انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 33 از 88:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
شماره١٩
وحشت راه دراز از نظر کوته ماست
رخ متاب ای دل از ین ره که خدا همراه ماست

نیست اصلا خبری در سر بازار وجود
ور همانا خبری هست به خلوتگه ماست

جز تو ای عشق ! اگر ما در دیگر زده ایم
جرم بر عقل به هر در زدهٔ گمره ماست

گرچهی کند رفیقی به ره ما چه زبان
زان که ما آب روانیم و ره ما چه ماست

ما جگر گوشهٔ کوهیم و پسرخواندهٔ ابر
هر کجا سبزتر آن مزرعه گردشگه ماست

شیر را عار ز زندان نبود وین رفتار
بی سبب مایهٔ فخر عدوی روبه ماست

ای بهار از دگران کارگشایی مطلب
که خدا کارگشای دل کارآگه ماست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره٢٠ ‏
شب فراق تو گویی شبان پیوسته است
که زلف هرشبی اندرشب دگربسته است

دل از تمام علایق گسسته ام که مرا
خیال ابروی او پیش چشم ، پیوسته است

نه خنجر و نه کمانست ابروان کجش
که در فضیلت رویش دو خط برجسته است

نشاط من ز خط سبز آن پسر باری
چنان بود که فقیری زمردی جسته است

ز سبز برگ خط البته آفتی نرسد
به گلبنی که برو صدهزار گل رسته است

ز دولت سر عشق تو زنده ام ، ورنه
هزار بار فزون مرگم از کمین جسته است

مباش تند و مغاضب که نعمت دو جهان
نتیجهٔ رخ خندان و طبع آهسته است

ز روی درد نگه کن به شعر من ، کاین شعر
تراوش دل خونین و خاطر خسته است

ارادت ار طلبی معنویتی بنمای
که از علایق صوری فقیر وارسته است

به سربلندی یاران نهاده گردن و باز
به دستگیری ایشان ز پای ننشسته است

گرفته یار ولی هیچ کام نگرفته
شکسته توبه ولی هیچ عهد نشکسته است

نگفته هیچ دروغ ارچه جای آن بوده
نکرده هیچ بدی گرچه می توانسته است

» بهار« گوی سعادت کسی ربوده به دهر
که خواسته است و توانسته است و دانسته است
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٢١
نم باران ز بستان گرد رفته است
طبیعت را گلی از گل شکفته است

نسیم آزاد می آید به بستان
چرا پس مرغکان را دل گرفته است

عجب شوری بپاکردست بلبل
ندانم عشق در گوشش چه گفته است

به ما جز عشق و آزادی مده پند
که عاشق حرف مردم کم شنفته است

بهارا بیش ازبن درگوش ملت
مزن گلبانگ آزادی که خفته است
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٢٢
تو اگر خامی و ما سوخته ، توفیر بسی است
شعلهٔ عشق نه گیرندهٔ هر خاروخسی است

هر طبیبی نکند چارهٔ این مرده دلان
که دوای دل ما درکف عیسی نفسی است

گر دل سوخته ره برد به جایی نه عجب
سوی حق راهبر موسی عمران ، قبسی است

کاروانی است پراکنده و سرگشته ولیک
خاطر گمشدگان شاد به بانگ جرسی است

طفل راگوشهٔ گهواره جهانی است فراخ
همه آفاق بر همت مردان قفسی است

ای توانگر تو به زر شادی و دانا به ضمیر
هر کسی را به جهان گذران ملتمسی است

شهر ما با عسس و محتسب از دزد پر است
ای خوش آن شهر که در باطن هر کس عسسی است

سال ها حلقه زدم بر در این خانه » بهار«
بود ظنم به همه عمر که در خانه کسی است
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٢٣
شیرین لبی که آفت جان ها نگاه اوست
هرجا دلیست بستهٔ زلف سیاه اوست

کردم سراغ دل ز مقیمان درگهش
گفتند رو بجوی مگر فرش راه اوست

گویند یار خون دل خلق می خورد
وان لعل سرخ و دست نگاربن کواه اوست

او پادشاه کشور حسنست و ما اسیر
وآن زلف پر خم و صف مژگان سپاه اوست

گفتم به قتل من چه بود عذر آن نگار؟
گفتند خوی سرکش او عذرخواه اوست

گفتم بغیر عشق چه باشدگناه من
گفتند زندگانی عاشق گناه اوست

جانا بهار صید زبان بسته ایست لیک
چیزی که مایهٔ نگرانی است آه اوست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره٢٤ ‏
غم مخور جانا در این عالم که عالم هیچ نیست
نیست هستی جز دمی ناچیز و آن دم هیچ نیست

گر به واقع بنگری بینی که ملک لایزال
ابتدا و انتهای هر دو عالم هیچ نیست

بر سر یک مشت خاک اندر فضای بی کنار
کر و فر آدم و فرزند آدم هیچ نیست

در میان اصل های عام جز اصل وجود
بنگری اصلی مسلم و آن مسلم هیچ نیست

دفتر هستی وجود واحد بی انتها است
حشو این دفتر اگر بیش است اگر کم هیچ نیست

در سراپای جهان گر بنگری بینی درست
کاین جهان غیر از اساس نامنظم هیچ نیست

چیزی از ناچیز را عمر و زمان کردند نام
زندگی چیزی ز ناچیز است و آن هم هیچ نیست

عمر، در غم خوردن بیهوده ضایع شد » بهار«
شاد زی باری که اصلا شادی و غم هیچ نیست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٢٥
قدرت شاهان ز تسلیم فقیران بیش نیست
قصر سلطان امن تر ازکلبهٔ درویش نیست

طاهر آن دامان کزو دست امیدی دور نه
قادر آن سلطان کزو قلب فقیری ریش نیست

گر ز خون من نگین شاه رنگین می شود
گو بریز این خون که مقدار نگینی بیش نیست

برکس ای قاضی به خون من منه بهتان ازآنک
قاتل من در جهان جز عشق کافرکیش نیست

ای صبا با خسرو خوبان بگو درد فراق
بر دل من کمتر از این حبس و این تشویش نیست

گر دلت با من نباشد قصرتجریش است بند
ور دلت با من بود زندان کم از تجریش نیست

در صفوف واپسین جا داد یارم ورنه کس
زبن رقیبان درصف عشق وی ازمن پیش نیست

دل به اقبال جهان ای صاحب دولت مبند
کاین جهان در اختیار عقل دوراندیش نیست

نعمت او بی تغیر، امن او بی انقلاب
راحت او بی تزاحم ، نوش او بی نیش نیست

تجربت کردم رهی سوی سرای عافیت
راست تر زین ره که من بگرفته ام در پیش نیست

من نی ام مسعود و بواحمد ولی زندان من
کمتر از زندان نای و قلعهٔ مندیش نیست

گر توپی انسان » بهار« اندوه نوع خویش دار
ورنه حیوان هم نیابی کاو به فکر خویش نیست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٢٦
به کشوری که در آن ذره ای معارف نیست
اگرکه مرگ بباردکسی مخالف نیست

بگو به مجلس شورا چرا معارف را
هنوز منزلت کمترین مصارف نیست

وکیل بی هنر از موش مرده می ترسد
ولی ز مردن ابناء نوع خائف نیست

کند قبیلهٔ دیگر حقوق او پامال
هرآن قبیله که بر حق خویش واقف نیست

نشاط محفل ناهید و نغمهٔ داود
تمام یکسره جمع است حیف » عارف « نیست

» بهار« عاطفه از ناکسان مدار طمع
که در قلوب کسان ذره ای عواطف نیست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
شماره ‏٢٧
اصلاح آشیانه به دست من و تو نیست
توفیر آب و دانه به دست من و تو نیست

گر کارها به وفق مرادت نشد مرنج
چون اختیار خانه به دست من و تو نیست

درکارهای رفته مکن داوری کزان
جزقصه و فسانه به دست من و تو نیست

خامش نشین که تعبیهٔ نظم این جهان
از حکمتست یا نه به دست من و تو نیست

خرسند باش تاگذرد خوش دو روز عمر
گرداندن زمانه به دست من و تو نیست

خوش باش و عشق ورز و غنیمت شمار عمر
کاین دهر جاودانه به دست من و تو نیست

ره ناپدید و غیب ندانستنی » بهار«
می خور جز این بهانه به دست من و تو نیست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٢٨
شاهدی کز پی او دیدهٔ گریانی نیست
نوبهاریست که هیچش نم بارانی نیست

گر شبانگه نشود دیدهٔ ابری گریان
بامدادان به چمن غنچهٔ خندانی نیست

الله الله مکن ای ابر چنین سنگدلی
کز عطش در دل افسردهٔ ما جانی نیست

گرتوبر سبزه وربحان نکنی مرحمتی
برلب جوی دگر سبزه وریحانی نیست

آتش جور عدو بس ، تو دگر باد مدم
مستان آب کسی را که به کف نانی نیست

ای بهار ار به حقیقت رسی اولی است که چرخ
سنگ بارد به چنین شهرکه انسانی نیست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 33 از 88:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA