ارسالها: 2517
#701
Posted: 18 Mar 2013 16:53
وحشى و سبك هندى
از قرن نهم به بعد عدهاى از شاعران سعى نمودند كه از تقليد و تكرار بپرهيزند و غزل را با احساسات صميمانه و صادقانه بسرايند. وحشى، اهلى و هلالى و عدّهاى كه خود را منتسب به مكتب وقوع مىدانستند و حتّى بعضى «وقوعى» تخلّص مىكردند از اين گروه بودند. امّا يك مشكل وجود داشت و آن اين بود در سرزمينى كه زن حضور در اجتماع نداشته و بردن نامش با غيرت افراد و كسان وى همراه بود از اين رو مجالى براى بيان احساسات صميمانه عاشقانه باقى نمىگذاشت و تنها راه عشق ورزيدن به همجنس بود. در پى اين مرحله عدّهاى از شاعران به امّيد صلات و عطاياى پادشاهان هندى روانه آن سرزمين شدند و اين شيوه به «هندى» موسوم شد. سبك هندى بيش از دو قرن در كمال و رونق بود و سرانجام به ابتذال گراييد.[1]
يكى از ويژگيهاى سبك هندى اين است كه شاعر در رو به رويى با عالم بيرون بيشتر به حالات روحى و نفسانى خود توجّه مىكند و به تعبيرى ديگر بجاى آنكه شاعر در طبيعت قرار گيرد و آن را توصيف نمايد، طبيعت در روح و فكر و انديشه شاعر جاى گرفته و بر شعر او تأثير مىگذارد.[2] اين امر نيز در اشعار وحشى ديده مىشود زيرا قبل از وصف طبيعت به قواى روحى و باطنى و وجود پردرد و اندوه خود نظر دارد.
در شعر شعراى سبك هندى از جمله وحشى تركيبات عاميانه و اصطلاحات روزمرّه، تمثيل و ارسال المثل ديده مىشود كه ريشه در زندگى عوام و جامعه و مردم جامعه دارد.
وحشى و سبك هندى
خصوصيّات سبك هندى:
1ـ تلاش شاعر براى يافتن مضامين باريك و بديع و نكتهسنجى در حدّ بسيار بالا:
وحشى از اين خصيصه كه مضمونهايى دقيق و ظريف بيافريند و زبانش را مشكل و ديرياب كند، به دور بود و مضامين باريك را وقتى در شعر به كار مىبرد كه مطابق و متناسب با احساسات و حالات روحى و قلبى او باشد.
2ـ تعقيد، ابهام و ايجاز:
كلام وحشى چون ساده و سليس و روان است، طبيعتا از تعقيد و پيچيدگى و ابهام به دور است.
3ـ شيوع فنّ ارسال المثل و كثرت استعمال تمثيل:
اشعار وحشى چون برخاسته از كلام مردم و منعكس كننده احوال زندگى آنان و از دل جامعه و مردم برخاسته بود؛ از اينرو از ارسال المثل و تمثيل خالى نيست.
4ـ استعارات و الفاظ و تركيبات به طور مجاز:
اشعار وحشى از الفاظ و عباراتى كه ذهن را منحرف سازد و به تفكّر زياد نياز داشته باشد، به دور است.
5ـ استعمال صنعت تقابل و مراعات نظير و تناسب ارتباط لفظى و معنوى الفاظ:
وحشى در اكثر اشعارش با استفاده از صنعت مراعات نظير، تناسب لفظى و معنوى و هماهنگى عبارات و كلمات را حفظ نموده است.
6ـ استعمال امثال و اصطلاحات سايره:
زبان وحشى چون به زبان تخاطب نزديك است از اينرو از اصطلاحاتى استفاده مىكند كه حكم مثل ساير را پيدا كرده و يا عينا در متن جامعه بدان صحبت مىكنند از اينرو به دل مىنشيند و ارتباط خواننده با اشعارش مأنوستر و طبيعىتر مىگردد.
در زمان وحشى يعنى در ربع اوّل سده دهم هجرى زبان وقوع كه زبانى فصيح، سليس، داراى عفّت كلام و به دور از هر نوع تصنّع و تكلّف بود به شعر فارسى وارد شد[3] و غزل را از حالت خشك و سرد بيرون آورد. مكتب وقوع حد فاصلى است ميان شعر دوره تيمورى و سبك معروف به هندى كه عاشق و معشوق حالات عشقى خود را از روى واقع نسبت به هم بيان مىكردند، شعر ساده و بدور از هرگونه تكلّف و تصنّع ادبى است. در زبان وقوع از آرايشهاى لفظى و معنوى خبرى نيست بلكه سخن به صورت صاف، صريح و متناسب با بيان حال و احوالات درونى شاعر گفته مىشود.[4]
قبل از شيوع مكتب وقوع، شاعران غزلسرا از بابافغانى شيرازى (م: 925 ه) تقليد مىكردند و پس از او كسانى كه تقليد را به تجدّد كشانيدند. شعراى متأخّرى چون شرف و شريف و وحشى و محتشم و ضميرى و ديگران از طرز و روش كلام وى تتبّع نمودند.[5]
شبلى نعمانى در شعرالعجم مىآورد: بعد از شرف جهان «كسانى كه اين طرز را شيوه خاصّ خويش ساختهاند: وحشى يزدى، عليقلىميلى، علينقى كمرهاى هستند. وحشى يزدى چون كه رند و اوباش مشرب بود و بيشتر با معشوقههاى بازارى سر و كار داشت، اين طرز را از اعتدال بيرون برد. واسوخت را هم او ابتدا كرده و بدو هم خاتمه يافت.»
سپس بيان مىدارد: «در عشق و هوسبازى حالاتى كه پيش مىآيد، ادا كردن آن را وقوعگويى گويند. به هر حال موجد آن همان طور كه آزاد نوشته اميرخسرو دهلوى است. شرف قزوينى، ولى دشت بياضى، وحشى يزدى آن را به پايه بلندى رسانيدند.»[6]
در تذكره ميخانه درباره وحشى آمده است: «... شاعرى متين و نكتهپردازى رنگين است. اشعارش اكثر به طرز وقوع است. الحق كه اين فن را خوب ورزيده و هرچه گفته ناخنى بر دل مىزند.»[7]
شبلى نعمانى معتقد است كه واسوخت را وحشى ابداع كرده و بدو هم خاتمه يافته است. واسوخت نوعى از وقعگويى است و به شعرى اطلاق مىشود كه مضمون و محتواى آن اعراض و روى گردانى از معشوق باشد. اين كلمه با حذف نون مصدرى «واسوختن» درست معنى ضدّ آن را كه «سوختن» باشد، مىدهد.
در فرهنگ بهار عجم واسوختن به معنى اعراض كردن و روى برتافتن از چيزى و ترك عشق گفتن، آمده است.[8]
اينكه شبلى نعمانى ابتدا و انتهاى واسوخت را متعلّق به وحشى مىداند، نمىتواند نظرى چندان صحيح باشد زيرا اين حالتى است كه ممكن است براى هر شخصى ايجاد شود، تنها وحشى از معشوق جفاپيشه و ستمكار روى نمىگردانيده بلكه ديگران هم كم و بيش در برابر بىوفايى و سركشى معشوق اعراض مىكردهاند. با منسوخ شدن سبك وقوع «واسوختگويى» از ميان نرفت و پس از آن تا اين اواخر در هندوستان رواج داشت و هم اكنون در شعرِ «ريخته» واسوخت گويى عنوانى دارد.
نمونههايى از شعر مكتب وقوعى وحشى بافقى:
روم به جاى دگر، دل دهم به يار دگر
هواى يار دگر دارم و ديار دگر
به ديگرى دهم اين دل كه خوار كرده توست
چرا كه عاشق نو دارد اعتبار دگر
ميان ما و تو، ناز و نياز برطرف است
به خود تو نيز بده بعد از اين قرار دگر
خبر دهيد به صيّاد ما كه ما رفتيم
به فكر صيد دگر باشد و شكار دگر
خموش وحشى از انكار عشق او، كاين حرف
حكايتى است كه گفتى هزار بار دگر
*ديوان: 92 و 93
جستم از دام، به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم كه فريب تو خورم بار دگر
شد طبيب من بيمار، مسيحا نفسى
تو برو بهر علاج دل بيمار دگر
بس كه آزرده مرا، خوشترم از راحت اوست
گر صد آزار ببينم ز دل آزار دگر
وحشى از دست جفا رست دلت واقف باش
كه نيفتد سر و كارت به جفاكار دگر
*ديوان: 94
ما چون ز درى پاى كشيديم، كشيديم
امّيد ز هر كس كه بريديم، بريديم
دل نيست كبوتر كه چو برخاست نشيند
از گوشه بامى كه پريديم، پريديم
رم دادن صيد خود از آغاز غلط بود
حالا كه رماندى و رميديم، رميديم
كوى تو كه باغ ارم روضه خلد است
انگار كه ديديم، نديديم، نديديم
صد باغ بهار است و صلاى گل و گلشن
گر ميوه يك باغ نچيديم، نچيديم
سر تا به قدم تيغ دعاييم و تو غافل
هان واقف دم باش رسيديم، رسيديم
وحشى سبب دورى و اين قسم سخنها
آن نيست كه ما هم نشنيديم، شنيديم
*ديوان: 112
سبك وحشى
نكتهدانان اگر نو، ار كهنند
همگى پيروان طرز منند
«وحشى»: 361
هر سخنور را سبكى است كه با آن به بيان احساسات و عواطف خود مىپردازد. وحشى را از سويى پيرو سبك بابافغانى مىدانند كه بعدها سبك هندى از آن زاييده شد و معتقدند كه كلامش دلنشينتر و زندهتر از كلام بابافغانى است و از سويى آفريننده طرز جديدى به نام «واسوخت» كه در ادب فارسى همهجا قرين نامش است.[9] چنانكه خود گويد:
طرح نوى در سخن انداختم
طرحِ سخن، نوع دگر ساختم
... ساختهام من به تمنّاى خويش
خانهاى اندر خور كالاى خويش
هيچ كسم نيست به همسايگى
تا زَنَدم طعنه به بىمايگى
... جهد كنم تا به مقامى رسم
گام نهم پيش و به كامى رسم
(ديوان: 8ـ387)
سبك هندى يا وحشى
استاد زينالعابدين مؤتمن درباره سبك وحشى دو نظريه ارزشمند دارد كه بدون هيچ گونه توضيحى به درج آن مبادرت مىشود: «در همان وقتى كه مقدّمات ظهور سبك هندى فراهم مىشد، سبك ديگرى نيز در شُرف تكوين و نشو و نما بود، پايه اين سبك كه ما آن را به نام فرد شاخص و نماينده بارز آن «سبك وحشى» مىناميم، از اواخر قرن نهم و آغاز قرن دهم به دست بعضى از شعراى آن دوره در ادبيّات فارسى نهاده و از همان دوره كه به موازات سبك هندى در ترقّى بود، شعرايى چون: جامى، بابافغانى و خصوصا ميرزا شرف جهان قزينى و علىقلى ميلى و ديگران هر يك به سهم خود در تكميل و توسعه آن كوشيدند تا بالاخره به دست وحشى شاعر معروف اواخر قرن دهم به سرحدّ كمال خود رسيد.»[10]
«دو سبك جداگانه يعنى سبك وحشى و سبك هندى از زمانى معيّن در مسير تكامل و ترقّى قدم نهادند، سبك وحشى زودتر به مرحله كمال نهايى نايل گرديد و اين سلسله به وحشى خاتمه پذيرفت. سبك ديگر همچنان به سير تكاملى خود ادامه داد تا سرانجام يعنى تقريبا يك قرن بعد به سرحدّ رشد و اعتلاى خود رسيد.»[11]
چون در اين ديباچه و متن كتاب از مباحث: «سبك هندى»، «مكتب وقوع» و «واسوخت» سخن رفته است، به توضيحى كوتاه درباره آن پراخته مىشود:
سبك هندى (اصفهانى)
به سبكى اطلاق مىشود كه مابين آغاز سده دهم تا ميانه سده دوازدهم در ايران و هندوستان رايج بود و آن واكنشى بود در برابر مضامين تقليدى و تكرارى سخنوران سده نهم. اينان براى گريز از تقليد به ابداع و آفرينش مضامين نو دست زده و با وام گرفتن از عناصر تصوير خيال و ايجاز، تركيبات تازه وارد شعر فارسى نمودند به اندازهاى كه هر دم بارِ معانى بر بارِ الفاظ چيره مىشد و نخست به ابهام و سرانجام بر اثر مبالغه و افراط به انحطاط گراييد و باعث ركود و تنزّل شعر پارسى شده و جنبش بازگشت ادبى پاسخى بود بدين زيادهروى. نامورترين شعراى اين سبك عبارتند از: بابافغانى شيرازى (ف 925 ه .ق)، نظيرى نيشابورى (1021 ه .ق)، عُرفى شيرازى (ف 963ـ999 ه .ق)، طالب آملى (ف 1035 ه .ق)، صائب تبريزى، كليم كاشانى (ف 1061 ه .ق) و بيدل دهلوى.[12]
[1]×. يادداشتها در كتاب: صائب و سبك هندى در گستره تحقيقات ادبى، محمّدرسول درياگشت، نشر قطره، چاپ اوّل 71، ص 261.
[2]×. جعفرىدهلى، يونس: مخمّسهاى صائب تبريزى، همان، ص 276.
[3]×. مكتب وقوع در شعر فارسى، احمد گلچين معانى، انتشارات دانشگاه فردوسى مشهد، تاريخ انتشار: زمستان 74: 1.
[4]×. همان: 3 و 4.
[5]×. همان: 5.
[6]×. همان: 6.
[7]×. همان: 12.
[8]×. همان: 781 و 782.
[9]×. نيز بنگريد: مكتب وقوع در شعر فارسى: احمد گلچين معانى، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1348: 562ـ544.
[10]×. تحوّل شعر فارسى: زينالعابدين مؤتمن، تهران: طهورى، 1355: 377، 380.
[11]×. همان.
[12]×. براى تفصيل بيشتر ر.ك: واژهنامه هنر شاعرى: 132ـ130.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#702
Posted: 18 Mar 2013 16:59
لغات و اصطلاحات يزدى در ديوان وحشى
وحشى اصلاً اهل بافق بوده است بعد به همراه برادرش مرادى بافقى براى گذران عمر و امرار معاش و كسب فيض از محضر درس استادان به يزد سفر نموده، رحل اقامت مىافكند؛
از اين رو كلام وحشى تحت تأثير لهجه يزدى قرار گرفته و در بعضى اشعارش كلمات، اصطلاحات و تركيبات يزدى كه عوام نيز از آنها استفاده مىكردند، ديده مىشود. كلماتى چون:
طور، ادا، سهل، پروا و تركيبايى چون: بعد عمرى، بىملاحظه، گرماختلاط، كممحلى، پرخوبى، غمِ كار داشتن، حال خود بودن و غيره در اشعار وحشى به چشم مىخورد. شايد يكى
از دلايلى كه بعضى تذكرهنويسان و محقّقان «وحشى بافقى» را «وحشى يزدى» ناميدهاند وجود قابل محسوس لغات و اصطلاحات يزدى در ديوان وى باشد.
نصيحت اين همه در پرده با آن طور خودرأيى
مگر وحشى نمى داند زبان رمز و ايما را
*ديوان: 3
بگذران دانسته از ما گرادايى سرزده است
بوده نادانسته گر از ما خطايى سرزده است
*ديوان: 24
اصطلاح يزدى: بندى از تركيببند گله يار دل آزار:
خوش كنى خاطرِ وحشى به نگاهى، سهل است
سوى او گوشه چشمى ز تو گاهى سهل است
(هنوز در يزد كاربرد دارد).
*ديوان: 299
بندى از تركيببند وحشى در سوگ دوستى:
سير از عمرِ خود در زندگى خويشتنم
نيست پرواى خود از بىتو دگر زيستنم
پروا داشتن: حوصله داشتن، حال كارى داشتن: هنوز به اين معنى در يزد كاربرد دارد.[1]
*ديوان: 321
چيست باز اين زود رفتن يا چنين دير آمدن
بعد عمرى كامدى، بنشين، زمانى پيش ما
*ديوان: 11
از تيغ بىملاحظه آه ما بترس
اولى است اينكه كس نشود هم نبرد ما
*ديوان: 12
به اغيار از تو اين گرم اختلاطيها كه من ديدم
عجب نبود اگر چون شمع دارم اشكباريها
*ديوان: 13
تويى كه عزّت ما مىبرى به كم محلى
وگرنه خوارى عشقت هلاك صحبت ماست
*ديوان: 22
آنكه هرگز ياد مشتاقان به مكتوبى نكرد
گرچه گستاخىاست مىگوييم، پُرخوبى نكرد
*ديوان: 81
[1]×. نك: واژهنامه يزدى: ايرج افشار: 53.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#703
Posted: 18 Mar 2013 17:07
ستايش حاكمان يزد
درست است كه وحشى شاعرى مدّاح و چاپلوس نبوده است و با قناعت و خرسندى و مناعتطلبى كه در وجود خويش داشته است هيچ گاه پادشاهى را به توقّع صله و پاداش و
جايزه مدح نگفته است ولى گهگاه به ستايش حاكمان يزد پرداخته و از نيكويى، سخاوت، بلندمرتبگى، عدل، احسان، همّت عالى، ايثار، بلنداقبالى، نفاذ امر و سرورى حاكمانى چون
عبداللّه خان اعتمادالدّوله، ابوالمظفّر تهماسبشاه، افشار، بكتاشبيگ، شاه خليلاللّه، شاه اسماعيل دوّم، شاهتهماسب، عباسبيك، غياثالدّين محمّد ميرميران، قاسمبيگ
قسمى، نوّاب، ولى سلطان سخن به ميان آورده است.
آصف (عبداللّه خان) «اعتمادالدوله»: پسر ميرزا سلطان «صدراعظم» ايران بوده كه بعدها وزير حمزهميرزا شده است.
اعتمادالدوله:
باز ده گو پشت دولت از وجود او به كوه
اعتمادالدوله آن پشت و پناه روزگار
*ديوان: 211
آصف جم جاه عبداللّه دريا دل كه هست
كان ز طبع او خجل، بحر از كف او شرمسار
مجلس آراى وزارت، انجمن پيراى عدل
گوهر دريا كفايت، اختر مهر اقتدار
*ديوان: 211
درخور اوصاف آصف نيست وحشى اين مقال
شو به عجز خويش قايل بر دعا كن اختصار
*ديوان: 213
آصف ملك جهان خواجه با نام و نشان
سايه مرحمت شاهسليمان آثار
*ديوان: 276
نوشته حضرت آصف برات من به كسى
كه هيچ حاصل از او نيست غير افغانم
*ديوان: 287
افشار:
افسر افشار بردى تا نهى بر فرق خويش
فكر خود كن اى فلك كارى نكردى سرسرى
*ديوان: 314
بكتاشبيگ: پسر ولى سلطان مورد مدح وحشى قرار گرفته است:
بلندمرتبه بكتاشبيك گردون قدر
كه در زمانه نبيند كسش نظير و همال
*ديوان: 240
جهان مكرمت بكتاش بيگ عادل باذل
كه ذاتش مصدر عدل است و جانش مظهر احسان
*ديوان: 256
سپهر مرتبه بكتاش بيك، اى كه نجوم
دوند حكم تو را در عنان رخش چو باد
*ديوان: 281
ظلّ بكتاشبيك تا جاويد
باد چون چتر بر سر خورشيد
*ديوان: 358
وصف بكتاشبيگ چون گويم
به كه صحّت ز همّتش جويم
*ديوان: 369
شاهخليلاللّه: فرزند ميرميران از ديگر ستودگان وحشى است:
شه والا گهر، بحر كرم، شهزاده اعظم
كه مثلش گوهرى پيدا نشد درياى امكان را
بلنداقبال فرّخفر خليلاللّه دريادل
كه دُرّ تاج اقبال است ذاتش ميرميران را
*ديوان: 165
در ميان شب ز غيبش صدگل صحّت شكفت
بر خليلاللّه شد آتش گلستان، مژده باد
*ديوان: 280
زيب عالم علم شاه خليلاللّه است
كه سر قدر رسانيده ز مه تا ماهى
*ديوان: 290
حضرت شهزاده عالم خليلاللّه كه هست
بر زمينش پاى تمكين، پايهاش بر لامكان
*ديوان: 306
شاه اسماعيل دوّم:
جمشيد فلك سرير شاهاسماعيل كش افسر خورشيد تبارك بادا
*ديوان: 278
نوبت او گذشت و شد تاريخ
نوبت داد شاه اسماعيل
*ديوان: 286
شاهتهماسب: وحشى دو چكامه و يك قطعه در ستايش شاهتهماسب سروده كه در آن به تاريخ بر تخت نشستن و زمان فوت شاهتهماسب اشاره كرده و مادّه تاريخ ساخته است:
شاهتهماسب آنكه دست و دلش
ضامن رزق انس و جان باشد
*ديوان: 187
شاهتهماسب خسرو عادل
كه ز شاهان كسش نديده عديل
داد انصافِ عدل و داد الحق
تا قيامت گذاشت ذكر جميل
*ديوان: 286
هزار شكر كه بر مسند جهانبانى
نشست باز به دولت سكندر ثانى
ابوالمظفّر تهماسبشاه آنكه ظفر
ستاده بر در اقبال او به دربانى
*ديوان: 273
عبّاسبيگ: برادر ولى سلطان ممدوح ديگر وحشى است:
عبّاسبيگ اعظم كز بار احترامش
تا انقراض عالم گردون دو تا بماند
*ديوان: 70
بلندمرتبه عبّاسبيگ گردون قدر
چو آفتاب بود توسن تو چرخ منير
*ديوان: 284
باد تا جاويد عمر و دولت عبّاسبيگ ناگزير دور بادا حدّت عبّاس بيگ
*ديوان: 319
گرامان از گزند خواهد كس
نام عبّاسبيگ حرزش و بس
*ديوان: 369
غياثالدّين محمّد ميرميران: يكى از نوادههاى پسرى شاهنعمتاللّه ولى بوده كه در يزد با فرّ و شكوه تمام حكمرانى مىكرده و مورد احترام مردم يزد بوده است:
مختصر كردم سخن وحشى است كز سر كرده پا
بهر پابوس سگان ميرميران آمده است
*ديوان: 26
بلنداقبال فرّخفر خليلاللّه دريادل
كه درّ تاج اقبال است ذاتش ميرميران را
*ديوان: 165
تفت رشك رياض رضوان است
كه در او جاى ميرميران است
*ديوان: 173
داراى دو كون ميرميران
كش عرصه قدر لامكان است
*ديوان: 176
ميرميران كه كمين رايتش از آيتشان
بهترين ركن فلك را پى استظهار است
*ديوان: 180
پناه ملك و ملّت ميرميران كه امرت حكمفرماى جهان باد
*ديوان: 192
شاهى كه با مشاهده اعتبار او
هستى و نيستى دو گيتى برابر است
يعنى غياث دين محمّد كه در گهش
اى تفاخر سرخاقان و قيصر است
*ديوان: 182
غياثالدّين محمّد آنكه جود باد دست او
به ذلّت خانه مورى نهد تخت سليمان را
*ديوان: 166
غياثالدّين محمّد سرفراز دولت سرمد
كه خاك پاى قدرش تاج فرق فرقدان باشد
*ديوان: 96
ماه ملك آرا غياثالدّين محمّد آنكه هست
بر مراد خاطر او چرخ و انجم را مدار
*ديوان: 198
شاه دريادل غياثالدّين محمّد كز كفش
كان برآرد الامان و بحر گويد زينهار
*ديوان: 205
غياثالّدين محمّد منبع فيض
كه ايزد در دو كونش محترم كرد
*ديوان: 282
شاه دريادل غياثالدّين محمّد آنكه هست
از رياض همّتش نيلوفرى چرخ كبود
*ديوان: 305
يعنى غياث دين محمّد كه درگهش
جاى تفاخر سرخاقان و قيصر است
*ديوان: 182
يعنى غياث دين محمّد كه يافته
نظم دو كون بر لقب نام او قرار
*ديوان: 208
ميرميران كه روى خرّم توست
عيد احرار و قبله ابرار
*ديوان: 201
ميرميران كه تا جهان باشد
باشد او در جهان جهان داور
*ديوان: 218
ميرميران غياث ملّت و ملك
شحنه كامل صفوف كمال
*ديوان: 236
ميرميران كه بود طلعت فرخنده او
صبح عيدى كه شد آفاق از او فرّخ فال
*ديوان: 238
ميرميران كه كشيده است نگارنده غيب
نقش ابروى تو و كرده مه عيدش نام
*ديوان: 245
بزرگ جهان و جهان بزرگى
سر سروران جهان ميرميران
*ديوان: 252
ميرميران سبب امن و امان جان جهان
مظهر فيض ازل ما صدق لطف الاه
*ديوان: 264
كز حادثه باد ميرميران در حفظ دعاى گوشهگيران
*ديوان: 300
ميرميران غياث دين و دول
آفتاب سپهر و ملك و ملل
*ديوان: 373
قاسم بيگ قسمى:
اينكه قاسمبيگ قسمى كشته شد تحريك توست
هرچه شد از شومى روى شب تاريك توست
*ديوان: 314
نام قاسمبيگ قسمى را بهخون آغشته حرف
بس كه در وقت رقم مىرفت اشك آل او
*ديوان: 316
همه ايثار نام قاسمبيگ پس شوم عذرخواه قاسمبيگ
*ديوان: 370
نوّاب:
بر سرش ظلّ خسروى بادا
پشت نوّاب از او قوى بادا
*ديوان: 369
ظل نوّاب باد بر سرشان
صد چو وحشى بود ثناگرشان
*ديوان: 371
ولى سلطان افشار: فرمانرواى كرمان از ستودگان ديگر وحشى است:
تا ابد دولت نوّاب ولى سلطان باد
ملكت سرمديش نامزد فرمان باد
*ديوان: 47
از آن رو شد به آبادى بَدَل ويرانى كرمان
كه دارد بانيى چون عدل نوّاب ولىسلطان
*ديوان: 255
وحشى او رفت و نيايد باز از دارالسلام
ظلّ نوّاب ولىسلطان بماند مستدام
*ديوان: 319
مسندآراى ملك امن و امان
قهرمان زمان ولىسلطان
*ديوان: 367
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#704
Posted: 18 Mar 2013 17:10
يزد در شعر وحشى
انعكاس مكانهاى زندگى شاعران در شعر آنها از قراينى است كه مىتوان به زمانه زندگى آنها و مكانهايى كه در دوران حيات آنان برقرار بوده است پىبرد.
اشارات وحشى به مكانهايى در يزد چون آتشگاه، آتشگاه زردشت، باغ عيشآباد، بافق، تفت، آتشگه گبران، دارالعباده (يزد) و يزد اين نكته را مىرساند، كه اين مكانها در دوران
وحشى در يزد وجود داشتهاند و نام «يزد» نيز در زمان وحشى «يزد» بوده است. با توجّه به اينكه «يزد» در دورانهاى گذشته نامهاى مختلفى داشته است.
نامهاى آتشكده، آتشگاه، آتشگاه زردشت و آتشگه گبران يادآور وجود زردشتيان در يزد است.
باغ عيشآباد، باغى خوش و سرسبز بوده است. حكّام بافق انتظارات وحشى را برآورده نمىساختند. تفت كه جايگاه و تختگاه امير غياثالدّين محمّد ميرميران ممدوح وحشى بوده ا
ست، به تعبير وى رشك رياض رضوان است. در آن روزگار از نام يزد به عنوان دارالعباد يا دارالعباده نام برده مىشده است و نيز وحشى خطّه يزد را با نام دارالامان و گلستان ارم و
روضه دارالقرار مورد خطاب قرار مىداده است.
اشارات وحشى به مكانهايى در يزد
آتشكده:
گشته در لاله ستان داغ دل لاله عيان
همچو هندو كه در آتشكده گيرد آرام
*ديوان: 248
آتشگاه:
دود روزن بودى آتشگاه قهرش را سپهر
دوزخ تابيده در خاكستر او اخگرى
*ديوان: 317
آتشگاه زردشت:
شده ز آب وضوى او به يك مشت
به گردون دود از آتشگاه زردشت
*ديوان: 500
باغ عيشآباد:
باغ عيشآباد هم جايى است، جنّت گر خوش است
ديدهاى آن بوستان، اين بوستان را هم ببين
*ديوان: 304
اى نسيم باغ عيشآباد، اى باد مسيح
بس كه هستى روحپرور، بس كه هستى جانفزا
*ديوان: 303
بافق:
در اظهار انعام حكّام بافق سخن بر لب و گريهام در گلوست
*ديوان: 279
اينك از بافق مىرسد اسباب
دو سه گز ريسمان ولى پرتاب
*ديوان: 383
تفت:
تفت رشك رياض رضوان است
كه در او جاى ميرميران است
*ديوان: 173
آتشگه گبران:
شد كعبه دل از بتان بتخانه وحشى چون كنم
داغ رقيبانش اگر آتشگه گبران كنم
*ديوان: 73
دارالعباده (يزد):
كه به دارالعباده تكليف
مدّتى قبل از آن كه يابم بار
*ديوان: 202
اهل دارالعباده غير از شاه
كش خدا دارد از گزند نگاه
*ديوان: 355
يزد:
حبّذا اين خطّه يزد است يا دارالامان
يا گلستان ارم يا روضه دارالقرار
*ديوان: 198
جايى رسيده كار كه در خاك پاك يزد
حد نيست باد را كه كند زور بر غبار
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#705
Posted: 18 Mar 2013 17:13
آثار وحشى بافقى
دلِ وحشى مگر آتشفشانى است
كه در هر شعرش از آتش، نشانى است؟
پژمان بختيارى[1]
وحشى شاعرى بوده كه در همه گونههاى شعر پارسى طبعى آزموده و به گفته صاحب روز روشن: «بر انواع نظم به طريقه سهلِ ممتنع قدرت داشته»[2] در پارهاى به نهايت اوستادى رسيده و در برخى نيز نمونههاى بديعى آفريده است، گروهى بر اين باورند كه وحشى طرز نوينى را در «شوخى كلام بابافغانى پديد آورد و بدان لطافتى دو چندان بخشيد.»[3] بسيارى به تقليد از او برخاستند، امّا هيچ كدام در اين عرصه ياراى برابرى با او را نيافتند. چونان لطايفى را بعدها نزد شعراى سبك هندى (اصفهانى) ديديم. نغزترين اثر او را تركيببند مربّع «شرح پريشانى» مىدانند و جاودانهترين اثرش را فرهاد و شيرين.
به هر حال آنچه از آن پاكباخته بيشه غم و دلباخته دردپيشه بر جاى مانده، عبارت است از:
1ـ ديوان
شامل غزليّات، رباعيّات، مثنويّات، قطعات، قصايد و چند تركيببند و ترجيعبند كه دربردارنده 5273 بيت (بنابر چاپ دكتر حسين نخعى) است. نخستين بار كليّاتِ ديوان وى به سعى تقىالدّين اوحدى بليانى معاصر وى در 9000 بيت گردآورى شد.
اگر نوشته تذكره ميخانه را درست بدانيم، مىبايد برخى از اشعار ديوان را از آنِ مرادى برادر وحشى دانست! امّا در «صُحُف ابراهيم» تعداد ابيات ديوان وى 12000 بيت نوشته شده است. تقريبا كاملترين ديوانى كه از وحشى چاپ شده، كار آقاى دكتر نخعى است كه كلّيّات وحشى را در 9111 بيت گردآورى و چاپ كرد، امّا برخى از اشعار بويژه قصايد وحشى درجُنگها و تذكرهها وجود دارد كه در چاپ دكتر نخعى نيامده است.[4]
آقاى حسين مسرّت، ديوان كامل وى را بر اساس 7 نسخه كهن مربوط به سدههاى 10 و 11 ه .ق چاپ كرده است.
2ـ مثنوى فرهاد و شيرين
از او اشعار شيرين ماند بسيار
همه ارزنده همچون دُرّ شهوار
كه يك گنجينه زان دُرهاى سنگين
گرفته نقشى از فرهاد و شيرين
پژمان بختيارى[5]
يا به بيانى ديگر «شيرين و فرهاد» نامورترين نامه اوست كه در آن با بيانى سوزناك، لطيفترين دقايق عارفانه را با شورانگيزى تمام بيان داشته است. اين مثنوى 1070 بيتى بر سياق خسرو و شيرين نظامى سروده شده است. با اين تفاوت كه در اين نامه، فرهاد جلوهاى درخور دارد. اين مثنوى ناتمام را بعدها: كوثرى همدانى، حبيب[6]، وصال و صابر (هر سه شيرازى) كامل كردند، امّا هيچ كدام به اندازه كارهاى وصال و صابر مقبول نيفتاد. آن دو نفر منظومه را به 2625 بيت رساندند.
دكتر عبدالحسين زرّينكوب درباره اين منظومه مىنويسد:
«در بين كسانى كه بعد از [فخرالدّين اسعد گرگانى] به نظم قصّههاى بزمى پرداختهاند، فقط وحشى در شيرين و فرهاد و مكتبى شيرازى در ليلى و مجنون تا اين حد به شور و درد قهرمان آشنا شدهاند.»[7] برخى نيز همچون وحدت و خوارزمى به تقليد از وى به سرودن فرهاد و شيرين پرداختند. اين كتاب يك بار در سال 1933 م به زبان انگليسى ترجمه و چاپ شده[8] و اكنون ترجمه چينى آن بوسيله پنچينلين زير چاپ است.[9] ميرحيدر معمّايى صميمىترين دوست وحشى رباعى مستزادى در مادّه تاريخ سرودن اين مثنوى دارد:
در مثنوى از ذوق دلارا وحشى دُرّها افشاند
تا خاتمه نارسيده امّا وحشى دُرّها درماند
دوران پى مثنوىّ بىخاتمهاش تاريخ چو خواست
گفتيم كه: «مثنوىّ ملاّوحشى» بىخاتمه ماند!
991 ق
نيز مىتوان فرهاد و شيرين را وابسته به دوره جوانى و پرشورى وحشى دانست و چون ديگر نتوانست آن گونه كه دلخواهش بود آن را ادامه داده و به پايان برساند، ديگر كوششى براى به انجام رساندنش نكرد (اگر نظر برخى را بپذيريم كه مادّه تاريخ فرهاد و شيرين، 961 ه .ق است).
برخى به اشتباه نام اين مثنوى را «ليلى و مجنون» نوشتهاند.[10] برخى نيز نام آن را خسرو و شيرين دانستهاند[11] حتّى مدرّس تبريزى در ريحانهالادب، علاوه بر فرهاد و شيرين، خسرو و شيرين را هم منظومهاى از آنِ وحشى دانسته است.[12] قديمى ترين نسخه خطّى فرهاد و شيرين كه در 997 ه .ق تحرير شده در موزه ايران باستان نگهدارى مىشود.
3ـ مثنوى ناظر و منظور
اين مثنوى عرفانى و اخلاقى نيز بر وزن و به سانِ خسرو و شيرين نظامى است، يعنى داستان عاشق و معشوقى است كه پس از سالها در به درى، در مصر به يكديگر مىرسند. آنچه شايسته گفتن مىنمايد اين است كه برخلاف تمامى منظومههاى عاشقانه، قهرمانان اين منظومه هر دو مذكّر هستند و به نظر مىرسد اين عشق، عشقى غير زمينى باشد.سال پايان اين منظومه 1569 بيتى، 996 ق است. وحشى اين مثنوى را در سالهاى ميانى زندگيش سروده و در آغاز آن اشاره به زندگى سخت و ناهموار خود دارد.
در ادبيّات فارسى سه منظومه ديگر به همين نام از: پير جمال اردستانى، حاجى ابرقويى و كاتبىتُرشيزى وجود دارد.
4ـ مثنوى خلدبرين
مثنوى عرفانى به تقليد از مخزنالاسرار نظامى و در همان بحر است. و در قالب پند و اندرز، تمثيلهاى اخلاقى و حِكَمى با حكاياتى زيبا در شش روضه فراهم آمده است. اين مثنوى بر روى هم 592 بيت دارد. مؤلّف ميخانه معتقد است كه وحشى آن را به انجام نرسانده است.[13] وحشى در آغاز آن اشاره به نظامى دارد و از او به نيكى ياد مىكند:
بانى «مخزن» كه نهاد آن اساس
مايه او بود برون از قياس
خانه پُر از گنج خداداد داشت
عالَمى از گنج خود آباد داشت
از مدد طبعِ گهرسنجِ خويش
مخزنى آراست پى گنج خويش
بود در او گنج فراوان به كار
مخزن صد گنج چه، صدصد هزار
گوهر اسرار الهى در او
آن قدر اسرار كه خواهى در او
(ديوان: 387)
در ادب فارسى دو مثنوى به همين نام از محمّد يوسف واله اصفهانى[14] و مجد خوافى وجود دارد.
5ـ مكتوب (نامه)
تنها اثر منثورى كه از وحشى در دست است، همانا نامه سوزناكى است كه وحشى به دلدارِ خود نوشته و آن را با اشعارى دلپسند زينت داده است. دو تحرير از اين نامه در مجموعههاى خطّى كتابخانه ملك تهران وجود دارد. اين نامه با اين بيت آغاز مىشود:
الا اى پيك بادِ صبح، بشتاب
مرا هجران ز پا افكند درياب[15]
[1]×. فرهاد و شيرين: به كوشش حسين كوهى كرمانى، تهران: بىنا، 1306: 191.
[2]×. تذكره روز روشن، همان جا: 897.
[3]×. پروفسور كمال عينى از تاجيكستان در كنگره خواجوى كرمانى كه در مهرماه 1370 در كرمان تشكيل شده بود، براى آقاى حسين مسرّت نقل كرده است: وحشى بافقى مقامى بس رفيع در موسيقى تاجيكستان دارد. در آنجا ما شش مقام موسيقى تاجيكى را با اشعار وحشى مىخوانيم. وى خاطر نشان كرد در يكى از ميدانهاى شهر دوشنبه تاجيكستان مجسّمه وحشى و فرّخى نصب است.
[4]×. از جمله رجوع كنيد به مقاله «اشعار چاپ نشده وحشى»: محمّداويس صالح صدّيقى، مجلّه دانشكده ادبيّات دانشگاه تهران، س 18، ش 1 1350: 116ـ104.
[5]×. فرهاد و شيرين: كوهى، همان جا: 191.
[6]×. جز ابياتى اندك، چيزى از آن در دست نيست. بنگريد: «حبيب شيرازى سخنورى گمنام»: حسين مسرّت، آشنا، س 3، ش 16 فروردين ـ ارديبهشت 1373: 86ـ82.
[7]×. با كاروان حلّه: عبدالحسين زرّينكوب، تهران: علمى، چاپ ششم، 1370: 195.
[8]×. فهرست كتابهاى چاپى فارسى: خانبابامشار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1352، ج 2: 2413.
[9]×. روزنامه همشهرى، ش 9/1 31/5/71: 10. مصاحبه با مترجمه كه استاد ايرانشناسى است. نيز يك بار فرهاد و شيرين به زبان سيرليك به كوشش جوره بيك نذرى در تاجيكستان چاپ شده است. يك بار هم چنانكه در كتابشناسى خاورشناسان (ص 117) آمده به روسى ترجمه شده است.
[10]×. از جمله در پاورقى مقاله رشيد ياسمى در مجلّه آينده س 1، ش 3: 188 و فهرست نسخه هاى خطّى دانشكده الهيّات دانشگاه تهران (ج 1: 136) ذيل نسخه ش 8/172 ب.
[11]×. نسخه خطّى كتابخانه آستان قدس رضوى، ش 11996.
[12]×. ريحانهالادب، محمّدعلى مدرّس تبريزى، تهران: خيام، چاپ سوّم، 1369، ج 5 و 6: 307.
[13]×. تذكره ميخانه، همان جا: 183.
[14]×. الذريعه الى تصانيف الشيعه: آقابزرگ طهرانى، قم: اسماعيليان، بىتا، ج 7: 240.
[15]×. متن كامل اين نامه به وسيله آقاى حسين مسرّت در مجلّه گلچرخ، ش 10 تير و مرداد 1373 چاپ شده است.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#706
Posted: 18 Mar 2013 19:52
دانلود آثار وحشی از ۴شیرد
دیوان وحشی بافقی
ناظر و منظور
منظومه خلد برین
وحشی بافقی
رباعیات
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#707
Posted: 18 Mar 2013 20:01
دانلود آثار وحشی از مدیافایر
دیوان وحشی بافقی
ناظر و منظور
منظومه خلد برین
وحشی بافقی
رباعیات
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7