انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 35 از 88:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
شماره ‏٣٩
دل از تطاول زلف نگار جان نبرد
چو مارگیر کز آسیب مار جان نبرد

به صیدگاه دل آن زلف خم به خم دامیست
که از علایق او یک شکار جان نبرد

دلا تجاهل عارف گزین که صاحب ذوق
محقق است کزین روزگار جان نبرد

بدان تبختر شاهانه گرگشاید رخ
پیاده ایست کز او یک سوار جان نبرد

سلاح عاشقی افتادگیست ورنه کسی
به پهلوانی ازین کار زار جان نبرد

به رهنمایی سیمرغ بست باید دل
وگرنه رستم از اسفندیار جان نبرد

سلامت ارطلبی کفرگوی و رندی کن
که زهد و تقوی از این گیرودار جان نبرد

بگو به ساقی مجلس به باده افیون ریز
وگرنه هیچ کس از این خمار جان نبرد

بر اهل فضل جهان سردگونه شد دانم
کزین خزان فضیلت بهار جان نبرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٤٠
ای دل به صبر کوش که هر چیز بگذرد
زبن حبس هم مرنج که این نیزبگذرد

فرهاد گو به تلخی غم صبر کن که زود
شیرینی تعیش پرویز بگذرد

دوران رادمردی و آزادگی گذشت
وین دورهٔ سیاه بلاخیز بگذرد

مردانه پایدار بر احداث روزگار
کاین روزگار زن صفت حیز بگذرد

ما و تو نیستیم و به خاک مزار ما
بسیار این نسیم فرح بیز بگذرد

این است پند من که ز خوب و بد جهان
نه غره شو، نه رنجه که هر چیز بگذرد

صبح نشاط خندد و آید » بهار« عیش
وین شام شوم و عصر غم انگیز بگذرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٤١
لب لعل تو می فروشی کرد
چشم مست تو باده نوشی کرد

این خطاها چو دید حاجب حسن
زان خط سبز پرده پوشی کرد

چه پراکنده گفت زلف ، که دوش
خم شد و با تو سر به گوشی کرد

راز دل با لبت نگفته ، خطت
سر برآورد وتیزهوشی کرد

عاقبت سست گردد اندر هجر
هرکه با عشق سخت کوشی کرد

خار، هر سرزنش که کرد، بهار
غنچهٔ تنگ دل خموشی کرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٤٢
درغمش هرشب به گردون پیک آهم می رسد
صبرکن ای دل شبی آخر به ما هم می رسد

شام تاربک غمش راگر سحرکردم چه سود
کزپس آن نوبت روز سیاهم می رسد

صبرکن گر سوختی ای دل ز آزار رقیب
کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم می رسد

گر گنه کردم عطا از شاه خوبان دور نیست
روزی آخر مژده ی عفو گناهم می رسد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٤٣
مشتاقی و صبوری با هم قرین نباشد
این باشد آن نباشد آن باشد این نباشد

با انگبین لبت را سنجیده ام مکرر
شهدی که در لب تست در انگبین نباشد

قومی به فکر مشغول قومی بدین گرفتار
غافل که آنچه جویند درکفر و دین نباشد

در نکتهٔ دهانت هرکس کند گمانی
تا تو سخن نگویی کس را یقین نباشد

ماه فلک ز حسنت خواهد برد نصیبی
ورنه همیشه سیرش گرد زمین نباشد

خواهم سایم سر ارادت بر آستانت
شرمنده ام که چیزیم در آستین نباشد

یابد ز دام زلفش صید دلم رهایی
گر چشم صیدگیرش اندرکمین نباشد

با ترکتاز چشمش نیکو مقاومت کرد
حقاکه چون دل من حصنی حصین نباشد

گفتم بهار مسکین خواهدگلی ز باغت
گفتا خزان رسیده است گل بعد ازین نباشد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره٤٤ ‏
اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد
ز حسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد

برون ز زلف تو یک حلقه هم نخواهد رفت
کم از دهان تویی ذره هم نخواهد شد

گرم دو بوسه دهی جان دهم به شکرانه
کرم ز خاطر اهل کرم نخواهد شد

تو پاک باش و برون آی بی حجاب و مترس
کسی به صید غزال حرم نخواهد شد

اگر بر آن سری ای ماهرو که روز مرا
کنی سیاه به زلفت قسم ، نخواهد شد

گرم زنی چو قلم بند بند، این سرمن
ز بندگیت جدا یک قلم نخواهد شد

رقیب گفت بهار از تو سیر شد، هیهات
به حرف مفت ، کسی متهم نخواهد شد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره٤٥ ‏
سر آزادهٔ ما منت افسر نکشد
تن وارستهٔ ما حسرت زیور نکشد

ما فقیران تهی دست ز خود بیخبریم
جز سوی حق دل ما جانب دیگر نکشد

ما گداییم ولی قصر غنا منزل ماست
هرکه شد همدم ما منت قیصرنکشد

خضر ماییم که خاک ره ما آب بقاست
هرکه شد همره ما ناز سکندر نکشد

تاکه ما راست سر رشتهٔ تسلیم به دست
بادپای فلک از رشتهٔ ما سر نکشد

پدر دهر چو در مهد صفا بیند طفل
ناز او را کشد آن گونه که مادر نکشد

بشتابید سوی حق که نگردد منعم
تا گدا رخت به درگاه توانگر نکشد

کی کند سیر گلستان صفا، ابراهیم
تا ز تسلیم و رضا رخت در آذر نکشد

هر دلی را نبود تاب غم عشق » بهار«
تا دلاور نبود بار دلاور نکشد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٤٦
کر چون تو نقشی ای صنم نقاش چین در چین کشد
عمر درازی بایدش کان زلف چین در چین کشد

گر سنبل و نسرین کشد از خط رخسار تو سر
رویت خط بیحاصلی بر سنبل و نسرین کشد

گر دل به زلفت افکنم خال تو گردد رهزنم
ور با لبت دل خوش کنم چشم تو از من کین کشد

جور تو را از عاشقان من دوست تر دارم به جان
آری جفای خواجه را خدمتگر دیرین کشد

گر کرده گیتی شهره ات ور حسن داده بهره ات
هم بر بیاض چهره ات روزی خط ترقین کشد

آن زلف بار جان کشد وین دل غم هجران کشد
تا آن کشد چونان کشد تا این کشد چونین کشد

جانا بهار از جان کشد بار غم هجر تو را
فرهاد باید تا ز جان بار غم شیرین کشد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٤٧
بازآمد آن ترک ختا کز بیقراران کین کشد
یارب مبادا کز خطا خط بر من مسکین کشد

دلدادگان از هر طرف برگرد او بربسته صف
بگرفته دامانش به کف گه آن کشد گه این کشد

گر جان به کف باید نهاد این بندهٔ مسکین نهد
ور بار غم باید کشید این خاطر غمگین کشد

گر باغبان گل پرورد کز وی زمانی برخورد
یا زحمت کانون برد یا محنت تشرین کشد

ای بلبل شیرین زبان به گر نبندی آشیان
درگلشنی کش باغبان صد منت از گلچین کشد

خسرو نداند از گدا رندی که در ویرانه ای
برکف می گلگون نهد در بر بتی شیرین کشد

جانا کشد جان بهار اندر شکنج زلف تو
زنجی که نالان صعوه ای از چنگل شاهین کشد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره٤٨ ‏
گل مقصود نچید آن که چو من خوار نشد
نشد آزاد ز غم هر که گرفتار نشد

یوسف مصر نشد آن که به بازار وجود
پیره زالی به کلافیش خریدار نشد

همره نوح نشد، همسر داود نگشت
هرکه خدمتگر آهنگر و نجار نشد

از رهش پای مکش دامنش از دست منه
فکر یکبار دگر کن اگر این بار نشد

صنما پرده ز رخ برکش و بر قلب فکن
که حجاب رخ زن حافظ اسرار نشد

چهره بگشای و ز چشم بد اغیار مترس
که گل آزرده دل از چشم بد خار نشد

در پس پردهٔ ناموس نهان شو زیرا
چادر و پیچه حجاب زن بدکار نشد

زن که با حسن خداداده نیاموخت هنر
لایق همسری مردم هشیار نشد

دیو پتیاره بود گرچه بود نیکوروی
زن که با نامزد خویش وفادار نشد

عفت دختر دوشیزه نهالی است بهار
که چو شدکنده ز جا سبز دگربار نشد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 35 از 88:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA