انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 71 از 71:  « پیشین  1  2  3  ...  69  70  71

Vahshi Bafqi | وحشی بافقی


مرد

 
وحشى و سبك هندى

از قرن نهم به بعد عده‏اى از شاعران سعى نمودند كه از تقليد و تكرار بپرهيزند و غزل را با احساسات صميمانه و صادقانه بسرايند. وحشى، اهلى و هلالى و عدّه‏اى كه خود را منتسب به مكتب وقوع مى‏دانستند و حتّى بعضى «وقوعى» تخلّص مى‏كردند از اين گروه بودند. امّا يك مشكل وجود داشت و آن اين بود در سرزمينى كه زن حضور در اجتماع نداشته و بردن نامش با غيرت افراد و كسان وى همراه بود از اين رو مجالى براى بيان احساسات صميمانه عاشقانه باقى نمى‏گذاشت و تنها راه عشق ورزيدن به همجنس بود. در پى اين مرحله عدّه‏اى از شاعران به امّيد صلات و عطاياى پادشاهان هندى روانه آن سرزمين شدند و اين شيوه به «هندى» موسوم شد. سبك هندى بيش از دو قرن در كمال و رونق بود و سرانجام به ابتذال گراييد.[1]

يكى از ويژگيهاى سبك هندى اين است كه شاعر در رو به رويى با عالم بيرون بيشتر به حالات روحى و نفسانى خود توجّه مى‏كند و به تعبيرى ديگر بجاى آنكه شاعر در طبيعت قرار گيرد و آن را توصيف نمايد، طبيعت در روح و فكر و انديشه شاعر جاى گرفته و بر شعر او تأثير مى‏گذارد.[2] اين امر نيز در اشعار وحشى ديده مى‏شود زيرا قبل از وصف طبيعت به قواى روحى و باطنى و وجود پردرد و اندوه خود نظر دارد.



در شعر شعراى سبك هندى از جمله وحشى تركيبات عاميانه و اصطلاحات روزمرّه، تمثيل و ارسال المثل ديده مى‏شود كه ريشه در زندگى عوام و جامعه و مردم جامعه دارد.

وحشى و سبك هندى

خصوصيّات سبك هندى:

1ـ تلاش شاعر براى يافتن مضامين باريك و بديع و نكته‏سنجى در حدّ بسيار بالا:

وحشى از اين خصيصه كه مضمونهايى دقيق و ظريف بيافريند و زبانش را مشكل و ديرياب كند، به دور بود و مضامين باريك را وقتى در شعر به كار مى‏برد كه مطابق و متناسب با احساسات و حالات روحى و قلبى او باشد.



2ـ تعقيد، ابهام و ايجاز:

كلام وحشى چون ساده و سليس و روان است، طبيعتا از تعقيد و پيچيدگى و ابهام به دور است.



3ـ شيوع فنّ ارسال المثل و كثرت استعمال تمثيل:

اشعار وحشى چون برخاسته از كلام مردم و منعكس كننده احوال زندگى آنان و از دل جامعه و مردم برخاسته بود؛ از اينرو از ارسال المثل و تمثيل خالى نيست.



4ـ استعارات و الفاظ و تركيبات به طور مجاز:

اشعار وحشى از الفاظ و عباراتى كه ذهن را منحرف سازد و به تفكّر زياد نياز داشته باشد، به دور است.



5ـ استعمال صنعت تقابل و مراعات نظير و تناسب ارتباط لفظى و معنوى الفاظ:

وحشى در اكثر اشعارش با استفاده از صنعت مراعات نظير، تناسب لفظى و معنوى و هماهنگى عبارات و كلمات را حفظ نموده است.



6ـ استعمال امثال و اصطلاحات سايره:

زبان وحشى چون به زبان تخاطب نزديك است از اينرو از اصطلاحاتى استفاده مى‏كند كه حكم مثل ساير را پيدا كرده و يا عينا در متن جامعه بدان صحبت مى‏كنند از اينرو به دل مى‏نشيند و ارتباط خواننده با اشعارش مأنوس‏تر و طبيعى‏تر مى‏گردد.

در زمان وحشى يعنى در ربع اوّل سده دهم هجرى زبان وقوع كه زبانى فصيح، سليس، داراى عفّت كلام و به دور از هر نوع تصنّع و تكلّف بود به شعر فارسى وارد شد[3] و غزل را از حالت خشك و سرد بيرون آورد. مكتب وقوع حد فاصلى است ميان شعر دوره تيمورى و سبك معروف به هندى كه عاشق و معشوق حالات عشقى خود را از روى واقع نسبت به هم بيان مى‏كردند، شعر ساده و بدور از هرگونه تكلّف و تصنّع ادبى است. در زبان وقوع از آرايشهاى لفظى و معنوى خبرى نيست بلكه سخن به صورت صاف، صريح و متناسب با بيان حال و احوالات درونى شاعر گفته مى‏شود.[4]

قبل از شيوع مكتب وقوع، شاعران غزلسرا از بابافغانى شيرازى (م: 925 ه) تقليد مى‏كردند و پس از او كسانى كه تقليد را به تجدّد كشانيدند. شعراى متأخّرى چون شرف و شريف و وحشى و محتشم و ضميرى و ديگران از طرز و روش كلام وى تتبّع نمودند.[5]

شبلى نعمانى در شعرالعجم مى‏آورد: بعد از شرف جهان «كسانى كه اين طرز را شيوه خاصّ خويش ساخته‏اند: وحشى يزدى، عليقلى‏ميلى، علينقى كمره‏اى هستند. وحشى يزدى چون كه رند و اوباش مشرب بود و بيشتر با معشوقه‏هاى بازارى سر و كار داشت، اين طرز را از اعتدال بيرون برد. واسوخت را هم او ابتدا كرده و بدو هم خاتمه يافت.»

سپس بيان مى‏دارد: «در عشق و هوسبازى حالاتى كه پيش مى‏آيد، ادا كردن آن را وقوع‏گويى گويند. به هر حال موجد آن همان طور كه آزاد نوشته اميرخسرو دهلوى است. شرف قزوينى، ولى دشت بياضى، وحشى يزدى آن را به پايه بلندى رسانيدند.»[6]

در تذكره ميخانه درباره وحشى آمده است: «... شاعرى متين و نكته‏پردازى رنگين است. اشعارش اكثر به طرز وقوع است. الحق كه اين فن را خوب ورزيده و هرچه گفته ناخنى بر دل مى‏زند.»[7]

شبلى نعمانى معتقد است كه واسوخت را وحشى ابداع كرده و بدو هم خاتمه يافته است. واسوخت نوعى از وقع‏گويى است و به شعرى اطلاق مى‏شود كه مضمون و محتواى آن اعراض و روى گردانى از معشوق باشد. اين كلمه با حذف نون مصدرى «واسوختن» درست معنى ضدّ آن را كه «سوختن» باشد، مى‏دهد.

در فرهنگ بهار عجم واسوختن به معنى اعراض كردن و روى برتافتن از چيزى و ترك عشق گفتن، آمده است.[8]

اينكه شبلى نعمانى ابتدا و انتهاى واسوخت را متعلّق به وحشى مى‏داند، نمى‏تواند نظرى چندان صحيح باشد زيرا اين حالتى است كه ممكن است براى هر شخصى ايجاد شود، تنها وحشى از معشوق جفاپيشه و ستمكار روى نمى‏گردانيده بلكه ديگران هم كم و بيش در برابر بى‏وفايى و سركشى معشوق اعراض مى‏كرده‏اند. با منسوخ شدن سبك وقوع «واسوخت‏گويى» از ميان نرفت و پس از آن تا اين اواخر در هندوستان رواج داشت و هم اكنون در شعرِ «ريخته» واسوخت گويى عنوانى دارد.



نمونه‏هايى از شعر مكتب وقوعى وحشى بافقى:

روم به جاى دگر، دل دهم به يار دگر
هواى يار دگر دارم و ديار دگر

به ديگرى دهم اين دل كه خوار كرده توست
چرا كه عاشق نو دارد اعتبار دگر

ميان ما و تو، ناز و نياز برطرف است
به خود تو نيز بده بعد از اين قرار دگر

خبر دهيد به صيّاد ما كه ما رفتيم
به فكر صيد دگر باشد و شكار دگر

خموش وحشى از انكار عشق او، كاين حرف
حكايتى است كه گفتى هزار بار دگر


*ديوان: 92 و 93



جستم از دام، به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم كه فريب تو خورم بار دگر



شد طبيب من بيمار، مسيحا نفسى
تو برو بهر علاج دل بيمار دگر



بس كه آزرده مرا، خوشترم از راحت اوست
گر صد آزار ببينم ز دل آزار دگر



وحشى از دست جفا رست دلت واقف باش
كه نيفتد سر و كارت به جفاكار دگر




*ديوان: 94



ما چون ز درى پاى كشيديم، كشيديم
امّيد ز هر كس كه بريديم، بريديم



دل نيست كبوتر كه چو برخاست نشيند
از گوشه بامى كه پريديم، پريديم



رم دادن صيد خود از آغاز غلط بود
حالا كه رماندى و رميديم، رميديم



كوى تو كه باغ ارم روضه خلد است
انگار كه ديديم، نديديم، نديديم



صد باغ بهار است و صلاى گل و گلشن
گر ميوه يك باغ نچيديم، نچيديم



سر تا به قدم تيغ دعاييم و تو غافل
هان واقف دم باش رسيديم، رسيديم



وحشى سبب دورى و اين قسم سخنها
آن نيست كه ما هم نشنيديم، شنيديم




*ديوان: 112

سبك وحشى



نكته‏دانان اگر نو، ار كهنند
همگى پيروان طرز منند




«وحشى»: 361

هر سخنور را سبكى است كه با آن به بيان احساسات و عواطف خود مى‏پردازد. وحشى را از سويى پيرو سبك بابافغانى مى‏دانند كه بعدها سبك هندى از آن زاييده شد و معتقدند كه كلامش دلنشين‏تر و زنده‏تر از كلام بابافغانى است و از سويى آفريننده طرز جديدى به نام «واسوخت» كه در ادب فارسى همه‏جا قرين نامش است.[9] چنانكه خود گويد:





طرح نوى در سخن انداختم
طرحِ سخن، نوع دگر ساختم



... ساخته‏ام من به تمنّاى خويش
خانه‏اى اندر خور كالاى خويش



هيچ كسم نيست به همسايگى
تا زَنَدم طعنه به بى‏مايگى



... جهد كنم تا به مقامى رسم
گام نهم پيش و به كامى رسم




(ديوان: 8ـ387)

سبك هندى يا وحشى

استاد زين‏العابدين مؤتمن درباره سبك وحشى دو نظريه ارزشمند دارد كه بدون هيچ گونه توضيحى به درج آن مبادرت مى‏شود: «در همان وقتى كه مقدّمات ظهور سبك هندى فراهم مى‏شد، سبك ديگرى نيز در شُرف تكوين و نشو و نما بود، پايه اين سبك كه ما آن را به نام فرد شاخص و نماينده بارز آن «سبك وحشى» مى‏ناميم، از اواخر قرن نهم و آغاز قرن دهم به دست بعضى از شعراى آن دوره در ادبيّات فارسى نهاده و از همان دوره كه به موازات سبك هندى در ترقّى بود، شعرايى چون: جامى، بابافغانى و خصوصا ميرزا شرف جهان قزينى و على‏قلى ميلى و ديگران هر يك به سهم خود در تكميل و توسعه آن كوشيدند تا بالاخره به دست وحشى شاعر معروف اواخر قرن دهم به سرحدّ كمال خود رسيد.»[10]

«دو سبك جداگانه يعنى سبك وحشى و سبك هندى از زمانى معيّن در مسير تكامل و ترقّى قدم نهادند، سبك وحشى زودتر به مرحله كمال نهايى نايل گرديد و اين سلسله به وحشى خاتمه پذيرفت. سبك ديگر همچنان به سير تكاملى خود ادامه داد تا سرانجام يعنى تقريبا يك قرن بعد به سرحدّ رشد و اعتلاى خود رسيد.»[11]

چون در اين ديباچه و متن كتاب از مباحث: «سبك هندى»، «مكتب وقوع» و «واسوخت» سخن رفته است، به توضيحى كوتاه درباره آن پراخته مى‏شود:



سبك هندى (اصفهانى)

به سبكى اطلاق مى‏شود كه مابين آغاز سده دهم تا ميانه سده دوازدهم در ايران و هندوستان رايج بود و آن واكنشى بود در برابر مضامين تقليدى و تكرارى سخنوران سده نهم. اينان براى گريز از تقليد به ابداع و آفرينش مضامين نو دست زده و با وام گرفتن از عناصر تصوير خيال و ايجاز، تركيبات تازه وارد شعر فارسى نمودند به اندازه‏اى كه هر دم بارِ معانى بر بارِ الفاظ چيره مى‏شد و نخست به ابهام و سرانجام بر اثر مبالغه و افراط به انحطاط گراييد و باعث ركود و تنزّل شعر پارسى شده و جنبش بازگشت ادبى پاسخى بود بدين زياده‏روى. نامورترين شعراى اين سبك عبارتند از: بابافغانى شيرازى (ف 925 ه .ق)، نظيرى نيشابورى (1021 ه .ق)، عُرفى شيرازى (ف 963ـ999 ه .ق)، طالب آملى (ف 1035 ه .ق)، صائب تبريزى، كليم كاشانى (ف 1061 ه .ق) و بيدل دهلوى.[12]

[1]×. يادداشتها در كتاب: صائب و سبك هندى در گستره تحقيقات ادبى، محمّدرسول درياگشت، نشر قطره، چاپ اوّل 71، ص 261.

[2]×. جعفرى‏دهلى، يونس: مخمّسهاى صائب تبريزى، همان، ص 276.

[3]×. مكتب وقوع در شعر فارسى، احمد گلچين معانى، انتشارات دانشگاه فردوسى مشهد، تاريخ انتشار: زمستان 74: 1.

[4]×. همان: 3 و 4.

[5]×. همان: 5.

[6]×. همان: 6.

[7]×. همان: 12.

[8]×. همان: 781 و 782.

[9]×. نيز بنگريد: مكتب وقوع در شعر فارسى: احمد گلچين معانى، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1348: 562ـ544.

[10]×. تحوّل شعر فارسى: زين‏العابدين مؤتمن، تهران: طهورى، 1355: 377، 380.

[11]×. همان.

[12]×. براى تفصيل بيشتر ر.ك: واژه‏نامه هنر شاعرى: 132ـ130.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
لغات و اصطلاحات يزدى در ديوان وحشى

وحشى اصلاً اهل بافق بوده است بعد به همراه برادرش مرادى بافقى براى گذران عمر و امرار معاش و كسب فيض از محضر درس استادان به يزد سفر نموده، رحل اقامت مى‏افكند؛

از اين رو كلام وحشى تحت تأثير لهجه يزدى قرار گرفته و در بعضى اشعارش كلمات، اصطلاحات و تركيبات يزدى كه عوام نيز از آنها استفاده مى‏كردند، ديده مى‏شود. كلماتى چون:

طور، ادا، سهل، پروا و تركيبايى چون: بعد عمرى، بى‏ملاحظه، گرم‏اختلاط، كم‏محلى، پرخوبى، غمِ كار داشتن، حال خود بودن و غيره در اشعار وحشى به چشم مى‏خورد. شايد يكى

از دلايلى كه بعضى تذكره‏نويسان و محقّقان «وحشى بافقى» را «وحشى يزدى» ناميده‏اند وجود قابل محسوس لغات و اصطلاحات يزدى در ديوان وى باشد.



نصيحت اين همه در پرده با آن طور خودرأيى
مگر وحشى نمى‏ داند زبان رمز و ايما را


*ديوان: 3



بگذران دانسته از ما گرادايى سرزده است
بوده نادانسته گر از ما خطايى سرزده است

*ديوان: 24

اصطلاح يزدى: بندى از تركيب‏بند گله يار دل آزار:



خوش كنى خاطرِ وحشى به نگاهى، سهل است
سوى او گوشه چشمى ز تو گاهى سهل است

(هنوز در يزد كاربرد دارد).

*ديوان: 299

بندى از تركيب‏بند وحشى در سوگ دوستى:



سير از عمرِ خود در زندگى خويشتنم
نيست پرواى خود از بى‏تو دگر زيستنم



پروا داشتن: حوصله داشتن، حال كارى داشتن: هنوز به اين معنى در يزد كاربرد دارد.[1]

*ديوان: 321



چيست باز اين زود رفتن يا چنين دير آمدن
بعد عمرى كامدى، بنشين، زمانى پيش ما

*ديوان: 11



از تيغ بى‏ملاحظه آه ما بترس
اولى است اينكه كس نشود هم نبرد ما

*ديوان: 12



به اغيار از تو اين گرم اختلاطيها كه من ديدم
عجب نبود اگر چون شمع دارم اشكباريها

*ديوان: 13



تويى كه عزّت ما مى‏برى به كم محلى
وگرنه خوارى عشقت هلاك صحبت ماست

*ديوان: 22



آنكه هرگز ياد مشتاقان به مكتوبى نكرد
گرچه گستاخى‏است مى‏گوييم، پُرخوبى نكرد

*ديوان: 81



[1]×. نك: واژه‏نامه يزدى: ايرج افشار: 53.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
ستايش حاكمان يزد

درست است كه وحشى شاعرى مدّاح و چاپلوس نبوده است و با قناعت و خرسندى و مناعت‏طلبى كه در وجود خويش داشته است هيچ گاه پادشاهى را به توقّع صله و پاداش و

جايزه مدح نگفته است ولى گهگاه به ستايش حاكمان يزد پرداخته و از نيكويى، سخاوت، بلندمرتبگى، عدل، احسان، همّت عالى، ايثار، بلنداقبالى، نفاذ امر و سرورى حاكمانى چون

عبداللّه‏ خان اعتمادالدّوله، ابوالمظفّر تهماسب‏شاه، افشار، بكتاش‏بيگ، شاه خليل‏اللّه‏، شاه اسماعيل دوّم، شاه‏تهماسب، عباس‏بيك، غياث‏الدّين محمّد ميرميران، قاسم‏بيگ

قسمى، نوّاب، ولى سلطان سخن به ميان آورده است.



آصف (عبداللّه‏ خان) «اعتمادالدوله»: پسر ميرزا سلطان «صدراعظم» ايران بوده كه بعدها وزير حمزه‏ميرزا شده است.

اعتمادالدوله:



باز ده گو پشت دولت از وجود او به كوه
اعتمادالدوله آن پشت و پناه روزگار

*ديوان: 211



آصف جم جاه عبداللّه‏ دريا دل كه هست
كان ز طبع او خجل، بحر از كف او شرمسار
مجلس آراى وزارت، انجمن پيراى عدل
گوهر دريا كفايت، اختر مهر اقتدار

*ديوان: 211



درخور اوصاف آصف نيست وحشى اين مقال
شو به عجز خويش قايل بر دعا كن اختصار

*ديوان: 213



آصف ملك جهان خواجه با نام و نشان
سايه مرحمت شاه‏سليمان آثار

*ديوان: 276



نوشته حضرت آصف برات من به كسى
كه هيچ حاصل از او نيست غير افغانم

*ديوان: 287

افشار:



افسر افشار بردى تا نهى بر فرق خويش
فكر خود كن اى فلك كارى نكردى سرسرى

*ديوان: 314

بكتاش‏بيگ: پسر ولى سلطان مورد مدح وحشى قرار گرفته است:



بلندمرتبه بكتاش‏بيك گردون قدر
كه در زمانه نبيند كسش نظير و همال

*ديوان: 240



جهان مكرمت بكتاش ‏بيگ عادل باذل
كه ذاتش مصدر عدل است و جانش مظهر احسان




*ديوان: 256



سپهر مرتبه بكتاش‏ بيك، اى كه نجوم
دوند حكم تو را در عنان رخش چو باد

*ديوان: 281



ظلّ بكتاش‏بيك تا جاويد
باد چون چتر بر سر خورشيد

*ديوان: 358



وصف بكتاش‏بيگ چون گويم
به كه صحّت ز همّتش جويم

*ديوان: 369



شاه‏خليل‏اللّه‏: فرزند ميرميران از ديگر ستودگان وحشى است:



شه والا گهر، بحر كرم، شهزاده اعظم
كه مثلش گوهرى پيدا نشد درياى امكان را



بلنداقبال فرّخ‏فر خليل‏اللّه‏ دريادل
كه دُرّ تاج اقبال است ذاتش ميرميران را

*ديوان: 165



در ميان شب ز غيبش صدگل صحّت شكفت
بر خليل‏اللّه‏ شد آتش گلستان، مژده باد

*ديوان: 280



زيب عالم علم شاه خليل‏اللّه‏ است
كه سر قدر رسانيده ز مه تا ماهى

*ديوان: 290



حضرت شهزاده عالم خليل‏اللّه‏ كه هست
بر زمينش پاى تمكين، پايه‏اش بر لامكان

*ديوان: 306

شاه اسماعيل دوّم:



جمشيد فلك سرير شاه‏اسماعيل كش افسر خورشيد تبارك بادا
*ديوان: 278



نوبت او گذشت و شد تاريخ
نوبت داد شاه اسماعيل

*ديوان: 286

شاه‏تهماسب: وحشى دو چكامه و يك قطعه در ستايش شاه‏تهماسب سروده كه در آن به تاريخ بر تخت نشستن و زمان فوت شاه‏تهماسب اشاره كرده و مادّه تاريخ ساخته است:



شاه‏تهماسب آنكه دست و دلش
ضامن رزق انس و جان باشد

*ديوان: 187



شاه‏تهماسب خسرو عادل
كه ز شاهان كسش نديده عديل



داد انصافِ عدل و داد الحق
تا قيامت گذاشت ذكر جميل

*ديوان: 286



هزار شكر كه بر مسند جهانبانى
نشست باز به دولت سكندر ثانى



ابوالمظفّر تهماسب‏شاه آنكه ظفر
ستاده بر در اقبال او به دربانى


*ديوان: 273

عبّاس‏بيگ: برادر ولى سلطان ممدوح ديگر وحشى است:



عبّاس‏بيگ اعظم كز بار احترامش
تا انقراض عالم گردون دو تا بماند

*ديوان: 70



بلندمرتبه عبّاس‏بيگ گردون قدر
چو آفتاب بود توسن تو چرخ منير

*ديوان: 284



باد تا جاويد عمر و دولت عبّاس‏بيگ ناگزير دور بادا حدّت عبّاس‏ بيگ
*ديوان: 319



گرامان از گزند خواهد كس
نام عبّاس‏بيگ حرزش و بس

*ديوان: 369

غياث‏الدّين محمّد ميرميران: يكى از نواده‏هاى پسرى شاه‏نعمت‏اللّه‏ ولى بوده كه در يزد با فرّ و شكوه تمام حكمرانى مى‏كرده و مورد احترام مردم يزد بوده است:



مختصر كردم سخن وحشى است كز سر كرده پا
بهر پابوس سگان ميرميران آمده است

*ديوان: 26



بلنداقبال فرّخ‏فر خليل‏اللّه‏ دريادل
كه درّ تاج اقبال است ذاتش ميرميران را

*ديوان: 165



تفت رشك رياض رضوان است
كه در او جاى ميرميران است

*ديوان: 173



داراى دو كون ميرميران
كش عرصه قدر لامكان است

*ديوان: 176



ميرميران كه كمين رايتش از آيت‏شان
بهترين ركن فلك را پى استظهار است

*ديوان: 180



پناه ملك و ملّت ميرميران كه امرت حكمفرماى جهان باد

*ديوان: 192



شاهى كه با مشاهده اعتبار او
هستى و نيستى دو گيتى برابر است



يعنى غياث دين محمّد كه در گهش
اى تفاخر سرخاقان و قيصر است

*ديوان: 182



غياث‏الدّين محمّد آنكه جود باد دست او
به ذلّت خانه مورى نهد تخت سليمان را

*ديوان: 166



غياث‏الدّين محمّد سرفراز دولت سرمد
كه خاك پاى قدرش تاج فرق فرقدان باشد

*ديوان: 96



ماه ملك آرا غياث‏الدّين محمّد آنكه هست
بر مراد خاطر او چرخ و انجم را مدار

*ديوان: 198



شاه دريادل غياث‏الدّين محمّد كز كفش
كان برآرد الامان و بحر گويد زينهار

*ديوان: 205



غياث‏الّدين محمّد منبع فيض
كه ايزد در دو كونش محترم كرد

*ديوان: 282



شاه دريادل غياث‏الدّين محمّد آنكه هست
از رياض همّتش نيلوفرى چرخ كبود

*ديوان: 305



يعنى غياث دين محمّد كه درگهش
جاى تفاخر سرخاقان و قيصر است

*ديوان: 182



يعنى غياث دين محمّد كه يافته
نظم دو كون بر لقب نام او قرار

*ديوان: 208



ميرميران كه روى خرّم توست
عيد احرار و قبله ابرار

*ديوان: 201



ميرميران كه تا جهان باشد
باشد او در جهان جهان داور

*ديوان: 218



ميرميران غياث ملّت و ملك
شحنه كامل صفوف كمال

*ديوان: 236



ميرميران كه بود طلعت فرخنده او
صبح عيدى كه شد آفاق از او فرّخ فال

*ديوان: 238



ميرميران كه كشيده است نگارنده غيب
نقش ابروى تو و كرده مه عيدش نام

*ديوان: 245



بزرگ جهان و جهان بزرگى
سر سروران جهان ميرميران

*ديوان: 252



ميرميران سبب امن و امان جان جهان
مظهر فيض ازل ما صدق لطف الاه

*ديوان: 264



كز حادثه باد ميرميران در حفظ دعاى گوشه‏گيران
*ديوان: 300



ميرميران غياث دين و دول
آفتاب سپهر و ملك و ملل

*ديوان: 373

قاسم بيگ قسمى:



اينكه قاسم‏بيگ قسمى كشته شد تحريك توست
هرچه شد از شومى روى شب تاريك توست




*ديوان: 314



نام قاسم‏بيگ قسمى را به‏خون آغشته حرف
بس كه در وقت رقم مى‏رفت اشك آل او

*ديوان: 316



همه ايثار نام قاسم‏بيگ پس شوم عذرخواه قاسم‏بيگ
*ديوان: 370

نوّاب:



بر سرش ظلّ خسروى بادا
پشت نوّاب از او قوى بادا


*ديوان: 369



ظل نوّاب باد بر سرشان
صد چو وحشى بود ثناگرشان

*ديوان: 371

ولى سلطان افشار: فرمانرواى كرمان از ستودگان ديگر وحشى است:



تا ابد دولت نوّاب ولى سلطان باد
ملكت سرمديش نامزد فرمان باد

*ديوان: 47



از آن رو شد به آبادى بَدَل ويرانى كرمان
كه دارد بانيى چون عدل نوّاب ولى‏سلطان

*ديوان: 255



وحشى او رفت و نيايد باز از دارالسلام
ظلّ نوّاب ولى‏سلطان بماند مستدام

*ديوان: 319



مسندآراى ملك امن و امان
قهرمان زمان ولى‏سلطان

*ديوان: 367
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
يزد در شعر وحشى

انعكاس مكانهاى زندگى شاعران در شعر آنها از قراينى است كه مى‏توان به زمانه زندگى آنها و مكانهايى كه در دوران حيات آنان برقرار بوده است پى‏برد.

اشارات وحشى به مكانهايى در يزد چون آتشگاه، آتشگاه زردشت، باغ عيش‏آباد، بافق، تفت، آتشگه گبران، دارالعباده (يزد) و يزد اين نكته را مى‏رساند، كه اين مكانها در دوران

وحشى در يزد وجود داشته‏اند و نام «يزد» نيز در زمان وحشى «يزد» بوده است. با توجّه به اينكه «يزد» در دورانهاى گذشته نامهاى مختلفى داشته است.

نام‏هاى آتشكده، آتشگاه، آتشگاه زردشت و آتشگه گبران يادآور وجود زردشتيان در يزد است.

باغ عيش‏آباد، باغى خوش و سرسبز بوده است. حكّام بافق انتظارات وحشى را برآورده نمى‏ساختند. تفت كه جايگاه و تختگاه امير غياث‏الدّين محمّد ميرميران ممدوح وحشى بوده ا

ست، به تعبير وى رشك رياض رضوان است. در آن روزگار از نام يزد به عنوان دارالعباد يا دارالعباده نام برده مى‏شده است و نيز وحشى خطّه يزد را با نام دارالامان و گلستان ارم و

روضه دارالقرار مورد خطاب قرار مى‏داده است.



اشارات وحشى به مكانهايى در يزد

آتشكده:



گشته در لاله ستان داغ دل لاله عيان
همچو هندو كه در آتشكده گيرد آرام

*ديوان: 248

آتشگاه:



دود روزن بودى آتشگاه قهرش را سپهر
دوزخ تابيده در خاكستر او اخگرى

*ديوان: 317

آتشگاه زردشت:



شده ز آب وضوى او به يك مشت
به گردون دود از آتشگاه زردشت

*ديوان: 500

باغ عيش‏آباد:



باغ عيش‏آباد هم جايى است، جنّت گر خوش است
ديده‏اى آن بوستان، اين بوستان را هم ببين

*ديوان: 304



اى نسيم باغ عيش‏آباد، اى باد مسيح
بس كه هستى روح‏پرور، بس كه هستى جانفزا

*ديوان: 303

بافق:



در اظهار انعام حكّام بافق سخن بر لب و گريه‏ام در گلوست
*ديوان: 279



اينك از بافق مى‏رسد اسباب
دو سه گز ريسمان ولى پرتاب

*ديوان: 383

تفت:



تفت رشك رياض رضوان است
كه در او جاى ميرميران است

*ديوان: 173

آتشگه گبران:



شد كعبه دل از بتان بتخانه وحشى چون كنم
داغ رقيبانش اگر آتشگه گبران كنم

*ديوان: 73

دارالعباده (يزد):



كه به دارالعباده تكليف
مدّتى قبل از آن كه يابم بار

*ديوان: 202



اهل دارالعباده غير از شاه
كش خدا دارد از گزند نگاه

*ديوان: 355

يزد:



حبّذا اين خطّه يزد است يا دارالامان
يا گلستان ارم يا روضه دارالقرار

*ديوان: 198



جايى رسيده كار كه در خاك پاك يزد
حد نيست باد را كه كند زور بر غبار
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
آثار وحشى بافقى


دلِ وحشى مگر آتش‏فشانى است
كه در هر شعرش از آتش، نشانى است؟




پژمان بختيارى[1]

وحشى شاعرى بوده كه در همه گونه‏هاى شعر پارسى طبعى آزموده و به گفته صاحب روز روشن: «بر انواع نظم به طريقه سهلِ ممتنع قدرت داشته»[2] در پاره‏اى به نهايت اوستادى رسيده و در برخى نيز نمونه‏هاى بديعى آفريده است، گروهى بر اين باورند كه وحشى طرز نوينى را در «شوخى كلام بابافغانى پديد آورد و بدان لطافتى دو چندان بخشيد.»[3] بسيارى به تقليد از او برخاستند، امّا هيچ كدام در اين عرصه ياراى برابرى با او را نيافتند. چونان لطايفى را بعدها نزد شعراى سبك هندى (اصفهانى) ديديم. نغزترين اثر او را تركيب‏بند مربّع «شرح پريشانى» مى‏دانند و جاودانه‏ترين اثرش را فرهاد و شيرين.

به هر حال آنچه از آن پاكباخته بيشه غم و دلباخته دردپيشه بر جاى مانده، عبارت است از:



1ـ ديوان

شامل غزليّات، رباعيّات، مثنويّات، قطعات، قصايد و چند تركيب‏بند و ترجيع‏بند كه دربردارنده 5273 بيت (بنابر چاپ دكتر حسين نخعى) است. نخستين بار كليّاتِ ديوان وى به سعى تقى‏الدّين اوحدى بليانى معاصر وى در 9000 بيت گردآورى شد.

اگر نوشته تذكره ميخانه را درست بدانيم، مى‏بايد برخى از اشعار ديوان را از آنِ مرادى برادر وحشى دانست! امّا در «صُحُف ابراهيم» تعداد ابيات ديوان وى 12000 بيت نوشته شده است. تقريبا كاملترين ديوانى كه از وحشى چاپ شده، كار آقاى دكتر نخعى است كه كلّيّات وحشى را در 9111 بيت گردآورى و چاپ كرد، امّا برخى از اشعار بويژه قصايد وحشى درجُنگها و تذكره‏ها وجود دارد كه در چاپ دكتر نخعى نيامده است.[4]

آقاى حسين مسرّت، ديوان كامل وى را بر اساس 7 نسخه كهن مربوط به سده‏هاى 10 و 11 ه .ق چاپ كرده است.



2ـ مثنوى فرهاد و شيرين

از او اشعار شيرين ماند بسيار
همه ارزنده همچون دُرّ شهوار

كه يك گنجينه زان دُرهاى سنگين
گرفته نقشى از فرهاد و شيرين


پژمان بختيارى[5]

يا به بيانى ديگر «شيرين و فرهاد» نامورترين نامه اوست كه در آن با بيانى سوزناك، لطيف‏ترين دقايق عارفانه را با شورانگيزى تمام بيان داشته است. اين مثنوى 1070 بيتى بر سياق خسرو و شيرين نظامى سروده شده است. با اين تفاوت كه در اين نامه، فرهاد جلوه‏اى درخور دارد. اين مثنوى ناتمام را بعدها: كوثرى همدانى، حبيب[6]، وصال و صابر (هر سه شيرازى) كامل كردند، امّا هيچ كدام به اندازه كارهاى وصال و صابر مقبول نيفتاد. آن دو نفر منظومه را به 2625 بيت رساندند.

دكتر عبدالحسين زرّين‏كوب درباره اين منظومه مى‏نويسد:

«در بين كسانى كه بعد از [فخرالدّين اسعد گرگانى] به نظم قصّه‏هاى بزمى پرداخته‏اند، فقط وحشى در شيرين و فرهاد و مكتبى شيرازى در ليلى و مجنون تا اين حد به شور و درد قهرمان آشنا شده‏اند.»[7] برخى نيز همچون وحدت و خوارزمى به تقليد از وى به سرودن فرهاد و شيرين پرداختند. اين كتاب يك بار در سال 1933 م به زبان انگليسى ترجمه و چاپ شده[8] و اكنون ترجمه چينى آن بوسيله پن‏چين‏لين زير چاپ است.[9] ميرحيدر معمّايى صميمى‏ترين دوست وحشى رباعى مستزادى در مادّه تاريخ سرودن اين مثنوى دارد:



در مثنوى از ذوق دلارا وحشى دُرّها افشاند ­­­
تا خاتمه نارسيده امّا وحشى دُرّها درماند

دوران پى مثنوىّ بى‏خاتمه‏اش تاريخ چو خواست
گفتيم كه: «مثنوىّ ملاّوحشى» بى‏خاتمه ماند!


991 ق

نيز مى‏توان فرهاد و شيرين را وابسته به دوره جوانى و پرشورى وحشى دانست و چون ديگر نتوانست آن گونه كه دلخواهش بود آن را ادامه داده و به پايان برساند، ديگر كوششى براى به انجام رساندنش نكرد (اگر نظر برخى را بپذيريم كه مادّه تاريخ فرهاد و شيرين، 961 ه .ق است).

برخى به اشتباه نام اين مثنوى را «ليلى و مجنون» نوشته‏اند.[10] برخى نيز نام آن را خسرو و شيرين دانسته‏اند[11] حتّى مدرّس تبريزى در ريحانه‏الادب، علاوه بر فرهاد و شيرين، خسرو و شيرين را هم منظومه‏اى از آنِ وحشى دانسته است.[12] قديمى ‏ترين نسخه خطّى فرهاد و شيرين كه در 997 ه .ق تحرير شده در موزه ايران باستان نگهدارى مى‏شود.

3ـ مثنوى ناظر و منظور

اين مثنوى عرفانى و اخلاقى نيز بر وزن و به سانِ خسرو و شيرين نظامى است، يعنى داستان عاشق و معشوقى است كه پس از سالها در به درى، در مصر به يكديگر مى‏رسند. آنچه شايسته گفتن مى‏نمايد اين است كه برخلاف تمامى منظومه‏هاى عاشقانه، قهرمانان اين منظومه هر دو مذكّر هستند و به نظر مى‏رسد اين عشق، عشقى غير زمينى باشد.سال پايان اين منظومه 1569 بيتى، 996 ق است. وحشى اين مثنوى را در سالهاى ميانى زندگيش سروده و در آغاز آن اشاره به زندگى سخت و ناهموار خود دارد.

در ادبيّات فارسى سه منظومه ديگر به همين نام از: پير جمال اردستانى، حاجى ابرقويى و كاتبى‏تُرشيزى وجود دارد.


4ـ مثنوى خلدبرين

مثنوى عرفانى به تقليد از مخزن‏الاسرار نظامى و در همان بحر است. و در قالب پند و اندرز، تمثيلهاى اخلاقى و حِكَمى با حكاياتى زيبا در شش روضه فراهم آمده است. اين مثنوى بر روى هم 592 بيت دارد. مؤلّف ميخانه معتقد است كه وحشى آن را به انجام نرسانده است.[13] وحشى در آغاز آن اشاره به نظامى دارد و از او به نيكى ياد مى‏كند:



بانى «مخزن» كه نهاد آن اساس
مايه او بود برون از قياس

خانه پُر از گنج خداداد داشت
عالَمى از گنج خود آباد داشت

از مدد طبعِ گهرسنجِ خويش
مخزنى آراست پى گنج خويش

بود در او گنج فراوان به كار
مخزن صد گنج چه، صدصد هزار

گوهر اسرار الهى در او
آن قدر اسرار كه خواهى در او


(ديوان: 387)

در ادب فارسى دو مثنوى به همين نام از محمّد يوسف واله اصفهانى[14] و مجد خوافى وجود دارد.

5ـ مكتوب (نامه)

تنها اثر منثورى كه از وحشى در دست است، همانا نامه سوزناكى است كه وحشى به دلدارِ خود نوشته و آن را با اشعارى دلپسند زينت داده است. دو تحرير از اين نامه در مجموعه‏هاى خطّى كتابخانه ملك تهران وجود دارد. اين نامه با اين بيت آغاز مى‏شود:



الا اى پيك بادِ صبح، بشتاب
مرا هجران ز پا افكند درياب[15]


[1]×. فرهاد و شيرين: به كوشش حسين كوهى كرمانى، تهران: بى‏نا، 1306: 191.

[2]×. تذكره روز روشن، همان جا: 897.

[3]×. پروفسور كمال عينى از تاجيكستان در كنگره خواجوى كرمانى كه در مهرماه 1370 در كرمان تشكيل شده بود، براى آقاى حسين مسرّت نقل كرده است: وحشى بافقى مقامى بس رفيع در موسيقى تاجيكستان دارد. در آنجا ما شش مقام موسيقى تاجيكى را با اشعار وحشى مى‏خوانيم. وى خاطر نشان كرد در يكى از ميدانهاى شهر دوشنبه تاجيكستان مجسّمه وحشى و فرّخى نصب است.

[4]×. از جمله رجوع كنيد به مقاله «اشعار چاپ نشده وحشى»: محمّداويس صالح صدّيقى، مجلّه دانشكده ادبيّات دانشگاه تهران، س 18، ش 1 1350: 116ـ104.

[5]×. فرهاد و شيرين: كوهى، همان جا: 191.

[6]×. جز ابياتى اندك، چيزى از آن در دست نيست. بنگريد: «حبيب شيرازى سخنورى گمنام»: حسين مسرّت، آشنا، س 3، ش 16 فروردين ـ ارديبهشت 1373: 86ـ82.

[7]×. با كاروان حلّه: عبدالحسين زرّين‏كوب، تهران: علمى، چاپ ششم، 1370: 195.

[8]×. فهرست كتابهاى چاپى فارسى: خانبابامشار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1352، ج 2: 2413.

[9]×. روزنامه همشهرى، ش 9/1 31/5/71: 10. مصاحبه با مترجمه كه استاد ايرانشناسى است. نيز يك بار فرهاد و شيرين به زبان سيرليك به كوشش جوره بيك نذرى در تاجيكستان چاپ شده است. يك بار هم چنانكه در كتابشناسى خاورشناسان (ص 117) آمده به روسى ترجمه شده است.

[10]×. از جمله در پاورقى مقاله رشيد ياسمى در مجلّه آينده س 1، ش 3: 188 و فهرست نسخه‏ هاى خطّى دانشكده الهيّات دانشگاه تهران (ج 1: 136) ذيل نسخه ش 8/172 ب.

[11]×. نسخه خطّى كتابخانه آستان قدس رضوى، ش 11996.

[12]×. ريحانه‏الادب، محمّدعلى مدرّس تبريزى، تهران: خيام، چاپ سوّم، 1369، ج 5 و 6: 307.

[13]×. تذكره ميخانه، همان جا: 183.

[14]×. الذريعه الى تصانيف الشيعه: آقابزرگ طهرانى، قم: اسماعيليان، بى‏تا، ج 7: 240.

[15]×. متن كامل اين نامه به وسيله آقاى حسين مسرّت در مجلّه گلچرخ، ش 10 تير و مرداد 1373 چاپ شده است.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
صفحه  صفحه 71 از 71:  « پیشین  1  2  3  ...  69  70  71 
شعر و ادبیات

Vahshi Bafqi | وحشی بافقی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA