ارسالها: 2517
#661
Posted: 18 Mar 2013 04:53
وحشى اگر ظاهرى آراسته ندارد، ولى باطنى نيك دارد
در جاى ديگر گفتيم وحشى در نظر معشوق خوار و ذليل و زبون است و خود را نيز حقير و كوچك مىشمارد. راضى است كه محبوبش او را خوار كند و زار بكشد ولى متذكّر مىشود كه خوارى ظاهر گواه عزّت پنهان اوست، زير پوشش ذلّت او، عزّتش نهفته است. زير خارستانش، گلستانها مكتوم است. وحشى بيان مىدارد كه اگر حرمت او را نگه نمىدارند حرمت عشقش را نگه دارند زيرا اگرچه هيچ به نظر مىرسد امّا دل و طبعى وفادار و پايدار در خود به وديعت دارد.
خوار مىكن، زار مىكش، منّتت بر جان ماست
خوارى ظاهر، گواه عزّت پنهان ماست
چشم ظاهربين بر آزار است واى ار بنگرد
اين گلستانها كه پنهان زير خارستان ماست
*ديوان: 19
حرمت من گر ندارى حرمت عشقم بدار
خود اگر هيچم دل و طبع وفاداريم هست
*ديوان: 39
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#662
Posted: 18 Mar 2013 04:55
علوّ همّت و طبع بلند و والاى وحشى
وحشى با مناعت طبع بىبديل و عزّت نفس بىنظير به محبوبش بيان مىدارد كه اگر بار خاطرى از من دارى مرا هلاك ساز. وى حتّى مىخواهد هر كجا كه رخ در نقاب خاك كشيد، كسى او را برندارد تا مبادا بارى بر دوش كسى باشد. وحشىِ طبيعت بلند از همه ياران حلالى مىطلبد حتّى از قاتلش. او نمىخواهد كسى از دستش آزرده خاطر باشد. طبع والاى وحشى اجازه نمىدهد كه از اشك نااميديش خارى در زمين بر سر راه كسى برويد.
هلاكم ساز گر بر خاطرت بارى ز من باشد
كه باشم من كه بار خاطر يارى ز من باشد
گذاريدم همانجايى كه مىرم بر مداريدم
نمىخواهم كه بر دوش كسى بارى ز من باشد
حلالى خواستم از جمله ياران قاتل من كو
كه خواهم عذر او گر گاهش آزارى ز من باشد
ز اشك نااميدى برد مژگان آب و مىترسم
كه ناگه بر سر راه كسى خارى ز من باشد
به كويش گر ندارم صورت عشرت غم مخور وحشى
مرا اين بس كه آنجا ناله زارى ز من باشد
*ديوان: 55
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#663
Posted: 18 Mar 2013 04:56
گمنامى، بىكسى، تنهايى و بىاعتبارى وحشى
وحشى انسان بىكسى است كه ساكن ويرانه غم عشق است. همدم و همراه و همدل و همنفسى ندارد.
جوياى دامن وصل است ولى دسترس ندارد. از درد بىكسى و تنهايى در كُنج غمآباد زندگيش خروشان است فرياد گمنامى و بىاعتبارى برمىآورد. از بىسر و سامانى او يارانش به نصيحت مىپردازند ولى او فكر وجود دلبر نازنينش را علّت بىسر و سامانيش مىداند.
گر خروشان نيستى وحشى ز درد بىكسى
چيست اين فرياد و در كنج غمآباد تو كيست
*ديوان: 30
از بىسر و سامانيم ياران نصيحت تا به كى
او مىگذارد تا كسى فكر سر و سامان كند
*ديوان: 73
ما بىكسيم و ساكن ويرانه غمت
ديوانههاى طرفه به يك جا فتادهايم
*ديوان: 124
يك همدم و همنفس ندارم
مىميرم و هيچ كس ندارم
گويند بگير دامن وصل
مىخواهم و دسترس ندارم
دارم هوس و نمىدهد دست
آن نيست كه اين هوس ندارم
گفتى گله اى زماندارى
دارم گله از تو پس ندارم
وحشى نروم به خواب راحت
تا تكيه به خار و خس ندارم
*ديوان: 131 و 132
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#664
Posted: 18 Mar 2013 04:59
احوال شخصى وحشى در غزلهايش
وحشى كه زمانى دلى زنگ بسته و مملوّ از غم داشته است اكنون به عين طالع نيك به دولت رسيده است ولى گهگاه بخت به او پشت مىكند. آنجا كه زمانه اسباب را براى وصال معشوق مهيّا مىسازد؛ اقبالش به همراهيش نمىآيد. بختش اگر ظاهرى نيك و موافق داشته باشد ليكن باطنش مملوّ از نفاق و دورويى است. عنايت اگر مساعدت كند بخت بد هم وثاق نمىگردد. هجر غم بزرگى است كه به يك ذرّه صبر راضى نيست. پس مىتوان نتيجه گرفت زندگى وحشى توأمان با خوش اقبالى و بد اقبالى بوده است كه بدطالعى بر نيكبختى او غلبه داشته است.
بازم زبان شكر به جنبش درآمده است
نيشكر اميد ز باغم برآمده است
آن دولتى كه مىطلبيديم در بدر
پرسيده راه خانه و خود بر در آمده است
اى سينه زنگ بسته دلى داشتى كجاست؟
آيينهات بيار كه روشنگر آمده است
تا بامداد كوس بشارت زديم دوش
غم را از اين شكست كه بر لشكر آمده است
از من دهيد مژده به مرغ شكر پرست
كاينك ز راه قافله شكّر آمده است
وحشى تو هرگز اين همه شادى نداشتى
گويا دروغهاى مَنَت باور آمده است
*ديوان: 25 و 26
زمانه وصل تو را صد سبب مهيّا ساخت
ولى چه سود كه اقبالم اتّفاق نكرد
هزار نقش وفاقم نمود ظاهر بخت
و ليك باطن خود ساده از نفاق نكرد
كليددار عنايت وسيلهها انگيخت
وليك بخت بدم با تو هم وثاق نكرد
چه ذوق از اين همه تنگ شكر كه بخت گشود
چو دفع تلخى هجر تو از مذاق نكرد
شد از فراق به يك ذرّه صبر راضى نيست
كسى كه طاقت او را غم تو طاق نكرد
مذاق وحشى و اين درد و غم كه ساقى وقت
نصيب ساغر ما باده رواق نكرد
*ديوان: 54
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#665
Posted: 18 Mar 2013 05:00
دعوت وحشى به قناعت
وحشى به تصريح بيان مىدارد اگر طالب فراغت هستى بايد در سر كوى قناعت، فراغت پيشه كنى، وحشى انسانى بلند طبع است كه با علوّ همّت خويش به سبزى سر خوان كسى دست نمىزند و به برگ گياهى قانع مىگردد. اين قناعت والاى اوست كه او را آزاد و آزاده نموده است.
فراغت بايدت جا در سر كوى قناعت كن
سر كوى قناعت گير تا باشى فراغت كن
*ديوان: 139
به سبزى سر خوان كسى نيارم دست
كنم قناعت و راضى شوم به برگ گيا
*ديوان: 151
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#666
Posted: 18 Mar 2013 05:03
دعوت وحشى به گوشهنشينى و عزلت
به نظر وحشى براى نيل به رفاه و آسايش خاطر، اختيار نمودن گوشه عزلت و دامن مراقبت فراهم چيدن است. خود را به خلوت خفّاش دعوت مىكند به دليل آنكه آفتاب حقيقت و روشنايى به كنج كلبه تاريك و تنگ او پرتوافشانى نمىكند پس بايد دامن عزلت در گوشهاى خلوت و خالى از اغيار اختيار نمود تا به روشنايى هدايت و رستگارى رهنمون شد.
هواى طبع تشويشات دارد خوش بيا وحشى
به اطمينان خاطر گوشهاى بنشين مرفّه شو
*ديوان: 143
وحشىنشين به خلوت خفّاش كافتاب
نايد به كنج كلبه تاريك و تنگ تو
*ديوان: 147
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#667
Posted: 18 Mar 2013 05:05
نابسامانى روزگار
آنچه كه وحشى از روزگار نابسامان آن زمان رنج مىبرد وجود زاهدان ريايى و روحانىنمايان نيرنگ باز
است كه با ظاهر و باطنى دو رنگ زمام امور را در دست گرفتهاند. او حقشناسى را در عبادات ظاهرى و لباس و خرقه پشمينه پوشيدن نمىداند بلكه رندى و بىباكى را مىپسندد.
پيش رندان حقشناسى در لباس ديگر است
پُر به ما منماى زاهد، خرقه پشمينه را
*ديوان: 10
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#668
Posted: 18 Mar 2013 05:06
مخالفت وحشى با زاهد و زهد ريايى
وحشى با زاهد و زهد ريايى سخت به مقابله مىپردازد و با عبادات ريايى كه توأم با تظاهر است مخالفت مىكند. وحشى معتقد است زهد خشك و بىروح جان را به لب مىرساند و مانع انسان در رسيدن به معشوق مىشود. به نظر وحشى عابد به محراب و زاهد به زهد تكيه دارد در حالى كه او دُردكشى است كه بر خُم تكيه دارد. او به واسطه عبادات ظاهرى نمىخواهد به وصال نايل شود، بلكه مىخواهد با اتّكا به عشق، طىّ طريق كند و به وصال معشوق برسد.
زاهد چه كشى اين همه بر دوش مصلاّ
بردار سبوى من و رندانه نگه دار
*ديوان: 94
وحشى آمد از خمار زهد خشكم جان به لب
كو صلاى جرعهاى تا بشكنم سوگند خويش
*ديوان: 101
تكيه بر محراب دارد عابد و زاهد به زهد
وحشى دردى كشم من تكيه بر خُم مىكنم
*ديوان: 110
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#669
Posted: 18 Mar 2013 05:08
مى و ميخوارگى در وحشى
وحشى جام مى را چون كشتى نوح مىداند كه ساحل نجاتى براى عاشقان و شيفتگان است. شرابى كه
وحشى در كاسه دارد مايه صدگونه بدمستى است و اين در حالى است كه دلبندش مستى خون جگر خوردن را نمىداند.
جام مى كشتى نوح است چه پروا داريم
گر چه سيلاب فنا گنبد والا ببرد
جرعه پير خرابات بر آن رند حرام
كه به پيش دگرى دست تمنّا ببرد
*ديوان: 49
ميى در كاسه دارم مايه صدگونه بدمستى
هنوز او مستى خون جگر خوردن نمىداند
*ديوان: 82
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#670
Posted: 18 Mar 2013 05:10
وصف طبيعت
وحشى از فرارسيدن بهار نو در بوستان بى دوستان رنجور است و آن را همچون ميل آتشينى در چشم نهال ارغوان مى داند. ساقى بزم بهار با خنديدن گل سورى در جام زمرّد فام خيرى زعفران مى ريزد. با وزش نسيم صبح غنچه به روى بلبل شب زنده دار مى خندد. در فصل بهار بر سر هر شاخه گلى مرغى خوش آواز به نغمه سرايى مشغول است و اين وحشى عاشق مهجور است كه چون برگ شقايق مُهر خاموشى بر لب دارد.
نو بهار آمد ولى بى دوستان در بوستان
آتشين ميلى است در چشمم نهال ارغوان
تا گل سورى بخندد ساقى بزم بهار
ريخت در جام زمرّد فام خيرى زعفران
غنچه كى خندد به روى بلبل شب زنده دار
گر نيندازد نسيم صبح خود را در ميان
بر سر هر شاخ گل مرغى خوش الحان و مرا
مُهر خاموشى است چون برگ شقايق بر زبان
غنچه با مرغ سحرخوان سرگران گرديده بود
از كنارى باد صبح انداخت خود را در ميان
*ديوان:139
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7