انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 70 از 71:  « پیشین  1  ...  68  69  70  71  پسین »

Vahshi Bafqi | وحشی بافقی


مرد

 
غزلسرايى در عصر وحشى

از قرن نهم به بعد عده‏اى از شاعران سعى كردند كه با استفاده از احساسات صميمانه و صادقانه در غزل از تقليد و تكرار بپرهيزند. عدّه‏اى از شاعرانى كه خود را به مكتب وقوع وابسته مى‏دانستند چون وحشى، اهلى و هلالى از اين شيوه استفاده نمودند. ولى متأسفانه اين روش مشكل غزل فارسى را كه به ابتذال كشيده شده بود، حل نكرد.[1]

مشكل عمده اين بود كه شعرا نمى‏توانستد احساسات طبيعى عاشقانه خود را به طور فاحش و آشكارا بيان دارند زيرا حضور زن در جامعه عيب بود و بردن نام او با غيرت كسان و آشنايان و نزديكانش همراه بود و يگانه راه بيان عشق ورزيدن و عشقبازى نمودن، عشق به همجنس بود. بسيارى از شاعران در ملأ عام در كوچه و بازار و مراكز عمومى و اجتماعى به اين امر تظاهر مى‏كردند و در جست‏وجوى معشوق قدم مى‏نهادند، امّا اين شيوه هم گرهى از مشكلات غزل فارسى كه به ابتذال كشيده شده بود باز نكرد. به دنبال اين مرحله رويداد تازه‏اى در شعر فارسى ايجاد شد شاعران پارسى‏گوى به اميد صلات و عطاياى شاهان و اميران هند رهسپار سرزمين هندوستان شدند كه سبك مخصوص شعرشان به سبك «هندى» مشهور گشت.[2]

اقوال مختلفى اعم از موافق و مخالف در مورد چگونگى نام‏گذارى شيوه هندى وجود دارد كه به شرح ذيل است:

عدّه‏اى معتقدند اين شيوه، روش انديشه شاعران پارسى‏زبان هندوستان بوده است زيرا فلسفه لطيف بودا كه توأم با دقيقه‏يابى و نكته‏سنجى است در غزليّات فارسى و همه آثار هنرى آنان هويدا شده است و شاعران ايرانى به سبب توسعه روابط سياسى، تجارى، بازرگانى و مسافرتهاى متوالى و حتّى اقامتهاى طولانى نيز از اين شيوه تأثيرپذيرفته‏اند به همين دليل شيوه مورد بحث را بايد «هندى» ناميد.

گروهى ديگر بر اين عقيده‏اند؛ اگرچه شيوه شاعران فارسى‏زبان هند بر روى شعر فارسى تأثير گذاشته است ولى تفاوتى بين اشعار شعراى پارسى‏گوى هندى و ايرانى وجود دارد. شعراى پارسى‏گوى هندى در سرودن اشعار خيال‏پردازى و نكته‏سنجى همراه با تعقيدهاى لفظى و معنوى افراط مى‏كردند، در حاليكه در شعر شعراى پارسى‏گوى ايرانى اين شدّت دقيقه‏يابى اشعار ديده نمى‏شود. پس بايد شيوه شاعران فارسى‏زبان هند را «هندى» و شيوه شاعران فارسى‏زبان ايرانى را كه بازار رونق شعرشان در اصفهان بوده است «اصفهانى» و يا به مناسبت تقارن دوران حكومت پادشاهان صفوى با اين روش «صفوى» ناميد.

دسته‏اى ديگر با ديد وسيع‏تر و نگرش عميق‏ترى كه لازمه تحقيق و پژوهش است؛ معتقدند كه بايد به سوابق تاريخى و ادبى توجّه نمود و بيان مى‏دارند كه چون نخستين پايه‏هاى اين شيوه به وسيله شاعران پارسى‏گوى ايرانى بنا شده است و در دوران پادشاهان صفوى تكامل يافته، شايسته است اين شيوه را «اصفهانى» يا «صفوى» بناميم.[3]

بعضى از تذكره‏نويسان به وجود آورنده سبك هندى يا اصفهانى را بابافغانى مى‏دانند ولى اين نظريه نمى‏تواند قابل قبول باشد زيرا ريشه‏هاى اين سبك دقيقه‏يابى و نكته‏سنجى است كه در غزلهاى حافظ و قبل از
او چون خاقانى، نظامى، انورى، اميرخسرو و حسن دهلوى كماكان وجود داشته است.[4] پايه‏هاى سبك هندى در اشعار شعراى سبك عراقى قرن ششم، هفتم و هشتم بنا شده است. ولى در اواسط قرن هشتم به تدريج تغيير محسوسى در ساختار سخن‏پردازى پديد آمد و اساس سبك هندى پى‏ريزى شد. مضمون‏يابى و نكته‏سنجى در اوايل قرن هشتم به وسيله اميرخسرو و در اواسط همين قرن توسط حافظ قوّت گرفت. به طور حتم مى‏توان ريشه‏هاى سبك هندى را در اشعار اين دو شاعر بزرگ يافت.[5] همچنين در سوز و گداز بابافغانى و شيخ آذرى و لسانى و حالتى هم از نشانه‏هاى اين سبك يافت مى‏شود. بعدها همين روش سخن‏سرايى و شعرگويى توسط محتشم، ولى دشت بياضى، وحشى، ملك قمى، ضميرى اصفهانى و گروه بعد از ايشان يعنى عرفى، نظيرى، كليم و طالب آملى به سبك مميّز و مجزّايى مبدّل شد و بالاخره به دست صائب، شاعر بلند پايه قرن يازدهم به كمال خود رسيد.[6]

شبلى نعمانى در كتاب «شعرالعجم» يادآور شده است كه بابافغانى بوجود آورنده سبك هندى است، عقيده وى درست به نظر نمى‏آيد. زيرا روش فغانى در شاعرى بيان حالات درونى توأم با سوز و گداز و آه و ناله و شور و اشتياق است. هرگز به دنبال مضمون‏يابى و نكته‏سنجى نيست سخن وحشى نيز پرسوز و پر التهاب و مملوّ از شوق و شور است و در غزليّات او كمتر مضمونى به سبك شعراى هند ديده مى‏شود. مقصود اين است كه «اگر سبك هندى از سبك فغانى و وحشى با آن شور و حال مايه‏ور مى‏گرديد يا شايد كلامى در حدّ اعلا بود، ولى متأسفانه بعد از صائب كم‏كم سبك هندى راهى ديگر گرفت.» كه نهايتا شاعرانى به مخالفت با اين مكتب برخاستند و آن رد نمودند و در صدد تغيير اين سبك برآمدند.[7]

معترضان نسبت به اين سبك بيان مى‏داشتند كه عاشق بيش از حد خود را در برابر معشوق خوار و ذليل مى‏كند و دلتنگى و عدم دلبستگى به جهان و بى‏اعتنايى او نسبت به تعلّقات و زيبايى‏هاى دنيوى و غرور و تكبّر و خودبزرگ‏بينى شاعر نسبت به مقام خود و فقدان معانى بلند و لطيف و عدم توجّه شاعر به شرح و بيان احساسات و حالات و عواطف قلبى غزل را از حالت طبيعى خود بدر برده است. درست است كه گاهى شاعر بيش از حد خود را در مقابل معشوق خوار و ذليل مى‏كند ولى اين تنها مشخّصه شاعران عصر صفوى نيست. شاعران بزرگى چون سعدى و حافظ بارها خود را در برابر معشوق كوچك و حقير شمرده و سر بر آستان او نهاده‏اند. بى‏شك هرگاه لشكر عشق بر سرزمين قلب بتازد، عقل را مى‏ربايد و عاشق را كور و كر و لال مى‏كند به طورى كه صبر و شكيبايى را از دست مى‏دهد و دست نياز به درگاه معشوق دراز مى‏كند و سر تسليم و عجز بر آستان معشوق مى‏نهد و با تمام وجود، وجودش را تقديم وجود عشق مى‏نمايد.[8]

بايد گفت چون سبك فغانى با سبك عده‏اى از شعراى زمان خود متفاوت بودند با شعراى مخالف سبك او، اشعار سست و ناخوش را به طنز، «فغانيه»، مى‏ناميدند. خصوصا در خراسان كه اكثر شاعران از جامى متابعت مى‏كردند با طرز فغانى مخالف بودند. اگرچه شاعرانى مانند وحشى و تا حدّى ميرزاشرف جهان سبك وى را دنبال كردند ولى در فاصله زمانى كمى سبك هندى قوّت گرفت و اين مكتب جاى خود را به سبك هندى داد. در اين تاريخ بود كه «مكتب وقوع» نضج گرفت و شاعران گرانقدرى در اين مكتب قريحه‏آزمايى مى‏كردند ولى اين مكتب تغيير ظاهر نمود و به سبك هندى متّصل گشت و رنگ اصلى خود را از دست داد. گفتنى است، نكته‏يابى و ظرافت‏سنجى و مضمون‏سازى كه در سبك هندى آشكار است به علّت نزديكى و برخورد فلسفه هندى با انديشه ايرانى است. شبلى نعمانى در «شعرالعجم» بيان مى‏دارد: شعر فارسى بعد از آمدن به هند لطافت و ظرافتى پيدا كرد كه هرگز در ايران داراى چنين خصيصه‏اى نگرديده بود.[9]

دوره صفويّه را مى‏توان دوره افراط در مضمون‏يابى، نكته‏سنجى و معمّاگويى به شمار آورد. ولى اين افراط به ابتذال كشيده شد. درست است كه غزل بيشتر از اقسام ديگر شعر رشد نمود ولى خاصيّت اصلى خود را كه بيان عواطف و احساسات عاشقى بود از دست داد و براى مضمون‏هاى باريك و دقيق و ظريف بكار گرفته شد.[10]

غزل سبك هندى در خدمت پند و اندرز و نصيحت‏گويى بكار گرفته شد و حول محور پند و موعظه و حكمت قرار گرفت. مضامين عجيب و غريبى وارد شعر شد كه فهم آن را مشكل مى‏نمود بطورى كه گاه شعر و معمّا درهم آميخته مى‏شد و فهم رابطه دو مصراع مشكل مى‏گشت ولى بايد گفت ذهن جستجوگر شاعر بدنبال مضمون و معانى تازه و جديد و باريك حركت مى‏كرد و از به كار بردن معانى و مفاهيم تكرارى خوددارى مى‏نمود.

البتّه بندرت مضامين عشق و عاشقى در غزل آورده مى‏شد. اگر درست بينديشيم هر چند اين روش كيفيّت و محتواى غزل را متحوّل نمود ولى به اعتلاى شعر كه ورود انديشه و تفكّر و تأمّل بود، كمك نمود.[11]

بعضى دانشمندان و تذكره‏نويسان عصر صفوى را عصر انحطاط ادبيّات فارسى مى‏دانند كه اين امر موجب گشته است كه نوآموزان و مبتديان نسبت به ادبيّات آن عصر بدگمان شوند بطورى كه بدون تحقيق و تتبّع كامل اين عصر را دوره انحطاط و تنزّل بنامند. در صورتى كه با اندكى تأمّل درمى‏يابيم كه شعراى مهم و برجسته‏اى چون صائب، كليم، نظيرى، عرفى و وحشى و دانشمندان و فلاسفه مشهورى چون مير فندرسكى، شيخ بهايى، ميرداماد، ملاّصدرا و ملاّمحسن فيض در اين حوزه رشد نمودند و آن انحطاط و تنزّل مربوط به اواخر دوره صفويّه است.[12]

مرحوم اقبال آشتيانى بيان مى‏دارد كه در دوره سلاطين صفوى سخن پارسى از فصاحت و بلاغت و جزالت و استحكام و تازگى و شكوفايى به سوى سستى و پستى و كژى تدنّى مى‏كند. معانى و مفاهيم بلند و زيبا كه در سخن استادان پيشين كلام وجود داشت در اين دوره مطرود و مهجور مى‏گردد و شاعران و سخن‏سرايان و مبتديان از به كارگيرى روش گذشتگان سر باز مى‏زنند و به دنبال خيالبافى‏ها و نازك‏كاريهايى كه به سبك هندى مشهور شده و اوّلين بار بعضى نمونه‏ها از آنها در اشعار خواجه حافظ شيرازى و نزارى قهستانى و شعراى هم طبقه ايشان ديده مى‏شود؛ مى‏روند. در دوره صفويّه روابط ژرف و گسترده‏اى بين دو كشور ايران و هندوستان برقرار گرديد. پادشاهان گوركانى هند علاقه وافرى به نظم و نثر فارسى داشتند و بزرگترين و بهترين مشوّق شاعران پارسى‏گوى ايرانى بودند از اين رو ارتباط وسيعى ميان شاعران و دانشمندان دو سرزمين ايجاد گرديد و سبك هندى تقويت شد. شاعران اين عصر با استفاده از استعارات، تشبيهات، كنايات، مجازات، تخيّلات و توهّمات باعث شد كه شعرشان بى‏ارزش و بى‏مقدار، سست و پست و بى‏اعتبار گردد.[13]

استاد دكتر ذبيح‏اللّه‏ صفا علّت وجود الفاظ و كلمات سست در شعر پارسى عهد صفويان را عدم تربيت معمول شاعران دوره تيمورى و عدم اطّلاع وسيع و كامل از زبان فارسى و عربى مى‏داند. اكثر شاعران اين دوره، چون دوره‏هاى پيشين (سامانى و غزنوى و سلجوقى و غيره) به مكتب نرفته و درس نخوانده بودند؛ دربارها از شاعران، مانند گذشته حمايت نمى‏كردند از اينرو شعر از دربارها به سوى عامّه مردم جريان يافت. اين امر هر چند موجب تنوّع و تجدّد گرديد و مضامين و مطالب تازه متولّد گشت ولى اشعار سست و بى‏اساس بسيار بود. رواج شعر فارسى در سرزمينهاى غيرايرانى منجر شد زبان فارسى از جزالت و استحكام نزول كند. «در شعر دوره صفوى، مرثيه‏سرايى و مدح ائمّه دين بسيار معمول بود و اين امر نتيجه طبيعى سياست مذهبى پادشاهان صفوى است.»

پادشاهان صفوى براى ايجاد و اشاعه تشيّع در ايران تعصّب بخرج مى‏دادند و با مجاهدات سياسى، نظامى، علمى، ادبى، فرهنگى، اجتماعى از هيچ كوششى دريغ نمى‏ورزيدند. ترويج و توسعه علوم دينى خصوصا كلام و فقه و حديث شيعه و تأثير آن در شعر فارسى خصوصا رونق مرثيه‏سرايى و ذكر مناقب آل‏على (ع) از نتايج سودمند آن است. حمايت شاه‏تهماسب و جانشينانش باعث شد كه سخن‏سرايان خوش ذوق از دربارهاى ايران دورى جسته و براى كسب معيشت به دربارهاى مجهّز و معتبر عثمانى و تيمورى هند روى آورند. مثلاً تنها در عهد اكبرشاه گوركانى پنجاه‏ويك شاعر از ايران به هندوستان رفتند. صائب مى‏فرمايد:



«همچو عزم سفر هند كه در هر دل هست
رقص سوداى تو در هيچ سرى نيست كه نيست»




و عليقلى سليم اينگونه مى‏سرايد:



«نيست در ايران‏زمين سامان تحصيل كمال
تا نيامد سوى هندُستان حنا رنگين نشد»




شايان ذكر است، مقدّمات رواج سبك هندى از اواخر دوره تيمورى آغاز شد و در دوره صفوى به رشد و كمال رسيد سپس تا پايان دوره قاجاريه به سستى گراييد و سبكهاى كهن فارسى معمول گشت.[14] در عصر صفوى سبكهاى متعدد و متنوعى ايجاد گرديد. دوره‏اى است كه دو قرن و نيم به طول انجاميد و در اين زمان طولانى از روم تا دكن شاعران زيادى به عرصه ظهور آمدند. طبيعى است، نمى‏توان شاعران اوايل اين دوره را با شاعران اواخر اين عهد مقايسه نمود. اشعار محتشم و وحشى؛ صائب و نورس يكسان نيست. همينطور كلام ضميرى اصفهانى، غزّالى مشهدى، ولى دشت بياضى، عرفى شيرازى را نمى‏توان با سخن فيضى اكبرآبادى، شوكت بخارى، هاشمى دهلوى، بيدل عظيم‏آبادى، گرامى كشميرى و غنيمت كشميرى به يك ديد نگريست!

«اينكه بعضى نوشته‏اند كه چون بيشتر طرفداران اين شيوه به هند رفته و آنجا قصيده و غزل ساخته‏اند، بايد سبكشان را هندى گفت، بدنبال نوعى سفسطه و تخليط در استدلال خود رفته‏اند، زيرا اگر قرار بر اقامت چند ساله كسى در محلّى باشد چرا محل تربيت او از اين حيث معتبر نباشد، ولى محلّ سياحت و انتجاع وى در اين راه به حساب آيد.» گفتنى است دربار گوركانيان و شاهان دكن يكى از مهمترين پايگاه بزرگ فرهنگ ايران و محل تجمّع شاعران و اديبان و فضلا در اين عهد بوده است.[15]

در عهد صفويّه بدون اغراق بيش از هر زمان ديگرى شاعر پا به عرصه ظهور گذاشته است. تذكره خلاصه‏الاشعار تقى كاشى و عرفات العاشقين تقى اوحدى مؤيّد عرايض است. گفتنى است از اين ميان تنها عده معدودى مشهور شده و شعر آنان درخور توجّه است شاعرانى چون: بابافغانى، اميدى، وحشى، ضميرى، لسانى، رضى آرتيمانى، دهلى، حالتى، تركمان و نظيرى.[16]

«دقيقه‏يابى و نازك‏خيالى در اوايل قرن هشتم بوسيله اميرخسرو و در اواسط همين قرن به توسط حافظ نيرو گرفت و بطور آشكار مى‏توان ريشه‏هاى سبك هندى را در شعر اين دو گوينده بزرگ يافت.»[17]

تمام شاعرانى كه در قرن دهم ظهور كردند و بعضى از آنان مانند شرف قزوينى، غزالى مشهدى، وحشى بافقى، ثنايى مشهدى، عرفى شيرازى و محتشم كاشانى از استادان شعرند. اينان بنابر رسم شاعران آن عهد به سوى نوآورى گام برمى‏داشتند و سخت تحت تأثير زبان و شيوه بيان شاعران نزديك به آن عهد، خاصّه حوزه ادبى هرات بودند.[18]



«يكى از خصايص روحى شعراى اين عصر كه در كيفيّت معانى و مضامين تأثير فراوان داشته و از لحاظ لفظى و معنوى صورت خاصى به اشعار سبك هندى بخشيده است، تمايل شديد به افراط و تفريط در مورد جميع شؤون فكرى و اخلاقى مى‏باشد ... اين معلول دو علت است: يكى علاقه شديد به مضمون‏تراشى و معنى‏آفرينى و يكى افراط در اخلاقيّات و معنويّات. شيوع صنعت مبالغه و اغراق نيز كه جنبه لفظى دارد بدون ترديد از نتايج همين خصيصه روحى است.»[19]

از ويژگيهاى برجسته سبك هندى نازك‏خيالى، مضمون‏سازى، ديريابى و نكته‏هاى ظريف و دقيق و باريك است. اگر از صنعت ايهام استفاده شود تمام كلام ايهام‏آميز و مخيّل است و معانى دورتر از ذهن همواره مراد و منظور شاعر است و خواننده بايد با چندين واسطه با تأمّل و تدبّر و دقّت زياد به معنى اصلى دست يابد.[20]

شاعران در اين دوره با استفاده از باريك‏خيالى از مضمون‏آفرينى و تشبيهات تازه، استعاره، كنايه، اغراق، مبالغه و غلو سخن را از فصاحت و بلاغت و سادگى كلام تهى ساختند؛ و به عجز و خوارى و بيچارگى تن در دادند.

«تناسبات لفظى و صنايع بديعى در شيوه اين سرايندگان با به كار بردن جمله‏هاى متداول محاوره توأم نشده و از اين رو بعضى از سخن‏سنجان معتقد شده‏اند كه آنان از فرهنگ زبان عامّه مدد گرفته‏اند.»[21]

شعر اين دوره چندان پايبند به اصول و مقررات شعرى نيست. تعداد ابيات غزل كه بايد بين هفت و چهارده بيت باشد در اين دوره گاهى كمتر از پنج بيت و گاهى زيادتر از بيست بيت با قوافى مكرّر به چشم مى‏خورد. اشعار اين دوره هر چند از شور و حال خالى نيست ولى به پايه غزليّات سبك عراقى نمى‏رسد.[22]

خصوصيّات برجسته سبك هندى به قرار ذيل است:

1.تلاش شاعر براى يافتن مضامين دقيق و تازه، فكر بديع، نكته‏سنجى، باريك‏بينى، نازك‏خيالى و موشكافى در سطح گسترده و بالا.

2.تعقيد و پيچيدگى (ضعف اجزايى كلام به قراين و مناسبات)، ابهام، ايهام و ايجاز (گاهى بصورت ايجاز مخلّ)، استعاره، كنايه، تشبيه، مجاز، مبالغه.

3.بكارگيرى ارسال‏المثل و فراوانى تمثيل.

4.كثرت استعارات و استعمال الفاظ و تركيبات بطور مجاز.

5.كثرت استعمال صنعت تقابل و مراعات نظير و مناسبت و ارتباط لفظى و معنوى الفاظ يك بيت.

6.كثرت استعمال امثال و اصطلاحات سايره.

7.كثرت استعمال الفاظ عاميانه و محاوره و مبتذل و كلماتى كه فاقد جنبه ادبى است.[23]

8.ارتباط و تناسب لفظى و معنوى ميان كلمات يك بيت.[24]

9.شكل گرفتن سخن بصورت رمز و معمّا.[25]



وجوه تمايز سبك هندى از سبكهاى خراسانى و عراقى:

1.ورود كلمه‏هاى نامأنوس بخصوص تركى در غزل و پيدايش تعقيدات لفظى در شعر.

2.بكارگيرى تركيبات و تعبيرات ناخوشايند و استعمال بيش از حدّ استعاره، كنايه، مجاز و تشبيهات ديرياب.

3.كاربرد قوافى و رديفهاى دشوار، الزام و اعنات و لزوم مالايلزم.

4.طولانى بودن شماره ابيات غزل.

5.ابتكار و جدّيت در آوردن مضامين تازه و نكته‏سنجى.

6.ابراز نمودن شكوه، شكايت و گلايه و اظهار يأس و نوميدى و بدبينى زياد نسبت به اوضاع زندگى و وضعيّت زمانه آن دوران.

7.آوردن مفاهيم و معانى مبالغه‏آميز در غزل و زياده‏روى در اغراقهاى شاعرانه.[26]

8.دقيقه‏يابى، باريك‏خيالى و بدنبال مضمون تازه رفتن، به امور كلّى قناعت نكردن و به جزئيّات مشاهدات و عادات توجّه نمودن.

9.عدم بيان سخن ساده و صريح.

10. بكارگيرى تعبيرات مجازى و رعايت تناسبهاى لفظى به گونه‏اى كه معانى در آنها گم نشود.



11. آوردن يك امر جزئى يا ضرب‏المثلى را در يك مصراع جهت اثبات يك مفهوم كلّى.

12. آوردن اغراق در تشبيهات ولو اينكه دور از ذهن باشد.[27]

13. بكارگيرى تعابير ناتوانى كه شاعر براى نمايش ذهن خيال‏پردازش به كمك استعاره‏ها و مجازها و كنايات دور از ذهن موجب خلوّ رسايى و شيوايى شعر خصوصا غزل مى‏گشت.[28]

14. بكارگيرى مفاهيم پيچيده و دور از ذهن و تركيبات خشك و نادلپذير.

15. وجود عشق بى‏مايه.

16. پيش پاافتادگى ابيات غزل و گسستگى آنها از نظر مفهوم.[29]

17. تبديل انديشه برون‏نگرى به تفكر درون‏نگرى بنحوى كه (شاعر در طبيعت) نيست بلكه (طبيعت در شاعر) است. اهمّيّت بخشيدن به حالاتى كه امور خارجى در ذهن شاعر بوجود مى‏آورد.[30]

18. استفاده از قالب ظاهرى غزل براى موضوعات مختلف خصوصا پند و اندرز و مفاهيم عرفانى، اخلاقى، حِكَمى و فلسفى.[31]

گفتنى است سير نزولى سبك هندى از زمانى آغاز مى‏گردد كه شاعرانى بى‏مايه با تكلّفات و تصنّعات فراوان به مضمون‏يابى گراييده و شعر را از حالت اصلى خويش كه بيان عواطف و احساسات و حالات روحى و نهانى است بصورت ايماگويى و معمّاسرايى درآوردند. اين امر باعث روى برتافتن بسيارى از نادره‏گويان و نغزسرايان از اين سبك گرديد. بطورى كه به مخالفت با آن پرداختند. با وجود اين سبك هندى سبكى است متعالى، زيبا، دقيق و لطف‏آميز و نبايد به ديده تحقير و بى‏مقدار بدان نگريست و آن را ياوه و سست انگاشت و اين خصوصيّت مضمون‏يابى شاعران باعث گشته است كه ديوانهايشان اشعار غثّ و سمين فراوان يافت شود. شايان ذكر است سرزمين هند كه در رقّت مضمون، باريكى‏معنى، نازكى‏خيالى و ريزه‏كاريهاى خوشايند و تأمّل فراوان در دقيقه‏يابى شعر شاعران سهم بسزايى داشته است.[32]



قبل از اينكه طرز وقوع انتشار يابد، شعراى غزلسرا از روش بابافغانى پيروى مى‏كردند و وقتى كه نوبت به لسانى شيرازى رسيد تقليد را به تجدّد و نوگرايى كشانيد. به گفته تقى‏الدّين اوحدى مؤلف تذكره عرفات‏العاشقين:

«در تازه‏گويى اقتدا به فغانى كرد، و در مغازلت سحرسازى بل معجزه‏پردازى نمود و شعراى متأخّرين چون شرف و شريف و وحشى و محتشم و ضميرى و غير هم تتبّع طرز و روش كلام او كردند، چه روش مجدّد وى بهم رسانيده شيوه متوسطين را به سوهان طبيعت انگاره‏وار به اصطلاح آورد تا بعد از وى پايه افكار اعزه رسيد به جايى كه رسيده.»[33]

شاعران سبك هندى موضوعات مختلفى را وارد غزل كردند، غزل با حفظ صورت ظاهر و قالب معموله، معنى اصلى خود را از دست داد، «بى‏مناسبت نيست غزليّات اين دوره را غزل اجتماعى بناميم ... شعراى دوره صفويّه قالب ظاهرى غزل را كه پيش از آن به موضوعات عشقى، عرفانى و اخلاقى اختصاص داشته، وسيله بيان كليه افكار و مقصودات خود قرار دادند.»[34]

در عهد صفوى شعر از دربار و محافل ادبا و علما به مجامع عمومى و بازارها و قهوه‏خانه راه يافت، اين امر منجر به پيدايش واقعه‏گويى يا «مكتب وقوع» گرديد مكتبى كه نمايانگر زندگى روزانه و عوام و تجارب عملى روزمره مردم بود. در سبك هندى اشياى بى‏جان حتّى لوازم زندگانى حيات پيدا مى‏گشت اين شيوه معلول دو علّت است: 1ـ شعر صبغه اشرافى خود را از دست داد. 2ـ مضمون‏آفرينى و باريك‏بينى و نازك‏خيالى شاعران باعث مى‏شود نسبت به هر چيز با ديدى دقيق و ظريف بنگرند.[35]

در سبك هندى جالب آن است كه طرز برخورد شاعر با عوالم طبيعى دگرگون مى‏شود «برون‏نگرى» به «درون‏نگرى» مبدّل مى‏گردد. «شاعر در طبيعت» نيست بلكه «طبيعت در شاعر» است. آنچه مهم است حالاتى است كه امور خارجى در ذهن شاعر بوجود مى‏آورد.[36]



در اوايل قرن دهم هجرى در شعر فارسى مكتب تازه‏اى پديد آمد كه به غزل خشك و بى‏روح قرن نهم حيات و طراوت تازه‏اى بخشيد و تا اوايل قرن يازدهم تداوم بخشيد. «اين مكتب تازه را كه برزخى است ميان شعر دوره تيمورى و سبك معروف به هندى زمان وقوع مى‏گفتند و غرض از آن بيان كردن حالات عشق و عاشقى از روى واقع بود و به نظم آوردن آنچه كه در ميان عاشق و معشوق به وقوع مى‏پيوندد، يعنى شعر ساده بى‏پيرايه و خالى از صنايع لفظى و اغراقات شاعرانه «لازم به ذكر است يك قرن پس از اين تاريخ سبك هندى پا به عرصه ظهور گذاشت و جانشين مكتب وقوع گرديد. از ويژگيهاى بارز زبان وقوع صراحت و سادگى زبان بدون استعمال صنايع لفظى و معنوى و بديعى و ارسال‏المثل و تمثيل و ايهام و ابهام، مجاز، استعاره، كنايه، تشبيه و مانند اينهاست.

شبلى نعمانى در اين باره مى‏گويد: «واقعه‏گويى در غزل كه در كلام خسرو و سعدى بطور انگشت شمار يافت مى‏شود، شاعر نامبرده آن را يك فن مخصوص قرار داده، چنانكه او
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
تك‏بيت‏ها و شاه‏بيت‏ها

بيت‏الغزل يا شاه‏بيت، بيتى است كه از لحاظ زيبايى و دقّت، داراى نكته‏هاى دقيق و ظريف باشد و امتيازات خاصّى نسبت به ساير ابيات داشته باشد.[1]

تك‏بيت‏ها و شاه‏بيت‏هاى وحشى به قدرى جذّاب و دلنشين و پرمعنى است كه حكم مثل ساير را در بين عوام و خواص پيدا كرده و مشهور زبانها گشته است.

سبك هندى به علت مدت طولانى زمانى بيش از دو قرن و نيم شاعران زيادى به ظهور رسيدند و غزلهاى فراوانى سرودند. با وجود كثرت تعداد شاعران و نيز غزلسرايان به تناسب

زمانى و پيدايش مضامين و تعابير مختلفى كه هر كدام ريشه در اوضاع و احوال اجتماعى و زندگى روزمره مردم داشت به تك‏بيت، شاه‏بيت يا بيت‏الغزل معروف شد. تعدادى از ابيات و

اشعار وحشى به سبب اينكه رابطه تنگاتنگ با زندگى شخصى و واقعيّات و خصوصيّات اجتماعى وى داشت و از سلامت و عذوبت خاصّى برخوردار بود مشهور گشته و بر سر زبانها

افتاده است. اينك تعدادى از تك‏بيتهاى معروف وحشى را ذيلاً مى‏آوريم:



اى كه دل بردى ز دلدار من آزارش مكن
آنچه او در كار من كرده است در كارش مكن


ديوان: 142
پر است شهر ز ناز بتان نياز كم است
مكن چنانكه شوم از تو بى‏نياز مكن


*ديوان: 135



تغافلها زد امّا شد نگاهش عذرخواه من
كه صد ره گشت بر گرد سر و چشمش نگاه من


*ديوان: 137



ترك ما كردى برو همصحبت اغيار باش
يار ما چون نيستى با هر كه خواهى يار باش




*ديوان: 99







چه كم مى‏گردد از چشمت بلاگردان نازم كن
نگاهى چند نازآلوده در كار نيازم كن


*ديوان: 137



خوش آن غرور كه وام دو صد جواب سلام
به يك كرشمه ابرو ادا تواند كرد

*ديوان: 53



روم به جاى ديگر دل دهم به يار ديگر
هواى يار دگر دارم و ديار دگر

*ديوان: 92



روى در روى و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج زبان است امروز؟




*ديوان: 95



سبو به دوش و صراحى به دست و محتسب از پى
نعوذ باللّه‏ اگر پاى من به سنگ برآيد




*ديوان: 83



شهرت عشق كند زمزمه حسن بلند
شد ز يوسف سخن عشق زليخا مشهور

*ديوان: 94



طاير بستان پرستم ليكنم پر باز نيست
گلشنم نزديك امّا رخصت پرواز نيست

*ديوان: 37



ما چو پيمان با كسى بستيم، ديگر نشكنيم
گر همه‏زهر است چون‏خورديم،ساغر نشكنيم

*ديوان: 117



مى‏توانم بود بى‏تو، تاب تنهاييم هست
امتحان صبر خود كردم شكيباييم هست

*ديوان: 40



هرچه گويى آخرى دارد به غير از حرف عشق
كاين همه گفتند و آخر نيست اين افسانه را


*ديوان: 10



يك همدم و همنفس ندارم
مى‏ميرم و هيچ كس ندارم



گويند بگير دامن وصل
مى‏خواهم و دسترس ندارم

*ديوان: 131


[1]×. فرهنگ مصطلحات ادبى واژه‏نامه مفاهيم و اصطلاحات ادبى فارسى، سيما داد، انتشارات مرواريد، چاپ اوّل، 1371: 51.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
تمثيل و ارسال‏المثل در شعر وحشى

تمثيل در لغت به معنى مثال آوردن و تشبيه كردن و مانند كردن است و در اصطلاح آن است كه عبارت را در نظم و نثر به جمله‏اى كه در برگيرنده مطلبى حكيمانه و عاقلانه باشد بيارايند. اين صنعت باعث تحكيم و تقويت سخن مى‏گردد.[1]

ارسال‏المثل در اصطلاح علم بديع آن است كه شاعر مَثَل معروفى را در شعر خود بياورد كه حكم مَثَل پيدا كند و به صورت ضرب‏المثل درآيد و مقبول عامّه قرار گيرد.[2]

بعضى اشعار وحشى در لطافت و عذوبت و سادگى و روانى الفاظ و كلمات و تركيبات به صورت تمثيل و ارسال‏المثل درآمده و مقبول عوام و خواص گشته است. به گونه‏اى كه براى تأكيد امرى و يا براى حجّت و استدلال كارى از اشعار تمثيلى و ضرب‏المثلى وحشى استفاده مى‏شود.

كلمات وحشى چون برخاسته از زبان تخاطب و عوام و اصطلاحات عاميانه و روزمره است در ميان مردم گسترش يافته و در اذهان عمومى جاى گرفته و محبوب قلبها و زبانها گشته است:



هرچه گويى آخرى دارد به غير از حرف عشق
كاين همه گفتند و آخر نيست اين افسانه را



گرد ننشيند به طرف دامن آزادگان
گر براندازد فلك بنياد اين ويرانه را
مى ز رطل عشق‏خوردن كار هر بى‏ظرف‏نيست
وحشيى بايد كه بر لب گيرد اين پيمانه را

*ديوان: 10



وحشى ديوانه‏ام در راستگوييها مثل
خواه راه از من بگردان خواه رو از من بتاب

*ديوان: 14



پروانه‏ام و عادت من سوختن خويش
تا پاك نسوزم دلم آسوده نگردد

*ديوان: 81



شاخ خشكيم به ما سردى عالم چه كند
پيش ما برگ و برى نيست كه سرما ببرد

*ديوان: 49



دل نيست كبوتر كه چو برخاست نشيند
از گوشه بامى كه پريديم، پريديم

*ديوان: 112



تو مو مى‏بينى و من پيچش مو
تو ابرو من اشارتهاى ابرو



تو كى دانى كه ليلى چون نكويست
كزو چشمت همى بر زلف و روى است



تو قد بينى و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوك انداز



تو لب مى‏بينى و دندان كه چون است
دل مجنون ز شكر خنده خون است

*ديوان: 513



به ذوق كارفرما پيش نه پاى
كه خيزد ذوق كار از كارفرماى



نيايد كارها بى‏كار كن راست
اگرچه عمده سعى كارفرماست

*ديوان: 513



يا صاحبِ ننگ و نام مى‏بايد بود
يا شهره خاصّ و عام مى‏بايد بود



القصّه، كمال جهد مى‏بايد كرد
در وادى خود تمام مى‏بايد بود



*ديوان: 346
[1]×. فرهنگ مصطلحات ادبى واژه‏نامه مفاهيم و اصطلاحات ادبى فارسى، سيما داد، انتشارات مرواريد، چاپ اوّل، 1371: 87.

[2]×. همان: 23.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
نازك خيالى‏هاى سبك هندى و چگونگى تخيّل وحشى در صور خيال

و چگونگى تخيّل وحشى در صور خيال



باريك‏انديشى و خيال‏پردازى مختص به سبك هندى نيست و در سبكهاى ديگر به ويژه در سبك عراقى يافت مى‏شود با اين تفاوت كه شاعر سبك هندى مصرّانه به دنبال مضامين تازه باريك‏انديشى و خيال‏پردازى است و در واقع در پى يافتن «معنى بيگانه» و «خيال خاصّ» است. ولى اگر اين باريك‏انديشى از حدّ اعتدال خارج شود و ذهن را محتاج تأمّل و تفكّر نمايد، از لطف و طراوت غزل كاسته و شور و هيجان خواننده را از بين مى‏برد.[1]

وحشى با استفاده از صنايع ادبى به تخيّلات لطيف شاعرانه دست مى‏زند و با صور خيال هنرمندانه به نازك‏خيالى و باريك‏انديشى مى‏پردازد.

براى نمونه غزل ذيل را كه در باب تعويض معشوق و به دست گرفتن معشوقى تازه است مى‏آوريم:



بازم از نو خم ابروى كسى در نظر است
سلخ ماه دگر و غرّه ماه دگر است

(سلخ ماه استعاره براى معشوق رها شده و غرّه ماه استعاره براى معشوق است.)
آنكه در باغ دلم ريشه فرو برده ز نو
گرچه نوخيز نهالى است سراپا ثمر است

ديوان: 17

(دل به باغ تشبيه شده و فرو رفتن ريشه گياه استعاره براى راه يافتن معشوق در دل عاشق است. نهال نوخيز استعاره براى معشوق جديد و ثمر استعاره براى زيبايى و هنرهاى همان معشوق به كار رفته است.)



طوطى ما كه به غير از قفس تنگ نديد
اين زمان بال فشان بر سر تنگ شكر است



بشتابيد و به مجروح كهن مژده بريد
كه طبيب آمد و در چاره ريش جگر است

ديوان: 17

(طوطى استعاره براى نفس عاشق يا قلب اوست كه در عشق نامناسبى به سر مى‏برده و قفس تنگ استعاره براى آن وضع نامناسب آورده، بال فشان بر سر تنگ شكر بودن، استعاره براى رسيدن به معشوقى مطلوب است. طبيب چاره‏انديش براى ريش جگر نيز استعاره براى معشوقى است كه درد عاشق را درمان مى‏كند.)

وحشى در غزلى ديگر نازك خيالى خود را در كيفيّت عالى و برجسته كه عناصر صور خيال حفظ شده بدون اينكه هيچ تعقيد و پيچيدگى در كلام به چشم خورد؛ اينگونه بيان مى‏دارد:



عتاب اگرچه همان در مقام خونريز است
وليك تيغ تغافل نه آن چنان تيز است

ديوان: 18

(عتاب يار خونريزى مى‏كند ولى تغافل معشوق اميدوار كننده است.)



دليريى كه دلم كرد و مى‏زند در صلح
به اعتماد نگه‏هاى رغبت‏آميز است

ديوان: 18

(جسارت خود را در صلح‏طلبى مديون نگاههاى رغبت‏آميز معشوق مى‏داند.)



مريض طفل مزاجند عاشقان ورنه
علاج رنج تغافل دو روز پرهيز است

ديوان: 18

(عاشقان را چون طفلان مريض مزاج مى‏داند زيرا همان گونه كه كودكان هنگام بيمارى پرهيز غذايى نمى‏كنند، عاشقان نيز از معشوق كه باعث بيماريشان شده است پرهيز نمى‏نمايند.)



شديم مات به شطرنج غايبانه تو
به ما بخند كه خوش بازيت به انگيز است
كنند سلسله در گردنش به زلف تو حشر
دلم كه بسته آن طرّه دلاويز است

ديوان: 18 و 19

(هرچند معشوق غايب است ولى عشق وحشى پابرجاست و به او مى‏گويد كه به ما بخند كه جسارت و گستاخيت بر ما مؤثر است.)

(به شطرنج كسى مات شدن: در اينجا كنايه از دلباختن عاشق به معشوق است.

گردن دل: اضافه استعارى، دل به انسان گنهكارى تشبيه شده كه در حشر زنجيرش كنند و زلف معشوق به زنجير تشبيه شده است. دل وحشى بسته به طرّه دلاويز معشوق است كه در روز حشر آن را با زلف او به زنجير مى‏كشند.)



جگر زد آبله و ز ديده مى‏چكد نمكاب
كه بخت شور به ريش جگر نمك‏ريز است

ديوان: 19

(جگر وحشى زخم است و از ديده‏اش آب نمك مى‏چكد و بخت بد به ريش جگر او نمك مى‏ريزد)، وحشى آبله زدن در جگر و نمك آب چكيدن از چشم را با صنعت اغراقى كه به كار برده در نهايت هنرمندى به كار برده است.



رقيب عزّت خود گو مبر كه بر در عشق
حريف كوهكنى نيست آنكه پرويز است

ديوان: 19

(وحشى مى‏گويد كه به رقيب بگوييد بيهوده به رقابت نپردازد و با اينكار عزّت خود را مى‏برد زيرا خسرو پرويز با آن همه قدرت و شكوه حريف فرهاد كوهكن نيست.)

بيت تلميح به داستان فرهاد و پرويز دارد.



به ذوق جستن فرهاد مى‏رود گلگون
تو اين مبين كه عنان بر عنان شبديز است

ديوان: 19

(گلگون، اسب شيرين به ذوق جستن فرهاد مى‏تازد و با شبديز، اسب خسرو پرويز رقابتى ندارد.)

بيت تلميح به داستان خسروپرويز و عشق فرهاد و شيرين است.



شده است ديده وحشى شكوفه‏دار و هنوز
در انتظار كمر زان نهال نوخيز است


ديوان: 19

(ديده وحشى سپيد گشت و همچنان در انتظار كامجويى از معشوق جوان خويش است.

شكوفه‏دار شدن چشم كنايه از سفيدى و كورى چشم در انتظار است. نهال نوخيز استعاره براى معشوق جوان و ثمر).[2]

وحشى در عين سادگى از باريك‏انديشى‏ها و مفاهيمى در شعر استفاده كرده كه چيرگى و مهارت او را در صور خيال و تخيّل شعرى نشان مى‏دهد؛ هر چند در نگاه اوّل اين خيال‏پردازى، دقيقه‏يابى و نكته‏سنجى كمتر به چشم مى‏خورد.

على‏قلى‏خان واله داغستانى در رياض‏الشعرا به نقل از مقدمه كلّيّات آورده است: «... مولانا وحشى است كه اكثر به روش روزمره عوام گفتگو كرده ليكن معنى اوستادى و مايه‏ورى او فى‏الجمله مانع خامى و بى‏رتبگى كلامش شده است، ديگران را كه طرز گفتگوى او خوش آمده و خواسته‏اند به روش او شعر بگويند سخن ايشان يكباره از درجه فصاحت و پختگى افتاده و به جايى رسيده است كه هر كس را قدرى هم از اين عالم بهره باشد از شنيدن آن عار و تنفّر مى‏آيد و همچنين شوكتى بخارايى كه نازك‏خياليها به جايى رسانيده است كه شهباز انديشه به پيرامون آن نمى‏توان رسيد، چون او را نيز اين روش مساعدت كرده بود فى‏الجمله از عهده آن برآمد و پيروانش پى را گم كرده به ضلالت افتادند و پنداشتند كه سخن ايشان نازك و بلند و بليغ شده است و اگر كسى از اغلاط افهام ايشان خبر دارد. از وى آزرده شده به مخاصمت و مجادلتش برخاسته جرح سخنرانى او نمودند ...»[3]

سخن وحشى گاه سهل و ممتنع گشته در بين مردم رايج مى‏گردد به نحوى كه به صورت ضرب‏المثل درمى‏آيد:





خموشى پرده پوش راز باشد
نه مانند سخن غمّاز باشد

ديوان: 510

وحشى به دنبال مضمون‏آفرينى است ولى اين امر هيچ‏گاه سخنش را پيچيده و نامأنوس نمى‏كند. اشعارش از تكلّف و تصنّع به دور است و زبان حالش در كمال سلامت و روانى است و هر جا كه لازم باشد با تمثيل به استدلال مى‏پردازد.

وسعت انديشه و تفكّر و قدرت خلق مضمون‏آفرينى وحشى همراه با كلمات عاميانه كه خيلى زود در ذهن عوام و خواص جاى مى‏گرفت همراه با قوه تخيّل قوى در عالم خيال و ذوق و حال سير نموده به نحوى كه بسيارى از اشعارش حكم مثل ساير را پيدا كرده است.

از مختصات عمده سبك هندى خلق مضمون‏هاى تازه و انديشه نوين، كثرت استعاره، تشبيه، مجاز، مبالغه، نازك‏خيالى، ايجاز در كلام و استعمال امثال سايره و اصطلاحات عاميانه و محاوره و نزديك بودن به زبان تخاطب و ارتباط و تناسب لفظى و معنوى ميان تركيبات و كلمات و عبارات يك بيت بود كه اين خصوصيّات به نحو متعادلى در اشعار وحشى مشهود است.[4] هيچ‏گاه نازك‏خيالى‏هايش موجب تعقيد و پيچيدگى و ابهام نمى‏گردد و يا به سبكى و ابتذال كشانده نمى‏شود.



هر متاعى را در اين بازار، نرخى بسته‏اند
قند اگر بسيار شد، ما نرخ شكّر نشكنيم[5]

ديوان: 117

برخى اين بيت را از شواهد شباهت سبك هندى و مكتب وقوع كه ناشى از دقّت زياد و باريك‏انديشى و نازك‏خيالى است، مى‏دانند.[6]

*

بيشتر نازك‏خياليهاى وحشى ناشى از زندگى واقعى و مشاهدات عادى و معمولى است كه گاه در قالب تمثيل به بهترين وجه در معرض نمايش مى‏گذارد.

مضامين وحشى از حالات روحى و احساسات قلبى او متأثر است و گاه به اوضاع و احوال مردم زمانه خويش نظرى مى‏افكند. نازك‏خيالى و دقيقه‏يابى در اوايل قرن هشتم توسّط اميرخسرو و در اواسط همين قرن به وسيله حافظ قدرت گرفت و ريشه‏هاى سبك هندى در اشعار اين دو شاعر برجسته به وضوح نمايان است.[7]

مشخّصه اصلى اشعار وحشى كه تا حدّى از متتبعان بابافغانى است آوردن مضمونهايى است كه آن را همگام و همراه با احساس خويش هماهنگ نموده و به رشته تحرير درآورده است. به همين دليل است كه سخن وحشى سراسر سوز و شور و هيجان و التهاب است. اگر سبك هندى با سبك فغانى و وحشى عجين مى‏گشت سخنى در حدّ اعلا و اعجاز ايجاد مى‏شد.[8] وحشى چون ديگر شاعران سبك هندى به دنبال مضامين باريك و نكته‏هاى بسيار ظريف و دقيق كه ابهام در پى دارد، نمى‏رفت و با تمام وجود و از سر جان و دل شعر مى‏سرود.


[1]×. سبك هندى و دوره بازگشت (يا نشانه‏هايى از سبك هندى در شعر دوره اوّل بازگشت ادبى)، مؤلّف: احمد خاتمى، ناشر: بهارستان، چاپ اوّل 1371، چاپخانه احمدى: 13.

[2]×. عرفان و ادب در عصر صفوى، ج 1، دكتر احمد تميم‏دارى، زمستان 72، انتشارات حكمت: 413.

[3]×. نشان تيشه فرهاد (نقد و متن كامل فرهاد و شيرين وحشى‏بافقى)، دكتر رضا اشرف‏زاده، نشر صالح، 1376: 39.

[4]×. سياسى، محمّد: «تمثيل در شعر صائب» در كتاب: «صائب و سبك هندى در گستره تحقيقات ادبى»، محمّدرسول درياگشت، نشر قطره: 150.

[5]×. مصرع دوّم مثل ساير مثلها و حكمتها: 602.

[6]×. دكتر حاكمى، مصاحبه با كيهان، 21/2/1373.

[7]×. نورانى وصال، عبدالوهّاب: «سبك هندى و وجه تسميه آن» در كتاب: «صائب و سبك هندى در گستره تحقيقات ادبى»، محمّدرسول درياگشت، نشر قطره، چاپ اوّل 71: 288.

[8]×. همان: 290.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
هزل و هجو در اشعار وحشى و كيفيّت آنها

هجو در لغت به معنى شمردن معايب كسى و او را دشنام دادن و سرزنش كردن است. و در اصطلاح بدگويى كردن از كسى در شعر به شرط آنكه آنچه عيب گرفته مى‏شود واقعى باشد نه ساختگى. هجو در شعر فارسى نخستين تجلّى طنز است كه از ادبيّات عرب جاهلى به ما رسيده است. در واقع شاعر هجوگوى از زبان تيز و برّنده‏اش به عنوان اسلحه‏اى استفاده مى‏كند تا طرف مقابلش را با ركيك‏ترين و زشت‏ترين الفاظ و كلمات مورد حمله قرار دهد. هجوگويى شاعران داراى چهار انگيزه است: 1) آزردگيهاى شخصى مثل هجو سلطان محمود غزنوى توسط فردوسى، 2) مشاجرات نوشتارى مانند هجو سنايى توسط نورى سمرقندى، 3) نااميدى از دريافت صله (شاعرى ممدوحى را مدح مى‏كند ولى صله‏اى دريافت نمى‏كند)، 4) طبيعت شاعر متمايل به هجاگويى است.

يكى از هجوهاى تند و شديد و ركيك متعلّق به وحشى بافقى است كه عليه «كيدى» شاعر همزمان خود سروده است با اين مطلع:



اى ننگ تمام كفشدوزان
ضايع ز تو نام كفشدوزان

ديوان: 378

البته گاهى هجو به سوى آرمان‏خواهى اجتماعى و طنز گرايش پيدا مى‏كند كه نخستين بار سنايى اين امر را انجام داد.[1] هجو بازتاب نارضايتى است و دردهاى عمومى جامعه را دريافتن و بيان كردن. سخن وحشى در هجو گاهى متعادل و گاهى توأم با كنايه‏هاى درشت و خشن در بيان احوال و اطوار شخص هجو شده كه غالبا در بند عفّت و پرهيز نبوده است (خصوصا در هجو كيدى)؛ وحشى با هجو نمودن اشخاص تصميم دارد پرده ظاهرى احوال و كردار شخص مقابل را بدرد و ضعفهاى انسانى وى را آشكار نمايد. به همين دليل است كه «در هجاى گويندگان فارسى‏زبان بيشتر عوامل خصوصى خاصّه كينه و غرض و خودبينى مقام اوّل را دارد و مجالى براى يك تصوير حقيقى و كلّى باقى نمى‏گذارد.»[2]

صاحب شعرالعجم مى‏نويسد: «ميلى به هندوستان آمد و در آنجا با حسين ثنايى، غزالى و وحشى و غيره بناى نزاع و جدال را گذاشت.»[3]

گفتنى است هر چند بعضى از شاعران كه صاحبان ثروت را به اميد صله و پاداش و جايزه مدح مى‏گفتند و اگر آنان از دادن صله خوددارى مى‏ورزيدند، همان شاعر آنان را هجو مى‏گفته، ولى وحشى‏بافقى هيچ گاه از اين دسته شاعران نبوده و هميشه در كمال مناعت طبع و عزّت نفس زندگى مى‏كرده و روزگار مى‏گذرانده است. در واقع هجو متعلّق به روحيّه‏هاى شكست خورده و واپس‏زده است كه به هر وسيله مى‏خواهند با هجو طرف مقابل خود را ارضا نموده و به دشنام و ناسزا پردازند. هجو در واقع آخرين تلاش شاعر است براى جبران مافات تا به يارى قدرت كلام از يك احساس ناامنى به وسيله تلاش منفى، دفاع كند؛ كه در نوع خود زشت و ناپسند است.

موضوعات هجو وحشى متنوّع و متعدّد است وحشى به هجو حكّام بافق، خواجه، خرگدا، مطبخ خواجه، خيمه سوداگران، به مفت نيز نيرزد، وجه برات، قرض از خواجه، حاجب، غضنفر كلجارى (گله‏جارى) و شراب پرداخته كه تا حدّى متعادل است و از الفاظ و كلمات ركيك و مستهجن بدور است و هيچ كدام به پايه زشتى و ناپسندى هجو كيدى كه در دو جا از ديوانش ثبت شده نمى‏رسد كه با زبانى تند و خشن و ركيك كيدى را مورد هجو خود قرار داده است. به عنوان مثال در هجو مطبخ خواجه مى‏گويد:





خواجه كم كاسه ما آنكه از بهر طعام
هيچ گاه از مطبخ او دود بر بالا نشد
مطبخى مى‏خواست رو سازد سياه از دست او
در همه مطبخ سياهى آنقدر پيدا نشد

ديوان: 283

ولى در هجو كيدى اينگونه زبان به دشنام و ناسزا مى‏گشايد:



... اى كيدى مستراح بردار
دم در كش و شاعرى مكن بار ...



بر حدّت طبعم آفرين كن
گر هجو كسى كنى چنين كن

ديوان: 381

يا در جاى ديگرى در هجو كيدى اينگونه مى‏آورد:



... هله كيدى غلام ناقابل
فكر خود كن كه كار شد مشكل ...



... هجوت اى دزد پر بها كردم
ديگرت بر چراغ پا كردم ...



... بچّه موش خسته‏اى، آقا
گربه پا شكسته‏اى، آقا ...



... رو به حيله ساز پر تزوير
گربه اسود كبوتر گير ...



... تف به روى تو بى‏حقيقت، تف
تف بر آن طبع و آن طبيعت تف ...



... تا نميرى نمى‏شوى آزاد
اين غل هجو تو مبارك باد

*ديوان: 382ـ383

هزل

مضامين شعر خراسانى بيشتر مدح و ستايش و توصيف طبيعت و ديگر مسايل جسمانى و مادّى است و مجالى براى هزل‏گويى نيست. در سبك عراقى اشعار جنبه غنايى مى‏گيرد و حالات عشق و عاشقى به ميان مى‏آيد كه سخن طنزآميز و هزل‏آميز به فراموشى سپرده مى‏شود. امّا سبك هندى دريچه‏اى است به سوى باريك‏انديشى و ظرافت و مسايل غيرعاشقانه نيز به شعر وارد مى‏شود از اينرو طنز اجتماعى و هزله‏گويى وارد شعر مى‏شود. گفتنى است ابهام و ايهامى كه در اشعار اين دوره ديده مى‏شود زمينه مناسبى براى ايجاد هزل و طنز اجتماعى در شعر مى‏گردد.[4]

بايد گفت طنز و هزل برخلاف بعضى صاحبنظران از يك مقوله نيستند. طنز سازنده است و هزل براى فراغت. طنز براى ساختن است در حالى كه هزل داراى اين خصوصيّت نيست. طنز خلق وقايعى است كه از جامعه و فرد سر مى‏زند و آشنا نمودن افراد و جامعه را به حقيقتى دردناك. پس طنزنويس آينه‏دار است. هرچند مردم را مى‏خنداند ولى در پس اين خنده، گريه تلخى وجود دارد كه با نوعى تألّم روحى همراه است. هرچه مفاسد اجتماعى سنگين‏تر و رنگين‏تر باشد، به همان نسبت كار طنز دردناكتر مى‏گردد. به همين دليل است كه طنز را زاييده دوران فترت مى‏دانند كه محصول فشارهاى اجتماعى است. اگر نتوانيم حقايق را آزادانه بيان كنيم بايد در قالب طنز و كنايه و شوخى به نقد و تحليل اوضاع رايج زمان بپردازيم و روح خود را آرامش بخشيم.[5] وحشى كه در روزگار صفويّه مى‏زيسته و سبك هندى در دوران او رواج پيدا كرده مجالى مى‏يابد تا براى ابراز ابيات شيرين طنزآميز و هزل‏آميز تفكّر و انديشه درونى خود را بيان دارد، امّا هرگز به پاى پيشواى اين دسته از شاعران صائب تبريزى كه ابياتش از ظرافتى بى‏نظير سرشار است؛ نمى‏رسد، گفتنى است، هزليّات و هجويّات وحشى از سعدى و انورى متعادلتر است.

وحشى در مورد حروف شراب اينگونه به هزل مى‏سرايد:



بر در خانه قدح نوشى
رفتم و كردم التماس شراب



شيشه‏اى لطف كرد، امّا بود
چون حروف شراب، نيمى آب

*ديوان: 278

و در مورد خانه تهى و فقر خود كه ناشى از عدم عنايت شاه است؛ اينگونه بيان مى‏دارد:



نام جويا كنون كه ديده ابر
هست چون چشم عاشقان پر اشك



خانه‏اى دارم از عنايت شاه
كه برد ديگ حجله بر وى رشك



آرد در خم، برنج در انبان
گوشت بر سيخ و روغن اندر مشك



نيست دانم كه در ولايت تو
هست و كم قيمت است يعنى كشك

ديوان: 286

و امّا معروفترين طنز وحشى در قالب قطعه‏اى سروده شده به نام «مانده بابا» كه با هنرمندى و حلاوت خاصّى به گونه نامه‏اى براى برادرش سروده شده است و ذوق طنز و مطايبه گواراى وحشى را به وضوح نمايان مى‏سازد و آن قطعه به مطلع ذيل است:



زيباتر آنچه مانده ز بابا از آن تو
بد اى برادر از من و اعلا از آن تو ...

ديوان: 288
[1]×. فرهنگ اصطلاحات ادبى (واژه‏نامه مفاهيم و اصطلاحات ادبى فارسى / اروپايى)، سيما داد، انتشارات مرواريد: 327ـ328.

[2]×. زمينه‏هاى طنز و هجا در شعر فارسى، دفتر اوّل، گفتار در طنز و هزل، تأليف: عزيزاللّه‏ كاسب: 12.

[3]×. همان: 12.

[4]×. همان: 44ـ45.

[5]×. همان: 46ـ48.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
داستان‏سرايى وحشى و مقايسه او با داستان‏سرايان همعصرش

وحشى چون عرفى به گونه‏هاى مختلف شعر سروده؛ مضمون مثنويهاى عرفى بلند و قوى و داراى جذبه و حال خاصى است كه مورد اقتباس و تبعيّت مثنوى‏سازان همعصر و پس از او نظير وحشى بافقى قرار گرفته است. سوز و شور و حال و شوق شيرين و فرهاد عرفى چنان وجود وحشى را تحت تأثير قرار داده كه حتّى در بعضى موارد عين الفاظ و معانى عرفى را به كار مى‏برد. در اين مثنوى:

چو عقلم شمع بيدارى برافروز
چو شوقم گرم رفتارى درآموز



زبانى ده به گفتن گرم و چالاك
كش از گرمى برد آتش عرقناك



كرامت كن به عرفى چند جامى
مى آرام سوز درد نامى

وحشى مى‏گويد:



دلم پر شعله گردان، سينه پر دود
زبانم كن به گفتن آتش‏آلود



كرامت كن درونى درد پرورد
دلى در وى درون درد و برون درد



به سوزى ده كلامم را روايى
كز آن گرمى كند، آتش گدايى ...


ديوان: 493

شايد وحشى ابتدا مثنويّات عرفى را خوانده و با الهام از آنها مثنوى خود را شروع نموده است زيرا نه‏ تنها از وزن و قوافى شيرين و فرهاد تبعيّت و پيروى و حتّى اقتباس كرده بلكه در سايه مثنويّات عرفى، عين مضامين وى را با وزن ديگر به كار برده است.

شعر و سخن وحشى چون عرفى بديع و بكر و در عين حال از لطف و زيبايى خاصّى بهره‏ مند است كه ايده و تفكّر آنها را به وضوح نمايان مى‏ سازد و در بعضى جاها رنگ حكمت بدان مى‏ بخشد.[1]

وحشى در اشعارش به قناعت، زهد، حكمت و اخلاقيّات بسيار اهمّيّت مى‏دهد امّا دوست دارد كه اشاره‏اى به احوال دنيايى كه سراپا عشق و عاشقى است داشته باشد و يك بار هم كه شده آن را تجربه نمايد. پس از سرودن مثنوى خلدبرين و ناظر و منظور به سرودن داستان عاشقانه فرهاد و شيرين مى‏پردازد. حال چرا فرهاد و شيرين؟ مگر در تمام دنيا تنها عاشق و معشوقى كه وجود دارند فرهاد و شيرين‏اند؟ قصه وامق و عذرا كه عنصرى آن را به نظم درآورده است بيش از حد با دنياى ايران و اسلام فاصله دارد. داستان ورقه و گلشاه عيّوقى دنياى عشق و هوس را عارى از دغدغه درد و فراق تصوير نمى‏كند. ويس و رامين فخرالدّين اسعد گرگانى با انحرافهاى اخلاقى توأم است ولى قصه فرهاد و شيرين داراى شور و شوق و هيجان خاصّ عاشقانه است. داستانى است كه خسرو به خاطر عشق، حشمت ملوكانه‏اش را فراموش مى‏كند. شيرين تخت فرمانرواييش را رها مى‏كند. داستان عشق و عاشقى فرهاد و شيرين وحشى كه متأثّر از قصه خسرو و شيرين نظامى گنجوى است در نواحى گنجه كه از ديرباز شهرت و آوازه‏اى داشت، آغاز مى‏شود. اساس بيستون در افسانه‏ها به اين داستان منسوب است و شكل شبديز كه بر سنگها نقش بسته بود خاطره اين داستان را در ذهنها زنده مى‏كند. كاخ پرويز در مداين نشانه‏هايى از دنياى خسرو را در خرابه‏هاى خويش عرضه مى‏دارد و قصر شيرين با آنچه «جوى شير» وى خوانده مى‏شود شمّه‏اى از ماجراى فرهاد را در ذهن تداعى مى‏نمايد.[2]

البتّه شاهنامه و قهرمانهايش كه در آن ايّام هم در شعر شاعران عصر و هم در نامِ فرمانروايان ولايت تأثير خود را باقى گذاشته بود، بر وجود اين رابطه عشقى تا حدّى گواهى مى‏داد ... وحشى در داستان‏سرايى عاشقانه، هوسبازى نمى‏ كند بلكه تمام ذوق و قريحه خود را با ظريف‏ترين نكات شاعرانه به منصّه ظهور مى‏ رساند. او نهايت هنر و سليقه و شور وجودى خود را به نمايش مى‏ گذارد.



داستان «خسرو و شيرين» از داستانهاى معروف قبل از اسلام بود كه در شاهنامه فردوسى، ترجمه بلعمى، مجمع‏التواريخ و القصص، غرر اخبار ثعالبى، المحاسن و الاضداد جاحظ بدان اشاره شده امّا پير گنجه ـ نظامى گنجوى ـ نخستين كسى است كه اين داستان را گردآورى كرده و به رشته نظم كشيده است و نيز هم اوست كه پس از فردوسى فرهاد از ياد رفته را با لحنى فاخر و محتشم به اوج شاعرانه كشانده است. شاعران زيادى چون اميرخسرو دهلوى، امير عليشير نوايى، هاتفى، جامى، خواجوى كرمانى، وحشى بافقى و وصال شيرازى نسبت به خلق آثارى مشابه وى همت گماشتند كه هر چند تصويرسازى و طبيعت‏گرايى زيبايى داشتند امّا نتوانستند با نظامى كه همطراز با فردوسى است؛ برابرى كنند.[3]

داستان‏سرايى در اين دوره شامل داستانهاى عرفانى و عشقى نظير «رند و زاهد» فضولى بغدادى، «شاه و درويش» هلالى، «خورشيد و مهپاره» ميرزا سعيد قمى، «ناظر و منظور» وحشى بافقى و غيره همه حاكى از عشق و عرفان و اخلاق است و برترى عشق بر عقل و يا ترجيح عرفان و تصوّف بر علم ظاهرى را مى‏رساند. داستانهاى عشقى در اين دوره بيشتر حالت انتزاعى، تخيّلى و عرفانى داشته و مملوّ از مضمونهاى دينى و اخلاقى و حكمى است.

وحشى در داستان «ناظر و منظور» داستان دو عاشق را آورده كه هر دو مذكّرند، امّا عشقشان نسبت به هم پاك و بى‏آلايش است. وحشى در اين حكايت صرفا به توصيف زيباييهاى معشوق نمى‏پردازد بلكه عشق و محبّت انسانى به انسان ديگر را به منصّه ظهور مى‏گذارد.

در شعر دوران وحشى گرايشهاى مردمى، اخلاقى و اجتماعى فراوان ديده مى‏شود. شخصيّت دگرگون شده فرهاد در منظومه «فرهاد و شيرين» وحشى‏بافقى، برتر از شخصيّت فرهاد در سروده نظامى است. مثنوى عرفانى «شمع و پروانه» اهلى شيرازى با مناجات خداوند و نعت پيامبر آغاز مى‏گردد و با اينكه موضوع آن مدح سلطان يعقوب آق قويونلو است داستان با مناجات زيبا و دل‏انگيزى آغاز شده است و عشق بزرگ شمع و پروانه حكايت از نوعى تشخيص (شخصيّت دادن به اشياء) دارد.

در شعر دوران سبك هندى اشيا همچون انسانها داراى حيات و روحند. اين انديشه ناشى از تأثير جهان‏بينى عارفان به وحدت وجود است.

در داستانهاى عشقى و عرفانى اهلى و وحشى، تنها عاشق نيست كه به دنبال معشوق مى‏رود، بلكه معشوق نيز در جست‏وجوى عاشق است (داستان «ناظر و منظور» وحشى‏بافقى و «شمع و پروانه» اهلى). همچنين حزين لاهيجى مثنوى «صفير دل» را به وزن «بوستان» سعدى سرود و در آن مضمونهاى حكمى، عرفانى، اخلاقى و فلسفى جاى داد.[4]

داستان‏سرايى در ادبيّات صفوى

در دوران صفوى اكثر شاعران به نظم منظومه‏هاى داستانى در قالب مثنوى و به شيوه «خمسه نظامى» و «هفت اورنگ» جامى مى‏پرداختند كه در اين دوره داستانسرايى به شيوه بازسايى و بازسرايى اعمال مى‏شد. حتّى شاعران از سبك و بحور اين دو شاعر تتبّع و تقليد مى‏نمودند.

از جمله شاعران داستانسراى همعصر وحشى: ضميرى اصفهانى (متوفى 973 ه .ق)، قاسمى گنابادى (متوفّى 982 ه .ق)، بدرى كشميرى (991ـ1006 ه .ق)، سعدالدّين رهايى خوافى (متوفّى در 983 ه .ق)، عبدى‏بيك شيرازى (متوفى در 988 ه ق)، محمودبيك سالم تبريزى معاصر با شاه‏تهماسب صفوى (930ـ984 ه .ق)، عرفى شيرازى (متوفى 999 ه .ق).[5]



آثار شعراى همعصر وحشى در داستان‏سرايى

1ـمحمّدبيگ پسر ابوالفتح‏بيگ تركمان متخلّص به سالم داراى آثارى چون «يوسف و زليخا»، «شاهنامه» و منظومه «مهر و وفا» به وزن «مخزن‏الاسرار» نظامى.

2ـمولانا قضايى هروى داراى مثنوى «ناز و نياز» بر وزن «حديقه» سنايى.

3ـامير عبداللّه‏ محمّدهاشم شاه كرمانى متخلّص به هاشمى (در سال 873 ه .ق) داراى «مظهرالآثار» به تقليد از «مخزن‏الاسرار» نظامى.

4ـميرزامحمّد قاسم گنابادى متخلّص به «قاسمى» (متوفّى سال 982 ه .ق) داراى آثار «ليلى و مجنون»، «گوى و چوگان»، «شيرين و خسرو»، «شاهرخ‏نامه»، «عاشق و معشوق» و «شهنامه».

مثنوى «كارنامه» يا «گوى و چوگان» بر وزن «ليلى و مجنون» و «خسرو و شيرين» را بر وزن «خسرو و شيرين» نظامى سرود.

5ـمولانا غزّالى مشهدى (متوفى در سال 980 ه .ق) داراى اثر «نقش بديع و اسرار مكتوم» در حكمت و عرفان به پيروى از «مخزن‏الاسرار» نظامى.

6ـعبدى‏بيگ داراى اثر «بوستان خيال» (در سال 961 ه .ق) به تقليد از «بوستان» سعدى و بر همان وزن به نام شاه‏تهماسب سرود.[6]

7ـنورالدّين استرآبادى معروف به هلالى جغتايى (مقتول در 936 ه .ق) داراى مثنوى شاه و درويش را كه داستانى است عرفانى به وزن «حديقه» سنايى سروده است.

وحشى چون هلالى جغتايى در سرودن داستان ابتدا به مناجات خدا پرداخته سپس به نعت سيّدالمرسلين و وصف معراج و صحابه حضرت رسول مى‏پردازد و سپس شروع به داستان‏سرايى مى‏نمايد.

هلالى عشق ليلى و مجنون و وامق و عذرا و فرهاد و شيرين را عشق واقعى نمى‏داند. در مثنوى شاه و درويش، شاهزاده زيبايى كه در مكتب با درويش به گفتگو مى‏پردازد موجب شيفتگى درويش شده و او را به حيرت مى‏افكند. شهزاده به درويش مى‏گويد خاموش مباش و سخن بگو، درويش عاشق شاهزاده مى‏شود و از تعليم دست برمى‏دارد. وقتى كه شاهزاده از درويش جدا مى‏شود اضطراب را در درون درويش پديد مى‏آورد. فرداى آن روز شهزاده به مكتب نمى‏رود، درويش به سوز و گداز و ناله مى‏پردازد، ناگهان شهزاده فرا مى‏رسد و گفتگوى او را مى‏شنود، شاهزاده نگران مى‏شود كه درويش بى‏وفاست و روى از وى گردانيده و به ديگرى پيوسته است. شاهزاده، درويش را ملاقات كرده، از اين كار پشيمان شده و از درويش جدا مى‏گردد. شهزاده كبوترباز بر لب بام مى‏رود تا كبوتربازى كند. درويش عشق خود را آشكار مى‏كند به گونه‏اى كه مردم كوچه و بازار آگاه مى‏شوند و او را ملامت مى‏كنند، در اثر سنگ‏پراكنى طفلان، درويش از شهر خارج مى‏شود و نامه‏اى از طريق بال كبوتر براى شهزاده مى‏فرستد، شهزاده از حال او مطّلع مى‏گردد به شكار مى‏رود و در آنجا با درويش ديدار مى‏كند و در آنجا مجلس‏آرايى مى‏كند، رقيب از حال او باخبر شده، پدر شاهزاده را خبر مى‏كند، پدر فرزند را فرا مى‏خواند. هنگام وفات پدر فرا ميرسد و او پسر را پند مى‏دهد، پس از فوت شاه، شهزاده بر مسند قدرت مى‏نشيند. درويش را به حضور مى‏پذيرد. در خلوت با او به گفتگو مى‏پردازد و درويش به وصل مى‏رسد، امّا به زودى جنگى پيش مى‏آيد و شاه براى مصالح مملكت از دربار خارج مى‏گردد. رقيب درويش، فرصت را مغتنم شمرده به حضور شاه مى‏رود و به بدگويى درويش مى‏پردازد. درويش از وصل جدا مى‏افتد، شاه در جنگ بر خصم ظفر مى‏يابد، سپاهيان سالم به ديار برمى‏گردند و تنها رقيب درويش به دست دشمن هلاك مى‏گردد. مردم در خواب مى‏بينند كه پيروزى شاه مرهون دعاى درويش است، شاه درويش را براى هميشه به نزد خود فرا مى‏خواند، تا اينكه هر دو رخ در نقاب خاك مى‏كشند.[7] مثنوى شاه و درويش هلالى به مثنوى ناظر و منظور شبيه است. نوع عشق، چگونگى عشق، مذكر بودن دو عاشق و صحنه‏هاى وصال و هجران دو دلداده به هم شبيه هستند.

وحشى و هلالى كمال عشق را در وصال مى‏دانند و از هجران و دورى بيزارند. مثنوى شاه و درويش هلالى با ستايش خداوند به پايان مى‏رسد.



مثنوى خلدبرين

اثر وحشى بافقى (متوقى در 991 ه .ق) بر پايه «مخزن‏الاسرار» نظامى گنجوى در 586 بيت سروده كه هر دو در يك بحرند (مفتعلن مفتعلن فاعلن، سريع مسدّس مطوّى مكشوف). وحشى در خلدبرين نكات ذيل را عنوان داشته است:

1ـ ايجاد طرح و طرز نو در سخن:



طرح نويى در سخن انداختم
طرح سخن نوع دگر ساختم

بر سر اين كوى جز اين خانه نيست
رهگذر مردم ديوانه نيست

ساخته‏ام من به تمنّاى خويش
خانه‏اى اندر خور كالاى خويش ...


ديوان: 387


2ـ «مخزن‏الاسرار» را از «خلدبرين» برتر مى‏داند:



بانى مخزن كه نهاد آن اساس
مايه او بود برون از قياس

خانه پر از گنج خداداد داشت
عالمى از گنج خود آباد داشت

از مدد طبع گهرسنج خويش
مخزنى آراست پى گنج خويش ...


ديوان: 387


3ـ طلب گامى است به سوى ادب:



من كه در گنج طلب مى‏زنم
گام در اين ره به ادب مى‏زنم

هم ادبم راه به جايى دهد
در طلبم قوّت پايى دهد

جهد كنم تا به مقامى رسم
گام نهم پيش و به كامى رسم ...


ديوان: 388



4ـ بهره‏گيرى وحشى از واژگان و اصطلاحات نظامى:

وحشى:



خلوتيان جمله به خواب عدم
در تتق غيب فرو بسته دم


ديوان: 389



نظامى:



تا كرمش در تتق نور بود
خار ز گل نى ز شكر دور بود

وحشى:



عقل جنيبت ز همه تاخت پيش
رايت خويش از همه افراخت پيش


ديوان: 389

نظامى:



دور جنيبت كش فرمان توست
سفت فلك غاشيه گردان توست

5ـ داستانهاى وحشى اگرچه موضوعش با نظامى يكى نيست ولى نتيجه‏گيرى يكى است:

نظامى:



دوستى از دشمن معنى مجوى
آب حيات از دم افعى مجوى



دشمن دانا كه غم جان بود
بهتر از آن دوست كه نادان بود

وحشى:

مار ز يارى چو كفت بوسه داد
داد دمش خرمن عمرت به باد

... تا تو بدانى كه ز دشمن ضرر
به كه رسد دوستى از اهل شر


ديوان: 405



نظامى در فضيلت سخن:



جنبش اوّل كه قلم برگرفت
حرف نخستين ز سخن در گرفت

پرده خلوت چو برانداختند
جلوت اوّل به سخن ساختند

چون قلم آمد شدن آغاز كرد
چشم جهان را به سخن باز كرد

وحشى:



خامه برآورد صداى صرير
بلبلى از خلدبرين زد صفير

خلدبرين ساحت اين گلشن است
خامه در او بلبل دستان زن است

بلبل اين باغ پر آوازه باد
دم به دمش زمزمه‏اى تازه باد ...


ديوان: 387




وحشى:



پيشتر از نام بت و بت ‏پرست
بود خداوند بدين سان كه هست

جان و جسد را به هم الفت فزاى
وز دل و جان گرد كدورت زداى

راهنماى خرد راه جوى
كام‏گشاى نفس گرم پوى ...


ديوان: 391


نظامى:



پيش وجود همه آيندگان
بيش بقاى همه پايندگان

سابقه سالار جهان قدم
مرسله پيوند گلوى قلم

پرده‏گشاى فلك پرده‏دار
پردگى پرده‏شناسان كار ...[8]




مثنوى ناظر و منظور

اثر ديگر وحشى بافقى (متوفّى 991 ه .ق) در 1564 بيت در بحر هزج مسدّس محذوف (مفاعيلن مفاعيلن فعولن) سروده شده است.

سخن وحشى در ناظر و منظور:

1ـ توصيف كردگار:



زهى نام تو سر ديوان هستى
تو را بر جمله هستى پيش دستى

ز كان صنع كردى گوهرى ساز
وزان گوهر محيط هستى آغاز

به سويش ديده قدرت گشادى
بناى آفرينش زد نهادى ...


ديوان: 417


2ـ نظر اعتبار بر صورت عالم:



ايا مدهوش جام خواب غفلت
فكنده رخت در گرداب غفلت

از اين خواب پريشان سر برآور
سرى در جمع بيداران درآور

در اين عالى مقام پر غرايب
ببين بيدارى چشم كواكب ...


ديوان: 419


3ـ نياز به درگاه بى‏نياز:



خداوندا گنهكاريم جمله
ز كار خود در آزاريم جمله

نيايد جز خطاكارى ز ما هيچ
ز ما صادر نگردد جز خطا هيچ

ز ما غير از گنهكارى نيايد
گناه آيد ز ما چندان كه بايد ...


ديوان: 420

4ـ در نعت پيامبر اكرم (ص):



رقم سازى كه اين زيبا رقم زد
نوشت اوّل سخن نام محمّد

چه نام است اين كه پيش اهل بينش
شده نقش نگين آفرينش

ز بس كز ميم و حايش گشت محفوظ
نوشتش در دل خود لوح محفوظ ...


ديوان: 421


5ـ در توصيف شب معراج:



شبى چون روز شادى عشرت افزاى
جهان روشن ز ماه عالم‏آراى

ز عالم زاغ پا بيرون نهاده
خروس از صبحدم در شك فتاده

نشسته گوشه‏اى مرغ مسيحا
به هر جانب روان گرديده حربا ...


ديوان: 423


6ـ در نعت على (ع):



از آن رو صبح اين روشندلى يافت
كه چون ما، در دلش مهر على تافت

ز مهر او منوّر خانه خاك
به نام او مزيّن مهر افلاك

قضا چون رايت هستى برافراخت
علم را عين نامش سر علم ساخت ...


ديوان: 425


7ـ انگيزه تصنيف اين معانى در ناظر و منظور:



چو گشتى بى‏نوا بر كش نوايى
فكن در گنبد گردون صدايى

بلند آوازه ساز از نو سخن را
نوايى نو، ده اين دير كهن را

بياور در ميان دلكش بيانى
كه بشناسد تو را هر نكته دانى ...


ديوان: 428


8ـ مدح جهانگيرشاه:



چو اين گنج هنر ترتيب دادم
ز هر جوهر در او درجى نهادم

شدم جوينده زيبنده اسمى
كه حفظ گنج را سازم طلسمى

به كام فكر ملكى چند گشتم
به اكثر نامداران بر گذشتم ...


ديوان: 429



9ـ دعوت به عزلت و گوشه‏نشينى به علّت بى‏وفايى ياران ريايى:



دلا برخيز تا كنجى نشينيم
ز ابناى زمان كنجى گزينيم

عجب دورى و ناخوش روزگارى است
نه بر مردم نه بر دور اعتبارى است

اگر صد سال باشى با كسى يار
پشيمانى كشى در آخر كار ...


ديوان: 431


در داستان ناظر و منظور وحشى با زبان ساده و برخلاف پي چيدگى‏ها و تشبيهات و استعارات شعر نظامى به توصيف داستان مى‏ پردازد. موضوع داستان چون داستان‏سرايان همعصرش عشقى، عرفانى، حكمى و اخلاقى است و برخلاف داستانهاى عشقى گذشته دو دلداده مذكّرند و پايه عشقشان بر مبناى جسمانى و شهوانى نيست. وحشى به عشق انسان به انسان اهمّيّت مى‏ دهد نه به مسايل شهوانى يا عشق مذكر به مؤنث و يا بالعكس. معشوق وحشى برخلاف معشوق داستانهاى ديگر كه جفاپيشه و ستمكار است؛ به عاشق تمايل دارد و سعى دارد به هر ترتيبى كه شده خود را به عاشق (ناظر) برساند.

اين گونه عشق، با پريشانى و انزوا شروع مى‏شود و با وصل و پيروزى به اتمام مى‏رسد. پس وصل عاشق و معشوق به هم ميسّر و هر دو موفّق‏اند. معشوق (منظور) انسان مبارزى است كه در جنگ با آدم و دد پيروز مى‏شود، ازدواج مى‏كند، شاه مى‏شود و عاشق خود را به وزارت برمى‏گزيند.

نظير اين داستان را مى‏توان به پيوند انوشيروان و بوذرجمهر حكيم و سلطان محمود و ايّاز اشاره كرد و عرفانى‏ تر و مهم‏تر از آن داستان عشق مولانا محمّد جلال‏الدّين مولوى به شمس‏ الحق تبريزى نظر داشت.[9]



منظومه فرهاد و شيرين وحشى‏ بافقى

يكى از داستانهاى كهن ادبيّات فارسى است كه نظامى آن را در ضمن داستان «خسرو و شيرين» آورده و وحشى آن را به طور مجزّا بيان داشته است. وحشى داستان فرهاد و شيرين را در 1070 بيت كه شايد افسردگى‏ها و ناكاميهاى شخص خودش در آن متبلور است آورده و متأسّفانه قبل از به پايان بردن اين مثنوى به ديار باقى شتافت. پس از گذشت 250 سال ميرزاشفيع شيرازى معروف به ميرزاكوچك و متخلّص به وصال (1193ـ1262) دنباله داستان را سرود ولى او نيز گل عمرش چون وحشى بقايى نبخشيد و همچنان اين داستان نيمه‏تمام ماند تا سرانجام مهدى صابر شيرازى داستان فرهاد و شيرين وحشى را به اتمام برد و در نيمه دوّم سده سيزدهم هجرى جهان را بدرود گفت.

مثنوى صابر داراى 304 بيت است كه در ديوان وحشى به چاپ رسيده، همه داستان بر وزن خسرو و شيرين نظامى سروده شده است (مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل ـ بحر هزج مسدّس مقصور).



سنجش سروده وحشى با نظامى

1ـ داستان فرهاد و شيرين وحشى از آغاز تا پايان گفتگوى آن دو دلداده، 404 بيت است در حالى كه نظامى همين داستان را از آغاز تا مرگ فرهاد در 495 بيت سروده است. داستان وحشى پرشاخ و برگ‏تر از نظامى است.

2ـ داستان فرهاد نظامى در بخش كوتاه و در ضمن حكايت خسرو و شيرين است در حالى كه داستان فرهاد وحشى در مبحثى جداگانه است.

3ـ وحشى به مأخذهاى داستان اهمّيّت نداده و اعتقادى به درست يا نادرست بودن آن نداشته است.



مرا زين گفتگوى عشق بنياد
كه دارد نسبت از شيرين و فرهاد

غرض عشق است و شرح نسبت عشق
بيان رنج عشق و محنت عشق

دروغى مى‏سرايم راست مانند
به نسبت مى‏دهم با عشق پيوند


ديوان: 520

4ـ وحشى آغاز داستان خسرو و شيرين را نياورده و در آغاز حكايت فرهاد به جدايى خسرو از شيرين مى‏پردازد در حالى كه نظامى با يك نظم منطقى داستان خسرو و شيرين را در آغاز بيان مى‏دارد.



چو خسرو جست از شيرين جدايى
معطّل ماند عشق دلربايى


ديوان: 520

5ـ در داستان سروده نظامى، شيرين پس از جدايى از خسرو در دشتى با گياهان زهرناك فرود مى‏ آيد و چون شيرين به خوردن شير عادت داشت و آوردن آن از فاصله‏اى دور بسيار مشكل بود بنابراين در جست‏وجوى سنگ‏تراش ماهرى بود تا جويى در دل سنگ بتراشد و شير تازه گوسفند از چراگاه رمه جارى شده به حوضچه وارد شود. شاپور نديم هنرمند خسرو كه همراه شيرين بود فرهاد را نامزد اين كار مى‏كند و او را به نزد شيرين مى‏آورد. ولى وحشى داستان آوردن دو استاد هنرمند را به واسطه نديمان شيرين مى‏آورد. در طول داستان تنها سخن از چيره‏دستى و استادى فرهاد است و سخنى از شير خوردن شيرين به ميان نيامده است.

6ـ وحشى در آخرين بخش داستان گفتگوى فرهاد و شيرين را بيان داشته در حالى كه نظامى فرهاد را در پس پرده معرّفى كرده كه به گفتار شيرين گوش مى‏داده و در اثر آن از هوش مى‏رود و جان مى‏بازد.

7ـ گفتار نظامى در موقعيّات و حالات عاشق صحيح‏تر است كه در برابر معشوق مدهوش و سرگردان و بدون تكلّم مى‏گردد ولى در داستان وحشى، فرهاد به ملاقات شيرين مى‏رود. به گفتگوى عاشقانه مى‏پردازد و هنگام ورود نگهبانان هر دو جانب احتياط را رعايت كرده و كام مى‏بندند.

8ـ فرهاد وحشى والاتر از فرهاد نظامى است. فرهاد نظامى صرفنظر از قوى دستى و چيرگى او در هنر، كارگر ساده ‏لوحى بيش نيست حال آنكه فرهاد وحشى هنرمندى داراى ارزش و مقام و قدر است.

* * *

آثار خمسه‏ سرايان دوران صفوى را بايد با خمسه نظامى مقايسه نمود. زيرا وحشى و داستان‏سرايان همعصرش از دو شاعر بزرگ نظامى و جامى و تا حدّى از سنايى و هاتفى تقليد و تتبّع مى‏ نمودند.

آنچه كه در داستان‏سرايى و داستان‏سرايى همعصر وحشى قابل گفتن است آن است كه اكثرا داستان را در ستايش ذات بارى تعالى، مناجات و راز و نياز با حضرت عزّ اسمه، نعت پيامبر اكرم، نعت اميرالمؤم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
سوكنامه‏هاى وحشى و كيفيّت آنها
(موضوع / قالب شعرى / اصالت احساسات)


مرثيه يا رثا به شعرى گفته مى‏شود كه در غم در گذشتگان و تعزيت خويشاوندان و ياران و ذكر مصايب بزرگان و پيشوايان دينى سروده شود. در مرثيه از خصوصيّات برجسته و بارز و فضايل و نيكيهاى شخص از دست رفته سخن گفته مى‏شود. از نظر تاريخى مرثيه همزمان با مديحه ايجاد شده است. شاعران مديحه‏سراى دربارى حتّى در مرگ ممدوح قصيده يا شعر مى‏سرودند تا خدمتگزارى خود را ثابت كنند. سابقه مرثيه به رودكى (شاعر قرن چهارم) مى‏رسد. موضوع مرثيه، ذكر مناقب و مكارم و بزرگواريهاى شخص مرحوم است.

قالب مناسب براى مرثيه، ترجيع‏بند و قصيده است. امّا فردوسى در رثاى فرزندش از قالب مثنوى استفاده كرده و يا حافظ در رثاى فرزندش مرثيه‏اى در قالب غزل سروده است.

در شعر فارسى مرثيه به سه نوع تقسيم مى‏شود:

1)رثاى تشريفاتى و رسمى: شاعر بنا به وظيفه در مرگ عزيزان و دوستان ممدوح شعر مى‏سرايد مثل مرثيه فرّخى در مرگ سلطان محمود غزنوى.

2)مراثى شخصى و خانوادگى: شاعر با سوز دل در رثاى عزيز از دست رفته‏اش شعر مى‏سرايد. مانند مرثيه فردوسى و حافظ و خاقانى و مسعود سعدسلمان و جامى بر فرزندان خويش.



3)در رثاى معصومين و ائمّه اطهار و شهداى كربلا خصوصا حضرت امام حسين (ع) كه اينگونه مرثيه‏سرايى خاصّ مذهب شيعه است. مانند مرثيه محتشم كاشانى و كاتبى ترشيزى.[1]

«مرثيه در لغت گريستن بر مرده و ذكر محامد وى و نوحه‏سرايى و تأسّف از درگذشت او را مى‏گويند و مرثيه، ساختن شعرى در رثاى كسى است كه جهان را وداع گفته و به ديار باقى شتافته است. به قول هاتف:



شد تذروش به باغ نوحه‏سرا
عندليبش به باغ مرثيه خوان

در اصطلاح ادب، "رثا" يا "مرثيه" به اشعارى گفته مى‏شود كه در ماتم گذشتگان و تعزيت ياران و بازماندگان و اظهار تأسّف بر مرگ پادشاهان و بزرگان و ذكر مصايب ائمّه اطهار (ع) خصوصا حضرت سيّدالشّهداء (ع) و ديگر شهداى كربلا و ذكر مناقب و مكارم و تجليل از مقام و منزلت شخص متوفّى و بزرگ نشان دادن واقعه و تعظيم مصيبت و دعوت ماتم‏زدگان به صبر و آرامش و معانى ديگرى از اين قبيل سروده شده است.

بنابر قول مشهور بسيارى از تذكره‏نويسان از جمله دولتشاه سمرقندى صاحب تذكره‏الشعرا و عوفى در لباب‏الالباب اوّلين شعرى كه سروده شده است شعر حضرت آدم ابوالبشر در رثاى فرزندش هابيل بوده است.»[2]



موضوع سوكنامه‏هاى وحشى

موضوعى كه تقريبا در همه مراثى مى‏توان يافت و در مرثيه‏هاى وحشى نيز به چشم مى‏خورد؛ ذكر بى‏وفايى دنيا، ناپايدارى روزگار، و نيرنگ و مكر سپهر كينه‏توز است و فلكى كه بين دوستان تفرقه مى‏اندازد و به هيچ كس اعم از زن و مرد، پير و جوان، مسلم و كافر، غنى و گدا، رحم نمى‏كند. وحشى مرگ را بر همه كس بر حق مى‏داند ولى آن را خيلى سخت و ناگوار مى‏داند. البته اين معانى از ابتدا مورد توجّه شاعران ايران بوده و همين موضوعات در مراثى اعراب نيز به چشم مى‏خورد.

«محقّقان عرب نوشته‏اند كه گويندگان عصر جاهليّت عموما در سوگوارى، به فناى پادشاهان بزرگ و اضمحلال حكومتها و اقوام و نابودى شيران بيشه و گوران بيابان و بزهاى كوهى و كركسها و عقابها و مارهاى طويل‏العمر كه سرانجام همه معدوم شده‏اند مثال زده و سپس بازماندگان متوفّى را تسليت مى‏داده‏اند. شعراى ايران گاه هنگام ايراد اين معانى آسمان را مورد عتاب و خطاب قرار داده و از بيدادش ناليده‏اند.»[3]

وحشى در سرودن سوكنامه عموما از نوع رثاى تشريفاتى و فرمايشى استفاده مى‏كرده است. يعنى ابتدا از روزگار نابسامان سخن به ميان مى‏آورده، سپس به فضايل و شايستگى‏ها و نكات برجسته شخص مورد رثا مى‏پرداخته است. از قرن نهم به بعد مادّه تاريخ سال وفات نيز در پايان مراثى ذكر مى‏شده است كه شايد سرودن آن براى نقر بر لوح مزار يا براى نگارش كتيبه‏هاى قبور بوده است.

شايان ذكر است، مرثيه‏هاى مذهبى در ادبيّات فارسى از قرن ششم تا هشتم بوده است كه در روزگار صفويّه به اوج خود مى‏رسد. در ايران از دوران حكومت آل‏بويه كه مذهب تشيّع رونق و رواج گرفت، شعراى ايرانى به مدايح و مراثى اهل عصمت و طهارت پرداختند تا اينكه در دوران صفويّه به تكامل و حدّ اعلاى خود رسيد. محتشم كاشانى شاعر دربار تهماسب بزرگترين مرثيه‏گوى مذهبى ايران است.[4]

سوكنامه‏هاى وحشى پرسوزو گداز و مملوّ از التهاب و جوش و خروش درونى است. وجود وحشى ملتهب و متأثّر از بدرود زندگى گفتن برادر، استاد، دوست و يا حاكم و شاهى كه مورد علاقه وى است، واقعه از دست رفتن آنها چنان او را منقلب مى‏سازد كه با دلى اندوهگين و زبانى آتشين به مرثيه‏سرايى سوزناك مى‏پردازد.



قوالب شعرى مراثى

اكثر شعراى ايران مراثى را در انواع ترجيعات، تركيبات، و قصايد به قالب نظم ريخته‏اند و بعضى مراثى را به صورت مثنوى و حتّى غزل سروده‏اند.[5]



قوالب شعرى مراثى وحشى



وحشى در سرودن مراثى از قوالب مختلفى چون: قطعه، تركيب‏بند، رباعى و مثنوى استفاده كرده است. وى در قالبهاى گوناگونى به سوگ عزيزان و از دست رفتگانى كه مورد علاقه‏اش بوده‏اند؛ پرداخته است. سخنانش در سوكنامه‏هايش چنان گيرا، سوزنده و دردناك است كه هر كه آن را بخواند، بى‏اختيار اشك از ديدگانش فرو مى‏چكد و متأثّر و متألّم مى‏گردد. به طورى كه گويى آن حادثه ناگوار براى شخص خواننده ايجاد شده است.

اكنون به تفكيك قوالب، موضوعات و شواهدى چند از سوكنامه‏هاى وحشى را به اختصار مى‏آوريم:

1ـ در قالب تركيب‏بند:

الف ـ در سوگوارى حضرت اباعبداللّه‏ الحسين (ع) و حلول ماه محرّم‏الحرام:

وحشى در سوگوارى حضرت سيّدالشّهداء (ع) با استفاده از عناصر طبيعت و تشبيه و استعاره و كنايه صحنه كربلا و حلول محرّم را زيبا و هماهنگ بيان داشته، توصيف روز محرّم و سوگوارى حضرت حسين (ع) همه عوالم و اجزاى خاكى و ماورايى را تحت تأثير قرار داده و همه هماهنگ و يك جانبه غم‏انگيز و متأثّر از اين واقعه سخت و ناگوارند.



روزى است اينكه حادثه كوس بلازده است
كوس بلا به معركه كربلا زده است



روزى است اينكه دست ستم، تيشه جفا
بر پاى گلبن چمن مصطفى زده است



روزى است اينكه بسته تتق آه اهل بيت
چتر سياه بر سر آل عبا زده است



روزى است اينكه خشك شد از تاب تشنگى
آن چشمه‏اى كه خنده بر آب بقا زده است



روزى است اينكه كشته بيداد كربلا
زانوى داد در حرم كبريا زده است



امروز آن عزاست كه چرخ كبود پوش
بر نيل جامه خاصّه پى اين عزا زده است



امروز ماتمى است كه زهرا گشاده موى
بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده است



يعنى محرّم آمد و روز ندامت است
روز ندامت چه، كه روز قيامت است ...

ديوان: 310



ب ـ در سوگوارى استاد بزرگوار و گراميش (شرف‏الدّين على بافقى)

سوكنامه سوزناك و غم‏انگيز وحشى با سوز درون و كلمات اندوهبار وجود انسان را متأثّر مى‏سازد، در ابتداى تركيب‏بند چرخ را دشمن جان همه آدميان معرّفى مى‏كند و پند مى‏دهد كه از فلك غدّار انتظار مهر و محبّت نداشته باش زيرا استاد بزرگ و مولوى اعظم، شرف‏الدّين على را از ما گرفت:



... دوستان چرخ همان دشمن جان است كه بود
همه را دشمن جان است، همان است كه بود



اى كه از اهل زمانى ز فلك مهر مجوى
كاين همان دشمن ارباب زمان است كه بود ...



... گريه ابر بهارى نگر اى غنچه مخند
كه در اين باغ همان باد خزان است كه بود



تا به اين مرتبه زين پيش نبود آه و فغان
اين چه غوغاست نه آن آه و فغان است كه بود



زين غم آباد مگر مولوى اعظم رفت
شرف‏الدّين على آن بى‏بدل عالم رفت ...
... كاه پاشيد به سر، ناله جانكاه كنيد
خلق را آگه از اين ماتم ناگاه كنيد



بدوانيد به اطراف جهان پيك سرشك
همه را زآفت اين سيل غم آگاه كنيد



كوچه‏ها را چو ره كاهكشان گردانيد
مشعلى چند چو خورشيد پر از كاه كنيد ...



... نعش او را چو فلك قبله خود مى‏خواند
چرخ بر دوش نهد وين شرف خود داند

ديوان: 326

ج ـ سوگوارى بر مرگ برادر وجود وحشى را آنچنان متأثّر مى‏سازد كه به زمين و زمان و روزگار لب دشنام مى‏گشايد. وحشى با فوت برادرش ديگر رفيق و همنفس و يار و غمخوارى ندارد، سينه مى‏كَنَد و در جست‏وجوى مرهم دل افگارى روزگار به سختى مى‏گذراند:



آه اى فلك ز دست تو و جور اخترت
كردى چو خاك پست مرا، خاك بر سرت



جز عكس مدّعا ز تو كس صورتى نديد
تاريك باد آينه مهر انورت ...



... نسبت به من غريب طريقى گزيده‏اى
گويا هنوز شعله آهم نديده‏اى
ياران رفيق و همنفس و يار من كجاست
مردم ز غم، برادر غمخوار من كجاست



من بيخودانه سينه بسى كنده‏ام ز درد
گوييد مرهم دل افگار من كجاست ...



... بى‏يار و بى‏كسم، چه كنم، چيست فكر من
آن كس كه بود يار وفادار من كجاست ...



... در خاك رفت گنج مرادى كه داشتيم
ما را نماند خاطر شادى كه داشتيم

ديوان: 327ـ328



د ـ سوگوارى بر مرگ شاه، وحشى را بر آن مى‏دارد كه با عناصر طبيعى و با عباراتى سوزناك، غمگين و آتشين درد نهانى و درونى خود را ابراز دارد. به عقيده وحشى با فوت شاه، گردون و خورشيد، خرگاه و غلامان شاه همگى عزا دارند:



از چه رو خاك سيه گردون به فرق ماه كرد
مشعل خورشيد را گردون چرا پر كاه كرد



از چه رو بر نيل ماتم زد لباس عافيت
هر كه جا در ساحت اين نيلگون خرگاه كرد



اين چه صورت بود كز هر گوشه زرّين افسرى
زد به خاك ره سر و افسر ز خاك راه كرد



چيست افغان غلامان شه باقى مگر
آسمان بى‏مهرى با بندگان شاه كرد



آه كز بى‏مهرى گردون شه باقى نماند
از چه باقى ماند عالم چون شه باقى نماند ...

ديوان: 322

ه ـ سوگوارى قاسم‏بيگ قسمى، در تركيب‏بندى بلند و آتشين آورده شده است كه الحق وحشى در حق هيچ كس ديگر چنين بلند و مفصّل مرثيه‏سرايى نكرده است؛ فوت قاسم‏بيگ پشت وحشى را مى‏شكند، چشمش را پرآب و دلش را پرخون مى‏كند. در ضمن چون قاسم‏بيگ اهل علم و دانش بوده است علاوه بر وحشى و دوستداران مرحوم، اهل نطق و سخن و علم نيز عزادار مى‏گردند.



پشت من بشكست كوه درد جان‏فرساى من
بازم افزايد همان اين درد كار افزاى من



گشت چشمم ژرف دريايى و آتش خون دل
شاخ مرجان اندر او مژگان خون پالاى من ...



... چرخ نيلى خم پلاسم برد و ازرق نام كرد
وز تپانچه روى من رنگ پلاسم وام كرد ...
... اهل نطق از گريه شست‏وشوى دفتر كرده‏اند
رخت بخت خود بدان آب سيه تر كرده‏اند



سوخته اهل سخن اوراق و كلك و هرچه هست
كرده پس خاكسترش در مشت و بر سر كرده‏اند...



... ماتم صعب است كامد پيش ارباب سخن
گو سخن هم در سياهى شو چو اصحاب سخن...

ديوان: 315



و ـ در سوگوارى دوستش

درد مرگ عزيزان بيان و مكان نمى‏شناسد، اين غم را انسانها از بدو تاكنون به گونه‏هاى متفاوت احساس كرده و درك نموده‏اند. مراثى شعر فارسى در سوگ عزيزان عموما سرشار از عواطف لطيف بشرى و احساسات خاصّ قلبى و تألّمات روحى است كه وحشى از اين خصيصه بدور نبوده است.



... ياد و صد ياد از آن عهدكه در صحبت يار
خاطرى داشتم از عيش جهان برخوردار



نه مرا چهره‏اى از اشك مصيبت خونين
نه مرا سينه‏اى از ناخن حسرت افگار



... آه كان باغ پر از لاله و گل يافت خزان
لاله‏ها شد همه داغ دل و گلها همه خار ...



... يار اگر هست به هر جا كه روى گلزار است
گل گلزار كه بى‏يار بود مسمار است ...

ديوان: 320

شدّت عشق وحشى نسبت به دوست مرحومش به قدرى زياد است كه وحشى در مرثيه‏اى كه براى يادش مى‏سرايد قاتلان رفيقش را نفرين مى‏كند. آنجا كه مى‏گويد:



... يارب آنها كه پى قتل تو فتوا دادند
زندگانى تو را خانه به يغما دادند



يارب آنها كه ز خمخانه بيداد تو را
رطل خون در عوض ساغر صهبا دادند



يارب آنها كه رماندند ز تو طاير روح
جاى آن مرغ به سر منزل عقبا دادند ...



... زنده باشند و به زندان بلايى در بند
كز خدا مرگ شب و روز به زارى طلبند

*ديوان: 321



2ـ سوگوارى در قالب رباعى:

وداع جان از تن مهلت وداع به تن نمى‏دهد:



اى جان و تنم مطيع و شوق تو مطاع
رفتى و جدا زان رخ خورشيد شعاع



هيهات كه جان وداع تن كرد و نداد
چندان مهلت كه تن شتابد به وداع

ديوان: 348



3ـ سوگوارى در قالب قطعه

الف: مرثيه‏اى در سوگ پرى‏پيكر خانم (شمسه ايوان عصمت ـ چراغ دودمان نعمت‏اللّه‏) خواهر ميرميران
كه گويا در سال 987 بدرود زندگى گفته، سروده و در بيت آخر مادّه تاريخى به همين مناسبت آورده است:



دريغ از شمسه ايوان عصمت
كه تا جاويد رخ پنهان نموده



چراغ دودمان نعمت اللّه‏
كه شمعش مهر بود و ماه دوده



صبا كو كز حريم عفّت او
بجاى گرد بر وى مشك سوده ...



... (چه داده بى‏سبب سودا به خو دراه
چه بى‏جا قصد جان خود نموده)

*ديوان: 289

ب: مرثيه‏اى در سوگ جان‏قلى كه مصرع دوّم بيت آخر آن مادّه تاريخ فوت وى به سال 990 هجرى آورده شده است:



دريغ از جان قلى كز جور گردون
كنارى پر ز خون رفت از ميانه



زمانه دشنه جورش چنان زد
كه سوگ دشنه در دل كرد خانه



طلب كردم چو تاريخش خرد گفت
(شهيد دشنه جور زمانه)

*ديوان: 289



4ـ در قالب مثنوى

وحشى در وسط داستان ناظر و منظور از ايّام وصل مهر كيشان بخوبى ياد مى‏كند و بى‏اختيار به ياد عزيزان از دست رفته، خصوصا برادر دلبندش مرادى مى‏افتد و در اين رهگذر اجل را مقصّر مى‏داند كه چون مردافكن شرابى است و در هر جانبى او را خرابى است:



... خوشا ايّام وصل مهر كيشان
كجا رفتند ايشان، ياد از ايشان



همه رفتند و زير خاك خفتند
بسان گنج يك‏يك رو نهفتند



به جامى سر به سر رفتند از هوش
همه زين بزمشان بردند بر دوش



چنانشان خواب مستى كرد بى‏تاب
كه تا صبح خرامانند در خواب



اجل يارب چو مردافكن شرابى است
كه در هر جانبى او را خرابى است ...



... مرا حال برادر چيست آنجا
رفيق و مونس او كيست آنجا

برادر نى كه نور ديده من
مراد جان محنت ديده من



مرادى خسرو ملك معانى
سرافراز سرير نكته دانى ...

ديوان: 477ـ478

[1]×. فرهنگ اصطلاحات ادبى، واژه‏نامه مفاهيم و اصطلاحات ادبى فارسى و اروپايى به روش تطبيقى و توضيحى، تأليف سيما داد، مرواريد: 268 و 269.

[2]×. افسرى كرمانى، عبدالرضا: نگرشى به مرثيه‏سرايى در ايران، چاپ اوّل، 71، حروفچينى، چاپ و صحافى: مؤسسه اطلاعات: 15 و 16.

[3]×. همان: 96.

[4]×. همان: 110.

[5]×. همان: 69.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
وحشى و مديحه‏سرايى

الف ـ مدح حاكمان و ويژگيهاى آن در قياس با معاصران

از آنجايى كه وحشى پاكباز، بلندطبع و داراى همّت والا بوده است هيچ گاه نخواسته است شعر را وسيله مدح پادشاهان و ديگر اشخاص قرار دهد. او چون ديگر سرايندگان همعصرش هيچگاه به دربار باشكوه شاهان هند نرفت و يا به مدح و ستايش شاهان صفوى نپرداخت. وحشىِ آزاده و سرافراز با وجود تهيدستى و فقر و بى‏چيزى نمى‏خواسته با مدح پادشاهان به زر و زيور و زاد و برگ برسد تا با اين روش رياكارانه ارزش خود را پايين ببرد. وحشى براى بدست آوردن روزى و رهايى از فقر و تنگدستى به ستايش فرمانروايان يزد و كرمان و مدح شاه تهماسب پرداخت ولى هيچگاه به دربار نرفت و شاعر دربارى نشد.

در ديوان وحشى دو چكامه و يك قطعه در ستايش شاه‏تهماسب صفوى آمده است كه از بر تخت نشستن او اظهار شادمانى كرده و در قطعه‏اى از تاريخ فوتش ياد كرده است:



هزار شكر كه بر مسند جهانبانى
نشست باز به دولت سكندر ثانى



ابوالمظفّر تهماسب شاه آنكه ظفر
ستاده بر در اقبال او به دربانى

*ديوان: 273



شاه‏تهماسب خسرو عادل
كه ز شاهان كسش نديده عديل
داد انصافِ عدل و داد الحق
تا قيامت گذاشت ذكر جميل

*ديوان: 286

بيشتر مدايح وحشى متعلّق به غياث‏الدّين محمّد ميرميران حاكم يزد است كه آن را به جود و بخشش و بزرگوارى و حُسن خلق مى‏ستايد:



جهاندار صورت، جهانگير معنى
شه كشور دل، گل گلشن جان



بزرگ جهان و جهان بزرگى
سر سروران جهان ميرميران

*ديوان: 252

وحشى انسان پست و بى‏ارزش نبوده كه هر شخص و هر پادشاهى را مدح گويد بلكه او شخصيّتى را مى‏ستوده كه محبوب‏القلوب همگان مخصوصا مردم يزد و تفت بوده در آن مرز و بوم مردم از بزرگوارى و شايستگى غياث‏الدّين محمّد ميرميران سخن مى‏راندند و او را به بزرگى ياد مى‏كردند و وحشى او را در چندين جا و به مناسبتهاى گوناگون ستوده است:



شاه دريا دل غياث‏الدّين محمّد كز كفش
كان برآرد الامان، و بحر گويد زينهار

*ديوان: 205



شاهى كه با مشاهده اعتبار او
هستى و نيستى دو گيتى برابر است



يعنى غياث دين محمّد كه درگهش
جاى تفاخر سر خاقان و قيصر است

*ديوان: 182

وحشى نيز شاه خليل‏اللّه‏ فرزند ميرميران را ستوده است:



زيب عالم علم شاه خليل‏اللّه‏ است
كه سر قدر رسانيده ز مه تا ماهى ...

*ديوان: 290

وحشى از فرط علاقه به شاه نعمت‏اللّه‏ ولى بيشتر بازماندگان اين خاندان را به خوبى ستوده است امّا نه آن ستايشى كه توأم با غلوّ و ترك ادب شرعى باشد بلكه ممدوح را متناسب با فضايل و كمالاتش مدح مى‏گفته است.

از ديگر ممدوحان وحشى ولى سلطان افشار فرمانرواى كرمان و برادر ولى سلطان، عباس‏بيگ و پسر ولى‏سلطان و بكتاش‏بيك است و نيز ميرزا عبداللّه‏ خان اعتمادالدوله پسر ميرزا سليمان «صدراعظم» ايران بوده است:



آصف جم جاه، عبداللّه‏ دريادل كه هست
كان ز طبع او خجل، بحر از كف او شرمسار



مجلس‏آراى وزارت، انجمن پيراى عدل
گوهر دريا كفايت، اختر مهر اقتدار

*ديوان: 211

در زمان وحشى سرايندگان زيادى چون شرف‏الدّين على بافقى، الفتى يزدى، غوّاصى يزدى، زمانى يزدى، فسونى يزدى، كسوتى يزدى، عشرتى يزدى، تابعى يزدى و مؤمن يزدى و اشخاص ديگر پديد آمدند كه وحشى با برخى از آنان دوستى و مكاتبه داشت و با برخى ديگر رابطه چندان خوبى نداشت. آيتى در آتشكده يزدان مى‏نويسد: «وحشى با شاعرانى چون فسونى، الفتى، كسوتى، غواصى و غصنفر كلجارى رقيب بود و هنگام بار دادن ميرميران اين شعرا آنجا مى‏رفتند و جايزه‏اى دريافت مى‏داشتند. امّا شعراى بى‏مايه درگاه ميرميران بر وحشى حسد مى‏بردند و او را اذيت مى‏كردند. اين مطلب از اشعار وحشى نمايان است.



اى به تو اعتماد جاويدم
پشت بر كوه از تو امّيدم



گله‏اى دارم از تو و گله‏اى
كه نگنجد به هيچ حوصله‏اى ...



زمره‏اى در شكست من بودند
جدّ نمودند و جهد فرمودند



ناقصى را كه پيش اهل كمال
جاى ندهند جز به صفّ نعال ...



بر منش حكم برترى دادند
به شكست منش فرستادند ...

ديوان: 359

يكى از سرايندگانى كه سخت مورد غضب وحشى بوده است ملاّفهمى كاشى است. وى مردى بى‏بند و بار، بى‏دين، ميگسار و بيهوده‏گرد بوده است. وحشى در هجويّه‏اى براى ملاّفهمى سروده است:



... اى منكر حضرت رسالت
سبحان‏اللّه‏، زهى سفاهت



انكار كسى كه شق كند ماه
از چيست ز غايت شقاوت ...



معبود تو ملحدى است چون تو
او نيز سگى است بى سعادت ...



در شرع محمّدى است واجب
قتل تو به صد دليل و عادت ...

ديوان: 307

ديگر غضنفر كلجارى اهل كاشان و تابعى از سرايندگان مشهور دربار شاه‏تهماسب صفوى كه با او كوس برابرى مى‏زدند.[1]

اكثر مدايح شاعران براى پادشاهان و حاكمان بوده است. اين شاعران در موارد خاصّى به قصايد مدحى مى‏پرداختند و پاداشى مناسب به عنوان «صله» دريافت مى‏كردند.

مديحه در لغت به معنى ستايش است. مديحه‏سرايى در ادب فارسى از ديرباز مورد توجّه سرايندگان بوده است و در واقع نخستين موضوع شعرى شاعران، مدح و ستايش حاكمان و فرمانروايان بوده است. مدايح فارسى به دو دسته تقسيم مى‏شوند:

1ـ مدايح شخصى: شاعر به مدح و ستايش حاكم وقت يا پادشاه زمان خود مى‏پردازد و انتظار صله و پاداش دارد.

2ـ مدايح مذهبى و دينى: كه در قسمت مدح ائمه توضيح داده خواهد شد.[2]

اگر بخواهيم وحشى را با دو شاعر برجسته همعصرش عرفى و محتشم مقايسه كنيم بايد بگوييم كه اين سه شاعر از مناعت طبع بى‏عديل و عزّت نفس بى‏نظيرى برخوردار بودند و گرچه شغل مدّاحى با وارستگى و عزّت نفس منافات كلّى دارد ولى بايد گفت اين سه شاعر صرفا شعر خود را در استخدام كسى و يا مدّاحى مطلق فلان حاكم يا پادشاهى بكار نبرده‏اند، بلكه مديحه‏سرايى آنان از نعت خدا، رسول اكرم، على (ع) و امامان ديگر و چهارده معصوم شروع شده و به مدح حاكمان و پادشاهان چندى خاتمه مى‏يابد. اين مطلب يادآور اين بيت شعر عرفى است:



دعوى عشق حرام است بر آن بيهده‏گوى
كه چو ده بيت غزل گفت مديح آغازد



توصيفهايى كه وحشى براى ممدوح خود شاه‏تهماسب صفوى ـ كه به عنوان نمونه انتخاب شده است ـ به كار مى‏برد، توصيفهايى فصيح، بليغ، ساده و سليس است. زبان وحشى در قصيده و مديحه‏سرايى به مبالغه نزديك مى‏شود كه از مقتضاى مدح و ستايش است. ممدوح را جان‏بخش و جان‏ستان معرّفى مى‏كند كه در سايه لطف و قهرش انجام مى‏گيرد. وجود بلند و والاى ممدوح را از آفتاب بالاتر مى‏داند و ساحت و وسعت بارگاهش را از عرصه ملك جاودان گسترده‏تر مى‏داند. جود و سخاى ممدوح را ضامن رزق انس و جان مى‏داند و در پناه عدل ممدوح همه موجودات از انسانها تا جانوران در كمال امنيّت و آسايش و راحت به سر مى‏برند:



آنكه جان بخش و جان ستان باشد
لطف و قهر خدايگان باشد



آفتابى كه سايه چترش
بر سر شاه خاوران باشد



پادشاهى كه ساحت بارش
عرصه ملك جاودان باشد



شاه تهماسب آنكه دست و دلش
ضامن رزق انس و جان باشد



كبك را در پناه مرحمتش
شهپر باز سايبان باشد



صعوه را در زمان معدلتش
حلقه مار آشيان باشد ...

ديوان: 187

محتشم كاشانى در مدح شاه‏تهماسب صفوى از توصيفات گسترده و تشبيهات و استعارات بيشترى نسبت به وحشى استفاده مى‏كند كه قدرى كلامش را دشوارتر و زبانش را پيچيده و معقّد مى‏نمايد. از توصيفاتى كه در مدح شاه‏تهماسب استفاده مى‏نمايد همگى برخاسته از عناصر طبيعى و مادى است كه ذهن انسان را از محيط مسدود و بسته به محيط باز و گسترده طبيعت رهنمون مى‏نمايد:



ز آهم بر عذار نازكش زلف آن چنان لرزد
كه عكس سنبل اندر آب از باد وزان لرزد



دلم افتد ز پا هرگه بلرزد زلف او آرى
رسن باز افتد از سررشته هرگه ريسمان لرزد



به صورتخانه چين گر قد و عارض عيان سازى
مصور را ورق در دست و كلك اندر بنان لرزد...

ديوان محتشم: 147

محتشم به زيباييهاى صورى و ظاهرى و مسايل معنوى و اخلاقى ممدوحش توجّه دارد كه ممدوحش زيباروست و داراى عدل و داد و انصاف است و در ميدان رزم چون پيل دمان دل شير ژيان را به لرزه درمى‏آورد:



... چنان خونريز و بى‏باك است چشم او كه هر ساعت
ز تاب نيش مژگانش مرا رگهاى جان لرزد



نينديشد ز خون مردم آن مژگان مگر آن دم
كه رمح مو شكاف اندر كف شاه جهان لرزد



جهان داراى دارافر، فريدون ملك ملك‏آرا
كه وقت دقّت عدلش دل نوشيروان لرزد



شه گيتى ستان تهماسب‏خان كز بيم رزم او
تن پيل دمان كاهد دل شير ژيان لرزد ...[3]

عرفى شاعر ديگر همعصر وحشى است كه با حسّ خودستايى و غرور زياد از حدّى كه در خود داشته حتّى فصحاى عرب را در مقابل خود كوچك و حقير مى‏شمرده است. به شوخ‏طبعى و حاضر جوابى همه جا زبانزد بود و از سخنان ناشايست و كلمات ركيك و مستهجن چون دو شاعر ديگر (وحشى و محتشم) پرهيز داشته و حدّ ادب را رعايت مى‏نموده است.

عرفى با وسعت تفكّر و قدرت ايجاد كلمات به نحوى احسن به ابداع سخن و نوپردازى مى‏پرداخته؛ استعارات و تشبيهات بديع او كه داراى رقّت احساس و قدرت طبع مايه فكرى و قوّت تصوّر بسيار عميقى دارد مؤيد عرايضم است. وحشى از آن دسته شاعرانى است كه تحت تأثير سخنان و اشعار عرفى قرار گرفته است خصوصا در مثنويهايش شايد وحشى اوّل مثنويّات عرفى را مى‏خوانده و با الهام از آنها مثنوى خود را شروع مى‏كرده چون نه‏تنها از وزن قوافى شيرين و فرهاد تبعيّت و پيروى و حتّى اقتباس كرده بلكه در سايه مثنويات عرفى عين مضامين عرفى را منتها به وزن ديگر به كار برده است.

عرفى با عزّت نفس بى‏نظيرى كه داشته از مدح چند تن از حاكمان و پادشاهان همعصرش انتظار تقرّب به دستگاه نداشته و طمع به اخذ صله از آنان به دل خويش راه نمى‏داده، بلكه اگر در مدح آنان مبالغه به خرج داده به علت شعرشناس بودن آنها و صرفا از روى حق‏شناسى و توجّه آنان خصوصا «ميرابوالفتح» به اهل سخن بوده است. تجليل عرفى از ميرابوالفتح به دلايل هموطنى، هم‏كيشى و ادب دوستى فوق‏العادّه او بوده است و با اينكه حكيم ابوالفتح از لحاظ مقام در دربار اكبر شاه مقام ديوانى مهمى نداشت؛ با وجود اين عرفى نسبت به او بيشتر از همه ابراز ارادت كرده؛ زيرا مراتب فضل و كمال ميرابوالفتح با هيچ يك از درباريان قابل مقايسه نبود و اين امر دليل بارزى است كه اگر عرفى به قصد طمع‏ورزى و جلب منفعت قصيده مى‏گفت بايد كسانى كه بضاعت و سخاى ظاهرى آنها از فضيلت آنها كمتر است، انتخاب مى‏نمود و مدح عرفى براى ابوالفتح از روى صفاى باطن بوده است و نيز پس از مرگ ميرابوالفتح قصيده‏اى سوزناك و تأثّرآميز براى او مى‏سرايد.

عرفى با قدرت خلاقيّتى كه به خرج مى‏داده، با تعابير و مفاهيم بديعى به مدح حكيم ابوالفتح مى‏پردازد كه در اين رهگذر از عناصر طبيعى و لوازم مادى مدد مى‏گيرد. عرفى در به كار بردن كلمات عربى نسبت به محتشم و وحشى بيشتر تلاش نموده است. عرفى ممدوح را «بهين نوباوه باغ دعاى مستجاب» مى‏خواند كه تركيب جديدى است. ممدوح عرفى شخصى است كه «اوج بخش در حضيض افتادگان» است و «نوشداروى مزاج روزگار» است.



مرحبا اى شاهد ايّام را عهد شباب
وى بهين نوباوه باغ دعاى مستجاب



مرحبا اى اوج‏بخش در حضيض افتادگان
كز تو در بازوى عصفور است شهبال عقاب



مرحبا اى نوشداروى مزاج روزگار
كز تو در كام حسود است افعى غم را لعاب ...

ديوان عرفى: 14

عرفى چون دو شاعر ديگر (وحشى و محتشم) به عصمت و عدل و عفو و ديگر خصوصيّات و خصايل برحسته ممدوح سخن به ميان مى‏آورد، بدون آنكه نامى از ممدوحش بياورد:



... در محيط عصمتت گر شست‏وشو بايد شود
دامن آلوده عصيان مصلاّى ثواب ...



... نام عدلت چون برم معمور گردد جان لفظ
وصف خشمت چون كنم گردد دل معنى خراب ...



... در ديارى كش بود نظم امور از عفو تو
معصيت را كفش دوزند از دوال اجتناب ...

عرفى در چند بيت مانده به پايان قصيده علّت اينكه نام ممدوح را تاكنون به زبان نياورده است بيان مى‏دارد كه اينها كه گفته شد مختصر مصداق است و در كتاب نمى‏گنجد. سپس نام ممدوحش را بيان داشته كه «آفتاب جهل‏سوز و علم‏تاب» است:



... گر بگفتم نام ممدوح اندرين مدح اى حسود
جاى آن دارد مزن خود را چو بخت خود به خواب



جمله دانند و تو هم دانى كه اين فرخنده مدح
مختصر مصداق باشد و آن نگنجد در كتاب



ور تجاهل مى‏كنم، هم فاش مى‏گويم كه كيست
ميرابوالفتح آفتاب جهل سوز و علم تاب ...[4]



ب ـ مدح ائمه و ويژگيهاى آن در قياس با محتشم و ديگران

مدح ائمه از مدايح دينى به شمار مى‏رود؛ از ديرباز برخى شاعران به ستايش حق تعالى، نعت حضرت رسول (ص)، خاندان رسالت و امامت عليهم‏السلام و نيز به مطالبى چون توحيد، موعظه، وقايع اسلام و مطالب عرفانى و اخلاقى پرداخته‏اند. البتّه اين امر در آغاز ديوان اشعار اغلب سرايندگان مشهور است اما در اينجا منظور از مدايح دينى، شاعران قرن هشتم تا يازدهم هجرى است كه اغلب مردمى زاهد، متّقى، عارف، ديندار، مؤمن، قانع و گوشه‏نشين بودند و يا خود اهل منبر بودند و مجلس موعظه و اندرز داشته‏اند. وحشى شاعر آزاده كوير در قصايد خود به مدح ائمه مى‏پردازد و پس از ستايش پروردگار، حضرت رسول، على (ع)، امام هشتم و امام دوازدهم را مدح مى‏كند. خصوصيّت برجسته وحشى در قياس با محتشم و ديگر شعرا مناعت‏طبع و علوّ همّت اوست زيرا هيچگاه مدّاح هيچ دربارى نگشت و شخصى را بيهوده مدح نگفت و از آن دسته از شاعرانى نبوده است كه ابتدا مدّاح دربار پادشاهان باشند و سپس مدّاح اهل بيت گردند، بلكه از ابتدا با عرقى دينى و مذهبى و عشق به ائمه و آل‏اطهار در مدح آنان شعر سرود و در رثاى حضرت حسين (ع) دردمندانه شعر سراييد و گريست. محتشم كاشانى شاعر تواناى قرن دهم معاصر با وحشى بوده است وى ابتدا شاعرى مدّاح بود و شاهان صفوى و بزرگان و شاهزادگان را مدح مى‏گفت امّا پس از مدّتى از كار خود پشيمان گشت و به مدايح دينى روى آورد ـ اسكندربيك منشى در تاريخ عالم‏آراى عبّاسى آورده است: محتشم قصيده‏اى غرّا در مدح شاه‏تهماسب و شاهزاده پرى‏خان خانم سرود ولى شاه‏تهماسب گفت كه من راضى نيستم شعرا به مدح و ثناى من بپردازند بلكه بايد در مدح على (ع) و ائمه معصومين عليهم‏السلام شعر سرايند، پاداش را اوّل از ارواح مقدّس آنان بگيرند و بعد از ما توقّع صله داشته باشند.» از آن موقع محتشم به سرودن اشعار دينى همّت گماشت و به منقبت و مرثيه امامان معصوم خصوصا حضرت امام حسين (ع) پرداخت.[5]

در مدايح دينى و مذهبى شاعر به ذكر مناقب و مكارم حضرت رسول (ص) و ائمه اطهار مى‏پردازد كه وحشى در سرودن مديحه‏سراىِ مذهبى موفّق بوده است.

وحشى شعر را صرفا براى زراندوزى و مال‏پرستى قرار نداده بود. با وارستگى و عزّت نفسى كه داشت به نعت خدا و رسول و حضرت على (ع) و امام دوازدهم و امام هشتم پرداخت و هيچ‏گاه با مدح انسانهاى كوچك و حقير، شخصيّت خود را ناچيز و پست ننمود. در دوران وحشى مدح ائمه و امامان بزرگوار وسعت مى‏گيرد و اكثر شاعران چون وحشى، محتشم و عرفى و غيره به نعت و ستايش حضرت بارى تعالى و دوازده امام و چهارده معصوم مى‏پرداختند.

وحشى، محتشم و عرفى را در مقام مقايسه قرار داده كه هر سه به ستايش مولاى متّقيان حضرت علىّ‏بن ابيطالب (ع) پرداخته‏اند.

وحشى در نسيب يا تشبيب قصيده‏اى در مدح على (ع) به وفور و زيادتى باران و توصيف آن بر طبيعت و چگونگى تغيير و تحوّل طبيعت بر اثر نزول باران كه مسلّما از اغراق و مبالغه دور نيست، ياد مى‏كند. وحشى حتّى در مدح ائمه به توصيف عناصر طبيعى و مادى نيز توجّه داشته است:





ز بحر بسكه برد آب سوى دشت سحاب
سراب بحر شود عن قريب و بحر سراب



گرفته روى زمين آب بحر تا حدّى
كه گر كسى متردّد شود پياده در آب



چنان بود كه ز فرقش كلاه بارانى
گهى نمايد و گاهى نهان شود چون حباب



غريب نيست كه گردد ز شست‏وشوى غمام
به رنگ بال حواصل سفيد پر غراب ...

ديوان: 171

سپس به مدح على (ع) پرداخته و خاطرنشان مى‏سازد كه معاند و مخالف على (ع) نابودشدنى است، پايه قدر على (ع) را بالاتر از مهر مى‏داند. وحشى اين مفاهيم را با توصيفات زيبا و گسترده‏اى كه الهام گرفته از طبيعت است با زبانى فصيح، ساده و شيوا بيان مى‏دارد:



... على سپهر معالى كه در معارج شأن
كنند كسب مراتب ز نام او القاب



مگر خبر شد از اين اهل كفر و طغيان را
كه فارغند ز بيم عقاب و خوف عذاب



كه تا معاند او باشد و مخالف او
به ديگرى نرسد نوبت عذاب و عقاب



چو بر سپهر زند بانگ ثابتات شوند
ز اضطراب چو بر سطح مستوى سيماب



رواى منجّم و از ارتفاع مهر مگو
كه مهر پايه قدرش نديده است به خواب



به ذروه‏اى كه بود آفتاب رفعت او
فتاده پهلوى تقويم كهنه اصطرلاب ...

ديوان: 171

وحشى از عدالت على (ع) اينگونه سخن مى‏گويد:



... ز استقامت عدل تو در صلاح امور
رود شرارت فطرت برون ز طبع شراب

ديوان: 172



سپس با شريطه يا دعاى تأبيد مناسبى قصيده را به پايان مى‏برد:



... هميشه تا كه به جلاب منقلب نشود
ز انقلاب زمان در دهان مار لعاب



مخالف تو چنان تلخكام باد به زهر
كه طعم زهر دهد در دهان او جلاّب

ديوان: 172

محتشم كاشانى شاعر همعصر وحشى با طبعى درست و ذوقى سليم در نهايت متانت و راستى به مدح ائمه و بزرگواران دين اسلام پرداخته است. محتشم در منقبت حضرت اميرالمؤمنين علىّ‏بن‏ابيطالب (ع) به توصيف يك‏يك اجزاى ظاهرى و صورى آن وجود مى‏پرازد. با هنرمندى خاصّى به بيان گيسوى سياه، چهره روشن، قد بلند و زيبايى آن حضرت مى‏پردازد. وى از عناصر طبيعى به نحو متناسب و بجا مدد گرفته و هماهنگى خاصّى ميان اجزاى جمله برقرار كرده است و در بعضى موارد صنعت تلميح نيز به چشم مى‏خورد:



اى نثار گيسويت خراج مصر و شام
هندوى خال تو را صد يوسف مصرى غلام



چهره‏ات افروخته ماه درخشان را عذار
جلوه‏ات آموخته كبك خرامان را خرام



كاكلت بر آفتاب از ساحرى افكنده ظل
سنبلت بر روى آب از جادويى گسترده دام



طوبى از قدت پياپى مى‏كند رفتار كسب
طوطى از لعلت دمادم مى‏كند گفتار وام



گل به بويت گرچه مى‏باشد نمى‏باشد بسى
مه به رويت گرچه مى‏ماند نمى‏ماند تمام ...

(ديوان محتشم: 142)

محتشم با استفاده از صنعت تنسيق الصفات عدالت و جنگاورى على (ع) را چه زيبا بيان داشته:



... سرور فرّخ رخ عادل دل دلدل سوار
قسور جنگ‏آور اژدر در ليث انتقام



حيدر صفدر كه در رزم از تن شير فلك
جان برآرد چون برآرد تيغ خونريز از نيام



... فاتح خيبر كه گر بودى زمين را حلقه‏اى
در زمان كندى و افكندى درين فيروزه بام



... ابن‏عم مصطفى بحرالسّخا بدر الدّجى
اصل و نسل بوالبشر خيرالبشر كهف الانام ...

(ديوان محتشم: 142)

محتشم چون وحشى قصيده را با شريطه به نحو شايسته‏اى به پايان مى‏برد:



... تا در اين ديرينه دير از سير سلطان نجوم
نور روز و ظلمت شب را بود ثبت و دوام
روز احباب تو نورانى الى يوم الحساب
روز اعداى تو ظلمانى الى يوم القيام

(ديوان محتشم: 144)

محتشم در جاى ديگر در منقبت حضرت على (ع) آن زبان و آن بنان و آن بيانى را كه به مدح و منقبت على (ع) بپردازد، خوب و خوش مى‏داند و پس از برشمردن تعدادى از خصايل و صفات نيك و برجسته حضرت على (ع) به تجديد مطلع مى‏پردازد كه قصايد مدحى وحشى چه در مدح حاكمان و چه در مدح ائمه از اين خصيصه عارى است:



خوش آن زبان كه شود چون زبان لوح و قلم
به مدح و منقبت شاه ذوالفقار علم



خوش آن بنان كه چو در خامه آورد جنبش
نخست ثبت كند مدحت امام امم



خوش آن بيان كه بود همچو لعل در دل سنگ
در مناقب شاه نجف در آن مد غم ...

ديوان محتشم[6]: 144

همانگونه كه قبلاً اشاره كرديم شغل عرفى مدّاحى نبوده و شعر را صرفا در استخدام كسى و يا مدّاحى مطلق قرار نمى‏داده است بلكه به مدح و نعت حضرت بارى تعالى، رسول اكرم، حضرت على (ع)، و ديگر امامان نيز همّت گمارده است. در مدح حضرت على (ع) با برشمردن صفات و خصوصيّات آن حضرت و علم و دانش بيكران وى، در قالب استعاره و تشبيه و كنايه سخن را به اعجاز مى‏رساند:





اى مرتفع ز نسبت جود تو شأن علم
كلك گهرفشان تو رطب‏اللّسان علم



اى ساكنان مصر معانى به حسن عقل
ناديده يوسفى چو تو در كاروان علم

*ديوان: 151



آنجا كه دانش تو نهد رسم تقويت
اى آيت شعور تو نازل به شأن علم



دست ضعيف جهل كه در آستين شكست
از عقل اوّلين بربايد عنان علم



بر آسمان علم ضمير تو آفتاب
امّا مسير تو نهمين آسمان علم



آن مايه دشمنى كه به علم است جهل را
اى كعبه وجود تو دارالامان علم ...


عرفى: 152

عرفى با توصيفهاى گوناگون و مضامين مختلف علم و دانش على (ع) را به گستردگى بيان مى‏دارد به گونه‏اى كه الفاظ و مفاهيم تكرارى و خسته كننده نمى‏گردد بلكه با قدرت خلاّقيّت هنرى و ابتكارى كه در خود به وديعت دارد با زيباترين الفاظ و بديع‏ترين تركيبات مفهوم و معنى وجودى را به منصّه ظهور مى‏رساند و در خاتمه با شريطه‏اى شايسته و درخور، سخن را به پايان مى‏برد:



... تا دل شكاف جهل بسيط و مركّب است
زخم دليل قطعى و تيغ زبان علم



بادا هدايت تو كه معمار دانش است
تيغ زبان جوهريان را فسان علم[7]

در اينجا اين نكته گفتنى است كه با اينكه وحشى، محتشم و عرفى همعصر بو
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
مكتب وقوع - واسوخت -مهمترين ويژگيهاى سبك هندى

مكتب وقوع

شيوه‏اى نو در غزلسرايى سده دهم كه ويژگى بارز آن سادگى بسيار زبان و خالى بودن آن از اغراقهاى شاعرانه و آرايه‏هاى ادبى (بديعى) بود. آنچه باعث شد در سده‏هاى ده و يازده اين شيوه را نو بدانند، دگرگونى آن بود نسبت به غزل سده پيش و وارد كردن عنصر احساس واقعى و تجربه عاطفى شاعران با زبان ساده و بى‏تكلّف. اين سادگى بعدها جاى خود را به سبك هندى داد. بسيارى اين سخن را باور ندارند كه اين شيوه، ويژه و ابداع شاعران سده دهم بوده بلكه با گواه گرفتن از ابيات سعدى، اميرخسرو دهلوى، كمال‏الدّين اسماعيل و نيز تغزّلهاى فرّخى سيستانى به اثبات ادّعاى خود مى‏پردازند. سخنوران نامى اين مكتب: وحشى بافقى، محتشم كاشانى و شرف قزوينى هستند.

واسوخت

شاخه‏اى از مكتب يا طرز وقوع كه در آن شاعر به تعرّض و گله از معشوق پرداخته و از او روى گردان شده و حتّى ترك عشق مى‏گويد. باز بسيارى بر اين باورند كه اين طرز سخنورى نيز ويژه سخنوران عصر صفوى نبوده و به ابياتى در غزليّات سعدى برمى‏خوريم كه واسوختن آن آشكار است. سخنور برجسته اين شيوه، وحشى بافقى است كه سراسر دفتر اشعارش آكنده از اعراض و روى برتافتن از يارِ دل آزار است.[1]





مهمترين ويژگيهاى سبك هندى

1ـ تعقيد و پيچيدگى، 2ـ مضمون سازى، باريك‏انديشى، خيال‏پردازى، 3ـ ايجاز و اختصار، 4ـ كثرت تشبيهات و استعارات و كنايات مجازى، 5ـ غرابت در تشبيهات و استعارات، 6ـ به كار

بردن واژه و اصطلاحات عاميانه و الفاظ بازارى، 7ـ كثرت تمثيل و ارسال المثل، 8ـ لفظ‏تراشى و تركيب‏سازى خاصّ، 9ـ ايهام، 10ـ الهام‏گيرى از تجارب روزمره، اشخاص و اشياى محيط،

11ـ بيان دعاوى و توجيهات غريب و شاعرانه، 12ـ بيان نوعى درد و شور غريب در غزل، 13ـ واقعه‏گويى (واسوخت)، 14ـ شخصيّت بخشى (انسان‏وارگى طبيعت، تجسّم)، 15ـ بيان

افكار مذهبى و عرفانى، 16ـ بيان احوال شخصى و عواطف و احساس، 17ـ عدم رعايت تركيب درست اركان، 18ـ اجتناب از اوزان نادر، 19ـ نداشتن قيد و شرط در استعمال الفاظ،

20ـ كم بودن تفنّن و تكلّف در قافيه‏ها و رديف‏ها، 21ـ كثرت استعمال مراعات نظير و ايهام تناسب.[2]

نكات ذكر شده كمابيش در اشعار وحشى به چشم مى‏خورد و او را صاحب سبك هندى مى‏دانند خصوصا واقعه‏گويى و واسوخت و چنين به كار بردن الفاظ و كلمات عاميانه و قريب به زبان تخاطب و كثرت تمثيل و ارسال المثل كه بيش از موارد ديگر به چشم مى‏خورد.

مسايلى كه در موج اجتماعى سبك هندى در نظر شاعران به چشم مى‏خورد به قرار ذيل است:

1ـ شرح تيره‏روزى و يأس روشنفكران به علّت وضع زمان.

2ـ رسالت شاعران انتقاد از مردم عاطل و فريب خورده.

3ـ شاعران اين زمان زاهد ريايى را كه موجب فساد اجتماع و صيد خلق‏اند با سخنان نيشدار و طنزآميز تمسخر مى‏كند.

4ـ شاعر پرخاشگر اين زمان پديده‏هاى زشت و منفعت‏پرستى و سودخوارى و حرص و امساك را نكوهش مى‏كند.

5ـ شاعر مردم را به همبستگى، وحدت و ترك تعصّب و خدمت به همنوع دعوت مى‏كند.

6ـ شاعر آگاه زندگى و مبارزه را مى‏آموزد. او مردم را به كار و فعّاليّت و راستى و وفادارى و جوانمردى مى‏طلبد.

7ـ شاعر حكّام و مسندنشينان اريكه قدرت را از عواقب ظلم و بيدادگريشان هشدار مى‏دهد.

8ـ شاعر اين زمان با غرور تمام مردم را در شكست قيود و رسم و رواجهاى فرسوده و جستجوى طريق نو تشويق و تحريض مى‏كند.[3]

بعضى از موارد فوق در مورد شخصيّت وجودى وحشى، روح بلند، آزادمنشى و مناعت طبع و عزّت نفس و آزادگى اين شاعر شوريده آتشين مقال صادق است.

بعضى علل انحطاط سبك هندى در دوره صفوى را به شرح ذيل، دانسته‏اند:

«1ـ پادشاهان صفوى ترك زبان بودند.

2ـ تصوّف و عرفان را كه با شعر پيوند استوارى داشت، از ميان بردند.



3ـ از گويندگان و نويسندگان حمايت نمى‏شد.

4ـ عالمان شيعى كه از بيرون ايران آمدند زبانشان عربى بود.

5ـ پادشاهان صفوى با شعر مدحى دربارى مخالف بودند.

6ـ سلاطين در پى كشورگشايى، فرصت پرداختن به شعر و ادب را نداشتند.

7ـ شاعران، ترك ديار كردند و به دربارهاى بيگانه پناه بردند.»[4]

در دوره صفوى شاعرانى چون محتشم، وحشى، عرفى، نظيرى، كليم و صائب هم به روش گذشتگان عمل نمودند.[5]

سبك هندى مبتنى بر بيان افكار دقيق و ايراد مضامين باريك و دشوار و دور از ذهن در زبان ساده معمولى است. شاعر بيشتر متوجّه مضامين بكر و تازه است تا آن را با احساسات و

تصوّرات دور از ذهن بيان نمايد؛ وى سعى مى‏كند تا با انديشه‏هاى مبهم شاعرانه و تخيّلات به زبان ساده و متين بيان نمايد و در بيشتر موارد معانى و مفاهيم عالى در الفاظ سست

و مبتذل پنهان مى‏گردد.[6]



وجوه اشتراك شاعران مشهور به سبك هندى

1ـ بيشتر به قالب غزل روى آورده‏اند.

2ـ پاى‏بندى به عناصر و اصول دين اسلام.

3ـ مذهب تشيّع در جهت وجهه همّت فكرى.

4ـ بهره‏مندى از واژگان ساده و معمولى و محاوره‏اى.

5ـ استفاده از تشبيهات، استعارات، كنايات و مجازات دور از ذهن.

6ـ توجّه به مكتب شاعران گذشته.

7ـ ورود لغز، معمّا، چيستان و مادّه تاريخ.

8ـ مدح بزرگان زمان شاعر.

9ـ القاى تفكّر و حيرت به خواننده.

10ـ تقدّم مدح اولياى دين بر مدح سلاطين و امرا.

11ـ آميختگى عناصر عرفانى، دينى و عشقى در غزل.

12ـ ورود حكمت عملى يا اخلاق در شعر.

13ـ مبارزه با ريا و تظاهر و جمود فكرى و قشرى بودن.

14ـ استفاده از قوالب شعرى چون: قصيده، غزل، قطعه، مثنوى، ترجيع‏بند و تركيب‏بند.[7]

وحشى علاوه بر پيروى از سبك هندى، پايه سبك ديگرى را كه در شرف تكوين بود، بنا نهاد و به تكامل آن اهتمام ورزيد. البته شاعرانى چون: جامى و بابافغانى، ميرزاشرف جهان قزوينى و على‏قلى ميلى هر كدام در گسترش آن سبك كوشيدند تا اينكه به دست تواناى وحشى به سرحد كمال رسيد. سبك وحشى كه سراسر شيرين و تازه و پر طراوت بود پس از وحشى مورد توجّه سخن‏سرايان قرار نگرفت و منحل گرديد. در حالى كه سبك هندى به كار خود همچنان ادامه مى‏داد. ناگفته، پيداست، وحشى نيز چون ديگر شاعران هم عصر خويش به زبان توده مردم و محاوره و نزديك به فهم آنان سخن مى‏گفت. كلماتى چون بى‏ملاحظه، طور، ادا، پرخوبى، كم‏محلى، كه بسيار نزديك به بيان محاوره امروز نيز هست، در كلامش هويداست.



از تيغ بى‏ ملاحظه آه ما بترس
اولى است اين كه كس نشود هم نبرد ما

*ديوان: 12



گر اين وضع است مى‏ترسم كه با چندين وفادارى
شود لازم كه پيشت وانمايم بى ‏وفا خود را

*ديوان: 5



اينجا سر بازارچه لعل‏ فروشى است
مگشا سر صندوق كه پر سنگ و سفال است

*ديوان: 28



گويى بزن كه حال جهان نيست برقرار
حالا كه در ركاب مراد است پاى حسن

*ديوان: 135

از آن جاى كه شاعران سبك هندى در شعر از مفاهيم و مضامين مختلفى استفاده مى‏نمودند؛ وحشى نيز سخنش از مضامين عرفانى تهى نبوده است كه البته اين مفاهيم بيشتر به مثنويهاى او مربوط مى‏شود:



يكى ميل است با هر ذرّه رقّاص
كشان آن ذرّه را تا مقصد خاصّ



رساند گلشنى را تا به گلشن
دواند گلخنى را تا به گلخن

ديوان: 512

هر چند در غزليّات وحشى از حكمت و فلسفه و عرفان سخنى آورده نشده است ولى غزلياتش را بى‏ارزش نمى‏كند.

بهرحال وحشى شاعر شوريده و دلداده و عاشق‏پيشه‏اى است كه درون پردرد و پريشان خود را با استفاده از اشعارش معرّفى مى‏كند.[8]

از ميان چندين هزار شاعر سبك هندى فقط چند صد تن مشهور شده‏اند و اشخاصى چون بابافغانى، اميدى، وحشى، ضميرى، لسانى، رضى آرتيمانى، اهلى، حالتى تركمان و نظيرى و صائب از افراد برجسته اين دوران‏اند.[9]

وحشى بافقى و على‏نقى كمره‏اى به زبان تخاطب به شرح و بيان حالات عشق و عاشقى و عشقهاى مجازى و يا به تعبير استاد احمد گلچين معانى (مكتب وقوع) با الفاظ و كلمات و تركيبات نوين و بديع شعر سرودند و اين‏ها از مشخّصات و ويژگيهاى شعرى خاصّ آنها بوده است.[10]

وحشى چون سرايندگان سبك هندى در اشعار خود به موضوعات عشقى، عرفانى، اجتماعى و اخلاقى مى‏پردازد و به اشياء و عناصرِ بى‏جان طبيعت حركت و روح مى‏بخشد. وى از تكرار قافيه پرهيز مى‏كند. تعداد ابيات غزلهاى وحشى 5 تا 7 بيت است.[11]


[1]×. ر.ك: واژه‏نامه هنر شاعرى: 253.

[2]×. سبك هندى و دوره بازگشت (يا نشانه‏هايى از سبك هندى در شعر دوره اوّل بازگشت ادبى)، احمد خاتمى، ناشر: بهارستان، چاپ اوّل، 1371، چاپخانه احمدى، صفحه 11 الى 31.

[3]×. موج اجتماعى سبك هندى، غلام قاروق فلاح، چاپ و صحافى: مهشيد، انتشارات ترانه، چاپ اوّل، تابستان 1374، صفحات 57 الى 157.

[4]×. عرفان و ادب در عصر صفوى، جلد اوّل، تأليف: دكتر احمد تميم‏دارى، انتشارات حكمت، صص 99 و 100.

[5]×. همان: 108.

[6]×. همان: 111.

[7]×. همان: 114.

[8]×. عرفان و ادب در عصر صفوى، جلد 1، دكتر احمد تميم‏دارى، انتشارات حكمت، چاپ اوّل، زمستان 72، ص 406، 407، 416 و 417.

[9]×. سهيلى خوانسارى، احمد: «سهم صائب در مثلهاى ساير يا امثال و حكم در اشعار صائب»، در كتاب: «صائب و سبك هندى در گستره تحقيقات ادبى»، محمّدرسول درياگشت، نشر قطره: 122.

[10]×.دكتر محمّد سياسى، تمثيل در شعر صائب، همان: 146.

[11]×. همان: 151.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
وحشى و سبك هندى

از قرن نهم به بعد عده‏اى از شاعران سعى نمودند كه از تقليد و تكرار بپرهيزند و غزل را با احساسات صميمانه و صادقانه بسرايند. وحشى، اهلى و هلالى و عدّه‏اى كه خود را منتسب به مكتب وقوع مى‏دانستند و حتّى بعضى «وقوعى» تخلّص مى‏كردند از اين گروه بودند. امّا يك مشكل وجود داشت و آن اين بود در سرزمينى كه زن حضور در اجتماع نداشته و بردن نامش با غيرت افراد و كسان وى همراه بود از اين رو مجالى براى بيان احساسات صميمانه عاشقانه باقى نمى‏گذاشت و تنها راه عشق ورزيدن به همجنس بود. در پى اين مرحله عدّه‏اى از شاعران به امّيد صلات و عطاياى پادشاهان هندى روانه آن سرزمين شدند و اين شيوه به «هندى» موسوم شد. سبك هندى بيش از دو قرن در كمال و رونق بود و سرانجام به ابتذال گراييد.[1]

يكى از ويژگيهاى سبك هندى اين است كه شاعر در رو به رويى با عالم بيرون بيشتر به حالات روحى و نفسانى خود توجّه مى‏كند و به تعبيرى ديگر بجاى آنكه شاعر در طبيعت قرار گيرد و آن را توصيف نمايد، طبيعت در روح و فكر و انديشه شاعر جاى گرفته و بر شعر او تأثير مى‏گذارد.[2] اين امر نيز در اشعار وحشى ديده مى‏شود زيرا قبل از وصف طبيعت به قواى روحى و باطنى و وجود پردرد و اندوه خود نظر دارد.



در شعر شعراى سبك هندى از جمله وحشى تركيبات عاميانه و اصطلاحات روزمرّه، تمثيل و ارسال المثل ديده مى‏شود كه ريشه در زندگى عوام و جامعه و مردم جامعه دارد.

وحشى و سبك هندى

خصوصيّات سبك هندى:

1ـ تلاش شاعر براى يافتن مضامين باريك و بديع و نكته‏سنجى در حدّ بسيار بالا:

وحشى از اين خصيصه كه مضمونهايى دقيق و ظريف بيافريند و زبانش را مشكل و ديرياب كند، به دور بود و مضامين باريك را وقتى در شعر به كار مى‏برد كه مطابق و متناسب با احساسات و حالات روحى و قلبى او باشد.



2ـ تعقيد، ابهام و ايجاز:

كلام وحشى چون ساده و سليس و روان است، طبيعتا از تعقيد و پيچيدگى و ابهام به دور است.



3ـ شيوع فنّ ارسال المثل و كثرت استعمال تمثيل:

اشعار وحشى چون برخاسته از كلام مردم و منعكس كننده احوال زندگى آنان و از دل جامعه و مردم برخاسته بود؛ از اينرو از ارسال المثل و تمثيل خالى نيست.



4ـ استعارات و الفاظ و تركيبات به طور مجاز:

اشعار وحشى از الفاظ و عباراتى كه ذهن را منحرف سازد و به تفكّر زياد نياز داشته باشد، به دور است.



5ـ استعمال صنعت تقابل و مراعات نظير و تناسب ارتباط لفظى و معنوى الفاظ:

وحشى در اكثر اشعارش با استفاده از صنعت مراعات نظير، تناسب لفظى و معنوى و هماهنگى عبارات و كلمات را حفظ نموده است.



6ـ استعمال امثال و اصطلاحات سايره:

زبان وحشى چون به زبان تخاطب نزديك است از اينرو از اصطلاحاتى استفاده مى‏كند كه حكم مثل ساير را پيدا كرده و يا عينا در متن جامعه بدان صحبت مى‏كنند از اينرو به دل مى‏نشيند و ارتباط خواننده با اشعارش مأنوس‏تر و طبيعى‏تر مى‏گردد.

در زمان وحشى يعنى در ربع اوّل سده دهم هجرى زبان وقوع كه زبانى فصيح، سليس، داراى عفّت كلام و به دور از هر نوع تصنّع و تكلّف بود به شعر فارسى وارد شد[3] و غزل را از حالت خشك و سرد بيرون آورد. مكتب وقوع حد فاصلى است ميان شعر دوره تيمورى و سبك معروف به هندى كه عاشق و معشوق حالات عشقى خود را از روى واقع نسبت به هم بيان مى‏كردند، شعر ساده و بدور از هرگونه تكلّف و تصنّع ادبى است. در زبان وقوع از آرايشهاى لفظى و معنوى خبرى نيست بلكه سخن به صورت صاف، صريح و متناسب با بيان حال و احوالات درونى شاعر گفته مى‏شود.[4]

قبل از شيوع مكتب وقوع، شاعران غزلسرا از بابافغانى شيرازى (م: 925 ه) تقليد مى‏كردند و پس از او كسانى كه تقليد را به تجدّد كشانيدند. شعراى متأخّرى چون شرف و شريف و وحشى و محتشم و ضميرى و ديگران از طرز و روش كلام وى تتبّع نمودند.[5]

شبلى نعمانى در شعرالعجم مى‏آورد: بعد از شرف جهان «كسانى كه اين طرز را شيوه خاصّ خويش ساخته‏اند: وحشى يزدى، عليقلى‏ميلى، علينقى كمره‏اى هستند. وحشى يزدى چون كه رند و اوباش مشرب بود و بيشتر با معشوقه‏هاى بازارى سر و كار داشت، اين طرز را از اعتدال بيرون برد. واسوخت را هم او ابتدا كرده و بدو هم خاتمه يافت.»

سپس بيان مى‏دارد: «در عشق و هوسبازى حالاتى كه پيش مى‏آيد، ادا كردن آن را وقوع‏گويى گويند. به هر حال موجد آن همان طور كه آزاد نوشته اميرخسرو دهلوى است. شرف قزوينى، ولى دشت بياضى، وحشى يزدى آن را به پايه بلندى رسانيدند.»[6]

در تذكره ميخانه درباره وحشى آمده است: «... شاعرى متين و نكته‏پردازى رنگين است. اشعارش اكثر به طرز وقوع است. الحق كه اين فن را خوب ورزيده و هرچه گفته ناخنى بر دل مى‏زند.»[7]

شبلى نعمانى معتقد است كه واسوخت را وحشى ابداع كرده و بدو هم خاتمه يافته است. واسوخت نوعى از وقع‏گويى است و به شعرى اطلاق مى‏شود كه مضمون و محتواى آن اعراض و روى گردانى از معشوق باشد. اين كلمه با حذف نون مصدرى «واسوختن» درست معنى ضدّ آن را كه «سوختن» باشد، مى‏دهد.

در فرهنگ بهار عجم واسوختن به معنى اعراض كردن و روى برتافتن از چيزى و ترك عشق گفتن، آمده است.[8]

اينكه شبلى نعمانى ابتدا و انتهاى واسوخت را متعلّق به وحشى مى‏داند، نمى‏تواند نظرى چندان صحيح باشد زيرا اين حالتى است كه ممكن است براى هر شخصى ايجاد شود، تنها وحشى از معشوق جفاپيشه و ستمكار روى نمى‏گردانيده بلكه ديگران هم كم و بيش در برابر بى‏وفايى و سركشى معشوق اعراض مى‏كرده‏اند. با منسوخ شدن سبك وقوع «واسوخت‏گويى» از ميان نرفت و پس از آن تا اين اواخر در هندوستان رواج داشت و هم اكنون در شعرِ «ريخته» واسوخت گويى عنوانى دارد.



نمونه‏هايى از شعر مكتب وقوعى وحشى بافقى:

روم به جاى دگر، دل دهم به يار دگر
هواى يار دگر دارم و ديار دگر

به ديگرى دهم اين دل كه خوار كرده توست
چرا كه عاشق نو دارد اعتبار دگر

ميان ما و تو، ناز و نياز برطرف است
به خود تو نيز بده بعد از اين قرار دگر

خبر دهيد به صيّاد ما كه ما رفتيم
به فكر صيد دگر باشد و شكار دگر

خموش وحشى از انكار عشق او، كاين حرف
حكايتى است كه گفتى هزار بار دگر


*ديوان: 92 و 93



جستم از دام، به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم كه فريب تو خورم بار دگر



شد طبيب من بيمار، مسيحا نفسى
تو برو بهر علاج دل بيمار دگر



بس كه آزرده مرا، خوشترم از راحت اوست
گر صد آزار ببينم ز دل آزار دگر



وحشى از دست جفا رست دلت واقف باش
كه نيفتد سر و كارت به جفاكار دگر




*ديوان: 94



ما چون ز درى پاى كشيديم، كشيديم
امّيد ز هر كس كه بريديم، بريديم



دل نيست كبوتر كه چو برخاست نشيند
از گوشه بامى كه پريديم، پريديم



رم دادن صيد خود از آغاز غلط بود
حالا كه رماندى و رميديم، رميديم



كوى تو كه باغ ارم روضه خلد است
انگار كه ديديم، نديديم، نديديم



صد باغ بهار است و صلاى گل و گلشن
گر ميوه يك باغ نچيديم، نچيديم



سر تا به قدم تيغ دعاييم و تو غافل
هان واقف دم باش رسيديم، رسيديم



وحشى سبب دورى و اين قسم سخنها
آن نيست كه ما هم نشنيديم، شنيديم




*ديوان: 112

سبك وحشى



نكته‏دانان اگر نو، ار كهنند
همگى پيروان طرز منند




«وحشى»: 361

هر سخنور را سبكى است كه با آن به بيان احساسات و عواطف خود مى‏پردازد. وحشى را از سويى پيرو سبك بابافغانى مى‏دانند كه بعدها سبك هندى از آن زاييده شد و معتقدند كه كلامش دلنشين‏تر و زنده‏تر از كلام بابافغانى است و از سويى آفريننده طرز جديدى به نام «واسوخت» كه در ادب فارسى همه‏جا قرين نامش است.[9] چنانكه خود گويد:





طرح نوى در سخن انداختم
طرحِ سخن، نوع دگر ساختم



... ساخته‏ام من به تمنّاى خويش
خانه‏اى اندر خور كالاى خويش



هيچ كسم نيست به همسايگى
تا زَنَدم طعنه به بى‏مايگى



... جهد كنم تا به مقامى رسم
گام نهم پيش و به كامى رسم




(ديوان: 8ـ387)

سبك هندى يا وحشى

استاد زين‏العابدين مؤتمن درباره سبك وحشى دو نظريه ارزشمند دارد كه بدون هيچ گونه توضيحى به درج آن مبادرت مى‏شود: «در همان وقتى كه مقدّمات ظهور سبك هندى فراهم مى‏شد، سبك ديگرى نيز در شُرف تكوين و نشو و نما بود، پايه اين سبك كه ما آن را به نام فرد شاخص و نماينده بارز آن «سبك وحشى» مى‏ناميم، از اواخر قرن نهم و آغاز قرن دهم به دست بعضى از شعراى آن دوره در ادبيّات فارسى نهاده و از همان دوره كه به موازات سبك هندى در ترقّى بود، شعرايى چون: جامى، بابافغانى و خصوصا ميرزا شرف جهان قزينى و على‏قلى ميلى و ديگران هر يك به سهم خود در تكميل و توسعه آن كوشيدند تا بالاخره به دست وحشى شاعر معروف اواخر قرن دهم به سرحدّ كمال خود رسيد.»[10]

«دو سبك جداگانه يعنى سبك وحشى و سبك هندى از زمانى معيّن در مسير تكامل و ترقّى قدم نهادند، سبك وحشى زودتر به مرحله كمال نهايى نايل گرديد و اين سلسله به وحشى خاتمه پذيرفت. سبك ديگر همچنان به سير تكاملى خود ادامه داد تا سرانجام يعنى تقريبا يك قرن بعد به سرحدّ رشد و اعتلاى خود رسيد.»[11]

چون در اين ديباچه و متن كتاب از مباحث: «سبك هندى»، «مكتب وقوع» و «واسوخت» سخن رفته است، به توضيحى كوتاه درباره آن پراخته مى‏شود:



سبك هندى (اصفهانى)

به سبكى اطلاق مى‏شود كه مابين آغاز سده دهم تا ميانه سده دوازدهم در ايران و هندوستان رايج بود و آن واكنشى بود در برابر مضامين تقليدى و تكرارى سخنوران سده نهم. اينان براى گريز از تقليد به ابداع و آفرينش مضامين نو دست زده و با وام گرفتن از عناصر تصوير خيال و ايجاز، تركيبات تازه وارد شعر فارسى نمودند به اندازه‏اى كه هر دم بارِ معانى بر بارِ الفاظ چيره مى‏شد و نخست به ابهام و سرانجام بر اثر مبالغه و افراط به انحطاط گراييد و باعث ركود و تنزّل شعر پارسى شده و جنبش بازگشت ادبى پاسخى بود بدين زياده‏روى. نامورترين شعراى اين سبك عبارتند از: بابافغانى شيرازى (ف 925 ه .ق)، نظيرى نيشابورى (1021 ه .ق)، عُرفى شيرازى (ف 963ـ999 ه .ق)، طالب آملى (ف 1035 ه .ق)، صائب تبريزى، كليم كاشانى (ف 1061 ه .ق) و بيدل دهلوى.[12]

[1]×. يادداشتها در كتاب: صائب و سبك هندى در گستره تحقيقات ادبى، محمّدرسول درياگشت، نشر قطره، چاپ اوّل 71، ص 261.

[2]×. جعفرى‏دهلى، يونس: مخمّسهاى صائب تبريزى، همان، ص 276.

[3]×. مكتب وقوع در شعر فارسى، احمد گلچين معانى، انتشارات دانشگاه فردوسى مشهد، تاريخ انتشار: زمستان 74: 1.

[4]×. همان: 3 و 4.

[5]×. همان: 5.

[6]×. همان: 6.

[7]×. همان: 12.

[8]×. همان: 781 و 782.

[9]×. نيز بنگريد: مكتب وقوع در شعر فارسى: احمد گلچين معانى، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1348: 562ـ544.

[10]×. تحوّل شعر فارسى: زين‏العابدين مؤتمن، تهران: طهورى، 1355: 377، 380.

[11]×. همان.

[12]×. براى تفصيل بيشتر ر.ك: واژه‏نامه هنر شاعرى: 132ـ130.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
صفحه  صفحه 70 از 71:  « پیشین  1  ...  68  69  70  71  پسین » 
شعر و ادبیات

Vahshi Bafqi | وحشی بافقی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA