انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 37 از 88:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
شماره ‏٥٩
از ما بجز از وفا نیاید
وز یار بجز جفا نیاید
دلبر چه بلا بودکه هرگز
نزد من مبتلا نیاید

حرزی است مرا نهان کزان حرز
در خانهٔ ما بلا نیاید
من کوه غم توام ولیکن
زین کوه دگر صدا نیاید

در خانهٔ ما نیایی آری
منعم بر بینوا نیاید
شادان ، خبر غمی نپرسد
سلطان به سر گدا نیاید

و آن را که قدم به فرش دیباست
در خانه ی بوربا نیاید
آخر ز خدا بترس اگر هیچ
از روی منت حیا نیاید

گوبی که ز عشق دست بردار
این کار ز دست ما نیاید
من زلف تو مشک چین نخوانم
کز اهل ادب خطا نیاید

بر ما قلبت چرا نسوزد؟
بر ما رحمت چرا نیاید؟
بیگانه بود » بهار« آنجا
کاوازهٔ آشنا نیاید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٦٠
من نگویم که مرا از قفس آزادکنید
قفسم برده به باغی و دلم شادکنید

فصل گل می گذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یادکنید

عندلیبان !گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فریادکنید

یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چون تماشای گل و لاله و شمشادکنید

هرکه دارد زشما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزادکنید

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر وبران شدن خانهٔ صیادکنید

شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
یاد پروانهٔ هستی شده بر بادکنید

بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهادکنید

جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا دادکنید

گر شد از جورشما خانهٔ موری ویران
خانهٔ خویش محالست که آباد کنید

کنج وبرانهٔ زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدادادکنید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره٦١ ‏
بهار مژدهٔ نو داد فکر باده کنید
ز عمر خویش درتن فصل استفاده کنید

خورید باده ، مدارید غصهٔ کم و بیش
که غصه کم شود ار باده را زیاده کنید

مناسب است به شکرانهٔ مقام رفیع
گر التفات به یاران اوفتاده کنید

به باد رفت سرشمع وهمچنان می گفت
که فکر مردم هستی به باد داده کنید

صبا بگو به رقیبان که آسمان نگذاشت
که بیش ازین به من بینوا افاده کنید

هجوم عام به قتل بهار نیست ضرور
که خود به قتلگه آید اگر اراده کنید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره٦٢ ‏
حیله ها سازد درکار من آن ترک پسر
تا دل خویش به او بازدهم بار دگر

گه فرو ربزد بر لالهٔ تر مشک سیاه
گه بیاراید مشک سیه از لالهٔ تر

چون مرا بیند دزدیده سوی من نکرد
من ندانم چه کنم یارب ازین دزد نگر

ترک من حیله بسی داند در بردن دل
داشت باید دل از حیلهٔ ترکان به حذر

دل ازبن ترکان برگیر که این سنگ دلان
همه نیرنگ طرازند و همه افسونگر

چون ز دست تو دل تو بربودند به زرق
ز تو جان تو ربایند به افسون دگر

حبذا کشور ری و آن همه خوبان که دروست
که همه حور نژادند و همه ماه پسر

به سخن گفتن ماهند چوگوبند سخن
به کمر بستن سروند چو بندند کمر

اندرآن کشور جز روی نکو هیچ مجوی
کز نکوروئی آراسته اند آن کشور

هیچ در ایشان آئین دل آرایی نیست
در دبستان مگر این درس نکردند زبر

بیهده نیست که از من بربودند آن دل
که نهان داشتم از حمله ترکان ز نظر

دلکی هست مرا وین همه دلبر در پیش
نتوان دادن یک دل ، به هزاران دلبر

به بتی دادم آن دل که مرا بود به دست
ای دریغا که مرا نیست جز این دل دیگر

وان بت من سوی ری رخت فروبست و برفت
من چنین ماندم بی دل به خراسان اندر

نیست کس تا چو دل خوبش دلی خواهم ازو
دل فروشی را بازار ببستند مگر

روز از این حسرت تا شام نشینم غمگین
شام ازین انده تا بام شمارم اختر

گر نیاساید از حسرت و اندوه ، رواست
هرکرا نیست چو من از دل و دلدار خبر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٦٣
نیست کسی را نظر به حال کس امروز
وای به مرغی که ماند در قفس امروز

گر دهدت دست خیز و چارهٔ خودکن
داد مجو زان که نیست دادرس امروز

آن که به پیمان و عهد او شدم از راه
نیست بجزکشتن منش هوس امروز

وان که دو صد ادعا به عشق فزون داشت
بین که چه آهسته می کشد نفس امروز

همتی ای دل که پس نمانی از اغیار
پیش نیفتدکسی که ماند پس امروز

خانه خداگو به فکر خانهٔ خود باش
زان که یکی گشته دزد با عسس امروز

ملت جاهل مکن مجادله با بخت
فروبزرگی به دانش است وبس امروز

خود غم خود می خور ای بهارکه هرگز
کس نکند فکری از برای کس امروز
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٦٤
نرگس غمزه زنش بر سر ناز است هنوز
طرهٔ پرشکنش سلسله باز است هنوز

عاشقان را سپه ناز براند از در دوست
بر در دوست مرا روی نیاز است هنوز

خاک محمود شد از دست حوادث بر باد
در دلش آتش سودای ایاز است هنوز

هر کسی را سر کوی صنمی شد مقصود
مقصد ساده دلان خاک حجاز است هنوز

گرچه شد عمر من از خط توکوتاه ولی
دست امّید به زلف تو دراز است هنوز

مسجد حسن تو از خط شده ویران لیکن
طاق ابروی تو محراب نماز است هنوز

روزی ای گل به چمن چشم گشودی از ناز
چشم نرگس به تماشای تو باز است هنوز

زین تحسرکه چرا سوخت پرپروانه
شمع دلسوخته در سوز وگداز است هنوز

باز شد شهپر مرغان گرفتار بهار
بستگی هاست که در دیده ی باز است هنوز
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
شماره ‏٦٥
ای مصور نقش آن سرّ نهانش را بکش
موشکافی ها کن و موی میانش را بکش

سیل اشگ از جویبار دیده اول کن روان
زان سپس آن قد چون سرو روانش را بکش

گرز موی خامه شنگرفی جهد بر صفحه ، زان
نکته ای شیرین فروگیر و دهانش را بکش

چون مرا بیند ز شرمش برچکد خوی از عذار
گرتوانی آن عذار خوی دستان را بکش

یا مکش آن ابروانش یا اگر خواهی کشید
نقش ها بگذار و ناز ابروانش را بکش

آن گرانبار سرینش را بکش بر روی ساق
ور کشیدی محنت بار گرانش را بکش

چشم برهم نِه ، چو چشم مست او خواهی کشید
ورگشودی ، همچو من آه و فغانش را بکش

غمزه اش را گر ندانی چیست من دارم به دل
از دل من غمزه های جان ستانش را بکش
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره٦٦ ‏
درگوش دارم این سخن از پیر می فروش
کای طفل بر نصیحت پیران بدار گوش

خواهی که خنده سازکنی چون غرابه خند
خواهی که باده نوش کنی چون پیاله نوش

کآن یک هزار خنده نموده است و دیده تر
وین یک هزار جرعه کشیدست و لب خموش

پوشیده می بنوش که سهل است این خطا
با رحمت خدای خطابخش جرم پوش

بر دوش اگر سبوی می آری به خانقاه
بهتر که بار منت دونان کشی به دوش

زاهدکه دین فروشد و دنیا طلب کند
او را کجا رسد که کند عیب می فروش

روزی دوکاستین مرادت بود به دست
در باب قدر صحبت رندان ژنده پوش

یاری و باده ای وکتابی وگوشه ای
گر دست داد پای به دامان کش و مکوش

گر دین و عقل نیست مرا زاهدا مخند
ور تاب وهوش نیست مرا ناصحا مجوش

کانجا که عشق خیمه زند نیست عقل و دین
وآنجاکه یار جلوه کند نیست تاب و هوش

ای مهربان طبیب چه پرسی ز حال من ؟ !
چون است حال رند قدح گیر جرعه نوش

پارینه مست بودم و دوشینه نیز مست
وامسال همچو پارم و امروز همچو دوش

خیز ای بهار عذرگناهان رفته خواه
زان پیشترکه مژدهٔ رحمت دهد سروش
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٦٧
کسی که افسر همت نهاد بر سر خویش
به دست کس ندهد اختیارکشور خویش

بگو به سفله که در دست اجنبی ندْهد
کسی که نان پدر خورده ، دست مادر خویش

چه غم عقیدهٔ ما را اگر به قول سفیه
کسی به کشور خود گرد کرده لشگر خویش

در آب و خاک و هواهای خویش آزادیم
رقیب گو بگدازد میان آذر خویش

حقوق نفت شمال و جنوب خاصهٔ ماست
بگو به خصم بسوزان به نفت پیکر خویش

ز من بهار بگو با برادران حسود
به رایگان نفروشد کسی برادر خویش
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٦٨
مکن تو با دل من بیش از این به جورسلوک
که ملک زیر و زبر می شود ز جور ملوک

لبت به نغمهٔ جان بخش چون مسیحا، جان
دهد به پیکر بی روح مردم مفلوک

وفا کنی بچشیم و جفا کنی بکشیم
به حکم آن که بتان مالکند و ما مملوک

کند قمر به رخت سجده ؟ این بود معلوم
رسد به نور رخت زهره ؟ این بود مشکوک

بهار شاهد من در کمال حسن بود
چوآیت و دگران چون قبالهٔ محکوک
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 37 از 88:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA