ارسالها: 2517
#691
Posted: 18 Mar 2013 16:09
غزلسرايى در عصر وحشى
از قرن نهم به بعد عدهاى از شاعران سعى كردند كه با استفاده از احساسات صميمانه و صادقانه در غزل از تقليد و تكرار بپرهيزند. عدّهاى از شاعرانى كه خود را به مكتب وقوع وابسته مىدانستند چون وحشى، اهلى و هلالى از اين شيوه استفاده نمودند. ولى متأسفانه اين روش مشكل غزل فارسى را كه به ابتذال كشيده شده بود، حل نكرد.[1]
مشكل عمده اين بود كه شعرا نمىتوانستد احساسات طبيعى عاشقانه خود را به طور فاحش و آشكارا بيان دارند زيرا حضور زن در جامعه عيب بود و بردن نام او با غيرت كسان و آشنايان و نزديكانش همراه بود و يگانه راه بيان عشق ورزيدن و عشقبازى نمودن، عشق به همجنس بود. بسيارى از شاعران در ملأ عام در كوچه و بازار و مراكز عمومى و اجتماعى به اين امر تظاهر مىكردند و در جستوجوى معشوق قدم مىنهادند، امّا اين شيوه هم گرهى از مشكلات غزل فارسى كه به ابتذال كشيده شده بود باز نكرد. به دنبال اين مرحله رويداد تازهاى در شعر فارسى ايجاد شد شاعران پارسىگوى به اميد صلات و عطاياى شاهان و اميران هند رهسپار سرزمين هندوستان شدند كه سبك مخصوص شعرشان به سبك «هندى» مشهور گشت.[2]
اقوال مختلفى اعم از موافق و مخالف در مورد چگونگى نامگذارى شيوه هندى وجود دارد كه به شرح ذيل است:
عدّهاى معتقدند اين شيوه، روش انديشه شاعران پارسىزبان هندوستان بوده است زيرا فلسفه لطيف بودا كه توأم با دقيقهيابى و نكتهسنجى است در غزليّات فارسى و همه آثار هنرى آنان هويدا شده است و شاعران ايرانى به سبب توسعه روابط سياسى، تجارى، بازرگانى و مسافرتهاى متوالى و حتّى اقامتهاى طولانى نيز از اين شيوه تأثيرپذيرفتهاند به همين دليل شيوه مورد بحث را بايد «هندى» ناميد.
گروهى ديگر بر اين عقيدهاند؛ اگرچه شيوه شاعران فارسىزبان هند بر روى شعر فارسى تأثير گذاشته است ولى تفاوتى بين اشعار شعراى پارسىگوى هندى و ايرانى وجود دارد. شعراى پارسىگوى هندى در سرودن اشعار خيالپردازى و نكتهسنجى همراه با تعقيدهاى لفظى و معنوى افراط مىكردند، در حاليكه در شعر شعراى پارسىگوى ايرانى اين شدّت دقيقهيابى اشعار ديده نمىشود. پس بايد شيوه شاعران فارسىزبان هند را «هندى» و شيوه شاعران فارسىزبان ايرانى را كه بازار رونق شعرشان در اصفهان بوده است «اصفهانى» و يا به مناسبت تقارن دوران حكومت پادشاهان صفوى با اين روش «صفوى» ناميد.
دستهاى ديگر با ديد وسيعتر و نگرش عميقترى كه لازمه تحقيق و پژوهش است؛ معتقدند كه بايد به سوابق تاريخى و ادبى توجّه نمود و بيان مىدارند كه چون نخستين پايههاى اين شيوه به وسيله شاعران پارسىگوى ايرانى بنا شده است و در دوران پادشاهان صفوى تكامل يافته، شايسته است اين شيوه را «اصفهانى» يا «صفوى» بناميم.[3]
بعضى از تذكرهنويسان به وجود آورنده سبك هندى يا اصفهانى را بابافغانى مىدانند ولى اين نظريه نمىتواند قابل قبول باشد زيرا ريشههاى اين سبك دقيقهيابى و نكتهسنجى است كه در غزلهاى حافظ و قبل از
او چون خاقانى، نظامى، انورى، اميرخسرو و حسن دهلوى كماكان وجود داشته است.[4] پايههاى سبك هندى در اشعار شعراى سبك عراقى قرن ششم، هفتم و هشتم بنا شده است. ولى در اواسط قرن هشتم به تدريج تغيير محسوسى در ساختار سخنپردازى پديد آمد و اساس سبك هندى پىريزى شد. مضمونيابى و نكتهسنجى در اوايل قرن هشتم به وسيله اميرخسرو و در اواسط همين قرن توسط حافظ قوّت گرفت. به طور حتم مىتوان ريشههاى سبك هندى را در اشعار اين دو شاعر بزرگ يافت.[5] همچنين در سوز و گداز بابافغانى و شيخ آذرى و لسانى و حالتى هم از نشانههاى اين سبك يافت مىشود. بعدها همين روش سخنسرايى و شعرگويى توسط محتشم، ولى دشت بياضى، وحشى، ملك قمى، ضميرى اصفهانى و گروه بعد از ايشان يعنى عرفى، نظيرى، كليم و طالب آملى به سبك مميّز و مجزّايى مبدّل شد و بالاخره به دست صائب، شاعر بلند پايه قرن يازدهم به كمال خود رسيد.[6]
شبلى نعمانى در كتاب «شعرالعجم» يادآور شده است كه بابافغانى بوجود آورنده سبك هندى است، عقيده وى درست به نظر نمىآيد. زيرا روش فغانى در شاعرى بيان حالات درونى توأم با سوز و گداز و آه و ناله و شور و اشتياق است. هرگز به دنبال مضمونيابى و نكتهسنجى نيست سخن وحشى نيز پرسوز و پر التهاب و مملوّ از شوق و شور است و در غزليّات او كمتر مضمونى به سبك شعراى هند ديده مىشود. مقصود اين است كه «اگر سبك هندى از سبك فغانى و وحشى با آن شور و حال مايهور مىگرديد يا شايد كلامى در حدّ اعلا بود، ولى متأسفانه بعد از صائب كمكم سبك هندى راهى ديگر گرفت.» كه نهايتا شاعرانى به مخالفت با اين مكتب برخاستند و آن رد نمودند و در صدد تغيير اين سبك برآمدند.[7]
معترضان نسبت به اين سبك بيان مىداشتند كه عاشق بيش از حد خود را در برابر معشوق خوار و ذليل مىكند و دلتنگى و عدم دلبستگى به جهان و بىاعتنايى او نسبت به تعلّقات و زيبايىهاى دنيوى و غرور و تكبّر و خودبزرگبينى شاعر نسبت به مقام خود و فقدان معانى بلند و لطيف و عدم توجّه شاعر به شرح و بيان احساسات و حالات و عواطف قلبى غزل را از حالت طبيعى خود بدر برده است. درست است كه گاهى شاعر بيش از حد خود را در مقابل معشوق خوار و ذليل مىكند ولى اين تنها مشخّصه شاعران عصر صفوى نيست. شاعران بزرگى چون سعدى و حافظ بارها خود را در برابر معشوق كوچك و حقير شمرده و سر بر آستان او نهادهاند. بىشك هرگاه لشكر عشق بر سرزمين قلب بتازد، عقل را مىربايد و عاشق را كور و كر و لال مىكند به طورى كه صبر و شكيبايى را از دست مىدهد و دست نياز به درگاه معشوق دراز مىكند و سر تسليم و عجز بر آستان معشوق مىنهد و با تمام وجود، وجودش را تقديم وجود عشق مىنمايد.[8]
بايد گفت چون سبك فغانى با سبك عدهاى از شعراى زمان خود متفاوت بودند با شعراى مخالف سبك او، اشعار سست و ناخوش را به طنز، «فغانيه»، مىناميدند. خصوصا در خراسان كه اكثر شاعران از جامى متابعت مىكردند با طرز فغانى مخالف بودند. اگرچه شاعرانى مانند وحشى و تا حدّى ميرزاشرف جهان سبك وى را دنبال كردند ولى در فاصله زمانى كمى سبك هندى قوّت گرفت و اين مكتب جاى خود را به سبك هندى داد. در اين تاريخ بود كه «مكتب وقوع» نضج گرفت و شاعران گرانقدرى در اين مكتب قريحهآزمايى مىكردند ولى اين مكتب تغيير ظاهر نمود و به سبك هندى متّصل گشت و رنگ اصلى خود را از دست داد. گفتنى است، نكتهيابى و ظرافتسنجى و مضمونسازى كه در سبك هندى آشكار است به علّت نزديكى و برخورد فلسفه هندى با انديشه ايرانى است. شبلى نعمانى در «شعرالعجم» بيان مىدارد: شعر فارسى بعد از آمدن به هند لطافت و ظرافتى پيدا كرد كه هرگز در ايران داراى چنين خصيصهاى نگرديده بود.[9]
دوره صفويّه را مىتوان دوره افراط در مضمونيابى، نكتهسنجى و معمّاگويى به شمار آورد. ولى اين افراط به ابتذال كشيده شد. درست است كه غزل بيشتر از اقسام ديگر شعر رشد نمود ولى خاصيّت اصلى خود را كه بيان عواطف و احساسات عاشقى بود از دست داد و براى مضمونهاى باريك و دقيق و ظريف بكار گرفته شد.[10]
غزل سبك هندى در خدمت پند و اندرز و نصيحتگويى بكار گرفته شد و حول محور پند و موعظه و حكمت قرار گرفت. مضامين عجيب و غريبى وارد شعر شد كه فهم آن را مشكل مىنمود بطورى كه گاه شعر و معمّا درهم آميخته مىشد و فهم رابطه دو مصراع مشكل مىگشت ولى بايد گفت ذهن جستجوگر شاعر بدنبال مضمون و معانى تازه و جديد و باريك حركت مىكرد و از به كار بردن معانى و مفاهيم تكرارى خوددارى مىنمود.
البتّه بندرت مضامين عشق و عاشقى در غزل آورده مىشد. اگر درست بينديشيم هر چند اين روش كيفيّت و محتواى غزل را متحوّل نمود ولى به اعتلاى شعر كه ورود انديشه و تفكّر و تأمّل بود، كمك نمود.[11]
بعضى دانشمندان و تذكرهنويسان عصر صفوى را عصر انحطاط ادبيّات فارسى مىدانند كه اين امر موجب گشته است كه نوآموزان و مبتديان نسبت به ادبيّات آن عصر بدگمان شوند بطورى كه بدون تحقيق و تتبّع كامل اين عصر را دوره انحطاط و تنزّل بنامند. در صورتى كه با اندكى تأمّل درمىيابيم كه شعراى مهم و برجستهاى چون صائب، كليم، نظيرى، عرفى و وحشى و دانشمندان و فلاسفه مشهورى چون مير فندرسكى، شيخ بهايى، ميرداماد، ملاّصدرا و ملاّمحسن فيض در اين حوزه رشد نمودند و آن انحطاط و تنزّل مربوط به اواخر دوره صفويّه است.[12]
مرحوم اقبال آشتيانى بيان مىدارد كه در دوره سلاطين صفوى سخن پارسى از فصاحت و بلاغت و جزالت و استحكام و تازگى و شكوفايى به سوى سستى و پستى و كژى تدنّى مىكند. معانى و مفاهيم بلند و زيبا كه در سخن استادان پيشين كلام وجود داشت در اين دوره مطرود و مهجور مىگردد و شاعران و سخنسرايان و مبتديان از به كارگيرى روش گذشتگان سر باز مىزنند و به دنبال خيالبافىها و نازككاريهايى كه به سبك هندى مشهور شده و اوّلين بار بعضى نمونهها از آنها در اشعار خواجه حافظ شيرازى و نزارى قهستانى و شعراى هم طبقه ايشان ديده مىشود؛ مىروند. در دوره صفويّه روابط ژرف و گستردهاى بين دو كشور ايران و هندوستان برقرار گرديد. پادشاهان گوركانى هند علاقه وافرى به نظم و نثر فارسى داشتند و بزرگترين و بهترين مشوّق شاعران پارسىگوى ايرانى بودند از اين رو ارتباط وسيعى ميان شاعران و دانشمندان دو سرزمين ايجاد گرديد و سبك هندى تقويت شد. شاعران اين عصر با استفاده از استعارات، تشبيهات، كنايات، مجازات، تخيّلات و توهّمات باعث شد كه شعرشان بىارزش و بىمقدار، سست و پست و بىاعتبار گردد.[13]
استاد دكتر ذبيحاللّه صفا علّت وجود الفاظ و كلمات سست در شعر پارسى عهد صفويان را عدم تربيت معمول شاعران دوره تيمورى و عدم اطّلاع وسيع و كامل از زبان فارسى و عربى مىداند. اكثر شاعران اين دوره، چون دورههاى پيشين (سامانى و غزنوى و سلجوقى و غيره) به مكتب نرفته و درس نخوانده بودند؛ دربارها از شاعران، مانند گذشته حمايت نمىكردند از اينرو شعر از دربارها به سوى عامّه مردم جريان يافت. اين امر هر چند موجب تنوّع و تجدّد گرديد و مضامين و مطالب تازه متولّد گشت ولى اشعار سست و بىاساس بسيار بود. رواج شعر فارسى در سرزمينهاى غيرايرانى منجر شد زبان فارسى از جزالت و استحكام نزول كند. «در شعر دوره صفوى، مرثيهسرايى و مدح ائمّه دين بسيار معمول بود و اين امر نتيجه طبيعى سياست مذهبى پادشاهان صفوى است.»
پادشاهان صفوى براى ايجاد و اشاعه تشيّع در ايران تعصّب بخرج مىدادند و با مجاهدات سياسى، نظامى، علمى، ادبى، فرهنگى، اجتماعى از هيچ كوششى دريغ نمىورزيدند. ترويج و توسعه علوم دينى خصوصا كلام و فقه و حديث شيعه و تأثير آن در شعر فارسى خصوصا رونق مرثيهسرايى و ذكر مناقب آلعلى (ع) از نتايج سودمند آن است. حمايت شاهتهماسب و جانشينانش باعث شد كه سخنسرايان خوش ذوق از دربارهاى ايران دورى جسته و براى كسب معيشت به دربارهاى مجهّز و معتبر عثمانى و تيمورى هند روى آورند. مثلاً تنها در عهد اكبرشاه گوركانى پنجاهويك شاعر از ايران به هندوستان رفتند. صائب مىفرمايد:
«همچو عزم سفر هند كه در هر دل هست
رقص سوداى تو در هيچ سرى نيست كه نيست»
و عليقلى سليم اينگونه مىسرايد:
«نيست در ايرانزمين سامان تحصيل كمال
تا نيامد سوى هندُستان حنا رنگين نشد»
شايان ذكر است، مقدّمات رواج سبك هندى از اواخر دوره تيمورى آغاز شد و در دوره صفوى به رشد و كمال رسيد سپس تا پايان دوره قاجاريه به سستى گراييد و سبكهاى كهن فارسى معمول گشت.[14] در عصر صفوى سبكهاى متعدد و متنوعى ايجاد گرديد. دورهاى است كه دو قرن و نيم به طول انجاميد و در اين زمان طولانى از روم تا دكن شاعران زيادى به عرصه ظهور آمدند. طبيعى است، نمىتوان شاعران اوايل اين دوره را با شاعران اواخر اين عهد مقايسه نمود. اشعار محتشم و وحشى؛ صائب و نورس يكسان نيست. همينطور كلام ضميرى اصفهانى، غزّالى مشهدى، ولى دشت بياضى، عرفى شيرازى را نمىتوان با سخن فيضى اكبرآبادى، شوكت بخارى، هاشمى دهلوى، بيدل عظيمآبادى، گرامى كشميرى و غنيمت كشميرى به يك ديد نگريست!
«اينكه بعضى نوشتهاند كه چون بيشتر طرفداران اين شيوه به هند رفته و آنجا قصيده و غزل ساختهاند، بايد سبكشان را هندى گفت، بدنبال نوعى سفسطه و تخليط در استدلال خود رفتهاند، زيرا اگر قرار بر اقامت چند ساله كسى در محلّى باشد چرا محل تربيت او از اين حيث معتبر نباشد، ولى محلّ سياحت و انتجاع وى در اين راه به حساب آيد.» گفتنى است دربار گوركانيان و شاهان دكن يكى از مهمترين پايگاه بزرگ فرهنگ ايران و محل تجمّع شاعران و اديبان و فضلا در اين عهد بوده است.[15]
در عهد صفويّه بدون اغراق بيش از هر زمان ديگرى شاعر پا به عرصه ظهور گذاشته است. تذكره خلاصهالاشعار تقى كاشى و عرفات العاشقين تقى اوحدى مؤيّد عرايض است. گفتنى است از اين ميان تنها عده معدودى مشهور شده و شعر آنان درخور توجّه است شاعرانى چون: بابافغانى، اميدى، وحشى، ضميرى، لسانى، رضى آرتيمانى، دهلى، حالتى، تركمان و نظيرى.[16]
«دقيقهيابى و نازكخيالى در اوايل قرن هشتم بوسيله اميرخسرو و در اواسط همين قرن به توسط حافظ نيرو گرفت و بطور آشكار مىتوان ريشههاى سبك هندى را در شعر اين دو گوينده بزرگ يافت.»[17]
تمام شاعرانى كه در قرن دهم ظهور كردند و بعضى از آنان مانند شرف قزوينى، غزالى مشهدى، وحشى بافقى، ثنايى مشهدى، عرفى شيرازى و محتشم كاشانى از استادان شعرند. اينان بنابر رسم شاعران آن عهد به سوى نوآورى گام برمىداشتند و سخت تحت تأثير زبان و شيوه بيان شاعران نزديك به آن عهد، خاصّه حوزه ادبى هرات بودند.[18]
«يكى از خصايص روحى شعراى اين عصر كه در كيفيّت معانى و مضامين تأثير فراوان داشته و از لحاظ لفظى و معنوى صورت خاصى به اشعار سبك هندى بخشيده است، تمايل شديد به افراط و تفريط در مورد جميع شؤون فكرى و اخلاقى مىباشد ... اين معلول دو علت است: يكى علاقه شديد به مضمونتراشى و معنىآفرينى و يكى افراط در اخلاقيّات و معنويّات. شيوع صنعت مبالغه و اغراق نيز كه جنبه لفظى دارد بدون ترديد از نتايج همين خصيصه روحى است.»[19]
از ويژگيهاى برجسته سبك هندى نازكخيالى، مضمونسازى، ديريابى و نكتههاى ظريف و دقيق و باريك است. اگر از صنعت ايهام استفاده شود تمام كلام ايهامآميز و مخيّل است و معانى دورتر از ذهن همواره مراد و منظور شاعر است و خواننده بايد با چندين واسطه با تأمّل و تدبّر و دقّت زياد به معنى اصلى دست يابد.[20]
شاعران در اين دوره با استفاده از باريكخيالى از مضمونآفرينى و تشبيهات تازه، استعاره، كنايه، اغراق، مبالغه و غلو سخن را از فصاحت و بلاغت و سادگى كلام تهى ساختند؛ و به عجز و خوارى و بيچارگى تن در دادند.
«تناسبات لفظى و صنايع بديعى در شيوه اين سرايندگان با به كار بردن جملههاى متداول محاوره توأم نشده و از اين رو بعضى از سخنسنجان معتقد شدهاند كه آنان از فرهنگ زبان عامّه مدد گرفتهاند.»[21]
شعر اين دوره چندان پايبند به اصول و مقررات شعرى نيست. تعداد ابيات غزل كه بايد بين هفت و چهارده بيت باشد در اين دوره گاهى كمتر از پنج بيت و گاهى زيادتر از بيست بيت با قوافى مكرّر به چشم مىخورد. اشعار اين دوره هر چند از شور و حال خالى نيست ولى به پايه غزليّات سبك عراقى نمىرسد.[22]
خصوصيّات برجسته سبك هندى به قرار ذيل است:
1.تلاش شاعر براى يافتن مضامين دقيق و تازه، فكر بديع، نكتهسنجى، باريكبينى، نازكخيالى و موشكافى در سطح گسترده و بالا.
2.تعقيد و پيچيدگى (ضعف اجزايى كلام به قراين و مناسبات)، ابهام، ايهام و ايجاز (گاهى بصورت ايجاز مخلّ)، استعاره، كنايه، تشبيه، مجاز، مبالغه.
3.بكارگيرى ارسالالمثل و فراوانى تمثيل.
4.كثرت استعارات و استعمال الفاظ و تركيبات بطور مجاز.
5.كثرت استعمال صنعت تقابل و مراعات نظير و مناسبت و ارتباط لفظى و معنوى الفاظ يك بيت.
6.كثرت استعمال امثال و اصطلاحات سايره.
7.كثرت استعمال الفاظ عاميانه و محاوره و مبتذل و كلماتى كه فاقد جنبه ادبى است.[23]
8.ارتباط و تناسب لفظى و معنوى ميان كلمات يك بيت.[24]
9.شكل گرفتن سخن بصورت رمز و معمّا.[25]
وجوه تمايز سبك هندى از سبكهاى خراسانى و عراقى:
1.ورود كلمههاى نامأنوس بخصوص تركى در غزل و پيدايش تعقيدات لفظى در شعر.
2.بكارگيرى تركيبات و تعبيرات ناخوشايند و استعمال بيش از حدّ استعاره، كنايه، مجاز و تشبيهات ديرياب.
3.كاربرد قوافى و رديفهاى دشوار، الزام و اعنات و لزوم مالايلزم.
4.طولانى بودن شماره ابيات غزل.
5.ابتكار و جدّيت در آوردن مضامين تازه و نكتهسنجى.
6.ابراز نمودن شكوه، شكايت و گلايه و اظهار يأس و نوميدى و بدبينى زياد نسبت به اوضاع زندگى و وضعيّت زمانه آن دوران.
7.آوردن مفاهيم و معانى مبالغهآميز در غزل و زيادهروى در اغراقهاى شاعرانه.[26]
8.دقيقهيابى، باريكخيالى و بدنبال مضمون تازه رفتن، به امور كلّى قناعت نكردن و به جزئيّات مشاهدات و عادات توجّه نمودن.
9.عدم بيان سخن ساده و صريح.
10. بكارگيرى تعبيرات مجازى و رعايت تناسبهاى لفظى به گونهاى كه معانى در آنها گم نشود.
11. آوردن يك امر جزئى يا ضربالمثلى را در يك مصراع جهت اثبات يك مفهوم كلّى.
12. آوردن اغراق در تشبيهات ولو اينكه دور از ذهن باشد.[27]
13. بكارگيرى تعابير ناتوانى كه شاعر براى نمايش ذهن خيالپردازش به كمك استعارهها و مجازها و كنايات دور از ذهن موجب خلوّ رسايى و شيوايى شعر خصوصا غزل مىگشت.[28]
14. بكارگيرى مفاهيم پيچيده و دور از ذهن و تركيبات خشك و نادلپذير.
15. وجود عشق بىمايه.
16. پيش پاافتادگى ابيات غزل و گسستگى آنها از نظر مفهوم.[29]
17. تبديل انديشه بروننگرى به تفكر دروننگرى بنحوى كه (شاعر در طبيعت) نيست بلكه (طبيعت در شاعر) است. اهمّيّت بخشيدن به حالاتى كه امور خارجى در ذهن شاعر بوجود مىآورد.[30]
18. استفاده از قالب ظاهرى غزل براى موضوعات مختلف خصوصا پند و اندرز و مفاهيم عرفانى، اخلاقى، حِكَمى و فلسفى.[31]
گفتنى است سير نزولى سبك هندى از زمانى آغاز مىگردد كه شاعرانى بىمايه با تكلّفات و تصنّعات فراوان به مضمونيابى گراييده و شعر را از حالت اصلى خويش كه بيان عواطف و احساسات و حالات روحى و نهانى است بصورت ايماگويى و معمّاسرايى درآوردند. اين امر باعث روى برتافتن بسيارى از نادرهگويان و نغزسرايان از اين سبك گرديد. بطورى كه به مخالفت با آن پرداختند. با وجود اين سبك هندى سبكى است متعالى، زيبا، دقيق و لطفآميز و نبايد به ديده تحقير و بىمقدار بدان نگريست و آن را ياوه و سست انگاشت و اين خصوصيّت مضمونيابى شاعران باعث گشته است كه ديوانهايشان اشعار غثّ و سمين فراوان يافت شود. شايان ذكر است سرزمين هند كه در رقّت مضمون، باريكىمعنى، نازكىخيالى و ريزهكاريهاى خوشايند و تأمّل فراوان در دقيقهيابى شعر شاعران سهم بسزايى داشته است.[32]
قبل از اينكه طرز وقوع انتشار يابد، شعراى غزلسرا از روش بابافغانى پيروى مىكردند و وقتى كه نوبت به لسانى شيرازى رسيد تقليد را به تجدّد و نوگرايى كشانيد. به گفته تقىالدّين اوحدى مؤلف تذكره عرفاتالعاشقين:
«در تازهگويى اقتدا به فغانى كرد، و در مغازلت سحرسازى بل معجزهپردازى نمود و شعراى متأخّرين چون شرف و شريف و وحشى و محتشم و ضميرى و غير هم تتبّع طرز و روش كلام او كردند، چه روش مجدّد وى بهم رسانيده شيوه متوسطين را به سوهان طبيعت انگارهوار به اصطلاح آورد تا بعد از وى پايه افكار اعزه رسيد به جايى كه رسيده.»[33]
شاعران سبك هندى موضوعات مختلفى را وارد غزل كردند، غزل با حفظ صورت ظاهر و قالب معموله، معنى اصلى خود را از دست داد، «بىمناسبت نيست غزليّات اين دوره را غزل اجتماعى بناميم ... شعراى دوره صفويّه قالب ظاهرى غزل را كه پيش از آن به موضوعات عشقى، عرفانى و اخلاقى اختصاص داشته، وسيله بيان كليه افكار و مقصودات خود قرار دادند.»[34]
در عهد صفوى شعر از دربار و محافل ادبا و علما به مجامع عمومى و بازارها و قهوهخانه راه يافت، اين امر منجر به پيدايش واقعهگويى يا «مكتب وقوع» گرديد مكتبى كه نمايانگر زندگى روزانه و عوام و تجارب عملى روزمره مردم بود. در سبك هندى اشياى بىجان حتّى لوازم زندگانى حيات پيدا مىگشت اين شيوه معلول دو علّت است: 1ـ شعر صبغه اشرافى خود را از دست داد. 2ـ مضمونآفرينى و باريكبينى و نازكخيالى شاعران باعث مىشود نسبت به هر چيز با ديدى دقيق و ظريف بنگرند.[35]
در سبك هندى جالب آن است كه طرز برخورد شاعر با عوالم طبيعى دگرگون مىشود «بروننگرى» به «دروننگرى» مبدّل مىگردد. «شاعر در طبيعت» نيست بلكه «طبيعت در شاعر» است. آنچه مهم است حالاتى است كه امور خارجى در ذهن شاعر بوجود مىآورد.[36]
در اوايل قرن دهم هجرى در شعر فارسى مكتب تازهاى پديد آمد كه به غزل خشك و بىروح قرن نهم حيات و طراوت تازهاى بخشيد و تا اوايل قرن يازدهم تداوم بخشيد. «اين مكتب تازه را كه برزخى است ميان شعر دوره تيمورى و سبك معروف به هندى زمان وقوع مىگفتند و غرض از آن بيان كردن حالات عشق و عاشقى از روى واقع بود و به نظم آوردن آنچه كه در ميان عاشق و معشوق به وقوع مىپيوندد، يعنى شعر ساده بىپيرايه و خالى از صنايع لفظى و اغراقات شاعرانه «لازم به ذكر است يك قرن پس از اين تاريخ سبك هندى پا به عرصه ظهور گذاشت و جانشين مكتب وقوع گرديد. از ويژگيهاى بارز زبان وقوع صراحت و سادگى زبان بدون استعمال صنايع لفظى و معنوى و بديعى و ارسالالمثل و تمثيل و ايهام و ابهام، مجاز، استعاره، كنايه، تشبيه و مانند اينهاست.
شبلى نعمانى در اين باره مىگويد: «واقعهگويى در غزل كه در كلام خسرو و سعدى بطور انگشت شمار يافت مىشود، شاعر نامبرده آن را يك فن مخصوص قرار داده، چنانكه او
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#692
Posted: 18 Mar 2013 16:12
تكبيتها و شاهبيتها
بيتالغزل يا شاهبيت، بيتى است كه از لحاظ زيبايى و دقّت، داراى نكتههاى دقيق و ظريف باشد و امتيازات خاصّى نسبت به ساير ابيات داشته باشد.[1]
تكبيتها و شاهبيتهاى وحشى به قدرى جذّاب و دلنشين و پرمعنى است كه حكم مثل ساير را در بين عوام و خواص پيدا كرده و مشهور زبانها گشته است.
سبك هندى به علت مدت طولانى زمانى بيش از دو قرن و نيم شاعران زيادى به ظهور رسيدند و غزلهاى فراوانى سرودند. با وجود كثرت تعداد شاعران و نيز غزلسرايان به تناسب
زمانى و پيدايش مضامين و تعابير مختلفى كه هر كدام ريشه در اوضاع و احوال اجتماعى و زندگى روزمره مردم داشت به تكبيت، شاهبيت يا بيتالغزل معروف شد. تعدادى از ابيات و
اشعار وحشى به سبب اينكه رابطه تنگاتنگ با زندگى شخصى و واقعيّات و خصوصيّات اجتماعى وى داشت و از سلامت و عذوبت خاصّى برخوردار بود مشهور گشته و بر سر زبانها
افتاده است. اينك تعدادى از تكبيتهاى معروف وحشى را ذيلاً مىآوريم:
اى كه دل بردى ز دلدار من آزارش مكن
آنچه او در كار من كرده است در كارش مكن
ديوان: 142
پر است شهر ز ناز بتان نياز كم است
مكن چنانكه شوم از تو بىنياز مكن
*ديوان: 135
تغافلها زد امّا شد نگاهش عذرخواه من
كه صد ره گشت بر گرد سر و چشمش نگاه من
*ديوان: 137
ترك ما كردى برو همصحبت اغيار باش
يار ما چون نيستى با هر كه خواهى يار باش
*ديوان: 99
چه كم مىگردد از چشمت بلاگردان نازم كن
نگاهى چند نازآلوده در كار نيازم كن
*ديوان: 137
خوش آن غرور كه وام دو صد جواب سلام
به يك كرشمه ابرو ادا تواند كرد
*ديوان: 53
روم به جاى ديگر دل دهم به يار ديگر
هواى يار دگر دارم و ديار دگر
*ديوان: 92
روى در روى و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج زبان است امروز؟
*ديوان: 95
سبو به دوش و صراحى به دست و محتسب از پى
نعوذ باللّه اگر پاى من به سنگ برآيد
*ديوان: 83
شهرت عشق كند زمزمه حسن بلند
شد ز يوسف سخن عشق زليخا مشهور
*ديوان: 94
طاير بستان پرستم ليكنم پر باز نيست
گلشنم نزديك امّا رخصت پرواز نيست
*ديوان: 37
ما چو پيمان با كسى بستيم، ديگر نشكنيم
گر همهزهر است چونخورديم،ساغر نشكنيم
*ديوان: 117
مىتوانم بود بىتو، تاب تنهاييم هست
امتحان صبر خود كردم شكيباييم هست
*ديوان: 40
هرچه گويى آخرى دارد به غير از حرف عشق
كاين همه گفتند و آخر نيست اين افسانه را
*ديوان: 10
يك همدم و همنفس ندارم
مىميرم و هيچ كس ندارم
گويند بگير دامن وصل
مىخواهم و دسترس ندارم
*ديوان: 131
[1]×. فرهنگ مصطلحات ادبى واژهنامه مفاهيم و اصطلاحات ادبى فارسى، سيما داد، انتشارات مرواريد، چاپ اوّل، 1371: 51.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#693
Posted: 18 Mar 2013 16:15
تمثيل و ارسالالمثل در شعر وحشى
تمثيل در لغت به معنى مثال آوردن و تشبيه كردن و مانند كردن است و در اصطلاح آن است كه عبارت را در نظم و نثر به جملهاى كه در برگيرنده مطلبى حكيمانه و عاقلانه باشد بيارايند. اين صنعت باعث تحكيم و تقويت سخن مىگردد.[1]
ارسالالمثل در اصطلاح علم بديع آن است كه شاعر مَثَل معروفى را در شعر خود بياورد كه حكم مَثَل پيدا كند و به صورت ضربالمثل درآيد و مقبول عامّه قرار گيرد.[2]
بعضى اشعار وحشى در لطافت و عذوبت و سادگى و روانى الفاظ و كلمات و تركيبات به صورت تمثيل و ارسالالمثل درآمده و مقبول عوام و خواص گشته است. به گونهاى كه براى تأكيد امرى و يا براى حجّت و استدلال كارى از اشعار تمثيلى و ضربالمثلى وحشى استفاده مىشود.
كلمات وحشى چون برخاسته از زبان تخاطب و عوام و اصطلاحات عاميانه و روزمره است در ميان مردم گسترش يافته و در اذهان عمومى جاى گرفته و محبوب قلبها و زبانها گشته است:
هرچه گويى آخرى دارد به غير از حرف عشق
كاين همه گفتند و آخر نيست اين افسانه را
گرد ننشيند به طرف دامن آزادگان
گر براندازد فلك بنياد اين ويرانه را
مى ز رطل عشقخوردن كار هر بىظرفنيست
وحشيى بايد كه بر لب گيرد اين پيمانه را
*ديوان: 10
وحشى ديوانهام در راستگوييها مثل
خواه راه از من بگردان خواه رو از من بتاب
*ديوان: 14
پروانهام و عادت من سوختن خويش
تا پاك نسوزم دلم آسوده نگردد
*ديوان: 81
شاخ خشكيم به ما سردى عالم چه كند
پيش ما برگ و برى نيست كه سرما ببرد
*ديوان: 49
دل نيست كبوتر كه چو برخاست نشيند
از گوشه بامى كه پريديم، پريديم
*ديوان: 112
تو مو مىبينى و من پيچش مو
تو ابرو من اشارتهاى ابرو
تو كى دانى كه ليلى چون نكويست
كزو چشمت همى بر زلف و روى است
تو قد بينى و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوك انداز
تو لب مىبينى و دندان كه چون است
دل مجنون ز شكر خنده خون است
*ديوان: 513
به ذوق كارفرما پيش نه پاى
كه خيزد ذوق كار از كارفرماى
نيايد كارها بىكار كن راست
اگرچه عمده سعى كارفرماست
*ديوان: 513
يا صاحبِ ننگ و نام مىبايد بود
يا شهره خاصّ و عام مىبايد بود
القصّه، كمال جهد مىبايد كرد
در وادى خود تمام مىبايد بود
*ديوان: 346
[1]×. فرهنگ مصطلحات ادبى واژهنامه مفاهيم و اصطلاحات ادبى فارسى، سيما داد، انتشارات مرواريد، چاپ اوّل، 1371: 87.
[2]×. همان: 23.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#694
Posted: 18 Mar 2013 16:18
نازك خيالىهاى سبك هندى و چگونگى تخيّل وحشى در صور خيال
و چگونگى تخيّل وحشى در صور خيال
باريكانديشى و خيالپردازى مختص به سبك هندى نيست و در سبكهاى ديگر به ويژه در سبك عراقى يافت مىشود با اين تفاوت كه شاعر سبك هندى مصرّانه به دنبال مضامين تازه باريكانديشى و خيالپردازى است و در واقع در پى يافتن «معنى بيگانه» و «خيال خاصّ» است. ولى اگر اين باريكانديشى از حدّ اعتدال خارج شود و ذهن را محتاج تأمّل و تفكّر نمايد، از لطف و طراوت غزل كاسته و شور و هيجان خواننده را از بين مىبرد.[1]
وحشى با استفاده از صنايع ادبى به تخيّلات لطيف شاعرانه دست مىزند و با صور خيال هنرمندانه به نازكخيالى و باريكانديشى مىپردازد.
براى نمونه غزل ذيل را كه در باب تعويض معشوق و به دست گرفتن معشوقى تازه است مىآوريم:
بازم از نو خم ابروى كسى در نظر است
سلخ ماه دگر و غرّه ماه دگر است
(سلخ ماه استعاره براى معشوق رها شده و غرّه ماه استعاره براى معشوق است.)
آنكه در باغ دلم ريشه فرو برده ز نو
گرچه نوخيز نهالى است سراپا ثمر است
ديوان: 17
(دل به باغ تشبيه شده و فرو رفتن ريشه گياه استعاره براى راه يافتن معشوق در دل عاشق است. نهال نوخيز استعاره براى معشوق جديد و ثمر استعاره براى زيبايى و هنرهاى همان معشوق به كار رفته است.)
طوطى ما كه به غير از قفس تنگ نديد
اين زمان بال فشان بر سر تنگ شكر است
بشتابيد و به مجروح كهن مژده بريد
كه طبيب آمد و در چاره ريش جگر است
ديوان: 17
(طوطى استعاره براى نفس عاشق يا قلب اوست كه در عشق نامناسبى به سر مىبرده و قفس تنگ استعاره براى آن وضع نامناسب آورده، بال فشان بر سر تنگ شكر بودن، استعاره براى رسيدن به معشوقى مطلوب است. طبيب چارهانديش براى ريش جگر نيز استعاره براى معشوقى است كه درد عاشق را درمان مىكند.)
وحشى در غزلى ديگر نازك خيالى خود را در كيفيّت عالى و برجسته كه عناصر صور خيال حفظ شده بدون اينكه هيچ تعقيد و پيچيدگى در كلام به چشم خورد؛ اينگونه بيان مىدارد:
عتاب اگرچه همان در مقام خونريز است
وليك تيغ تغافل نه آن چنان تيز است
ديوان: 18
(عتاب يار خونريزى مىكند ولى تغافل معشوق اميدوار كننده است.)
دليريى كه دلم كرد و مىزند در صلح
به اعتماد نگههاى رغبتآميز است
ديوان: 18
(جسارت خود را در صلحطلبى مديون نگاههاى رغبتآميز معشوق مىداند.)
مريض طفل مزاجند عاشقان ورنه
علاج رنج تغافل دو روز پرهيز است
ديوان: 18
(عاشقان را چون طفلان مريض مزاج مىداند زيرا همان گونه كه كودكان هنگام بيمارى پرهيز غذايى نمىكنند، عاشقان نيز از معشوق كه باعث بيماريشان شده است پرهيز نمىنمايند.)
شديم مات به شطرنج غايبانه تو
به ما بخند كه خوش بازيت به انگيز است
كنند سلسله در گردنش به زلف تو حشر
دلم كه بسته آن طرّه دلاويز است
ديوان: 18 و 19
(هرچند معشوق غايب است ولى عشق وحشى پابرجاست و به او مىگويد كه به ما بخند كه جسارت و گستاخيت بر ما مؤثر است.)
(به شطرنج كسى مات شدن: در اينجا كنايه از دلباختن عاشق به معشوق است.
گردن دل: اضافه استعارى، دل به انسان گنهكارى تشبيه شده كه در حشر زنجيرش كنند و زلف معشوق به زنجير تشبيه شده است. دل وحشى بسته به طرّه دلاويز معشوق است كه در روز حشر آن را با زلف او به زنجير مىكشند.)
جگر زد آبله و ز ديده مىچكد نمكاب
كه بخت شور به ريش جگر نمكريز است
ديوان: 19
(جگر وحشى زخم است و از ديدهاش آب نمك مىچكد و بخت بد به ريش جگر او نمك مىريزد)، وحشى آبله زدن در جگر و نمك آب چكيدن از چشم را با صنعت اغراقى كه به كار برده در نهايت هنرمندى به كار برده است.
رقيب عزّت خود گو مبر كه بر در عشق
حريف كوهكنى نيست آنكه پرويز است
ديوان: 19
(وحشى مىگويد كه به رقيب بگوييد بيهوده به رقابت نپردازد و با اينكار عزّت خود را مىبرد زيرا خسرو پرويز با آن همه قدرت و شكوه حريف فرهاد كوهكن نيست.)
بيت تلميح به داستان فرهاد و پرويز دارد.
به ذوق جستن فرهاد مىرود گلگون
تو اين مبين كه عنان بر عنان شبديز است
ديوان: 19
(گلگون، اسب شيرين به ذوق جستن فرهاد مىتازد و با شبديز، اسب خسرو پرويز رقابتى ندارد.)
بيت تلميح به داستان خسروپرويز و عشق فرهاد و شيرين است.
شده است ديده وحشى شكوفهدار و هنوز
در انتظار كمر زان نهال نوخيز است
ديوان: 19
(ديده وحشى سپيد گشت و همچنان در انتظار كامجويى از معشوق جوان خويش است.
شكوفهدار شدن چشم كنايه از سفيدى و كورى چشم در انتظار است. نهال نوخيز استعاره براى معشوق جوان و ثمر).[2]
وحشى در عين سادگى از باريكانديشىها و مفاهيمى در شعر استفاده كرده كه چيرگى و مهارت او را در صور خيال و تخيّل شعرى نشان مىدهد؛ هر چند در نگاه اوّل اين خيالپردازى، دقيقهيابى و نكتهسنجى كمتر به چشم مىخورد.
علىقلىخان واله داغستانى در رياضالشعرا به نقل از مقدمه كلّيّات آورده است: «... مولانا وحشى است كه اكثر به روش روزمره عوام گفتگو كرده ليكن معنى اوستادى و مايهورى او فىالجمله مانع خامى و بىرتبگى كلامش شده است، ديگران را كه طرز گفتگوى او خوش آمده و خواستهاند به روش او شعر بگويند سخن ايشان يكباره از درجه فصاحت و پختگى افتاده و به جايى رسيده است كه هر كس را قدرى هم از اين عالم بهره باشد از شنيدن آن عار و تنفّر مىآيد و همچنين شوكتى بخارايى كه نازكخياليها به جايى رسانيده است كه شهباز انديشه به پيرامون آن نمىتوان رسيد، چون او را نيز اين روش مساعدت كرده بود فىالجمله از عهده آن برآمد و پيروانش پى را گم كرده به ضلالت افتادند و پنداشتند كه سخن ايشان نازك و بلند و بليغ شده است و اگر كسى از اغلاط افهام ايشان خبر دارد. از وى آزرده شده به مخاصمت و مجادلتش برخاسته جرح سخنرانى او نمودند ...»[3]
سخن وحشى گاه سهل و ممتنع گشته در بين مردم رايج مىگردد به نحوى كه به صورت ضربالمثل درمىآيد:
خموشى پرده پوش راز باشد
نه مانند سخن غمّاز باشد
ديوان: 510
وحشى به دنبال مضمونآفرينى است ولى اين امر هيچگاه سخنش را پيچيده و نامأنوس نمىكند. اشعارش از تكلّف و تصنّع به دور است و زبان حالش در كمال سلامت و روانى است و هر جا كه لازم باشد با تمثيل به استدلال مىپردازد.
وسعت انديشه و تفكّر و قدرت خلق مضمونآفرينى وحشى همراه با كلمات عاميانه كه خيلى زود در ذهن عوام و خواص جاى مىگرفت همراه با قوه تخيّل قوى در عالم خيال و ذوق و حال سير نموده به نحوى كه بسيارى از اشعارش حكم مثل ساير را پيدا كرده است.
از مختصات عمده سبك هندى خلق مضمونهاى تازه و انديشه نوين، كثرت استعاره، تشبيه، مجاز، مبالغه، نازكخيالى، ايجاز در كلام و استعمال امثال سايره و اصطلاحات عاميانه و محاوره و نزديك بودن به زبان تخاطب و ارتباط و تناسب لفظى و معنوى ميان تركيبات و كلمات و عبارات يك بيت بود كه اين خصوصيّات به نحو متعادلى در اشعار وحشى مشهود است.[4] هيچگاه نازكخيالىهايش موجب تعقيد و پيچيدگى و ابهام نمىگردد و يا به سبكى و ابتذال كشانده نمىشود.
هر متاعى را در اين بازار، نرخى بستهاند
قند اگر بسيار شد، ما نرخ شكّر نشكنيم[5]
ديوان: 117
برخى اين بيت را از شواهد شباهت سبك هندى و مكتب وقوع كه ناشى از دقّت زياد و باريكانديشى و نازكخيالى است، مىدانند.[6]
*
بيشتر نازكخياليهاى وحشى ناشى از زندگى واقعى و مشاهدات عادى و معمولى است كه گاه در قالب تمثيل به بهترين وجه در معرض نمايش مىگذارد.
مضامين وحشى از حالات روحى و احساسات قلبى او متأثر است و گاه به اوضاع و احوال مردم زمانه خويش نظرى مىافكند. نازكخيالى و دقيقهيابى در اوايل قرن هشتم توسّط اميرخسرو و در اواسط همين قرن به وسيله حافظ قدرت گرفت و ريشههاى سبك هندى در اشعار اين دو شاعر برجسته به وضوح نمايان است.[7]
مشخّصه اصلى اشعار وحشى كه تا حدّى از متتبعان بابافغانى است آوردن مضمونهايى است كه آن را همگام و همراه با احساس خويش هماهنگ نموده و به رشته تحرير درآورده است. به همين دليل است كه سخن وحشى سراسر سوز و شور و هيجان و التهاب است. اگر سبك هندى با سبك فغانى و وحشى عجين مىگشت سخنى در حدّ اعلا و اعجاز ايجاد مىشد.[8] وحشى چون ديگر شاعران سبك هندى به دنبال مضامين باريك و نكتههاى بسيار ظريف و دقيق كه ابهام در پى دارد، نمىرفت و با تمام وجود و از سر جان و دل شعر مىسرود.
[1]×. سبك هندى و دوره بازگشت (يا نشانههايى از سبك هندى در شعر دوره اوّل بازگشت ادبى)، مؤلّف: احمد خاتمى، ناشر: بهارستان، چاپ اوّل 1371، چاپخانه احمدى: 13.
[2]×. عرفان و ادب در عصر صفوى، ج 1، دكتر احمد تميمدارى، زمستان 72، انتشارات حكمت: 413.
[3]×. نشان تيشه فرهاد (نقد و متن كامل فرهاد و شيرين وحشىبافقى)، دكتر رضا اشرفزاده، نشر صالح، 1376: 39.
[4]×. سياسى، محمّد: «تمثيل در شعر صائب» در كتاب: «صائب و سبك هندى در گستره تحقيقات ادبى»، محمّدرسول درياگشت، نشر قطره: 150.
[5]×. مصرع دوّم مثل ساير مثلها و حكمتها: 602.
[6]×. دكتر حاكمى، مصاحبه با كيهان، 21/2/1373.
[7]×. نورانى وصال، عبدالوهّاب: «سبك هندى و وجه تسميه آن» در كتاب: «صائب و سبك هندى در گستره تحقيقات ادبى»، محمّدرسول درياگشت، نشر قطره، چاپ اوّل 71: 288.
[8]×. همان: 290.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#695
Posted: 18 Mar 2013 16:21
هزل و هجو در اشعار وحشى و كيفيّت آنها
هجو در لغت به معنى شمردن معايب كسى و او را دشنام دادن و سرزنش كردن است. و در اصطلاح بدگويى كردن از كسى در شعر به شرط آنكه آنچه عيب گرفته مىشود واقعى باشد نه ساختگى. هجو در شعر فارسى نخستين تجلّى طنز است كه از ادبيّات عرب جاهلى به ما رسيده است. در واقع شاعر هجوگوى از زبان تيز و برّندهاش به عنوان اسلحهاى استفاده مىكند تا طرف مقابلش را با ركيكترين و زشتترين الفاظ و كلمات مورد حمله قرار دهد. هجوگويى شاعران داراى چهار انگيزه است: 1) آزردگيهاى شخصى مثل هجو سلطان محمود غزنوى توسط فردوسى، 2) مشاجرات نوشتارى مانند هجو سنايى توسط نورى سمرقندى، 3) نااميدى از دريافت صله (شاعرى ممدوحى را مدح مىكند ولى صلهاى دريافت نمىكند)، 4) طبيعت شاعر متمايل به هجاگويى است.
يكى از هجوهاى تند و شديد و ركيك متعلّق به وحشى بافقى است كه عليه «كيدى» شاعر همزمان خود سروده است با اين مطلع:
اى ننگ تمام كفشدوزان
ضايع ز تو نام كفشدوزان
ديوان: 378
البته گاهى هجو به سوى آرمانخواهى اجتماعى و طنز گرايش پيدا مىكند كه نخستين بار سنايى اين امر را انجام داد.[1] هجو بازتاب نارضايتى است و دردهاى عمومى جامعه را دريافتن و بيان كردن. سخن وحشى در هجو گاهى متعادل و گاهى توأم با كنايههاى درشت و خشن در بيان احوال و اطوار شخص هجو شده كه غالبا در بند عفّت و پرهيز نبوده است (خصوصا در هجو كيدى)؛ وحشى با هجو نمودن اشخاص تصميم دارد پرده ظاهرى احوال و كردار شخص مقابل را بدرد و ضعفهاى انسانى وى را آشكار نمايد. به همين دليل است كه «در هجاى گويندگان فارسىزبان بيشتر عوامل خصوصى خاصّه كينه و غرض و خودبينى مقام اوّل را دارد و مجالى براى يك تصوير حقيقى و كلّى باقى نمىگذارد.»[2]
صاحب شعرالعجم مىنويسد: «ميلى به هندوستان آمد و در آنجا با حسين ثنايى، غزالى و وحشى و غيره بناى نزاع و جدال را گذاشت.»[3]
گفتنى است هر چند بعضى از شاعران كه صاحبان ثروت را به اميد صله و پاداش و جايزه مدح مىگفتند و اگر آنان از دادن صله خوددارى مىورزيدند، همان شاعر آنان را هجو مىگفته، ولى وحشىبافقى هيچ گاه از اين دسته شاعران نبوده و هميشه در كمال مناعت طبع و عزّت نفس زندگى مىكرده و روزگار مىگذرانده است. در واقع هجو متعلّق به روحيّههاى شكست خورده و واپسزده است كه به هر وسيله مىخواهند با هجو طرف مقابل خود را ارضا نموده و به دشنام و ناسزا پردازند. هجو در واقع آخرين تلاش شاعر است براى جبران مافات تا به يارى قدرت كلام از يك احساس ناامنى به وسيله تلاش منفى، دفاع كند؛ كه در نوع خود زشت و ناپسند است.
موضوعات هجو وحشى متنوّع و متعدّد است وحشى به هجو حكّام بافق، خواجه، خرگدا، مطبخ خواجه، خيمه سوداگران، به مفت نيز نيرزد، وجه برات، قرض از خواجه، حاجب، غضنفر كلجارى (گلهجارى) و شراب پرداخته كه تا حدّى متعادل است و از الفاظ و كلمات ركيك و مستهجن بدور است و هيچ كدام به پايه زشتى و ناپسندى هجو كيدى كه در دو جا از ديوانش ثبت شده نمىرسد كه با زبانى تند و خشن و ركيك كيدى را مورد هجو خود قرار داده است. به عنوان مثال در هجو مطبخ خواجه مىگويد:
خواجه كم كاسه ما آنكه از بهر طعام
هيچ گاه از مطبخ او دود بر بالا نشد
مطبخى مىخواست رو سازد سياه از دست او
در همه مطبخ سياهى آنقدر پيدا نشد
ديوان: 283
ولى در هجو كيدى اينگونه زبان به دشنام و ناسزا مىگشايد:
... اى كيدى مستراح بردار
دم در كش و شاعرى مكن بار ...
بر حدّت طبعم آفرين كن
گر هجو كسى كنى چنين كن
ديوان: 381
يا در جاى ديگرى در هجو كيدى اينگونه مىآورد:
... هله كيدى غلام ناقابل
فكر خود كن كه كار شد مشكل ...
... هجوت اى دزد پر بها كردم
ديگرت بر چراغ پا كردم ...
... بچّه موش خستهاى، آقا
گربه پا شكستهاى، آقا ...
... رو به حيله ساز پر تزوير
گربه اسود كبوتر گير ...
... تف به روى تو بىحقيقت، تف
تف بر آن طبع و آن طبيعت تف ...
... تا نميرى نمىشوى آزاد
اين غل هجو تو مبارك باد
*ديوان: 382ـ383
هزل
مضامين شعر خراسانى بيشتر مدح و ستايش و توصيف طبيعت و ديگر مسايل جسمانى و مادّى است و مجالى براى هزلگويى نيست. در سبك عراقى اشعار جنبه غنايى مىگيرد و حالات عشق و عاشقى به ميان مىآيد كه سخن طنزآميز و هزلآميز به فراموشى سپرده مىشود. امّا سبك هندى دريچهاى است به سوى باريكانديشى و ظرافت و مسايل غيرعاشقانه نيز به شعر وارد مىشود از اينرو طنز اجتماعى و هزلهگويى وارد شعر مىشود. گفتنى است ابهام و ايهامى كه در اشعار اين دوره ديده مىشود زمينه مناسبى براى ايجاد هزل و طنز اجتماعى در شعر مىگردد.[4]
بايد گفت طنز و هزل برخلاف بعضى صاحبنظران از يك مقوله نيستند. طنز سازنده است و هزل براى فراغت. طنز براى ساختن است در حالى كه هزل داراى اين خصوصيّت نيست. طنز خلق وقايعى است كه از جامعه و فرد سر مىزند و آشنا نمودن افراد و جامعه را به حقيقتى دردناك. پس طنزنويس آينهدار است. هرچند مردم را مىخنداند ولى در پس اين خنده، گريه تلخى وجود دارد كه با نوعى تألّم روحى همراه است. هرچه مفاسد اجتماعى سنگينتر و رنگينتر باشد، به همان نسبت كار طنز دردناكتر مىگردد. به همين دليل است كه طنز را زاييده دوران فترت مىدانند كه محصول فشارهاى اجتماعى است. اگر نتوانيم حقايق را آزادانه بيان كنيم بايد در قالب طنز و كنايه و شوخى به نقد و تحليل اوضاع رايج زمان بپردازيم و روح خود را آرامش بخشيم.[5] وحشى كه در روزگار صفويّه مىزيسته و سبك هندى در دوران او رواج پيدا كرده مجالى مىيابد تا براى ابراز ابيات شيرين طنزآميز و هزلآميز تفكّر و انديشه درونى خود را بيان دارد، امّا هرگز به پاى پيشواى اين دسته از شاعران صائب تبريزى كه ابياتش از ظرافتى بىنظير سرشار است؛ نمىرسد، گفتنى است، هزليّات و هجويّات وحشى از سعدى و انورى متعادلتر است.
وحشى در مورد حروف شراب اينگونه به هزل مىسرايد:
بر در خانه قدح نوشى
رفتم و كردم التماس شراب
شيشهاى لطف كرد، امّا بود
چون حروف شراب، نيمى آب
*ديوان: 278
و در مورد خانه تهى و فقر خود كه ناشى از عدم عنايت شاه است؛ اينگونه بيان مىدارد:
نام جويا كنون كه ديده ابر
هست چون چشم عاشقان پر اشك
خانهاى دارم از عنايت شاه
كه برد ديگ حجله بر وى رشك
آرد در خم، برنج در انبان
گوشت بر سيخ و روغن اندر مشك
نيست دانم كه در ولايت تو
هست و كم قيمت است يعنى كشك
ديوان: 286
و امّا معروفترين طنز وحشى در قالب قطعهاى سروده شده به نام «مانده بابا» كه با هنرمندى و حلاوت خاصّى به گونه نامهاى براى برادرش سروده شده است و ذوق طنز و مطايبه گواراى وحشى را به وضوح نمايان مىسازد و آن قطعه به مطلع ذيل است:
زيباتر آنچه مانده ز بابا از آن تو
بد اى برادر از من و اعلا از آن تو ...
ديوان: 288
[1]×. فرهنگ اصطلاحات ادبى (واژهنامه مفاهيم و اصطلاحات ادبى فارسى / اروپايى)، سيما داد، انتشارات مرواريد: 327ـ328.
[2]×. زمينههاى طنز و هجا در شعر فارسى، دفتر اوّل، گفتار در طنز و هزل، تأليف: عزيزاللّه كاسب: 12.
[3]×. همان: 12.
[4]×. همان: 44ـ45.
[5]×. همان: 46ـ48.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#696
Posted: 18 Mar 2013 16:34
داستانسرايى وحشى و مقايسه او با داستانسرايان همعصرش
وحشى چون عرفى به گونههاى مختلف شعر سروده؛ مضمون مثنويهاى عرفى بلند و قوى و داراى جذبه و حال خاصى است كه مورد اقتباس و تبعيّت مثنوىسازان همعصر و پس از او نظير وحشى بافقى قرار گرفته است. سوز و شور و حال و شوق شيرين و فرهاد عرفى چنان وجود وحشى را تحت تأثير قرار داده كه حتّى در بعضى موارد عين الفاظ و معانى عرفى را به كار مىبرد. در اين مثنوى:
چو عقلم شمع بيدارى برافروز
چو شوقم گرم رفتارى درآموز
زبانى ده به گفتن گرم و چالاك
كش از گرمى برد آتش عرقناك
كرامت كن به عرفى چند جامى
مى آرام سوز درد نامى
وحشى مىگويد:
دلم پر شعله گردان، سينه پر دود
زبانم كن به گفتن آتشآلود
كرامت كن درونى درد پرورد
دلى در وى درون درد و برون درد
به سوزى ده كلامم را روايى
كز آن گرمى كند، آتش گدايى ...
ديوان: 493
شايد وحشى ابتدا مثنويّات عرفى را خوانده و با الهام از آنها مثنوى خود را شروع نموده است زيرا نه تنها از وزن و قوافى شيرين و فرهاد تبعيّت و پيروى و حتّى اقتباس كرده بلكه در سايه مثنويّات عرفى، عين مضامين وى را با وزن ديگر به كار برده است.
شعر و سخن وحشى چون عرفى بديع و بكر و در عين حال از لطف و زيبايى خاصّى بهره مند است كه ايده و تفكّر آنها را به وضوح نمايان مى سازد و در بعضى جاها رنگ حكمت بدان مى بخشد.[1]
وحشى در اشعارش به قناعت، زهد، حكمت و اخلاقيّات بسيار اهمّيّت مىدهد امّا دوست دارد كه اشارهاى به احوال دنيايى كه سراپا عشق و عاشقى است داشته باشد و يك بار هم كه شده آن را تجربه نمايد. پس از سرودن مثنوى خلدبرين و ناظر و منظور به سرودن داستان عاشقانه فرهاد و شيرين مىپردازد. حال چرا فرهاد و شيرين؟ مگر در تمام دنيا تنها عاشق و معشوقى كه وجود دارند فرهاد و شيريناند؟ قصه وامق و عذرا كه عنصرى آن را به نظم درآورده است بيش از حد با دنياى ايران و اسلام فاصله دارد. داستان ورقه و گلشاه عيّوقى دنياى عشق و هوس را عارى از دغدغه درد و فراق تصوير نمىكند. ويس و رامين فخرالدّين اسعد گرگانى با انحرافهاى اخلاقى توأم است ولى قصه فرهاد و شيرين داراى شور و شوق و هيجان خاصّ عاشقانه است. داستانى است كه خسرو به خاطر عشق، حشمت ملوكانهاش را فراموش مىكند. شيرين تخت فرمانرواييش را رها مىكند. داستان عشق و عاشقى فرهاد و شيرين وحشى كه متأثّر از قصه خسرو و شيرين نظامى گنجوى است در نواحى گنجه كه از ديرباز شهرت و آوازهاى داشت، آغاز مىشود. اساس بيستون در افسانهها به اين داستان منسوب است و شكل شبديز كه بر سنگها نقش بسته بود خاطره اين داستان را در ذهنها زنده مىكند. كاخ پرويز در مداين نشانههايى از دنياى خسرو را در خرابههاى خويش عرضه مىدارد و قصر شيرين با آنچه «جوى شير» وى خوانده مىشود شمّهاى از ماجراى فرهاد را در ذهن تداعى مىنمايد.[2]
البتّه شاهنامه و قهرمانهايش كه در آن ايّام هم در شعر شاعران عصر و هم در نامِ فرمانروايان ولايت تأثير خود را باقى گذاشته بود، بر وجود اين رابطه عشقى تا حدّى گواهى مىداد ... وحشى در داستانسرايى عاشقانه، هوسبازى نمى كند بلكه تمام ذوق و قريحه خود را با ظريفترين نكات شاعرانه به منصّه ظهور مى رساند. او نهايت هنر و سليقه و شور وجودى خود را به نمايش مى گذارد.
داستان «خسرو و شيرين» از داستانهاى معروف قبل از اسلام بود كه در شاهنامه فردوسى، ترجمه بلعمى، مجمعالتواريخ و القصص، غرر اخبار ثعالبى، المحاسن و الاضداد جاحظ بدان اشاره شده امّا پير گنجه ـ نظامى گنجوى ـ نخستين كسى است كه اين داستان را گردآورى كرده و به رشته نظم كشيده است و نيز هم اوست كه پس از فردوسى فرهاد از ياد رفته را با لحنى فاخر و محتشم به اوج شاعرانه كشانده است. شاعران زيادى چون اميرخسرو دهلوى، امير عليشير نوايى، هاتفى، جامى، خواجوى كرمانى، وحشى بافقى و وصال شيرازى نسبت به خلق آثارى مشابه وى همت گماشتند كه هر چند تصويرسازى و طبيعتگرايى زيبايى داشتند امّا نتوانستند با نظامى كه همطراز با فردوسى است؛ برابرى كنند.[3]
داستانسرايى در اين دوره شامل داستانهاى عرفانى و عشقى نظير «رند و زاهد» فضولى بغدادى، «شاه و درويش» هلالى، «خورشيد و مهپاره» ميرزا سعيد قمى، «ناظر و منظور» وحشى بافقى و غيره همه حاكى از عشق و عرفان و اخلاق است و برترى عشق بر عقل و يا ترجيح عرفان و تصوّف بر علم ظاهرى را مىرساند. داستانهاى عشقى در اين دوره بيشتر حالت انتزاعى، تخيّلى و عرفانى داشته و مملوّ از مضمونهاى دينى و اخلاقى و حكمى است.
وحشى در داستان «ناظر و منظور» داستان دو عاشق را آورده كه هر دو مذكّرند، امّا عشقشان نسبت به هم پاك و بىآلايش است. وحشى در اين حكايت صرفا به توصيف زيباييهاى معشوق نمىپردازد بلكه عشق و محبّت انسانى به انسان ديگر را به منصّه ظهور مىگذارد.
در شعر دوران وحشى گرايشهاى مردمى، اخلاقى و اجتماعى فراوان ديده مىشود. شخصيّت دگرگون شده فرهاد در منظومه «فرهاد و شيرين» وحشىبافقى، برتر از شخصيّت فرهاد در سروده نظامى است. مثنوى عرفانى «شمع و پروانه» اهلى شيرازى با مناجات خداوند و نعت پيامبر آغاز مىگردد و با اينكه موضوع آن مدح سلطان يعقوب آق قويونلو است داستان با مناجات زيبا و دلانگيزى آغاز شده است و عشق بزرگ شمع و پروانه حكايت از نوعى تشخيص (شخصيّت دادن به اشياء) دارد.
در شعر دوران سبك هندى اشيا همچون انسانها داراى حيات و روحند. اين انديشه ناشى از تأثير جهانبينى عارفان به وحدت وجود است.
در داستانهاى عشقى و عرفانى اهلى و وحشى، تنها عاشق نيست كه به دنبال معشوق مىرود، بلكه معشوق نيز در جستوجوى عاشق است (داستان «ناظر و منظور» وحشىبافقى و «شمع و پروانه» اهلى). همچنين حزين لاهيجى مثنوى «صفير دل» را به وزن «بوستان» سعدى سرود و در آن مضمونهاى حكمى، عرفانى، اخلاقى و فلسفى جاى داد.[4]
داستانسرايى در ادبيّات صفوى
در دوران صفوى اكثر شاعران به نظم منظومههاى داستانى در قالب مثنوى و به شيوه «خمسه نظامى» و «هفت اورنگ» جامى مىپرداختند كه در اين دوره داستانسرايى به شيوه بازسايى و بازسرايى اعمال مىشد. حتّى شاعران از سبك و بحور اين دو شاعر تتبّع و تقليد مىنمودند.
از جمله شاعران داستانسراى همعصر وحشى: ضميرى اصفهانى (متوفى 973 ه .ق)، قاسمى گنابادى (متوفّى 982 ه .ق)، بدرى كشميرى (991ـ1006 ه .ق)، سعدالدّين رهايى خوافى (متوفّى در 983 ه .ق)، عبدىبيك شيرازى (متوفى در 988 ه ق)، محمودبيك سالم تبريزى معاصر با شاهتهماسب صفوى (930ـ984 ه .ق)، عرفى شيرازى (متوفى 999 ه .ق).[5]
آثار شعراى همعصر وحشى در داستانسرايى
1ـمحمّدبيگ پسر ابوالفتحبيگ تركمان متخلّص به سالم داراى آثارى چون «يوسف و زليخا»، «شاهنامه» و منظومه «مهر و وفا» به وزن «مخزنالاسرار» نظامى.
2ـمولانا قضايى هروى داراى مثنوى «ناز و نياز» بر وزن «حديقه» سنايى.
3ـامير عبداللّه محمّدهاشم شاه كرمانى متخلّص به هاشمى (در سال 873 ه .ق) داراى «مظهرالآثار» به تقليد از «مخزنالاسرار» نظامى.
4ـميرزامحمّد قاسم گنابادى متخلّص به «قاسمى» (متوفّى سال 982 ه .ق) داراى آثار «ليلى و مجنون»، «گوى و چوگان»، «شيرين و خسرو»، «شاهرخنامه»، «عاشق و معشوق» و «شهنامه».
مثنوى «كارنامه» يا «گوى و چوگان» بر وزن «ليلى و مجنون» و «خسرو و شيرين» را بر وزن «خسرو و شيرين» نظامى سرود.
5ـمولانا غزّالى مشهدى (متوفى در سال 980 ه .ق) داراى اثر «نقش بديع و اسرار مكتوم» در حكمت و عرفان به پيروى از «مخزنالاسرار» نظامى.
6ـعبدىبيگ داراى اثر «بوستان خيال» (در سال 961 ه .ق) به تقليد از «بوستان» سعدى و بر همان وزن به نام شاهتهماسب سرود.[6]
7ـنورالدّين استرآبادى معروف به هلالى جغتايى (مقتول در 936 ه .ق) داراى مثنوى شاه و درويش را كه داستانى است عرفانى به وزن «حديقه» سنايى سروده است.
وحشى چون هلالى جغتايى در سرودن داستان ابتدا به مناجات خدا پرداخته سپس به نعت سيّدالمرسلين و وصف معراج و صحابه حضرت رسول مىپردازد و سپس شروع به داستانسرايى مىنمايد.
هلالى عشق ليلى و مجنون و وامق و عذرا و فرهاد و شيرين را عشق واقعى نمىداند. در مثنوى شاه و درويش، شاهزاده زيبايى كه در مكتب با درويش به گفتگو مىپردازد موجب شيفتگى درويش شده و او را به حيرت مىافكند. شهزاده به درويش مىگويد خاموش مباش و سخن بگو، درويش عاشق شاهزاده مىشود و از تعليم دست برمىدارد. وقتى كه شاهزاده از درويش جدا مىشود اضطراب را در درون درويش پديد مىآورد. فرداى آن روز شهزاده به مكتب نمىرود، درويش به سوز و گداز و ناله مىپردازد، ناگهان شهزاده فرا مىرسد و گفتگوى او را مىشنود، شاهزاده نگران مىشود كه درويش بىوفاست و روى از وى گردانيده و به ديگرى پيوسته است. شاهزاده، درويش را ملاقات كرده، از اين كار پشيمان شده و از درويش جدا مىگردد. شهزاده كبوترباز بر لب بام مىرود تا كبوتربازى كند. درويش عشق خود را آشكار مىكند به گونهاى كه مردم كوچه و بازار آگاه مىشوند و او را ملامت مىكنند، در اثر سنگپراكنى طفلان، درويش از شهر خارج مىشود و نامهاى از طريق بال كبوتر براى شهزاده مىفرستد، شهزاده از حال او مطّلع مىگردد به شكار مىرود و در آنجا با درويش ديدار مىكند و در آنجا مجلسآرايى مىكند، رقيب از حال او باخبر شده، پدر شاهزاده را خبر مىكند، پدر فرزند را فرا مىخواند. هنگام وفات پدر فرا ميرسد و او پسر را پند مىدهد، پس از فوت شاه، شهزاده بر مسند قدرت مىنشيند. درويش را به حضور مىپذيرد. در خلوت با او به گفتگو مىپردازد و درويش به وصل مىرسد، امّا به زودى جنگى پيش مىآيد و شاه براى مصالح مملكت از دربار خارج مىگردد. رقيب درويش، فرصت را مغتنم شمرده به حضور شاه مىرود و به بدگويى درويش مىپردازد. درويش از وصل جدا مىافتد، شاه در جنگ بر خصم ظفر مىيابد، سپاهيان سالم به ديار برمىگردند و تنها رقيب درويش به دست دشمن هلاك مىگردد. مردم در خواب مىبينند كه پيروزى شاه مرهون دعاى درويش است، شاه درويش را براى هميشه به نزد خود فرا مىخواند، تا اينكه هر دو رخ در نقاب خاك مىكشند.[7] مثنوى شاه و درويش هلالى به مثنوى ناظر و منظور شبيه است. نوع عشق، چگونگى عشق، مذكر بودن دو عاشق و صحنههاى وصال و هجران دو دلداده به هم شبيه هستند.
وحشى و هلالى كمال عشق را در وصال مىدانند و از هجران و دورى بيزارند. مثنوى شاه و درويش هلالى با ستايش خداوند به پايان مىرسد.
مثنوى خلدبرين
اثر وحشى بافقى (متوقى در 991 ه .ق) بر پايه «مخزنالاسرار» نظامى گنجوى در 586 بيت سروده كه هر دو در يك بحرند (مفتعلن مفتعلن فاعلن، سريع مسدّس مطوّى مكشوف). وحشى در خلدبرين نكات ذيل را عنوان داشته است:
1ـ ايجاد طرح و طرز نو در سخن:
طرح نويى در سخن انداختم
طرح سخن نوع دگر ساختم
بر سر اين كوى جز اين خانه نيست
رهگذر مردم ديوانه نيست
ساختهام من به تمنّاى خويش
خانهاى اندر خور كالاى خويش ...
ديوان: 387
2ـ «مخزنالاسرار» را از «خلدبرين» برتر مىداند:
بانى مخزن كه نهاد آن اساس
مايه او بود برون از قياس
خانه پر از گنج خداداد داشت
عالمى از گنج خود آباد داشت
از مدد طبع گهرسنج خويش
مخزنى آراست پى گنج خويش ...
ديوان: 387
3ـ طلب گامى است به سوى ادب:
من كه در گنج طلب مىزنم
گام در اين ره به ادب مىزنم
هم ادبم راه به جايى دهد
در طلبم قوّت پايى دهد
جهد كنم تا به مقامى رسم
گام نهم پيش و به كامى رسم ...
ديوان: 388
4ـ بهرهگيرى وحشى از واژگان و اصطلاحات نظامى:
وحشى:
خلوتيان جمله به خواب عدم
در تتق غيب فرو بسته دم
ديوان: 389
نظامى:
تا كرمش در تتق نور بود
خار ز گل نى ز شكر دور بود
وحشى:
عقل جنيبت ز همه تاخت پيش
رايت خويش از همه افراخت پيش
ديوان: 389
نظامى:
دور جنيبت كش فرمان توست
سفت فلك غاشيه گردان توست
5ـ داستانهاى وحشى اگرچه موضوعش با نظامى يكى نيست ولى نتيجهگيرى يكى است:
نظامى:
دوستى از دشمن معنى مجوى
آب حيات از دم افعى مجوى
دشمن دانا كه غم جان بود
بهتر از آن دوست كه نادان بود
وحشى:
مار ز يارى چو كفت بوسه داد
داد دمش خرمن عمرت به باد
... تا تو بدانى كه ز دشمن ضرر
به كه رسد دوستى از اهل شر
ديوان: 405
نظامى در فضيلت سخن:
جنبش اوّل كه قلم برگرفت
حرف نخستين ز سخن در گرفت
پرده خلوت چو برانداختند
جلوت اوّل به سخن ساختند
چون قلم آمد شدن آغاز كرد
چشم جهان را به سخن باز كرد
وحشى:
خامه برآورد صداى صرير
بلبلى از خلدبرين زد صفير
خلدبرين ساحت اين گلشن است
خامه در او بلبل دستان زن است
بلبل اين باغ پر آوازه باد
دم به دمش زمزمهاى تازه باد ...
ديوان: 387
وحشى:
پيشتر از نام بت و بت پرست
بود خداوند بدين سان كه هست
جان و جسد را به هم الفت فزاى
وز دل و جان گرد كدورت زداى
راهنماى خرد راه جوى
كامگشاى نفس گرم پوى ...
ديوان: 391
نظامى:
پيش وجود همه آيندگان
بيش بقاى همه پايندگان
سابقه سالار جهان قدم
مرسله پيوند گلوى قلم
پردهگشاى فلك پردهدار
پردگى پردهشناسان كار ...[8]
مثنوى ناظر و منظور
اثر ديگر وحشى بافقى (متوفّى 991 ه .ق) در 1564 بيت در بحر هزج مسدّس محذوف (مفاعيلن مفاعيلن فعولن) سروده شده است.
سخن وحشى در ناظر و منظور:
1ـ توصيف كردگار:
زهى نام تو سر ديوان هستى
تو را بر جمله هستى پيش دستى
ز كان صنع كردى گوهرى ساز
وزان گوهر محيط هستى آغاز
به سويش ديده قدرت گشادى
بناى آفرينش زد نهادى ...
ديوان: 417
2ـ نظر اعتبار بر صورت عالم:
ايا مدهوش جام خواب غفلت
فكنده رخت در گرداب غفلت
از اين خواب پريشان سر برآور
سرى در جمع بيداران درآور
در اين عالى مقام پر غرايب
ببين بيدارى چشم كواكب ...
ديوان: 419
3ـ نياز به درگاه بىنياز:
خداوندا گنهكاريم جمله
ز كار خود در آزاريم جمله
نيايد جز خطاكارى ز ما هيچ
ز ما صادر نگردد جز خطا هيچ
ز ما غير از گنهكارى نيايد
گناه آيد ز ما چندان كه بايد ...
ديوان: 420
4ـ در نعت پيامبر اكرم (ص):
رقم سازى كه اين زيبا رقم زد
نوشت اوّل سخن نام محمّد
چه نام است اين كه پيش اهل بينش
شده نقش نگين آفرينش
ز بس كز ميم و حايش گشت محفوظ
نوشتش در دل خود لوح محفوظ ...
ديوان: 421
5ـ در توصيف شب معراج:
شبى چون روز شادى عشرت افزاى
جهان روشن ز ماه عالمآراى
ز عالم زاغ پا بيرون نهاده
خروس از صبحدم در شك فتاده
نشسته گوشهاى مرغ مسيحا
به هر جانب روان گرديده حربا ...
ديوان: 423
6ـ در نعت على (ع):
از آن رو صبح اين روشندلى يافت
كه چون ما، در دلش مهر على تافت
ز مهر او منوّر خانه خاك
به نام او مزيّن مهر افلاك
قضا چون رايت هستى برافراخت
علم را عين نامش سر علم ساخت ...
ديوان: 425
7ـ انگيزه تصنيف اين معانى در ناظر و منظور:
چو گشتى بىنوا بر كش نوايى
فكن در گنبد گردون صدايى
بلند آوازه ساز از نو سخن را
نوايى نو، ده اين دير كهن را
بياور در ميان دلكش بيانى
كه بشناسد تو را هر نكته دانى ...
ديوان: 428
8ـ مدح جهانگيرشاه:
چو اين گنج هنر ترتيب دادم
ز هر جوهر در او درجى نهادم
شدم جوينده زيبنده اسمى
كه حفظ گنج را سازم طلسمى
به كام فكر ملكى چند گشتم
به اكثر نامداران بر گذشتم ...
ديوان: 429
9ـ دعوت به عزلت و گوشهنشينى به علّت بىوفايى ياران ريايى:
دلا برخيز تا كنجى نشينيم
ز ابناى زمان كنجى گزينيم
عجب دورى و ناخوش روزگارى است
نه بر مردم نه بر دور اعتبارى است
اگر صد سال باشى با كسى يار
پشيمانى كشى در آخر كار ...
ديوان: 431
در داستان ناظر و منظور وحشى با زبان ساده و برخلاف پي چيدگىها و تشبيهات و استعارات شعر نظامى به توصيف داستان مى پردازد. موضوع داستان چون داستانسرايان همعصرش عشقى، عرفانى، حكمى و اخلاقى است و برخلاف داستانهاى عشقى گذشته دو دلداده مذكّرند و پايه عشقشان بر مبناى جسمانى و شهوانى نيست. وحشى به عشق انسان به انسان اهمّيّت مى دهد نه به مسايل شهوانى يا عشق مذكر به مؤنث و يا بالعكس. معشوق وحشى برخلاف معشوق داستانهاى ديگر كه جفاپيشه و ستمكار است؛ به عاشق تمايل دارد و سعى دارد به هر ترتيبى كه شده خود را به عاشق (ناظر) برساند.
اين گونه عشق، با پريشانى و انزوا شروع مىشود و با وصل و پيروزى به اتمام مىرسد. پس وصل عاشق و معشوق به هم ميسّر و هر دو موفّقاند. معشوق (منظور) انسان مبارزى است كه در جنگ با آدم و دد پيروز مىشود، ازدواج مىكند، شاه مىشود و عاشق خود را به وزارت برمىگزيند.
نظير اين داستان را مىتوان به پيوند انوشيروان و بوذرجمهر حكيم و سلطان محمود و ايّاز اشاره كرد و عرفانى تر و مهمتر از آن داستان عشق مولانا محمّد جلالالدّين مولوى به شمس الحق تبريزى نظر داشت.[9]
منظومه فرهاد و شيرين وحشى بافقى
يكى از داستانهاى كهن ادبيّات فارسى است كه نظامى آن را در ضمن داستان «خسرو و شيرين» آورده و وحشى آن را به طور مجزّا بيان داشته است. وحشى داستان فرهاد و شيرين را در 1070 بيت كه شايد افسردگىها و ناكاميهاى شخص خودش در آن متبلور است آورده و متأسّفانه قبل از به پايان بردن اين مثنوى به ديار باقى شتافت. پس از گذشت 250 سال ميرزاشفيع شيرازى معروف به ميرزاكوچك و متخلّص به وصال (1193ـ1262) دنباله داستان را سرود ولى او نيز گل عمرش چون وحشى بقايى نبخشيد و همچنان اين داستان نيمهتمام ماند تا سرانجام مهدى صابر شيرازى داستان فرهاد و شيرين وحشى را به اتمام برد و در نيمه دوّم سده سيزدهم هجرى جهان را بدرود گفت.
مثنوى صابر داراى 304 بيت است كه در ديوان وحشى به چاپ رسيده، همه داستان بر وزن خسرو و شيرين نظامى سروده شده است (مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل ـ بحر هزج مسدّس مقصور).
سنجش سروده وحشى با نظامى
1ـ داستان فرهاد و شيرين وحشى از آغاز تا پايان گفتگوى آن دو دلداده، 404 بيت است در حالى كه نظامى همين داستان را از آغاز تا مرگ فرهاد در 495 بيت سروده است. داستان وحشى پرشاخ و برگتر از نظامى است.
2ـ داستان فرهاد نظامى در بخش كوتاه و در ضمن حكايت خسرو و شيرين است در حالى كه داستان فرهاد وحشى در مبحثى جداگانه است.
3ـ وحشى به مأخذهاى داستان اهمّيّت نداده و اعتقادى به درست يا نادرست بودن آن نداشته است.
مرا زين گفتگوى عشق بنياد
كه دارد نسبت از شيرين و فرهاد
غرض عشق است و شرح نسبت عشق
بيان رنج عشق و محنت عشق
دروغى مىسرايم راست مانند
به نسبت مىدهم با عشق پيوند
ديوان: 520
4ـ وحشى آغاز داستان خسرو و شيرين را نياورده و در آغاز حكايت فرهاد به جدايى خسرو از شيرين مىپردازد در حالى كه نظامى با يك نظم منطقى داستان خسرو و شيرين را در آغاز بيان مىدارد.
چو خسرو جست از شيرين جدايى
معطّل ماند عشق دلربايى
ديوان: 520
5ـ در داستان سروده نظامى، شيرين پس از جدايى از خسرو در دشتى با گياهان زهرناك فرود مى آيد و چون شيرين به خوردن شير عادت داشت و آوردن آن از فاصلهاى دور بسيار مشكل بود بنابراين در جستوجوى سنگتراش ماهرى بود تا جويى در دل سنگ بتراشد و شير تازه گوسفند از چراگاه رمه جارى شده به حوضچه وارد شود. شاپور نديم هنرمند خسرو كه همراه شيرين بود فرهاد را نامزد اين كار مىكند و او را به نزد شيرين مىآورد. ولى وحشى داستان آوردن دو استاد هنرمند را به واسطه نديمان شيرين مىآورد. در طول داستان تنها سخن از چيرهدستى و استادى فرهاد است و سخنى از شير خوردن شيرين به ميان نيامده است.
6ـ وحشى در آخرين بخش داستان گفتگوى فرهاد و شيرين را بيان داشته در حالى كه نظامى فرهاد را در پس پرده معرّفى كرده كه به گفتار شيرين گوش مىداده و در اثر آن از هوش مىرود و جان مىبازد.
7ـ گفتار نظامى در موقعيّات و حالات عاشق صحيحتر است كه در برابر معشوق مدهوش و سرگردان و بدون تكلّم مىگردد ولى در داستان وحشى، فرهاد به ملاقات شيرين مىرود. به گفتگوى عاشقانه مىپردازد و هنگام ورود نگهبانان هر دو جانب احتياط را رعايت كرده و كام مىبندند.
8ـ فرهاد وحشى والاتر از فرهاد نظامى است. فرهاد نظامى صرفنظر از قوى دستى و چيرگى او در هنر، كارگر ساده لوحى بيش نيست حال آنكه فرهاد وحشى هنرمندى داراى ارزش و مقام و قدر است.
* * *
آثار خمسه سرايان دوران صفوى را بايد با خمسه نظامى مقايسه نمود. زيرا وحشى و داستانسرايان همعصرش از دو شاعر بزرگ نظامى و جامى و تا حدّى از سنايى و هاتفى تقليد و تتبّع مى نمودند.
آنچه كه در داستانسرايى و داستانسرايى همعصر وحشى قابل گفتن است آن است كه اكثرا داستان را در ستايش ذات بارى تعالى، مناجات و راز و نياز با حضرت عزّ اسمه، نعت پيامبر اكرم، نعت اميرالمؤم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#697
Posted: 18 Mar 2013 16:39
سوكنامههاى وحشى و كيفيّت آنها
(موضوع / قالب شعرى / اصالت احساسات)
مرثيه يا رثا به شعرى گفته مىشود كه در غم در گذشتگان و تعزيت خويشاوندان و ياران و ذكر مصايب بزرگان و پيشوايان دينى سروده شود. در مرثيه از خصوصيّات برجسته و بارز و فضايل و نيكيهاى شخص از دست رفته سخن گفته مىشود. از نظر تاريخى مرثيه همزمان با مديحه ايجاد شده است. شاعران مديحهسراى دربارى حتّى در مرگ ممدوح قصيده يا شعر مىسرودند تا خدمتگزارى خود را ثابت كنند. سابقه مرثيه به رودكى (شاعر قرن چهارم) مىرسد. موضوع مرثيه، ذكر مناقب و مكارم و بزرگواريهاى شخص مرحوم است.
قالب مناسب براى مرثيه، ترجيعبند و قصيده است. امّا فردوسى در رثاى فرزندش از قالب مثنوى استفاده كرده و يا حافظ در رثاى فرزندش مرثيهاى در قالب غزل سروده است.
در شعر فارسى مرثيه به سه نوع تقسيم مىشود:
1)رثاى تشريفاتى و رسمى: شاعر بنا به وظيفه در مرگ عزيزان و دوستان ممدوح شعر مىسرايد مثل مرثيه فرّخى در مرگ سلطان محمود غزنوى.
2)مراثى شخصى و خانوادگى: شاعر با سوز دل در رثاى عزيز از دست رفتهاش شعر مىسرايد. مانند مرثيه فردوسى و حافظ و خاقانى و مسعود سعدسلمان و جامى بر فرزندان خويش.
3)در رثاى معصومين و ائمّه اطهار و شهداى كربلا خصوصا حضرت امام حسين (ع) كه اينگونه مرثيهسرايى خاصّ مذهب شيعه است. مانند مرثيه محتشم كاشانى و كاتبى ترشيزى.[1]
«مرثيه در لغت گريستن بر مرده و ذكر محامد وى و نوحهسرايى و تأسّف از درگذشت او را مىگويند و مرثيه، ساختن شعرى در رثاى كسى است كه جهان را وداع گفته و به ديار باقى شتافته است. به قول هاتف:
شد تذروش به باغ نوحهسرا
عندليبش به باغ مرثيه خوان
در اصطلاح ادب، "رثا" يا "مرثيه" به اشعارى گفته مىشود كه در ماتم گذشتگان و تعزيت ياران و بازماندگان و اظهار تأسّف بر مرگ پادشاهان و بزرگان و ذكر مصايب ائمّه اطهار (ع) خصوصا حضرت سيّدالشّهداء (ع) و ديگر شهداى كربلا و ذكر مناقب و مكارم و تجليل از مقام و منزلت شخص متوفّى و بزرگ نشان دادن واقعه و تعظيم مصيبت و دعوت ماتمزدگان به صبر و آرامش و معانى ديگرى از اين قبيل سروده شده است.
بنابر قول مشهور بسيارى از تذكرهنويسان از جمله دولتشاه سمرقندى صاحب تذكرهالشعرا و عوفى در لبابالالباب اوّلين شعرى كه سروده شده است شعر حضرت آدم ابوالبشر در رثاى فرزندش هابيل بوده است.»[2]
موضوع سوكنامههاى وحشى
موضوعى كه تقريبا در همه مراثى مىتوان يافت و در مرثيههاى وحشى نيز به چشم مىخورد؛ ذكر بىوفايى دنيا، ناپايدارى روزگار، و نيرنگ و مكر سپهر كينهتوز است و فلكى كه بين دوستان تفرقه مىاندازد و به هيچ كس اعم از زن و مرد، پير و جوان، مسلم و كافر، غنى و گدا، رحم نمىكند. وحشى مرگ را بر همه كس بر حق مىداند ولى آن را خيلى سخت و ناگوار مىداند. البته اين معانى از ابتدا مورد توجّه شاعران ايران بوده و همين موضوعات در مراثى اعراب نيز به چشم مىخورد.
«محقّقان عرب نوشتهاند كه گويندگان عصر جاهليّت عموما در سوگوارى، به فناى پادشاهان بزرگ و اضمحلال حكومتها و اقوام و نابودى شيران بيشه و گوران بيابان و بزهاى كوهى و كركسها و عقابها و مارهاى طويلالعمر كه سرانجام همه معدوم شدهاند مثال زده و سپس بازماندگان متوفّى را تسليت مىدادهاند. شعراى ايران گاه هنگام ايراد اين معانى آسمان را مورد عتاب و خطاب قرار داده و از بيدادش ناليدهاند.»[3]
وحشى در سرودن سوكنامه عموما از نوع رثاى تشريفاتى و فرمايشى استفاده مىكرده است. يعنى ابتدا از روزگار نابسامان سخن به ميان مىآورده، سپس به فضايل و شايستگىها و نكات برجسته شخص مورد رثا مىپرداخته است. از قرن نهم به بعد مادّه تاريخ سال وفات نيز در پايان مراثى ذكر مىشده است كه شايد سرودن آن براى نقر بر لوح مزار يا براى نگارش كتيبههاى قبور بوده است.
شايان ذكر است، مرثيههاى مذهبى در ادبيّات فارسى از قرن ششم تا هشتم بوده است كه در روزگار صفويّه به اوج خود مىرسد. در ايران از دوران حكومت آلبويه كه مذهب تشيّع رونق و رواج گرفت، شعراى ايرانى به مدايح و مراثى اهل عصمت و طهارت پرداختند تا اينكه در دوران صفويّه به تكامل و حدّ اعلاى خود رسيد. محتشم كاشانى شاعر دربار تهماسب بزرگترين مرثيهگوى مذهبى ايران است.[4]
سوكنامههاى وحشى پرسوزو گداز و مملوّ از التهاب و جوش و خروش درونى است. وجود وحشى ملتهب و متأثّر از بدرود زندگى گفتن برادر، استاد، دوست و يا حاكم و شاهى كه مورد علاقه وى است، واقعه از دست رفتن آنها چنان او را منقلب مىسازد كه با دلى اندوهگين و زبانى آتشين به مرثيهسرايى سوزناك مىپردازد.
قوالب شعرى مراثى
اكثر شعراى ايران مراثى را در انواع ترجيعات، تركيبات، و قصايد به قالب نظم ريختهاند و بعضى مراثى را به صورت مثنوى و حتّى غزل سرودهاند.[5]
قوالب شعرى مراثى وحشى
وحشى در سرودن مراثى از قوالب مختلفى چون: قطعه، تركيببند، رباعى و مثنوى استفاده كرده است. وى در قالبهاى گوناگونى به سوگ عزيزان و از دست رفتگانى كه مورد علاقهاش بودهاند؛ پرداخته است. سخنانش در سوكنامههايش چنان گيرا، سوزنده و دردناك است كه هر كه آن را بخواند، بىاختيار اشك از ديدگانش فرو مىچكد و متأثّر و متألّم مىگردد. به طورى كه گويى آن حادثه ناگوار براى شخص خواننده ايجاد شده است.
اكنون به تفكيك قوالب، موضوعات و شواهدى چند از سوكنامههاى وحشى را به اختصار مىآوريم:
1ـ در قالب تركيببند:
الف ـ در سوگوارى حضرت اباعبداللّه الحسين (ع) و حلول ماه محرّمالحرام:
وحشى در سوگوارى حضرت سيّدالشّهداء (ع) با استفاده از عناصر طبيعت و تشبيه و استعاره و كنايه صحنه كربلا و حلول محرّم را زيبا و هماهنگ بيان داشته، توصيف روز محرّم و سوگوارى حضرت حسين (ع) همه عوالم و اجزاى خاكى و ماورايى را تحت تأثير قرار داده و همه هماهنگ و يك جانبه غمانگيز و متأثّر از اين واقعه سخت و ناگوارند.
روزى است اينكه حادثه كوس بلازده است
كوس بلا به معركه كربلا زده است
روزى است اينكه دست ستم، تيشه جفا
بر پاى گلبن چمن مصطفى زده است
روزى است اينكه بسته تتق آه اهل بيت
چتر سياه بر سر آل عبا زده است
روزى است اينكه خشك شد از تاب تشنگى
آن چشمهاى كه خنده بر آب بقا زده است
روزى است اينكه كشته بيداد كربلا
زانوى داد در حرم كبريا زده است
امروز آن عزاست كه چرخ كبود پوش
بر نيل جامه خاصّه پى اين عزا زده است
امروز ماتمى است كه زهرا گشاده موى
بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده است
يعنى محرّم آمد و روز ندامت است
روز ندامت چه، كه روز قيامت است ...
ديوان: 310
ب ـ در سوگوارى استاد بزرگوار و گراميش (شرفالدّين على بافقى)
سوكنامه سوزناك و غمانگيز وحشى با سوز درون و كلمات اندوهبار وجود انسان را متأثّر مىسازد، در ابتداى تركيببند چرخ را دشمن جان همه آدميان معرّفى مىكند و پند مىدهد كه از فلك غدّار انتظار مهر و محبّت نداشته باش زيرا استاد بزرگ و مولوى اعظم، شرفالدّين على را از ما گرفت:
... دوستان چرخ همان دشمن جان است كه بود
همه را دشمن جان است، همان است كه بود
اى كه از اهل زمانى ز فلك مهر مجوى
كاين همان دشمن ارباب زمان است كه بود ...
... گريه ابر بهارى نگر اى غنچه مخند
كه در اين باغ همان باد خزان است كه بود
تا به اين مرتبه زين پيش نبود آه و فغان
اين چه غوغاست نه آن آه و فغان است كه بود
زين غم آباد مگر مولوى اعظم رفت
شرفالدّين على آن بىبدل عالم رفت ...
... كاه پاشيد به سر، ناله جانكاه كنيد
خلق را آگه از اين ماتم ناگاه كنيد
بدوانيد به اطراف جهان پيك سرشك
همه را زآفت اين سيل غم آگاه كنيد
كوچهها را چو ره كاهكشان گردانيد
مشعلى چند چو خورشيد پر از كاه كنيد ...
... نعش او را چو فلك قبله خود مىخواند
چرخ بر دوش نهد وين شرف خود داند
ديوان: 326
ج ـ سوگوارى بر مرگ برادر وجود وحشى را آنچنان متأثّر مىسازد كه به زمين و زمان و روزگار لب دشنام مىگشايد. وحشى با فوت برادرش ديگر رفيق و همنفس و يار و غمخوارى ندارد، سينه مىكَنَد و در جستوجوى مرهم دل افگارى روزگار به سختى مىگذراند:
آه اى فلك ز دست تو و جور اخترت
كردى چو خاك پست مرا، خاك بر سرت
جز عكس مدّعا ز تو كس صورتى نديد
تاريك باد آينه مهر انورت ...
... نسبت به من غريب طريقى گزيدهاى
گويا هنوز شعله آهم نديدهاى
ياران رفيق و همنفس و يار من كجاست
مردم ز غم، برادر غمخوار من كجاست
من بيخودانه سينه بسى كندهام ز درد
گوييد مرهم دل افگار من كجاست ...
... بىيار و بىكسم، چه كنم، چيست فكر من
آن كس كه بود يار وفادار من كجاست ...
... در خاك رفت گنج مرادى كه داشتيم
ما را نماند خاطر شادى كه داشتيم
ديوان: 327ـ328
د ـ سوگوارى بر مرگ شاه، وحشى را بر آن مىدارد كه با عناصر طبيعى و با عباراتى سوزناك، غمگين و آتشين درد نهانى و درونى خود را ابراز دارد. به عقيده وحشى با فوت شاه، گردون و خورشيد، خرگاه و غلامان شاه همگى عزا دارند:
از چه رو خاك سيه گردون به فرق ماه كرد
مشعل خورشيد را گردون چرا پر كاه كرد
از چه رو بر نيل ماتم زد لباس عافيت
هر كه جا در ساحت اين نيلگون خرگاه كرد
اين چه صورت بود كز هر گوشه زرّين افسرى
زد به خاك ره سر و افسر ز خاك راه كرد
چيست افغان غلامان شه باقى مگر
آسمان بىمهرى با بندگان شاه كرد
آه كز بىمهرى گردون شه باقى نماند
از چه باقى ماند عالم چون شه باقى نماند ...
ديوان: 322
ه ـ سوگوارى قاسمبيگ قسمى، در تركيببندى بلند و آتشين آورده شده است كه الحق وحشى در حق هيچ كس ديگر چنين بلند و مفصّل مرثيهسرايى نكرده است؛ فوت قاسمبيگ پشت وحشى را مىشكند، چشمش را پرآب و دلش را پرخون مىكند. در ضمن چون قاسمبيگ اهل علم و دانش بوده است علاوه بر وحشى و دوستداران مرحوم، اهل نطق و سخن و علم نيز عزادار مىگردند.
پشت من بشكست كوه درد جانفرساى من
بازم افزايد همان اين درد كار افزاى من
گشت چشمم ژرف دريايى و آتش خون دل
شاخ مرجان اندر او مژگان خون پالاى من ...
... چرخ نيلى خم پلاسم برد و ازرق نام كرد
وز تپانچه روى من رنگ پلاسم وام كرد ...
... اهل نطق از گريه شستوشوى دفتر كردهاند
رخت بخت خود بدان آب سيه تر كردهاند
سوخته اهل سخن اوراق و كلك و هرچه هست
كرده پس خاكسترش در مشت و بر سر كردهاند...
... ماتم صعب است كامد پيش ارباب سخن
گو سخن هم در سياهى شو چو اصحاب سخن...
ديوان: 315
و ـ در سوگوارى دوستش
درد مرگ عزيزان بيان و مكان نمىشناسد، اين غم را انسانها از بدو تاكنون به گونههاى متفاوت احساس كرده و درك نمودهاند. مراثى شعر فارسى در سوگ عزيزان عموما سرشار از عواطف لطيف بشرى و احساسات خاصّ قلبى و تألّمات روحى است كه وحشى از اين خصيصه بدور نبوده است.
... ياد و صد ياد از آن عهدكه در صحبت يار
خاطرى داشتم از عيش جهان برخوردار
نه مرا چهرهاى از اشك مصيبت خونين
نه مرا سينهاى از ناخن حسرت افگار
... آه كان باغ پر از لاله و گل يافت خزان
لالهها شد همه داغ دل و گلها همه خار ...
... يار اگر هست به هر جا كه روى گلزار است
گل گلزار كه بىيار بود مسمار است ...
ديوان: 320
شدّت عشق وحشى نسبت به دوست مرحومش به قدرى زياد است كه وحشى در مرثيهاى كه براى يادش مىسرايد قاتلان رفيقش را نفرين مىكند. آنجا كه مىگويد:
... يارب آنها كه پى قتل تو فتوا دادند
زندگانى تو را خانه به يغما دادند
يارب آنها كه ز خمخانه بيداد تو را
رطل خون در عوض ساغر صهبا دادند
يارب آنها كه رماندند ز تو طاير روح
جاى آن مرغ به سر منزل عقبا دادند ...
... زنده باشند و به زندان بلايى در بند
كز خدا مرگ شب و روز به زارى طلبند
*ديوان: 321
2ـ سوگوارى در قالب رباعى:
وداع جان از تن مهلت وداع به تن نمىدهد:
اى جان و تنم مطيع و شوق تو مطاع
رفتى و جدا زان رخ خورشيد شعاع
هيهات كه جان وداع تن كرد و نداد
چندان مهلت كه تن شتابد به وداع
ديوان: 348
3ـ سوگوارى در قالب قطعه
الف: مرثيهاى در سوگ پرىپيكر خانم (شمسه ايوان عصمت ـ چراغ دودمان نعمتاللّه) خواهر ميرميران
كه گويا در سال 987 بدرود زندگى گفته، سروده و در بيت آخر مادّه تاريخى به همين مناسبت آورده است:
دريغ از شمسه ايوان عصمت
كه تا جاويد رخ پنهان نموده
چراغ دودمان نعمت اللّه
كه شمعش مهر بود و ماه دوده
صبا كو كز حريم عفّت او
بجاى گرد بر وى مشك سوده ...
... (چه داده بىسبب سودا به خو دراه
چه بىجا قصد جان خود نموده)
*ديوان: 289
ب: مرثيهاى در سوگ جانقلى كه مصرع دوّم بيت آخر آن مادّه تاريخ فوت وى به سال 990 هجرى آورده شده است:
دريغ از جان قلى كز جور گردون
كنارى پر ز خون رفت از ميانه
زمانه دشنه جورش چنان زد
كه سوگ دشنه در دل كرد خانه
طلب كردم چو تاريخش خرد گفت
(شهيد دشنه جور زمانه)
*ديوان: 289
4ـ در قالب مثنوى
وحشى در وسط داستان ناظر و منظور از ايّام وصل مهر كيشان بخوبى ياد مىكند و بىاختيار به ياد عزيزان از دست رفته، خصوصا برادر دلبندش مرادى مىافتد و در اين رهگذر اجل را مقصّر مىداند كه چون مردافكن شرابى است و در هر جانبى او را خرابى است:
... خوشا ايّام وصل مهر كيشان
كجا رفتند ايشان، ياد از ايشان
همه رفتند و زير خاك خفتند
بسان گنج يكيك رو نهفتند
به جامى سر به سر رفتند از هوش
همه زين بزمشان بردند بر دوش
چنانشان خواب مستى كرد بىتاب
كه تا صبح خرامانند در خواب
اجل يارب چو مردافكن شرابى است
كه در هر جانبى او را خرابى است ...
... مرا حال برادر چيست آنجا
رفيق و مونس او كيست آنجا
برادر نى كه نور ديده من
مراد جان محنت ديده من
مرادى خسرو ملك معانى
سرافراز سرير نكته دانى ...
ديوان: 477ـ478
[1]×. فرهنگ اصطلاحات ادبى، واژهنامه مفاهيم و اصطلاحات ادبى فارسى و اروپايى به روش تطبيقى و توضيحى، تأليف سيما داد، مرواريد: 268 و 269.
[2]×. افسرى كرمانى، عبدالرضا: نگرشى به مرثيهسرايى در ايران، چاپ اوّل، 71، حروفچينى، چاپ و صحافى: مؤسسه اطلاعات: 15 و 16.
[3]×. همان: 96.
[4]×. همان: 110.
[5]×. همان: 69.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#698
Posted: 18 Mar 2013 16:46
وحشى و مديحهسرايى
الف ـ مدح حاكمان و ويژگيهاى آن در قياس با معاصران
از آنجايى كه وحشى پاكباز، بلندطبع و داراى همّت والا بوده است هيچ گاه نخواسته است شعر را وسيله مدح پادشاهان و ديگر اشخاص قرار دهد. او چون ديگر سرايندگان همعصرش هيچگاه به دربار باشكوه شاهان هند نرفت و يا به مدح و ستايش شاهان صفوى نپرداخت. وحشىِ آزاده و سرافراز با وجود تهيدستى و فقر و بىچيزى نمىخواسته با مدح پادشاهان به زر و زيور و زاد و برگ برسد تا با اين روش رياكارانه ارزش خود را پايين ببرد. وحشى براى بدست آوردن روزى و رهايى از فقر و تنگدستى به ستايش فرمانروايان يزد و كرمان و مدح شاه تهماسب پرداخت ولى هيچگاه به دربار نرفت و شاعر دربارى نشد.
در ديوان وحشى دو چكامه و يك قطعه در ستايش شاهتهماسب صفوى آمده است كه از بر تخت نشستن او اظهار شادمانى كرده و در قطعهاى از تاريخ فوتش ياد كرده است:
هزار شكر كه بر مسند جهانبانى
نشست باز به دولت سكندر ثانى
ابوالمظفّر تهماسب شاه آنكه ظفر
ستاده بر در اقبال او به دربانى
*ديوان: 273
شاهتهماسب خسرو عادل
كه ز شاهان كسش نديده عديل
داد انصافِ عدل و داد الحق
تا قيامت گذاشت ذكر جميل
*ديوان: 286
بيشتر مدايح وحشى متعلّق به غياثالدّين محمّد ميرميران حاكم يزد است كه آن را به جود و بخشش و بزرگوارى و حُسن خلق مىستايد:
جهاندار صورت، جهانگير معنى
شه كشور دل، گل گلشن جان
بزرگ جهان و جهان بزرگى
سر سروران جهان ميرميران
*ديوان: 252
وحشى انسان پست و بىارزش نبوده كه هر شخص و هر پادشاهى را مدح گويد بلكه او شخصيّتى را مىستوده كه محبوبالقلوب همگان مخصوصا مردم يزد و تفت بوده در آن مرز و بوم مردم از بزرگوارى و شايستگى غياثالدّين محمّد ميرميران سخن مىراندند و او را به بزرگى ياد مىكردند و وحشى او را در چندين جا و به مناسبتهاى گوناگون ستوده است:
شاه دريا دل غياثالدّين محمّد كز كفش
كان برآرد الامان، و بحر گويد زينهار
*ديوان: 205
شاهى كه با مشاهده اعتبار او
هستى و نيستى دو گيتى برابر است
يعنى غياث دين محمّد كه درگهش
جاى تفاخر سر خاقان و قيصر است
*ديوان: 182
وحشى نيز شاه خليلاللّه فرزند ميرميران را ستوده است:
زيب عالم علم شاه خليلاللّه است
كه سر قدر رسانيده ز مه تا ماهى ...
*ديوان: 290
وحشى از فرط علاقه به شاه نعمتاللّه ولى بيشتر بازماندگان اين خاندان را به خوبى ستوده است امّا نه آن ستايشى كه توأم با غلوّ و ترك ادب شرعى باشد بلكه ممدوح را متناسب با فضايل و كمالاتش مدح مىگفته است.
از ديگر ممدوحان وحشى ولى سلطان افشار فرمانرواى كرمان و برادر ولى سلطان، عباسبيگ و پسر ولىسلطان و بكتاشبيك است و نيز ميرزا عبداللّه خان اعتمادالدوله پسر ميرزا سليمان «صدراعظم» ايران بوده است:
آصف جم جاه، عبداللّه دريادل كه هست
كان ز طبع او خجل، بحر از كف او شرمسار
مجلسآراى وزارت، انجمن پيراى عدل
گوهر دريا كفايت، اختر مهر اقتدار
*ديوان: 211
در زمان وحشى سرايندگان زيادى چون شرفالدّين على بافقى، الفتى يزدى، غوّاصى يزدى، زمانى يزدى، فسونى يزدى، كسوتى يزدى، عشرتى يزدى، تابعى يزدى و مؤمن يزدى و اشخاص ديگر پديد آمدند كه وحشى با برخى از آنان دوستى و مكاتبه داشت و با برخى ديگر رابطه چندان خوبى نداشت. آيتى در آتشكده يزدان مىنويسد: «وحشى با شاعرانى چون فسونى، الفتى، كسوتى، غواصى و غصنفر كلجارى رقيب بود و هنگام بار دادن ميرميران اين شعرا آنجا مىرفتند و جايزهاى دريافت مىداشتند. امّا شعراى بىمايه درگاه ميرميران بر وحشى حسد مىبردند و او را اذيت مىكردند. اين مطلب از اشعار وحشى نمايان است.
اى به تو اعتماد جاويدم
پشت بر كوه از تو امّيدم
گلهاى دارم از تو و گلهاى
كه نگنجد به هيچ حوصلهاى ...
زمرهاى در شكست من بودند
جدّ نمودند و جهد فرمودند
ناقصى را كه پيش اهل كمال
جاى ندهند جز به صفّ نعال ...
بر منش حكم برترى دادند
به شكست منش فرستادند ...
ديوان: 359
يكى از سرايندگانى كه سخت مورد غضب وحشى بوده است ملاّفهمى كاشى است. وى مردى بىبند و بار، بىدين، ميگسار و بيهودهگرد بوده است. وحشى در هجويّهاى براى ملاّفهمى سروده است:
... اى منكر حضرت رسالت
سبحاناللّه، زهى سفاهت
انكار كسى كه شق كند ماه
از چيست ز غايت شقاوت ...
معبود تو ملحدى است چون تو
او نيز سگى است بى سعادت ...
در شرع محمّدى است واجب
قتل تو به صد دليل و عادت ...
ديوان: 307
ديگر غضنفر كلجارى اهل كاشان و تابعى از سرايندگان مشهور دربار شاهتهماسب صفوى كه با او كوس برابرى مىزدند.[1]
اكثر مدايح شاعران براى پادشاهان و حاكمان بوده است. اين شاعران در موارد خاصّى به قصايد مدحى مىپرداختند و پاداشى مناسب به عنوان «صله» دريافت مىكردند.
مديحه در لغت به معنى ستايش است. مديحهسرايى در ادب فارسى از ديرباز مورد توجّه سرايندگان بوده است و در واقع نخستين موضوع شعرى شاعران، مدح و ستايش حاكمان و فرمانروايان بوده است. مدايح فارسى به دو دسته تقسيم مىشوند:
1ـ مدايح شخصى: شاعر به مدح و ستايش حاكم وقت يا پادشاه زمان خود مىپردازد و انتظار صله و پاداش دارد.
2ـ مدايح مذهبى و دينى: كه در قسمت مدح ائمه توضيح داده خواهد شد.[2]
اگر بخواهيم وحشى را با دو شاعر برجسته همعصرش عرفى و محتشم مقايسه كنيم بايد بگوييم كه اين سه شاعر از مناعت طبع بىعديل و عزّت نفس بىنظيرى برخوردار بودند و گرچه شغل مدّاحى با وارستگى و عزّت نفس منافات كلّى دارد ولى بايد گفت اين سه شاعر صرفا شعر خود را در استخدام كسى و يا مدّاحى مطلق فلان حاكم يا پادشاهى بكار نبردهاند، بلكه مديحهسرايى آنان از نعت خدا، رسول اكرم، على (ع) و امامان ديگر و چهارده معصوم شروع شده و به مدح حاكمان و پادشاهان چندى خاتمه مىيابد. اين مطلب يادآور اين بيت شعر عرفى است:
دعوى عشق حرام است بر آن بيهدهگوى
كه چو ده بيت غزل گفت مديح آغازد
توصيفهايى كه وحشى براى ممدوح خود شاهتهماسب صفوى ـ كه به عنوان نمونه انتخاب شده است ـ به كار مىبرد، توصيفهايى فصيح، بليغ، ساده و سليس است. زبان وحشى در قصيده و مديحهسرايى به مبالغه نزديك مىشود كه از مقتضاى مدح و ستايش است. ممدوح را جانبخش و جانستان معرّفى مىكند كه در سايه لطف و قهرش انجام مىگيرد. وجود بلند و والاى ممدوح را از آفتاب بالاتر مىداند و ساحت و وسعت بارگاهش را از عرصه ملك جاودان گستردهتر مىداند. جود و سخاى ممدوح را ضامن رزق انس و جان مىداند و در پناه عدل ممدوح همه موجودات از انسانها تا جانوران در كمال امنيّت و آسايش و راحت به سر مىبرند:
آنكه جان بخش و جان ستان باشد
لطف و قهر خدايگان باشد
آفتابى كه سايه چترش
بر سر شاه خاوران باشد
پادشاهى كه ساحت بارش
عرصه ملك جاودان باشد
شاه تهماسب آنكه دست و دلش
ضامن رزق انس و جان باشد
كبك را در پناه مرحمتش
شهپر باز سايبان باشد
صعوه را در زمان معدلتش
حلقه مار آشيان باشد ...
ديوان: 187
محتشم كاشانى در مدح شاهتهماسب صفوى از توصيفات گسترده و تشبيهات و استعارات بيشترى نسبت به وحشى استفاده مىكند كه قدرى كلامش را دشوارتر و زبانش را پيچيده و معقّد مىنمايد. از توصيفاتى كه در مدح شاهتهماسب استفاده مىنمايد همگى برخاسته از عناصر طبيعى و مادى است كه ذهن انسان را از محيط مسدود و بسته به محيط باز و گسترده طبيعت رهنمون مىنمايد:
ز آهم بر عذار نازكش زلف آن چنان لرزد
كه عكس سنبل اندر آب از باد وزان لرزد
دلم افتد ز پا هرگه بلرزد زلف او آرى
رسن باز افتد از سررشته هرگه ريسمان لرزد
به صورتخانه چين گر قد و عارض عيان سازى
مصور را ورق در دست و كلك اندر بنان لرزد...
ديوان محتشم: 147
محتشم به زيباييهاى صورى و ظاهرى و مسايل معنوى و اخلاقى ممدوحش توجّه دارد كه ممدوحش زيباروست و داراى عدل و داد و انصاف است و در ميدان رزم چون پيل دمان دل شير ژيان را به لرزه درمىآورد:
... چنان خونريز و بىباك است چشم او كه هر ساعت
ز تاب نيش مژگانش مرا رگهاى جان لرزد
نينديشد ز خون مردم آن مژگان مگر آن دم
كه رمح مو شكاف اندر كف شاه جهان لرزد
جهان داراى دارافر، فريدون ملك ملكآرا
كه وقت دقّت عدلش دل نوشيروان لرزد
شه گيتى ستان تهماسبخان كز بيم رزم او
تن پيل دمان كاهد دل شير ژيان لرزد ...[3]
عرفى شاعر ديگر همعصر وحشى است كه با حسّ خودستايى و غرور زياد از حدّى كه در خود داشته حتّى فصحاى عرب را در مقابل خود كوچك و حقير مىشمرده است. به شوخطبعى و حاضر جوابى همه جا زبانزد بود و از سخنان ناشايست و كلمات ركيك و مستهجن چون دو شاعر ديگر (وحشى و محتشم) پرهيز داشته و حدّ ادب را رعايت مىنموده است.
عرفى با وسعت تفكّر و قدرت ايجاد كلمات به نحوى احسن به ابداع سخن و نوپردازى مىپرداخته؛ استعارات و تشبيهات بديع او كه داراى رقّت احساس و قدرت طبع مايه فكرى و قوّت تصوّر بسيار عميقى دارد مؤيد عرايضم است. وحشى از آن دسته شاعرانى است كه تحت تأثير سخنان و اشعار عرفى قرار گرفته است خصوصا در مثنويهايش شايد وحشى اوّل مثنويّات عرفى را مىخوانده و با الهام از آنها مثنوى خود را شروع مىكرده چون نهتنها از وزن قوافى شيرين و فرهاد تبعيّت و پيروى و حتّى اقتباس كرده بلكه در سايه مثنويات عرفى عين مضامين عرفى را منتها به وزن ديگر به كار برده است.
عرفى با عزّت نفس بىنظيرى كه داشته از مدح چند تن از حاكمان و پادشاهان همعصرش انتظار تقرّب به دستگاه نداشته و طمع به اخذ صله از آنان به دل خويش راه نمىداده، بلكه اگر در مدح آنان مبالغه به خرج داده به علت شعرشناس بودن آنها و صرفا از روى حقشناسى و توجّه آنان خصوصا «ميرابوالفتح» به اهل سخن بوده است. تجليل عرفى از ميرابوالفتح به دلايل هموطنى، همكيشى و ادب دوستى فوقالعادّه او بوده است و با اينكه حكيم ابوالفتح از لحاظ مقام در دربار اكبر شاه مقام ديوانى مهمى نداشت؛ با وجود اين عرفى نسبت به او بيشتر از همه ابراز ارادت كرده؛ زيرا مراتب فضل و كمال ميرابوالفتح با هيچ يك از درباريان قابل مقايسه نبود و اين امر دليل بارزى است كه اگر عرفى به قصد طمعورزى و جلب منفعت قصيده مىگفت بايد كسانى كه بضاعت و سخاى ظاهرى آنها از فضيلت آنها كمتر است، انتخاب مىنمود و مدح عرفى براى ابوالفتح از روى صفاى باطن بوده است و نيز پس از مرگ ميرابوالفتح قصيدهاى سوزناك و تأثّرآميز براى او مىسرايد.
عرفى با قدرت خلاقيّتى كه به خرج مىداده، با تعابير و مفاهيم بديعى به مدح حكيم ابوالفتح مىپردازد كه در اين رهگذر از عناصر طبيعى و لوازم مادى مدد مىگيرد. عرفى در به كار بردن كلمات عربى نسبت به محتشم و وحشى بيشتر تلاش نموده است. عرفى ممدوح را «بهين نوباوه باغ دعاى مستجاب» مىخواند كه تركيب جديدى است. ممدوح عرفى شخصى است كه «اوج بخش در حضيض افتادگان» است و «نوشداروى مزاج روزگار» است.
مرحبا اى شاهد ايّام را عهد شباب
وى بهين نوباوه باغ دعاى مستجاب
مرحبا اى اوجبخش در حضيض افتادگان
كز تو در بازوى عصفور است شهبال عقاب
مرحبا اى نوشداروى مزاج روزگار
كز تو در كام حسود است افعى غم را لعاب ...
ديوان عرفى: 14
عرفى چون دو شاعر ديگر (وحشى و محتشم) به عصمت و عدل و عفو و ديگر خصوصيّات و خصايل برحسته ممدوح سخن به ميان مىآورد، بدون آنكه نامى از ممدوحش بياورد:
... در محيط عصمتت گر شستوشو بايد شود
دامن آلوده عصيان مصلاّى ثواب ...
... نام عدلت چون برم معمور گردد جان لفظ
وصف خشمت چون كنم گردد دل معنى خراب ...
... در ديارى كش بود نظم امور از عفو تو
معصيت را كفش دوزند از دوال اجتناب ...
عرفى در چند بيت مانده به پايان قصيده علّت اينكه نام ممدوح را تاكنون به زبان نياورده است بيان مىدارد كه اينها كه گفته شد مختصر مصداق است و در كتاب نمىگنجد. سپس نام ممدوحش را بيان داشته كه «آفتاب جهلسوز و علمتاب» است:
... گر بگفتم نام ممدوح اندرين مدح اى حسود
جاى آن دارد مزن خود را چو بخت خود به خواب
جمله دانند و تو هم دانى كه اين فرخنده مدح
مختصر مصداق باشد و آن نگنجد در كتاب
ور تجاهل مىكنم، هم فاش مىگويم كه كيست
ميرابوالفتح آفتاب جهل سوز و علم تاب ...[4]
ب ـ مدح ائمه و ويژگيهاى آن در قياس با محتشم و ديگران
مدح ائمه از مدايح دينى به شمار مىرود؛ از ديرباز برخى شاعران به ستايش حق تعالى، نعت حضرت رسول (ص)، خاندان رسالت و امامت عليهمالسلام و نيز به مطالبى چون توحيد، موعظه، وقايع اسلام و مطالب عرفانى و اخلاقى پرداختهاند. البتّه اين امر در آغاز ديوان اشعار اغلب سرايندگان مشهور است اما در اينجا منظور از مدايح دينى، شاعران قرن هشتم تا يازدهم هجرى است كه اغلب مردمى زاهد، متّقى، عارف، ديندار، مؤمن، قانع و گوشهنشين بودند و يا خود اهل منبر بودند و مجلس موعظه و اندرز داشتهاند. وحشى شاعر آزاده كوير در قصايد خود به مدح ائمه مىپردازد و پس از ستايش پروردگار، حضرت رسول، على (ع)، امام هشتم و امام دوازدهم را مدح مىكند. خصوصيّت برجسته وحشى در قياس با محتشم و ديگر شعرا مناعتطبع و علوّ همّت اوست زيرا هيچگاه مدّاح هيچ دربارى نگشت و شخصى را بيهوده مدح نگفت و از آن دسته از شاعرانى نبوده است كه ابتدا مدّاح دربار پادشاهان باشند و سپس مدّاح اهل بيت گردند، بلكه از ابتدا با عرقى دينى و مذهبى و عشق به ائمه و آلاطهار در مدح آنان شعر سرود و در رثاى حضرت حسين (ع) دردمندانه شعر سراييد و گريست. محتشم كاشانى شاعر تواناى قرن دهم معاصر با وحشى بوده است وى ابتدا شاعرى مدّاح بود و شاهان صفوى و بزرگان و شاهزادگان را مدح مىگفت امّا پس از مدّتى از كار خود پشيمان گشت و به مدايح دينى روى آورد ـ اسكندربيك منشى در تاريخ عالمآراى عبّاسى آورده است: محتشم قصيدهاى غرّا در مدح شاهتهماسب و شاهزاده پرىخان خانم سرود ولى شاهتهماسب گفت كه من راضى نيستم شعرا به مدح و ثناى من بپردازند بلكه بايد در مدح على (ع) و ائمه معصومين عليهمالسلام شعر سرايند، پاداش را اوّل از ارواح مقدّس آنان بگيرند و بعد از ما توقّع صله داشته باشند.» از آن موقع محتشم به سرودن اشعار دينى همّت گماشت و به منقبت و مرثيه امامان معصوم خصوصا حضرت امام حسين (ع) پرداخت.[5]
در مدايح دينى و مذهبى شاعر به ذكر مناقب و مكارم حضرت رسول (ص) و ائمه اطهار مىپردازد كه وحشى در سرودن مديحهسراىِ مذهبى موفّق بوده است.
وحشى شعر را صرفا براى زراندوزى و مالپرستى قرار نداده بود. با وارستگى و عزّت نفسى كه داشت به نعت خدا و رسول و حضرت على (ع) و امام دوازدهم و امام هشتم پرداخت و هيچگاه با مدح انسانهاى كوچك و حقير، شخصيّت خود را ناچيز و پست ننمود. در دوران وحشى مدح ائمه و امامان بزرگوار وسعت مىگيرد و اكثر شاعران چون وحشى، محتشم و عرفى و غيره به نعت و ستايش حضرت بارى تعالى و دوازده امام و چهارده معصوم مىپرداختند.
وحشى، محتشم و عرفى را در مقام مقايسه قرار داده كه هر سه به ستايش مولاى متّقيان حضرت علىّبن ابيطالب (ع) پرداختهاند.
وحشى در نسيب يا تشبيب قصيدهاى در مدح على (ع) به وفور و زيادتى باران و توصيف آن بر طبيعت و چگونگى تغيير و تحوّل طبيعت بر اثر نزول باران كه مسلّما از اغراق و مبالغه دور نيست، ياد مىكند. وحشى حتّى در مدح ائمه به توصيف عناصر طبيعى و مادى نيز توجّه داشته است:
ز بحر بسكه برد آب سوى دشت سحاب
سراب بحر شود عن قريب و بحر سراب
گرفته روى زمين آب بحر تا حدّى
كه گر كسى متردّد شود پياده در آب
چنان بود كه ز فرقش كلاه بارانى
گهى نمايد و گاهى نهان شود چون حباب
غريب نيست كه گردد ز شستوشوى غمام
به رنگ بال حواصل سفيد پر غراب ...
ديوان: 171
سپس به مدح على (ع) پرداخته و خاطرنشان مىسازد كه معاند و مخالف على (ع) نابودشدنى است، پايه قدر على (ع) را بالاتر از مهر مىداند. وحشى اين مفاهيم را با توصيفات زيبا و گستردهاى كه الهام گرفته از طبيعت است با زبانى فصيح، ساده و شيوا بيان مىدارد:
... على سپهر معالى كه در معارج شأن
كنند كسب مراتب ز نام او القاب
مگر خبر شد از اين اهل كفر و طغيان را
كه فارغند ز بيم عقاب و خوف عذاب
كه تا معاند او باشد و مخالف او
به ديگرى نرسد نوبت عذاب و عقاب
چو بر سپهر زند بانگ ثابتات شوند
ز اضطراب چو بر سطح مستوى سيماب
رواى منجّم و از ارتفاع مهر مگو
كه مهر پايه قدرش نديده است به خواب
به ذروهاى كه بود آفتاب رفعت او
فتاده پهلوى تقويم كهنه اصطرلاب ...
ديوان: 171
وحشى از عدالت على (ع) اينگونه سخن مىگويد:
... ز استقامت عدل تو در صلاح امور
رود شرارت فطرت برون ز طبع شراب
ديوان: 172
سپس با شريطه يا دعاى تأبيد مناسبى قصيده را به پايان مىبرد:
... هميشه تا كه به جلاب منقلب نشود
ز انقلاب زمان در دهان مار لعاب
مخالف تو چنان تلخكام باد به زهر
كه طعم زهر دهد در دهان او جلاّب
ديوان: 172
محتشم كاشانى شاعر همعصر وحشى با طبعى درست و ذوقى سليم در نهايت متانت و راستى به مدح ائمه و بزرگواران دين اسلام پرداخته است. محتشم در منقبت حضرت اميرالمؤمنين علىّبنابيطالب (ع) به توصيف يكيك اجزاى ظاهرى و صورى آن وجود مىپرازد. با هنرمندى خاصّى به بيان گيسوى سياه، چهره روشن، قد بلند و زيبايى آن حضرت مىپردازد. وى از عناصر طبيعى به نحو متناسب و بجا مدد گرفته و هماهنگى خاصّى ميان اجزاى جمله برقرار كرده است و در بعضى موارد صنعت تلميح نيز به چشم مىخورد:
اى نثار گيسويت خراج مصر و شام
هندوى خال تو را صد يوسف مصرى غلام
چهرهات افروخته ماه درخشان را عذار
جلوهات آموخته كبك خرامان را خرام
كاكلت بر آفتاب از ساحرى افكنده ظل
سنبلت بر روى آب از جادويى گسترده دام
طوبى از قدت پياپى مىكند رفتار كسب
طوطى از لعلت دمادم مىكند گفتار وام
گل به بويت گرچه مىباشد نمىباشد بسى
مه به رويت گرچه مىماند نمىماند تمام ...
(ديوان محتشم: 142)
محتشم با استفاده از صنعت تنسيق الصفات عدالت و جنگاورى على (ع) را چه زيبا بيان داشته:
... سرور فرّخ رخ عادل دل دلدل سوار
قسور جنگآور اژدر در ليث انتقام
حيدر صفدر كه در رزم از تن شير فلك
جان برآرد چون برآرد تيغ خونريز از نيام
... فاتح خيبر كه گر بودى زمين را حلقهاى
در زمان كندى و افكندى درين فيروزه بام
... ابنعم مصطفى بحرالسّخا بدر الدّجى
اصل و نسل بوالبشر خيرالبشر كهف الانام ...
(ديوان محتشم: 142)
محتشم چون وحشى قصيده را با شريطه به نحو شايستهاى به پايان مىبرد:
... تا در اين ديرينه دير از سير سلطان نجوم
نور روز و ظلمت شب را بود ثبت و دوام
روز احباب تو نورانى الى يوم الحساب
روز اعداى تو ظلمانى الى يوم القيام
(ديوان محتشم: 144)
محتشم در جاى ديگر در منقبت حضرت على (ع) آن زبان و آن بنان و آن بيانى را كه به مدح و منقبت على (ع) بپردازد، خوب و خوش مىداند و پس از برشمردن تعدادى از خصايل و صفات نيك و برجسته حضرت على (ع) به تجديد مطلع مىپردازد كه قصايد مدحى وحشى چه در مدح حاكمان و چه در مدح ائمه از اين خصيصه عارى است:
خوش آن زبان كه شود چون زبان لوح و قلم
به مدح و منقبت شاه ذوالفقار علم
خوش آن بنان كه چو در خامه آورد جنبش
نخست ثبت كند مدحت امام امم
خوش آن بيان كه بود همچو لعل در دل سنگ
در مناقب شاه نجف در آن مد غم ...
ديوان محتشم[6]: 144
همانگونه كه قبلاً اشاره كرديم شغل عرفى مدّاحى نبوده و شعر را صرفا در استخدام كسى و يا مدّاحى مطلق قرار نمىداده است بلكه به مدح و نعت حضرت بارى تعالى، رسول اكرم، حضرت على (ع)، و ديگر امامان نيز همّت گمارده است. در مدح حضرت على (ع) با برشمردن صفات و خصوصيّات آن حضرت و علم و دانش بيكران وى، در قالب استعاره و تشبيه و كنايه سخن را به اعجاز مىرساند:
اى مرتفع ز نسبت جود تو شأن علم
كلك گهرفشان تو رطباللّسان علم
اى ساكنان مصر معانى به حسن عقل
ناديده يوسفى چو تو در كاروان علم
*ديوان: 151
آنجا كه دانش تو نهد رسم تقويت
اى آيت شعور تو نازل به شأن علم
دست ضعيف جهل كه در آستين شكست
از عقل اوّلين بربايد عنان علم
بر آسمان علم ضمير تو آفتاب
امّا مسير تو نهمين آسمان علم
آن مايه دشمنى كه به علم است جهل را
اى كعبه وجود تو دارالامان علم ...
عرفى: 152
عرفى با توصيفهاى گوناگون و مضامين مختلف علم و دانش على (ع) را به گستردگى بيان مىدارد به گونهاى كه الفاظ و مفاهيم تكرارى و خسته كننده نمىگردد بلكه با قدرت خلاّقيّت هنرى و ابتكارى كه در خود به وديعت دارد با زيباترين الفاظ و بديعترين تركيبات مفهوم و معنى وجودى را به منصّه ظهور مىرساند و در خاتمه با شريطهاى شايسته و درخور، سخن را به پايان مىبرد:
... تا دل شكاف جهل بسيط و مركّب است
زخم دليل قطعى و تيغ زبان علم
بادا هدايت تو كه معمار دانش است
تيغ زبان جوهريان را فسان علم[7]
در اينجا اين نكته گفتنى است كه با اينكه وحشى، محتشم و عرفى همعصر بو
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#699
Posted: 18 Mar 2013 16:49
مكتب وقوع - واسوخت -مهمترين ويژگيهاى سبك هندى
مكتب وقوع
شيوهاى نو در غزلسرايى سده دهم كه ويژگى بارز آن سادگى بسيار زبان و خالى بودن آن از اغراقهاى شاعرانه و آرايههاى ادبى (بديعى) بود. آنچه باعث شد در سدههاى ده و يازده اين شيوه را نو بدانند، دگرگونى آن بود نسبت به غزل سده پيش و وارد كردن عنصر احساس واقعى و تجربه عاطفى شاعران با زبان ساده و بىتكلّف. اين سادگى بعدها جاى خود را به سبك هندى داد. بسيارى اين سخن را باور ندارند كه اين شيوه، ويژه و ابداع شاعران سده دهم بوده بلكه با گواه گرفتن از ابيات سعدى، اميرخسرو دهلوى، كمالالدّين اسماعيل و نيز تغزّلهاى فرّخى سيستانى به اثبات ادّعاى خود مىپردازند. سخنوران نامى اين مكتب: وحشى بافقى، محتشم كاشانى و شرف قزوينى هستند.
واسوخت
شاخهاى از مكتب يا طرز وقوع كه در آن شاعر به تعرّض و گله از معشوق پرداخته و از او روى گردان شده و حتّى ترك عشق مىگويد. باز بسيارى بر اين باورند كه اين طرز سخنورى نيز ويژه سخنوران عصر صفوى نبوده و به ابياتى در غزليّات سعدى برمىخوريم كه واسوختن آن آشكار است. سخنور برجسته اين شيوه، وحشى بافقى است كه سراسر دفتر اشعارش آكنده از اعراض و روى برتافتن از يارِ دل آزار است.[1]
مهمترين ويژگيهاى سبك هندى
1ـ تعقيد و پيچيدگى، 2ـ مضمون سازى، باريكانديشى، خيالپردازى، 3ـ ايجاز و اختصار، 4ـ كثرت تشبيهات و استعارات و كنايات مجازى، 5ـ غرابت در تشبيهات و استعارات، 6ـ به كار
بردن واژه و اصطلاحات عاميانه و الفاظ بازارى، 7ـ كثرت تمثيل و ارسال المثل، 8ـ لفظتراشى و تركيبسازى خاصّ، 9ـ ايهام، 10ـ الهامگيرى از تجارب روزمره، اشخاص و اشياى محيط،
11ـ بيان دعاوى و توجيهات غريب و شاعرانه، 12ـ بيان نوعى درد و شور غريب در غزل، 13ـ واقعهگويى (واسوخت)، 14ـ شخصيّت بخشى (انسانوارگى طبيعت، تجسّم)، 15ـ بيان
افكار مذهبى و عرفانى، 16ـ بيان احوال شخصى و عواطف و احساس، 17ـ عدم رعايت تركيب درست اركان، 18ـ اجتناب از اوزان نادر، 19ـ نداشتن قيد و شرط در استعمال الفاظ،
20ـ كم بودن تفنّن و تكلّف در قافيهها و رديفها، 21ـ كثرت استعمال مراعات نظير و ايهام تناسب.[2]
نكات ذكر شده كمابيش در اشعار وحشى به چشم مىخورد و او را صاحب سبك هندى مىدانند خصوصا واقعهگويى و واسوخت و چنين به كار بردن الفاظ و كلمات عاميانه و قريب به زبان تخاطب و كثرت تمثيل و ارسال المثل كه بيش از موارد ديگر به چشم مىخورد.
مسايلى كه در موج اجتماعى سبك هندى در نظر شاعران به چشم مىخورد به قرار ذيل است:
1ـ شرح تيرهروزى و يأس روشنفكران به علّت وضع زمان.
2ـ رسالت شاعران انتقاد از مردم عاطل و فريب خورده.
3ـ شاعران اين زمان زاهد ريايى را كه موجب فساد اجتماع و صيد خلقاند با سخنان نيشدار و طنزآميز تمسخر مىكند.
4ـ شاعر پرخاشگر اين زمان پديدههاى زشت و منفعتپرستى و سودخوارى و حرص و امساك را نكوهش مىكند.
5ـ شاعر مردم را به همبستگى، وحدت و ترك تعصّب و خدمت به همنوع دعوت مىكند.
6ـ شاعر آگاه زندگى و مبارزه را مىآموزد. او مردم را به كار و فعّاليّت و راستى و وفادارى و جوانمردى مىطلبد.
7ـ شاعر حكّام و مسندنشينان اريكه قدرت را از عواقب ظلم و بيدادگريشان هشدار مىدهد.
8ـ شاعر اين زمان با غرور تمام مردم را در شكست قيود و رسم و رواجهاى فرسوده و جستجوى طريق نو تشويق و تحريض مىكند.[3]
بعضى از موارد فوق در مورد شخصيّت وجودى وحشى، روح بلند، آزادمنشى و مناعت طبع و عزّت نفس و آزادگى اين شاعر شوريده آتشين مقال صادق است.
بعضى علل انحطاط سبك هندى در دوره صفوى را به شرح ذيل، دانستهاند:
«1ـ پادشاهان صفوى ترك زبان بودند.
2ـ تصوّف و عرفان را كه با شعر پيوند استوارى داشت، از ميان بردند.
3ـ از گويندگان و نويسندگان حمايت نمىشد.
4ـ عالمان شيعى كه از بيرون ايران آمدند زبانشان عربى بود.
5ـ پادشاهان صفوى با شعر مدحى دربارى مخالف بودند.
6ـ سلاطين در پى كشورگشايى، فرصت پرداختن به شعر و ادب را نداشتند.
7ـ شاعران، ترك ديار كردند و به دربارهاى بيگانه پناه بردند.»[4]
در دوره صفوى شاعرانى چون محتشم، وحشى، عرفى، نظيرى، كليم و صائب هم به روش گذشتگان عمل نمودند.[5]
سبك هندى مبتنى بر بيان افكار دقيق و ايراد مضامين باريك و دشوار و دور از ذهن در زبان ساده معمولى است. شاعر بيشتر متوجّه مضامين بكر و تازه است تا آن را با احساسات و
تصوّرات دور از ذهن بيان نمايد؛ وى سعى مىكند تا با انديشههاى مبهم شاعرانه و تخيّلات به زبان ساده و متين بيان نمايد و در بيشتر موارد معانى و مفاهيم عالى در الفاظ سست
و مبتذل پنهان مىگردد.[6]
وجوه اشتراك شاعران مشهور به سبك هندى
1ـ بيشتر به قالب غزل روى آوردهاند.
2ـ پاىبندى به عناصر و اصول دين اسلام.
3ـ مذهب تشيّع در جهت وجهه همّت فكرى.
4ـ بهرهمندى از واژگان ساده و معمولى و محاورهاى.
5ـ استفاده از تشبيهات، استعارات، كنايات و مجازات دور از ذهن.
6ـ توجّه به مكتب شاعران گذشته.
7ـ ورود لغز، معمّا، چيستان و مادّه تاريخ.
8ـ مدح بزرگان زمان شاعر.
9ـ القاى تفكّر و حيرت به خواننده.
10ـ تقدّم مدح اولياى دين بر مدح سلاطين و امرا.
11ـ آميختگى عناصر عرفانى، دينى و عشقى در غزل.
12ـ ورود حكمت عملى يا اخلاق در شعر.
13ـ مبارزه با ريا و تظاهر و جمود فكرى و قشرى بودن.
14ـ استفاده از قوالب شعرى چون: قصيده، غزل، قطعه، مثنوى، ترجيعبند و تركيببند.[7]
وحشى علاوه بر پيروى از سبك هندى، پايه سبك ديگرى را كه در شرف تكوين بود، بنا نهاد و به تكامل آن اهتمام ورزيد. البته شاعرانى چون: جامى و بابافغانى، ميرزاشرف جهان قزوينى و علىقلى ميلى هر كدام در گسترش آن سبك كوشيدند تا اينكه به دست تواناى وحشى به سرحد كمال رسيد. سبك وحشى كه سراسر شيرين و تازه و پر طراوت بود پس از وحشى مورد توجّه سخنسرايان قرار نگرفت و منحل گرديد. در حالى كه سبك هندى به كار خود همچنان ادامه مىداد. ناگفته، پيداست، وحشى نيز چون ديگر شاعران هم عصر خويش به زبان توده مردم و محاوره و نزديك به فهم آنان سخن مىگفت. كلماتى چون بىملاحظه، طور، ادا، پرخوبى، كممحلى، كه بسيار نزديك به بيان محاوره امروز نيز هست، در كلامش هويداست.
از تيغ بى ملاحظه آه ما بترس
اولى است اين كه كس نشود هم نبرد ما
*ديوان: 12
گر اين وضع است مىترسم كه با چندين وفادارى
شود لازم كه پيشت وانمايم بى وفا خود را
*ديوان: 5
اينجا سر بازارچه لعل فروشى است
مگشا سر صندوق كه پر سنگ و سفال است
*ديوان: 28
گويى بزن كه حال جهان نيست برقرار
حالا كه در ركاب مراد است پاى حسن
*ديوان: 135
از آن جاى كه شاعران سبك هندى در شعر از مفاهيم و مضامين مختلفى استفاده مىنمودند؛ وحشى نيز سخنش از مضامين عرفانى تهى نبوده است كه البته اين مفاهيم بيشتر به مثنويهاى او مربوط مىشود:
يكى ميل است با هر ذرّه رقّاص
كشان آن ذرّه را تا مقصد خاصّ
رساند گلشنى را تا به گلشن
دواند گلخنى را تا به گلخن
ديوان: 512
هر چند در غزليّات وحشى از حكمت و فلسفه و عرفان سخنى آورده نشده است ولى غزلياتش را بىارزش نمىكند.
بهرحال وحشى شاعر شوريده و دلداده و عاشقپيشهاى است كه درون پردرد و پريشان خود را با استفاده از اشعارش معرّفى مىكند.[8]
از ميان چندين هزار شاعر سبك هندى فقط چند صد تن مشهور شدهاند و اشخاصى چون بابافغانى، اميدى، وحشى، ضميرى، لسانى، رضى آرتيمانى، اهلى، حالتى تركمان و نظيرى و صائب از افراد برجسته اين دوراناند.[9]
وحشى بافقى و علىنقى كمرهاى به زبان تخاطب به شرح و بيان حالات عشق و عاشقى و عشقهاى مجازى و يا به تعبير استاد احمد گلچين معانى (مكتب وقوع) با الفاظ و كلمات و تركيبات نوين و بديع شعر سرودند و اينها از مشخّصات و ويژگيهاى شعرى خاصّ آنها بوده است.[10]
وحشى چون سرايندگان سبك هندى در اشعار خود به موضوعات عشقى، عرفانى، اجتماعى و اخلاقى مىپردازد و به اشياء و عناصرِ بىجان طبيعت حركت و روح مىبخشد. وى از تكرار قافيه پرهيز مىكند. تعداد ابيات غزلهاى وحشى 5 تا 7 بيت است.[11]
[1]×. ر.ك: واژهنامه هنر شاعرى: 253.
[2]×. سبك هندى و دوره بازگشت (يا نشانههايى از سبك هندى در شعر دوره اوّل بازگشت ادبى)، احمد خاتمى، ناشر: بهارستان، چاپ اوّل، 1371، چاپخانه احمدى، صفحه 11 الى 31.
[3]×. موج اجتماعى سبك هندى، غلام قاروق فلاح، چاپ و صحافى: مهشيد، انتشارات ترانه، چاپ اوّل، تابستان 1374، صفحات 57 الى 157.
[4]×. عرفان و ادب در عصر صفوى، جلد اوّل، تأليف: دكتر احمد تميمدارى، انتشارات حكمت، صص 99 و 100.
[5]×. همان: 108.
[6]×. همان: 111.
[7]×. همان: 114.
[8]×. عرفان و ادب در عصر صفوى، جلد 1، دكتر احمد تميمدارى، انتشارات حكمت، چاپ اوّل، زمستان 72، ص 406، 407، 416 و 417.
[9]×. سهيلى خوانسارى، احمد: «سهم صائب در مثلهاى ساير يا امثال و حكم در اشعار صائب»، در كتاب: «صائب و سبك هندى در گستره تحقيقات ادبى»، محمّدرسول درياگشت، نشر قطره: 122.
[10]×.دكتر محمّد سياسى، تمثيل در شعر صائب، همان: 146.
[11]×. همان: 151.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#700
Posted: 18 Mar 2013 16:51
وحشى و سبك هندى
از قرن نهم به بعد عدهاى از شاعران سعى نمودند كه از تقليد و تكرار بپرهيزند و غزل را با احساسات صميمانه و صادقانه بسرايند. وحشى، اهلى و هلالى و عدّهاى كه خود را منتسب به مكتب وقوع مىدانستند و حتّى بعضى «وقوعى» تخلّص مىكردند از اين گروه بودند. امّا يك مشكل وجود داشت و آن اين بود در سرزمينى كه زن حضور در اجتماع نداشته و بردن نامش با غيرت افراد و كسان وى همراه بود از اين رو مجالى براى بيان احساسات صميمانه عاشقانه باقى نمىگذاشت و تنها راه عشق ورزيدن به همجنس بود. در پى اين مرحله عدّهاى از شاعران به امّيد صلات و عطاياى پادشاهان هندى روانه آن سرزمين شدند و اين شيوه به «هندى» موسوم شد. سبك هندى بيش از دو قرن در كمال و رونق بود و سرانجام به ابتذال گراييد.[1]
يكى از ويژگيهاى سبك هندى اين است كه شاعر در رو به رويى با عالم بيرون بيشتر به حالات روحى و نفسانى خود توجّه مىكند و به تعبيرى ديگر بجاى آنكه شاعر در طبيعت قرار گيرد و آن را توصيف نمايد، طبيعت در روح و فكر و انديشه شاعر جاى گرفته و بر شعر او تأثير مىگذارد.[2] اين امر نيز در اشعار وحشى ديده مىشود زيرا قبل از وصف طبيعت به قواى روحى و باطنى و وجود پردرد و اندوه خود نظر دارد.
در شعر شعراى سبك هندى از جمله وحشى تركيبات عاميانه و اصطلاحات روزمرّه، تمثيل و ارسال المثل ديده مىشود كه ريشه در زندگى عوام و جامعه و مردم جامعه دارد.
وحشى و سبك هندى
خصوصيّات سبك هندى:
1ـ تلاش شاعر براى يافتن مضامين باريك و بديع و نكتهسنجى در حدّ بسيار بالا:
وحشى از اين خصيصه كه مضمونهايى دقيق و ظريف بيافريند و زبانش را مشكل و ديرياب كند، به دور بود و مضامين باريك را وقتى در شعر به كار مىبرد كه مطابق و متناسب با احساسات و حالات روحى و قلبى او باشد.
2ـ تعقيد، ابهام و ايجاز:
كلام وحشى چون ساده و سليس و روان است، طبيعتا از تعقيد و پيچيدگى و ابهام به دور است.
3ـ شيوع فنّ ارسال المثل و كثرت استعمال تمثيل:
اشعار وحشى چون برخاسته از كلام مردم و منعكس كننده احوال زندگى آنان و از دل جامعه و مردم برخاسته بود؛ از اينرو از ارسال المثل و تمثيل خالى نيست.
4ـ استعارات و الفاظ و تركيبات به طور مجاز:
اشعار وحشى از الفاظ و عباراتى كه ذهن را منحرف سازد و به تفكّر زياد نياز داشته باشد، به دور است.
5ـ استعمال صنعت تقابل و مراعات نظير و تناسب ارتباط لفظى و معنوى الفاظ:
وحشى در اكثر اشعارش با استفاده از صنعت مراعات نظير، تناسب لفظى و معنوى و هماهنگى عبارات و كلمات را حفظ نموده است.
6ـ استعمال امثال و اصطلاحات سايره:
زبان وحشى چون به زبان تخاطب نزديك است از اينرو از اصطلاحاتى استفاده مىكند كه حكم مثل ساير را پيدا كرده و يا عينا در متن جامعه بدان صحبت مىكنند از اينرو به دل مىنشيند و ارتباط خواننده با اشعارش مأنوستر و طبيعىتر مىگردد.
در زمان وحشى يعنى در ربع اوّل سده دهم هجرى زبان وقوع كه زبانى فصيح، سليس، داراى عفّت كلام و به دور از هر نوع تصنّع و تكلّف بود به شعر فارسى وارد شد[3] و غزل را از حالت خشك و سرد بيرون آورد. مكتب وقوع حد فاصلى است ميان شعر دوره تيمورى و سبك معروف به هندى كه عاشق و معشوق حالات عشقى خود را از روى واقع نسبت به هم بيان مىكردند، شعر ساده و بدور از هرگونه تكلّف و تصنّع ادبى است. در زبان وقوع از آرايشهاى لفظى و معنوى خبرى نيست بلكه سخن به صورت صاف، صريح و متناسب با بيان حال و احوالات درونى شاعر گفته مىشود.[4]
قبل از شيوع مكتب وقوع، شاعران غزلسرا از بابافغانى شيرازى (م: 925 ه) تقليد مىكردند و پس از او كسانى كه تقليد را به تجدّد كشانيدند. شعراى متأخّرى چون شرف و شريف و وحشى و محتشم و ضميرى و ديگران از طرز و روش كلام وى تتبّع نمودند.[5]
شبلى نعمانى در شعرالعجم مىآورد: بعد از شرف جهان «كسانى كه اين طرز را شيوه خاصّ خويش ساختهاند: وحشى يزدى، عليقلىميلى، علينقى كمرهاى هستند. وحشى يزدى چون كه رند و اوباش مشرب بود و بيشتر با معشوقههاى بازارى سر و كار داشت، اين طرز را از اعتدال بيرون برد. واسوخت را هم او ابتدا كرده و بدو هم خاتمه يافت.»
سپس بيان مىدارد: «در عشق و هوسبازى حالاتى كه پيش مىآيد، ادا كردن آن را وقوعگويى گويند. به هر حال موجد آن همان طور كه آزاد نوشته اميرخسرو دهلوى است. شرف قزوينى، ولى دشت بياضى، وحشى يزدى آن را به پايه بلندى رسانيدند.»[6]
در تذكره ميخانه درباره وحشى آمده است: «... شاعرى متين و نكتهپردازى رنگين است. اشعارش اكثر به طرز وقوع است. الحق كه اين فن را خوب ورزيده و هرچه گفته ناخنى بر دل مىزند.»[7]
شبلى نعمانى معتقد است كه واسوخت را وحشى ابداع كرده و بدو هم خاتمه يافته است. واسوخت نوعى از وقعگويى است و به شعرى اطلاق مىشود كه مضمون و محتواى آن اعراض و روى گردانى از معشوق باشد. اين كلمه با حذف نون مصدرى «واسوختن» درست معنى ضدّ آن را كه «سوختن» باشد، مىدهد.
در فرهنگ بهار عجم واسوختن به معنى اعراض كردن و روى برتافتن از چيزى و ترك عشق گفتن، آمده است.[8]
اينكه شبلى نعمانى ابتدا و انتهاى واسوخت را متعلّق به وحشى مىداند، نمىتواند نظرى چندان صحيح باشد زيرا اين حالتى است كه ممكن است براى هر شخصى ايجاد شود، تنها وحشى از معشوق جفاپيشه و ستمكار روى نمىگردانيده بلكه ديگران هم كم و بيش در برابر بىوفايى و سركشى معشوق اعراض مىكردهاند. با منسوخ شدن سبك وقوع «واسوختگويى» از ميان نرفت و پس از آن تا اين اواخر در هندوستان رواج داشت و هم اكنون در شعرِ «ريخته» واسوخت گويى عنوانى دارد.
نمونههايى از شعر مكتب وقوعى وحشى بافقى:
روم به جاى دگر، دل دهم به يار دگر
هواى يار دگر دارم و ديار دگر
به ديگرى دهم اين دل كه خوار كرده توست
چرا كه عاشق نو دارد اعتبار دگر
ميان ما و تو، ناز و نياز برطرف است
به خود تو نيز بده بعد از اين قرار دگر
خبر دهيد به صيّاد ما كه ما رفتيم
به فكر صيد دگر باشد و شكار دگر
خموش وحشى از انكار عشق او، كاين حرف
حكايتى است كه گفتى هزار بار دگر
*ديوان: 92 و 93
جستم از دام، به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم كه فريب تو خورم بار دگر
شد طبيب من بيمار، مسيحا نفسى
تو برو بهر علاج دل بيمار دگر
بس كه آزرده مرا، خوشترم از راحت اوست
گر صد آزار ببينم ز دل آزار دگر
وحشى از دست جفا رست دلت واقف باش
كه نيفتد سر و كارت به جفاكار دگر
*ديوان: 94
ما چون ز درى پاى كشيديم، كشيديم
امّيد ز هر كس كه بريديم، بريديم
دل نيست كبوتر كه چو برخاست نشيند
از گوشه بامى كه پريديم، پريديم
رم دادن صيد خود از آغاز غلط بود
حالا كه رماندى و رميديم، رميديم
كوى تو كه باغ ارم روضه خلد است
انگار كه ديديم، نديديم، نديديم
صد باغ بهار است و صلاى گل و گلشن
گر ميوه يك باغ نچيديم، نچيديم
سر تا به قدم تيغ دعاييم و تو غافل
هان واقف دم باش رسيديم، رسيديم
وحشى سبب دورى و اين قسم سخنها
آن نيست كه ما هم نشنيديم، شنيديم
*ديوان: 112
سبك وحشى
نكتهدانان اگر نو، ار كهنند
همگى پيروان طرز منند
«وحشى»: 361
هر سخنور را سبكى است كه با آن به بيان احساسات و عواطف خود مىپردازد. وحشى را از سويى پيرو سبك بابافغانى مىدانند كه بعدها سبك هندى از آن زاييده شد و معتقدند كه كلامش دلنشينتر و زندهتر از كلام بابافغانى است و از سويى آفريننده طرز جديدى به نام «واسوخت» كه در ادب فارسى همهجا قرين نامش است.[9] چنانكه خود گويد:
طرح نوى در سخن انداختم
طرحِ سخن، نوع دگر ساختم
... ساختهام من به تمنّاى خويش
خانهاى اندر خور كالاى خويش
هيچ كسم نيست به همسايگى
تا زَنَدم طعنه به بىمايگى
... جهد كنم تا به مقامى رسم
گام نهم پيش و به كامى رسم
(ديوان: 8ـ387)
سبك هندى يا وحشى
استاد زينالعابدين مؤتمن درباره سبك وحشى دو نظريه ارزشمند دارد كه بدون هيچ گونه توضيحى به درج آن مبادرت مىشود: «در همان وقتى كه مقدّمات ظهور سبك هندى فراهم مىشد، سبك ديگرى نيز در شُرف تكوين و نشو و نما بود، پايه اين سبك كه ما آن را به نام فرد شاخص و نماينده بارز آن «سبك وحشى» مىناميم، از اواخر قرن نهم و آغاز قرن دهم به دست بعضى از شعراى آن دوره در ادبيّات فارسى نهاده و از همان دوره كه به موازات سبك هندى در ترقّى بود، شعرايى چون: جامى، بابافغانى و خصوصا ميرزا شرف جهان قزينى و علىقلى ميلى و ديگران هر يك به سهم خود در تكميل و توسعه آن كوشيدند تا بالاخره به دست وحشى شاعر معروف اواخر قرن دهم به سرحدّ كمال خود رسيد.»[10]
«دو سبك جداگانه يعنى سبك وحشى و سبك هندى از زمانى معيّن در مسير تكامل و ترقّى قدم نهادند، سبك وحشى زودتر به مرحله كمال نهايى نايل گرديد و اين سلسله به وحشى خاتمه پذيرفت. سبك ديگر همچنان به سير تكاملى خود ادامه داد تا سرانجام يعنى تقريبا يك قرن بعد به سرحدّ رشد و اعتلاى خود رسيد.»[11]
چون در اين ديباچه و متن كتاب از مباحث: «سبك هندى»، «مكتب وقوع» و «واسوخت» سخن رفته است، به توضيحى كوتاه درباره آن پراخته مىشود:
سبك هندى (اصفهانى)
به سبكى اطلاق مىشود كه مابين آغاز سده دهم تا ميانه سده دوازدهم در ايران و هندوستان رايج بود و آن واكنشى بود در برابر مضامين تقليدى و تكرارى سخنوران سده نهم. اينان براى گريز از تقليد به ابداع و آفرينش مضامين نو دست زده و با وام گرفتن از عناصر تصوير خيال و ايجاز، تركيبات تازه وارد شعر فارسى نمودند به اندازهاى كه هر دم بارِ معانى بر بارِ الفاظ چيره مىشد و نخست به ابهام و سرانجام بر اثر مبالغه و افراط به انحطاط گراييد و باعث ركود و تنزّل شعر پارسى شده و جنبش بازگشت ادبى پاسخى بود بدين زيادهروى. نامورترين شعراى اين سبك عبارتند از: بابافغانى شيرازى (ف 925 ه .ق)، نظيرى نيشابورى (1021 ه .ق)، عُرفى شيرازى (ف 963ـ999 ه .ق)، طالب آملى (ف 1035 ه .ق)، صائب تبريزى، كليم كاشانى (ف 1061 ه .ق) و بيدل دهلوى.[12]
[1]×. يادداشتها در كتاب: صائب و سبك هندى در گستره تحقيقات ادبى، محمّدرسول درياگشت، نشر قطره، چاپ اوّل 71، ص 261.
[2]×. جعفرىدهلى، يونس: مخمّسهاى صائب تبريزى، همان، ص 276.
[3]×. مكتب وقوع در شعر فارسى، احمد گلچين معانى، انتشارات دانشگاه فردوسى مشهد، تاريخ انتشار: زمستان 74: 1.
[4]×. همان: 3 و 4.
[5]×. همان: 5.
[6]×. همان: 6.
[7]×. همان: 12.
[8]×. همان: 781 و 782.
[9]×. نيز بنگريد: مكتب وقوع در شعر فارسى: احمد گلچين معانى، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1348: 562ـ544.
[10]×. تحوّل شعر فارسى: زينالعابدين مؤتمن، تهران: طهورى، 1355: 377، 380.
[11]×. همان.
[12]×. براى تفصيل بيشتر ر.ك: واژهنامه هنر شاعرى: 132ـ130.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7