb 2013 20:29
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۲۰۲»
چرا خود را کسی در دام سد بی نسبت اندازد
رود با یک جهان نا اهل طرح صحبت اندازد
حذر از صحبت او باش اگر خود یک نفس باشد
که گر خود پادشاهی کثرت اندر حرمت اندازد
نگه دار آب و رنگ خویش ای یاقوت پر قیمت
که بی آبی و بی رنگی خلل در قیمت اندازد
چو باشد باده در خم تلخی و حالی دگر دارد
تصرف کردن بادیش از کیفیت اندازد
خلاف عقل باشد می نخورده جامه آلود
برد خود را کسی در شاهراه تهمت اندازد
تو و ما را وداع حسن و عشق اولاست کاین صحبت
نه تنها حسن را ، سد عشق را از حالت اندازد
مجال گفت و گو تنگ است ، گو وحشی زبان در کش
همان به کاین نصیحتها به وقت فرصت اندازد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#207
Posted: 28 Feb 2013 20:31
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۲۰۳»
در راسته ناز فروشان که بتانند
ماییم ونگاهی که به هیچش نستانند
ای عشق شدی خوار بکش ناز دو روزی
کاین حسن فروشان همه قدر توندانند
خوبان که گهی خوانمشان عمر و گهی جان
بازی مخور از من که نه عمرند و نه جانند
جانند بدین وجه کشان نیست وفایی
عمرند از این رو که به سرعت گذرانند
جز رنگی و بویی نه و سد مایهٔ آزار
در پردهٔ گل خار بنی چند نهانند
بیجوشن فولاد صبوری نروی پیش
کاین لشکر بیداد عجب سخت کمانند
وحشی سخن نقص بتان بیهده گوییست
خوبند الهی که بسی سال بمانند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#208
Posted: 28 Feb 2013 20:33
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۲۰۴»
ما را دو روزه دوری دیدار میکشد
زهریست این که اندک و بسیار میکشد
عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش میبرد به زاری و خوش زار میکشد
مجروح را جراحت و بیمار را مرض
عشاق را مفارقت یار میکشد
آنجا که حسن دست به تیغ کرشمه برد
اول جفا کشان وفادار میکشد
وحشی چنین کشنده بلایی که هجر اوست
ما را هزار بار نه یک بار میکشد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#209
Posted: 28 Feb 2013 20:35
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۲۰۵»
خونخواره راهی میروم تا خود به پایان کی رسد
پایی که این ره سر کند دیگر به دامان کی رسد
سهل است کار پای من گو در طلب فرسوده شو
این سر که من میبینمش لیکن به سامان کی رسد
گر چه توانی چارهام سهل است گو دردم بکش
نتوان نهادن بدعتی عاشق به درمان کی رسد
جانی که پرسیدی از و کرده وداع کالبد
بر لب ستاده منتظر تا از تو فرمان کی رسد
داور دلم در تربیت شاخی برش نادیده کس
تا چون گلی زو بشکفد یا میوهٔ آن کی رسد
نازم مشام شوق را ورنه صبا گر بگذرد
در مصر بر پیراهنی بویش به کنعان کی رسد
موری بجد بندد میان بزم سلیمان جا کند
تو سعی کن وحشی مگو کاین جان به جانان کی رسد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#210
Posted: 28 Feb 2013 20:41
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ «غزل شماره ۲۰۶»
عشق کو تا شحنهٔ حسرت به زندانم کشد
انتقال عهد فارغ بالی از جانم کشد
بر در میخانه من خواهم که آید غمزه مست
گه میانم گیرد و گاهی گریبانم کشد
پر نگاهی کو که چون بر دل گشاید تیر ناز
از پی هم سد نگه تازد که پیکانم کشد
سرمهای خواهم که جز یک رو نبینم ، عشق کو
تا به میل آتشین در چشم گریانم کشد
گلشن شوقی هوس دارم که رضوان از بهشت
بر در باغ آید و سوی گلستانم کشد
وعده گاهی کو که چون نومید برخیزم ز وصل
دست امید وفای وعده دامانم کشد
در کدامین چشم جویم آن نگاه بردگی
کاشکارا گویدم برخیز و پنهانم کشد
آن غزالی را که وحشی خواهد ار واقع شود
دهر بس نیت که از طبع غزلخوانم کشد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7