انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 38 از 88:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
شماره٦٩ ‏
اگرچه بسته قضا دست نوبهار امسال
بدین خوشیم که خُرّم بود بهار امسال

سزد که خلق نکوتر ز سال پار شوند
که نوبهار نکوتر بود ز پار امسال

نگار، پار سر قتل و جنگ و غارت داشت
ولی به صلح و صفاییم امیدوار امسال

ز کارزار عدو، پار کار ما شد زار
خدا کند که شود کار خصم زار امسال

به حال زار فقیران کنید رحم که کرد
به حال زار شما رحم ، روزگار امسال

در نشاط و طرب بازکن پیاله بنوش
که باز شد در الطاف کردگار امسال

به شادمانی قلب پریش هموطنان
نوید فتح و ظفر می دهد بهار امسال
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٧٠
دل سوی مهر می کشد و مهر سوی دل
جایی که مهر نیست مکن جستجوی دل

دل گوشت پاره ای که بجنبد به سینه نیست
منگر چنین ز چشم حقارت به سوی دل

بحث بهشت و دوزخ و آشوب کفر و دین
چون بنگرند نیست مگر گفتگوی دل

افلاک را به لرزه فکندی بهر نفس
گر آمدی ز پرده برون هایهوی دل

ما را نوید افسر شاهی مده که ما
در کنج انزوا نبریم آبروی دل

الا که آرزوی دلی را برآوربم
ما را نبود و نیست دگر آرزوی دل

دشنام تلخ و روی ترش دلنشین ترست
ما را ز خنده ای که نباشد ز روی دل

دیدی چگونه جام سراپای خنده شد
آن دم که شیشه قهقهه کرد از گلوی دل

بر لوح دل رموز محبت نوشته اند
ما خوانده ایم و کرده ز بر پشت و روی دل

واقف شود ز معنی دل هرکه چون » بهار«
بگذاشت جان و جاه و جوانی به روی دل
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره٧١ ‏
باز پیمان بست دل با دلبری پیمان گسل
سحر چشمش چشم بند و بند زلفش جان گسل

دوست کش ، بیگانه پرور، دیرجوش و زودرنج
سست پیمان، سخت دل ، مشکل پسند، آسان گسل

در نگاه تند چون قاتل ز مجرم جان ستان
در عطای بوسه چون سیر از گرسنه نان گسل

لفظ آتشبار او یاس آور و امّیدسوز
نرگس بیمار او دردافکن و درمان گسل

غمزه اش در دلبری یغماگر و مردم فریب
طره اش در کافری تقوی کش و ایمان گسل

دست هجرش فرش عیش و صفحهٔ شادی نورد
شور عشقش بیخ عمر و رشتهٔ عمران گسل

انبساط روح را با جوهر حرمان زدای
ارتباط وصل را با خنجر هجران گسل

لعل گوهربیز او گاه سخن مرجان فروش
مژهٔ خونریز او وقت غضب شریان گسل

نیست دل ز ایران گسستن خوش ولی ترسم » بهار«
دل ز ایران بگسلد زین فتنهٔ ایران گسل
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
شماره ‏٧٢
منم که خط غلامی دهم به نیم سلام
دل من است که قانع شود به یک پیغام

کنون که گردش ایام را ثباتی نیست
همان خوش است که در عشق بگذرد ایام

من آن مقام بلند ازکجا بدست آرم
که عاشقانه بیایم در آن بلند مقام

من آن نی ام که هلال از تمام نشناسم
مه دو هفته هلال است و عارض تو تمام

چراغ وصل بیفروزو حجره روشن کن
که آفتاب جدایی رسیده بر لب بام

غمم بکشت که خوبان چرا ندانستند
که خدعه باز کدامست و عشق باز کدام

به نام عشق که از عشق رخ نخواهم تافت
اگر دچار ملامت شوم و گر بدنام

بهار باشد و بس آن که در ارادت دوست
کشیده طعنهٔ کفر و ملامت اسلام
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٧٣
از داغ غمت جانا می سوزم و می سازم
چون شمع ز سر تا پا می سوزم و می سازم

از زشتی بدخوبان وز جور نکورویان
گه زشت وگهی زیبا می سوزم و می سازم

درویش ز دروبشی شاه از طمع بیشی
لیکن من از استغنا می سوزم و می سازم

سرخ ازتف عشقم دل ، زرد از غم یارم رخ
دایم چو گل رعنا، می سوزم و می سازم

چون هیزم نغزم من یاران همه تردامن
در مجمر از آن تنها، می سوزم و می سازم

حاسد ز حسد سوزد بدخواه ز بدخواهی
من ز ابلهی آنها می سوزم و می سازم

نوربست مرا در دل ، ناریست مرا در سر
زپن هر دو چراغ آسا می سوزم و می سازم

با اشگ روان چون شمع بربسته لب از شکوه
مردانه و پابرجا می سوزم و می سازم

دل کارگهی پرجوش دو رشتهٔ لب خاموش
پوشیده و ناپیدا می سوزم و می سازم

بستم زشکایت لب وزتن نگشود این تب
چه خامش و چه گویا می سوزم و می سازم

داغی که نهان دارم ارث از پدران دارم
من ای پسر از آبا می سوزم و می سازم

از آدم و حوا زاد این شعلهٔ بی فریاد
من ز آدم و از حوا می سوزم و می سازم

از خلد به راه آورد، انباز منست این درد
تا پا نکشم ز این جا می سوزم و می سازم

مرغی است روان من ، افتاده به دام تن
در دامگه اعضا می سوزم و می سازم

یا رب بپذیر از من وین درد مگیر از من
پیوسته رها کن تا می سوزم و می سازم

زان کافت بیدردی ازکوردلی خیزد
با چشم و دل بینا می سوزم و می سازم

دیریست که بیمارم بس مشغله ها دارم
وز حسرت استشفا می سوزم و می سازم

شد جسم بهار از تب کانون بلا یارب
سختست غمم اما می سوزم و می سازم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره٧٤ ‏
بود آیا که دگرباره به شیراز رسم
بار دیگر به مراد دل خود باز رسم

بود آیا که ز ری راه صفاهان گیرم
وز صفاهان به طربخانهٔ شیراز رسم

خیزم از جای و بدان شهر طربخیز شوم
تازم از شوق و بدان خطهٔ ممتاز رسم

به ملاقات گرامی ادبایی که بود
جمله را قول و غزل تالی اعجاز رسم

هست رازی ازلی در دل شیراز نهان
خرّم آن روز که من بر سر آن راز رسم

بر سر مرقد سعدی که مقام سعد است
بسته دست ادب و جبهه قدم ساز رسم

همت از تربت حافظ طلبم وز مددش
مست مستانه به خلوتگه اعزاز رسم

مرغک تازه پرم زیر پرم گیر به مهر
تا ز فیض پر و بال تو به پرواز رسم

بود آیاکه ازین تنگ قفس نیم نفس
به سر صحبت مرغان خوش آواز رسم

حافظا بندهٔ رندان جهانست » بهار«
همتی تا به یکی خواجهٔ دمساز رسم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٧٥
ز نار هجر می سوزم ز درد عشق می نالم
خدا را، ای طبیب مهربان رحمی بر احوالم

به حال و روز مشتاقان زدم بس طعنه تا امشب
ز زلفی شد سیه روزم ، ز خالی شد تبه حالم

بسی بگذشت سال و مه به من در عشق تا آخر
غم هجران نصیب آمد ز دوران مه و سالم

مرا پرکنده سیل عشق ، بنیاد شکیبایی
گواه صادق ار خواهی ببین در اشک سیالم

مرا تنها نه از امروز باید خورد خون دل
من از اول چنین بودستم و این است اقبالم

گر از دست غم دلبر گذارم در بیابان سر
خیالش با غمی دیگر چو باد آید ز دنبالم

ز دست دشمنان گویی اگر نالم ، معاذالله
که کر نالم من مسکین ز دست دوستان نالم

نشید عشق برخواند به جای پوزش یزدان
اگر بر قبلهٔ زاهد فرو بندند تمثالم

به بام بارگاه دوست روزی بال بگشایم
اگر اندر هوای او فرو ریزد پر و بالم

خروس روستایی را چه جای همسری با من
که من شهباز دست شاهم و نیز است چنگالم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٧٦
ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم
ز بس که داد زدیم آی دزد خسته شدیم

ز عشق دست کشیدیم و بهر کشتن خویش
به پایمردی اغیار دسته دسته شدیم

خراب گشت وطنخواهی از من و تو بلی
میان میوهٔ شیرین زمخت هسته شدیم

سری به دست شمال و سری به دست جنوب
بسان رشته در این کشمکش گسسته شدیم

چو رشته ای که به جهد از میان گسسته شود
جدا شدیم زخوبش و به غیر بسته شدیم

ز بی حیایی اغیار و بی وفایی یار
به جان دوست که یکباره دل شکسته شدیم

من و بهار به نیروی عشق ازین غرقاب
بساط خویش کشیدیم و فر خجسته شدیم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٧٧
وقت آنست که بر سبزه مقامی بکنیم
بزمی آراسته و شرب مدامی بکنیم

نیک فالی است که در غرّهٔ شوال به مهر
ماه را نو به خط سبز غلامی بکنیم

مفتی شهر خراب از می نابست بیا
کاقتدایی ز ارادت به امامی بکنیم

لله الحمد که این عاشقی و شرب مدام
نگذارند که ما فعل حرامی بکنیم

شحنه با شیخ به جنگ است بیا تا من وتو
اندرین فرصت کم عیش تمامی بکنیم

موسم عربده و رقص و نشاط است ولی
چرخ گردان نگذارد که قیامی بکنیم

نگذاریم به گیتی اثر از جور رقیب
گر درین عشق خطرناک دوامی بکنیم

حالیا مصلحت آنست که اندر همه شهر
هرکرا صورت خوبی است سلامی بکنیم

افسر ماه مکلل شود از شعر بهار
گر زخاک در او کسب مقامی بکنیم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شماره ‏٧٨
منم که عشق بتانم نموده پیر و کهن
ندانم اینکه چه افتاده عشق را با من

بلی هر آنکو عشق بتانش چیره شود
شگفت نیست گر آید نزار و پیر و کهن

ز رنج و درد چنان شد تنم که گر بینی
گمان بری که سرشته ز رنج و دردم تن

مرا ز عشق که بر اهرمن نصیب مباد
سیه تر آمده گیتی ز جان اهریمن

چو تفته آهن ، دل در برم از آن بگداخت
که یار را به بر اندر دلی است چون آهن

تنم بکاست از آنگه که عشق ورزبدم
بلی بکاهد مردم ز عشق ورزبدن

ازآن زمان که مرا عشق زد به دامان دست
همی فشانم خون از دو دیده بر دامن

دلم بیفسرد از جور یار و درد فراق
تنم بفرسود از گردش دی و بهمن

سخن ز عشق به کس گرچه می نگویم لیک
شرار عشق پدید آیدم ز سوز سخن

هوای یارم آمیخته است با رگ و پوست
چو رنگ و بوی نهفته به لاله و لادن

مرا رسید ز عشق آنچه ز آتش اندر عود
مرا مبین ، که همه اوست اینکه بینی من
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 38 از 88:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA