انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 36 از 88:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
شماره ‏٤٩
نسیم صبحدم ازکوهپایه باز آمد
درخت سرو ز شادی به اهتزاز آمد

بیاکه طرهٔ سنبل زشوق گشت پریش
بیا که دیدهٔ نرگس به راه باز آمد

به یاد حضرت زردشت جام باده بنومن
که جشن حضرت جمشید جم فراز آمد

تو ناز می کن و دل می شکاف و رخ می تاب
که پیش ناز توام نوبت نیاز آمد

ببین که از در فرغانه می وزد امروز
همان نسیم که دوش از ره حجاز آمد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٥٠
راستی روی نکویش به گلستان ماند
خط و خالش به گل و سبزه وریحان ماند

نه همینش دو رخ تازه بود، چون گل سرخ
که دهانش به یکی غنچهٔ خندان ماند

دستگاهی که در آنجا نبود حوروشی
گر همه باغ بهشت است به زندان ماند

چکنم گر به غمت شهره نباشم درشهر
عشق در دل نتوان گفت که پنهان ماند

تجربت شدکه ز هجران نتوان رست به صبر
زان که دردیست صبوری که به درمان ماند

هرکه را نیست به دل عشق و به سر سودایی
حیوانی است منافق که به انسان ماند

نه عجب گر بچکد خون دل از چشم بهار
پیش آن غمزهٔ خونین که به پیکان ماند

خطه دلکش بجنورد بهشتی است دربغ
کز خراسان بود و هم به خراسان ماند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٥١
آن خط سبز بین که چه زببا نوشته اند
گویی خط از عبیر به دیبا نوشته اند

در معنی لب تو ز شنگرف نقطه ای
برگل نهاده شرح به بالا نوشته اند

یا نسختی ز مهر گیا ثبت کرده اند
یا سر خطی بحون دل ما نوشته اند

یا با خط غبار به گرد عقیق تر
رمزی ز زنده کردن موتی نوشته اند

شرحی ز نوشداروی کاوس داده اند
رازی ز معجزات مسیحا نوشته اند

آیات حسن مطلق و اسرار عشق پاک
با لاجورد بر گل رعنا نوشته اند

جز عشق ، صانعی نبود در جهان » بهار«
بیهوده گفته اند جز این یا نوشته اند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٥٢
دلفریبان که به روسیه ی جان جا دارند
مستبدانه چرا قصد دل ما دارند

دلبران خودسر و هرجایی و روسی صفتند
ورنه در خانهٔ غیر از چه سبب جا دارند

گاه لطف است و خوشی گاه عتابست و خطاب
تا چه از این همه پلتیک تقاضا دارند

خوبرویان اروپا ز چه در مردن ما
حیله سازندگر اعجاز مسیحا دارند

گرچه در قاعده حسن و سیاسات جمال
مسلک آنست که خوبان اروپا دارند

عاشقان را سر آزادی و استقلال است
کی ز پلتیک سر زلف تو پروا دارند

صف مژگان تو را دست سیاسی است دراز
با نفوذی که به معموره ی دل ها دارند

دل مسکین من از قرض یکی بوسه گذشت
با شروطی که لبان تو مهیا دارند

به چه قانون ، سپه ناز تو ای ترک پسر
در حدود دل یاران سر یغما دارند

این چه صلحی است که در داخلهٔ کشور دل
خیل قزّاق اشارات تو مٱوا دارند

به کمیسیون عرایض چکنم شکوه ز تو
که همه حال من بیدل شیدا دارند

ما به توضیح دو چشمان تو قانع نشویم
زان که با خارجیان الفت و نجوا دارند

در پناه سر زلف تو بهارستانی است
که در او هیئت دل مجلس شوری دارند

رازداران تو در انجمن سری دل
نطقی از رمز دهان تو تمنا دارند

دل غارت شده در محضر عدلیه عشق
متظلم شد و چشمان تو حاشا دارند

سخن تازه عجب نیست ز طبع تو » بهار«
که همه مشرقیان منطق گویا دارند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٥٣
خوبروبان یار را در عین یاری می کشند
دوستداران را به جرم دوستداری می کشند

مرغ وحشی چون نمی افتد به دست کودکان
مرغ دستاموزرا با زجر وخواری می کشند

شاهدان دیرجوش از دوستان باوفا
زود سیر آیند و ایشان را به زاری می کشند

دوستان خاص را مانند مرغ خانگی
درعروسی وعزا بررسم جاری می کشند

سر شبانان فی المثل گوسالهٔ پا بسته را
در قبال جستن گاو فراری می کشند

تا مگر ازکید بدخواهان دمی ایمن شوند
نیکخواهان را ز فرط خام کاری می کشند

بهر قربان بر سر راه حسودان دو رو
غمگساران را به جای غمسگاری می کشند

چون وزبر و پیل و رخ ازکار افتادند و شاه
ماند بی اصحاب با یک زخم کاری می کشند

تجربت ها کرده ایم ازکار دولت ها » بهار«
گر نکشتی اختیاری ، اضطراری می کشند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٥٤
پیوند ببندند بتان لیک نپایند
ور زان که بپایند بگویند و نیایند

وانگه چو بیایند نخندند و ز عشاق
خواهندکه شان هیچ نبوسند و نگایند

گویند نباتی را، مردم به دهان در
گیرند، ولی نه بمکند ونه بخایند

این یوسفکان گرچه عزیزند ولیکن
ای کاش که هیچ از شکم مام نزایند

ور زان که بزادند شوند آبله رویان
تا زشت شوند و دل مردم نربایند

ور زان که ربودند بمیرند که عشاق
بر جای غزل نوحه بر ایشان بسرایند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره٥٥ ‏
میان ابرو و چشم توگیر و داری بود
من این میانه شدم کشته این چه کاری بود

تو بی وفا واجل در قفا و من بیمار
بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود

مرا ز حلقه ی عشاق خود نمیراندی
اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود

در آفتاب جمال تو زلف شبگردت
دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود

به هر کجا که ببستیم باختیم ز جهل
قمار جهل نمودیم و خوش قماری بود

تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت
زعهد مهر و وفا هرچه یادگاری بود

بنای این مدنیت به باد می دادم
اگر به دست من از چرخ اختیاری بود

میئی خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب
اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٥٦
اسیر خود شدن تا کی ز خود وارستنی باید
زتن کامی نشد حاصل به جان پیوستنی باید

به فرمان تن خاکی به خاک اندر بسی ماندم
به بام آسمان زین پست منظر جستنی باید

به لوث خاکیان آمیخت دامان دل پاکم
به آب معرفت دامان دل را شستنی باید

به هر کس دوستی بستم در آخر دشمن من شد
به حکم امتحان زین دوستان بگسستنی باید

سراسر دشمنی خیزد زکام دوستان بر من
به رغم دوستان با دشمنان بنشستنی باید

ز شیخ و صوفی و واعظ گسستم رشتهٔ الفت
مرا با خادم میخانه پیمان بستنی باید

مرا یاران من گویند کز می توبه بشکستی
من از اول نکردم توبه تا بشکستنی باید

بهار اندر حرم چندین چه جویی اهل معنی را
به نیروی طلب دیرمغان را جستنی باید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٥٧
کنون که کار دل از زلف یار نگشاید
سزد گر از من آشفته کار نگشاید

بلی ز عاشق آشفته کی گشاید کار
چو کار دل ز سر زلف یار نگشاید

ز روزگار در این بستگی چه شکوه کنم
دری که بست قضا روزگار نگشاید

در انتظار بسی کوفتیم آهن سرد
دربغ از آن که در انتظار نگشاید

به اختیار دل این کار بسته بگشایم
ولی زمانه در اختیار نگشاید

ز اشگ بگذرم و دیده شعله بار کنم
که کارم از مژهٔ اشکبار نگشاید

گل وفا ز نکویان طمع مدار بهار
که غنچهٔ هوس از این بهار نگشاید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٥٨
آن چه شعله است کزان راهگذار می آید
یا چه برقیست که دایم به نظر می آید

ظلماتیست جهانگیرکه چون سیل روان
مژده آب حیاتش ز اثر می آید

زادهٔ فکر من است این که پس از چندین قرن
به سفررفته و اکنون زسفر می آید

دیده بگشای و در آغوش بگیرش کز مهر
پسری بر سر بالین پدر می آید

اگر این فتنه گری زان خط سبز است چه باک
خوش بود فتنه گر از دور قمر می آید

پا و سر می شکند راه خرابات ولی
مرد وارسته ازبن راه بسر می آید

ای دل از کو تهی دست طلب شکوه مدار
صبرکن عاقبت آن نخل به بر می آید

هرکجا بگذرد آن سرو خرامنده بهار
خاک راهش به نظرکحل بصر می آید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 36 از 88:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA