انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 31 از 88:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
فوج آهن
چون بدرید صبح پیراهن
جلوه گر گشت فوجی از آهن

سپهی کز نهیب نیزهٔ او
بردرد چرخ پیر پیراهن

لشگری کانعطاف خنجر وی
بگسلاند ز کهکشان جوشن

چون برآید غریو، روز نبرد
فوج آهن به جنبش آرد تن

آهنین قلعه ای بود جنبان
نه بر او در پدید و نی روزن

تیر بارد چنان که بر پرد
آهن ذوب گشته از معدن

بمب کوبد، چنان که درغلطد
سنگ خارا ز قله در دامن

میغی از تیغ برکشد که از آن
مرگ بارد به تارک دشمن
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
پندواندرزبه حاكم قوچان
خرم و آباد باد مرز خبوشان
هیچ دلی از ستم مباد خروشان

گرچه خبوشانیان خروشان بودند
بینی زین پس خموش اهل خبوشان

مردی باید ستوده خوی کزین پس
برنخروشند این گروه خموشان

تا نخروشند این گروه بباید
آنچه پسندد به خود، پسندد به ایشان

جمع کندشان ز مردمی به بر خوبش
کاینان را حال بوده سخت پریشان

اهل خراسان و جز خراسان دانند
جمله که چونست حال مردم قوچان

ظلمی زبن پیش رفته است بر آنها
او کند آن ظلم را ازین پس جبران

ملک بیاراید و به عدل گراید
تا شود آباد آنچه زو شده ویران

بندد پای از عدوی خانگی آنگاه
گیرد دست از یتیم بی سر و سامان

کاری کاسان بود نگیرد دشوار
تا بس دشوار کار، گردد آسان

زینسان باید ستوده مرد هنرمند
آری مرد است آنکه باشد زینسان
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
غزليات
شماره١
بر دل من گشت عشق نیکوان فرمان روا
اشک سرخ من دلیل و رنگ زرد من گوا

نیستی رنگم چنین و نیستی اشکم چنان
گر بر این دل نیستی عشق بتان فرمانروا

تا شدم با مهر آن نامهربان دلبر، قرین
تا شدم با عشق آن ناپارسا یار آشنا

مهربان بودم ، به جان خود شدم نامهربان
پارسا بودم ، به کار دین شدم ناپارسا

شد دژم جان من از نیرنگ آن چشم دژم
شد دوتا پشت من از افسون آن زلف دوتا

از دل عاشق به عشق اندر درختی بردمد
کش برآید جاودان برگ و بر از رنج و عنا

تن اسیر عشق اگرکردم غمی گشتم غمی
دل به دست یار اگر دادم خطا کردم خطا

چاره ی خود را ندانم من به عشق اندرکنون
بنده ی مسکین چه داند کرد پیش پادشا

در بلای عشق اگر ماندم نیندیشم همی
کافرین شهریار از من بگرداند بلا
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
شماره٢
همی نالم به دردا، همی گریم به زارا
که ماندم دور و مهجور، من از یار و دیارا
الا ای باد شبگیر، ازین شخص زمین گیر
ببر نام و خبر گیر، ز یار نامدارا
چو رفتم از خراسان ، به دل گشتم هراسان
شدم شخصی دگرسان ، خروشان و نزارا
به ری در نام راندم ، حقایق برفشاندم
ولیکن دیر ماندم ، شده زین روی خوارا
نجستم نام ازین شهر، فزودم وام از این شهر
نبردم کام ازین شهر، بجز عیش مرارا
بدا محکوم قهرا، درآکنده به زهرا
پلیدا شوم شهرا، ضعیفا شهریارا
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
شماره٣ ‏
گهی با دزد افتد کار و گاهی با عسس ما را
نشد کاین آسمان راحت گذارد یک نفس ما را

عسس با دزد شد دمساز و ما با هر دو بیگانه
به شب از دزد باشد وحشت و روز از عسس ما را

گرفتار جفای ناکسان گشتیم در عالم
دربغا زندگانی طی شد و نشناخت کس ما را

ز بس ماندیم درگنج قفس ، گر باغبان روزی
کند ما را رها، ره نیست جز کنج قفس ما را

نشان کاروان عافیت پیدا نشد لیکن
به کوه و دشت کرد آواره آوای جرس ما را

ز دست دل گریبان پاره کردیم از غمت شاید
سوی دل باشد از چاک گریبان دسترس ما را

درین تاریکی حیرت ، به دل از عشق برقی زد
مگر تا وادی ایمن کشاند این قبس ما را

بریدیم از شهنشاهان طمع در عین درویشی
که از خوبان نباشد جز نگاهی ملتمس ما را

اگر خواهی که با صاحبدلان طرح وفا ریزی
کنون درنه قدم ، زبرا نبینی زین سپس ما را

خداوندی و سلطانی به یاران باد ارزانی
درین بیدای ظلمانی فروغ عشق بس ما را

هوس بستیم تا ترک هوس گوییم در عالم
بهار آخر به جایی می رساند این هوس ما را
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٤
دوست می دارم من این نوروز فرخ فال را
تاکنم نو بر جبین خوبرویان سال را

خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش
برگشا هر صبحدم از دفترگل فال را

عاشقا ز آه سحر غافل مشو کاین ابر فیض
آبیاری می نمایدگلشن آمال را

خواهی ار با کس درآمیزی به رنگ او درآی
بین چسان همرنگ گل پروانه دارد بال را

عاشق از خوبان وفا و مهر خواهد، ورنه هست
آب و رنگ حسن صوری ، پردهٔ تمثال را

آن سر زلف سیه چیدی و از دامان خویش
دست کوته ساختی مشتی پریشان حال را

دولتی کافغان کنند از جور او خرد و بزرگ
بر خلایق چون دهد اعلان استقلال را

سفله از فرط دنائت ایمن است از حادثات
هیچ مؤمن خون نریزد اشتر جلّال را

از رقیب خرد ای دل در جهان غافل مباش
موش ویران می نماید دکهٔ بقال را

گرچه آزادی زبون شد لیک جای شکر هست
کاین روش بشکست بازار هو و جنجال را

بر وطن مگری که در نزدکرام الکاتبین
بهر هر قومی کتابی هست مر آجال را

شدگذشته هیچ و امروز است هم در حکم هیچ
حال و ماضی رفته دان حاضر شو استقبال را
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
شماره٥ ‏
خامشی جُستم که حاسد مرده پندارد مرا
وز سر رشگ و حسدکمتر بیازارد مرا

زنده درگور سکوتم من ، مگر زین بیشتر
روزگار مرده پرور خوار نشمارد مرا

مردمان از چشم بد ترسند و من از چشم خوب
حق ز چشم خوب مهرویان نگهدارد مرا

مرک شاعر زندگی بخش خیال اوست کاش
این خموشی در شمار مردگان آرد مرا

سینه ام زآه پیاپی چاک شد، کو آن طبیب
کز تشفی مرهمی بر سینه بگذارد مرا

تا مگر تأثیر بخشد ناله های زار من
آرزوی مرگ حالی بسته لب دارد مرا

شد امید از شش جهت مقطوع و نومیدی رسید
بو که نومیدی به دست مرگ بسپارد مرا
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٦
سیل خون آلود اشکم بی خبرگیرد تو را
خون مردم ، آخر ای بیدادگر، گیرد تو را

ای شکرلب ، آب چشمم نیک دریابد تو را
وی قصب پوش آتش دل زود درگیرد تو را

ورگریزی زین دو طوفان چون پری برآسمان
بر فراز آسمان آه سحر گیرد تو را

باخبرکردم تو را خون ضعیفان را مریز
زان که خون بی گناهان بی خبر گیرد تو را

نفرت مردم به مانند سگ درنده است
گر تو از پیشش گریزی زودتر گیرد تو را

کن حذر زان دم که دست عاشق دلمرده ای
همچو قاتل در میان رهگذر گیرد تو را

ای خدنگ غمزهٔ جانان ز تنهایی منال
مرغ دل چون جوجه زیر بال و پر گیرد تو را

خاک زیر و رو ندارد پیش عزم عاشقان
هر کجا باشد بهار آخر به بر گیرد تو را
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٧
خوشا بهارا خوشا میا خوشا چمنا
خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا

خوشا سرود نو آیین و ساقی سرمست
که ماه موی میانست و سر و سیم تنا

خوشا توانگری و عاشقی به وقت بهار
خوشا جوانی با این دوگشته مقترنا

خوشا مقارن این هر سه خاطری فارغ
زکید حاسد بدخواه و خصم راه زنا

خوشا شراب کهن در سبوی گردآلود
که رشح باران بسترده گردش از بدنا

خوشا مسابقهٔ اسب های ترکمنی
کجا چریده به صحرای خاص ترکمنا

درازگردن و خوابیده دم و پهن سرین
فراخ سینه و بالابلند و نرم تنا

بزرگ سم و کشیده پی و مبارک ساق
بلندجبهه و محجوب چشم و خوش دهنا

به فصلی ایدون کز خاربن برآید گل
نواخت باید برگل سرود خارکنا
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
شماره ‏٨
جز روی تو کافروخته گردد ز می ناب
آتش که شنیده است که روشن شود از آب

شنگرف دو رخسار تو آمیخته با سیم
سیم تو ز دو دیده ام انگیخته سیماب

سیماب اگرم بارد به رخ عجبی نیست
سیماب روان شیفته باشد به زر ناب

دو چشم و جبین تو در آن زلف چه باشد؟
دو نرگس نو ساخته اندر شب مهتاب

گربوسه به من بخشی دانی به چه ماند؟
مرغی که گه کشتن ، قاتل دهدش آب

ز اندوه شبانگاهی خود با تو چه گویم
شب خفته چه داند اثر دیده ی بی خواب

در دامنت آویزم تا مردم گویند
آوبخته بر سرو یکی شاخک لبلاب

تا خط ندمیده است رفیقان را دل جوی
تا نقدی باقی است فقیران را دریاب

بیم است که خط جوش زند گرد عذارت
و اندیشهٔ او نیش زند بر دل اصحاب

عناب لبت بی مزه گردد ز خط سبز
اینست ، بلی خاصیت سبزهٔ عناب
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 31 از 88:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA