انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 44 از 88:  « پیشین  1  ...  43  44  45  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
ونيز
شد سیه پوش از غم مرگ صبا بدرالملوک
زین مصیبت ملت اسلام قرمزپوش باد

کرد با نیکان ستیزه تا که شد همدوش مرگ
هرکه با نیکان ستیزد با اجل همدوش باد

عیب پاکان کرد تا خاموش گشت او را زبان
هر زبان کاو عیب پاکان می کند خاموش باد

هرکه بار دوش ملت گشت مانند صبا
بار نعشش رهروان مرگ را بر دوش باد

بدسگال ملک و ملت بود از آن منفور شد
بدسگالان را صدای مرگ او درگوش باد

نفرت ملی نمایان شد به پای نعش او
بر سر این ماجرا ای دوستان سرپوش باد

پتک نفرت خورد زیرا سکه مغشوش بود
پتک نفرت بر سر هر سکه مغشوش باد

بهر تاریخش رقم زد کلک مشکین بهار
از قفای بدسگالان آب راحت نوش باد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
هديه دوست در زندان
حضرت سالار بهر مرغ گرفتار
از ره اکرام آب و دانه فرستاد

آب حیات اندرون کوزهٔ مینا
تا دهدم عمر جاودانه ، فرستاد

هفت عددکوزهٔ نبات کرم کرد
سه خم شیرین می مغانه فرستاد

از سر انصاف ، تلک عشرکامل
تا نزنم در نقیصه چانه ، فرستاد

یاشد رمزی گر امتنان رهی را
خربزه بخشید و هندوانه فرستاد

دانست این بنده تشنهٔ سخن اوست
کاهلی طبع را بهانه فرستاد

خشک لبم یافت ، زان قبل شکر تر
در عوض شکرین ترانه فرستاد

شکر کنم زو که این همه شکر تر
در خم سربسته بی نشانه فرستاد

یا بدل شعر تازه نزلی موزون
شهد و شکر کرده در میانه فرستاد

بختش خواهم بلند و هیچ نبینم
کاو بفرستاد هدیه یا نفرستاد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
قول وغزل
ادیب الممالک ز طبع شکرزا
سوی بنده قند و عسل می فرستد

طمع دار روحم من از صحبت او
وی از شعر نعم البدل می فرستد

به قوس از برایم غزل می سراید
به جد از برایم حمل می فرستد

به شیرینی کام تریاک خواران
شکرها زقول وغزل می فرستد

غذا می فرستد دوا می فرستد
عسل می فرستد مثل می فرستد

ز افزون هدایا ز موجز قصاید
فزون وفره قل ودل می فرستد

دلم شد علیل از گزند حوادث
ز تریاق دفع علل می فرستد

به تسکین این قلب آشفته من
ز حکمت سطور و جمل می فرستد

تو گویی خدا آیت صلح کل را
سوی جنگ بین الملل می فرستد

ببال ای فرهمند دانا که گردون
نویدت به جاه و محل می فرستد

به جاه تو قدر و علو می فزاید
به جاه عدویت خلل می فرستد

فروپوش عیبش به ذیل عطوفت
بهار ار سخن مبتذل می فرستد

همین است حسنش که درحضرت تو
نه مسروق ونی منتحل می فرستد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
لشکر منهزم‏ ‏
به کشتزار نگه کن که در برابر باد
چولشکریست هزیمت گرفته از بر خصم

*********
‏ ‏پافشارى ميخ
پافشاری و استقامت میخ
سزد ار عبرت بشر گردد
هر چه کوبند بیش بر سر او
پافشاریش بیشتر گردد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بدان وبگوى
سخن چوگویی سنجیده گوی در مجلس
که از کلام نسنجیده خوار گردد مرد

درست گوی و ادب ورز و بر گزافه مرو
صریح باش و به جد کوش و گرد هزل مگرد

بسا سخن که ازو خاست بحث و جنگ و قتال
بسا عمل که از او زاد رشگ و کین و نبرد

گر آنچه گویی دانی ، بری فراوان سود
ور آنچه دانی گویی ، کشی فراوان درد

نه هرکه هرچه توانست کفت ، بایدگفت !
نه هرکه هرچه توانست کرد، بایدکرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ ماده تاریخ مرگ صبا‏
صبا روزی که عصرش کرد سکته
به یک مجلس دو من سیب و هلو خورد

هلوی مفت و سیب آمد به دستش
ز حرص آن جمله را یکجا فرو برد

دگر سی تخم مرغ نیم رو را
یکایک در میان معده افشرد

سپس ده شیشه لیموناد نوشید
زهی پرخور، زهی پردل زهی گرد

پس آنگه مدتی خسبید و آخر
همان جا سکته کرد و خونش افسرد

زن بیچاره اش با حالت یأس
به بالینش طبیبی چند آورد

به قصد فصد او بودند اما
نجستند اندر آن هیکل رگی خرد

به هرجا شد زدندش چند نشتر
نه خون آمد نه رنگ جنباند تا مرد

به مرگش شورها کردند مخلوق
که او مخلوق را بسیار آزرد

جلو افتاد سالی بیست مرگش
شتابان رفت سوی گور بافرد

دل یاران به درد آورد از این رو
بدل شد صاف برناییش با درد

به من بهتان بسی زد تا به نفرین
بر او تیری زدم کش بر جگر خورد

به طمع جیفهٔ دنیا بدی کرد
به دنیا هم در آخر جیفه بسپرد

به تارب بخ وفاتش طبع بنده
مکرر سفر اشعار گسترد

مصارپع مناسب را مکرر
ز روی امتحان بنوشت و بشمرد

خود او ازگور آخرکرد بیرون
سرو گفتا » صبا از پرخوری مرد«
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
طلب آمرزش ‏
عمری به باد رفت و به جا ماند این کتاب
باشدکشی بخواند وآمرزش آورد

ای مهربان رفیق که خواندی کتاب من
شاید به چشم ذوق تو صد عیب برخورد

گر عیبی اندر آن نگری عیب پوش باش
زبرا تو زود بگذری ، این نیز بگذرد

با این همه معانی و این سبک و انسجام
چشم حسودکورکه جز عیب ننگرد

با مردگان خویش مروت کنید از آنک
او نیست تا جواب شما را بیاورد

*********
دل مور
دل موری میازار ار چه خرد است
که خردک نالشی سازد تو را خرد

جوانمرگی است قسم مردم آزار
اگر کنت است اگر دوک است اگر لرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
قطعه
در خوردن بشر خاک از بس که حرص دارد
از سنگ قبر هر روز دندان نوگذارد

سنگ مزار عاشق سرپوش نامرادیست
این سنگ را کس ای کاش از جای برندارد

بهتر بود ز سیصد الحمد قل هو اله
صاحبدلی کز اخلاص ما را به حق سپارد

ماکودکان خاکیم این خاک مادر ماست
زبن رو بودکه ما را در سینه می فشارد

پاداش اشک حسرت کامد ز چشم عاشق
ابریست کز پس مرگ بر تربتش ببارد

در دل ز طاعت حق تخمی جدیدکشتیم
ارجو گل جدیدی زین خاک سر برآرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
غم وطن ‏
نه هرکه درد دیار و غم وطن دارد
به راستی خیر از درد و داغ من دارد

ز روزگار خرابم کسی شود آگاه
که خار در جگر و قفل بر دهن دارد

به حق شام غریبان نگاهدار ای زلف
دل مراکه پریشانی از وطن دارد

*********
‏ در هجو مردی کوسج و کچل‏ ‏
به پوز این مجیدک ریش گویی
کلاغی پشم در منقار دارد
چو بینی کلهٔ سرخ کلش را
شترگوبی چقندر بار دارد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏تاریخ وفات » مستغنی « دانشمند افغان
آه کامسال آسمان در خطهٔ افغان زمین
بر رخ روشندلان باب فغان مفتوح کرد

پادشاهی دادگستر را به تیر ظالمی
کشت و قلب عالمی را زین عزا مجروح کرد

در عزای شاه غازی بود دل ها داغدار
مرگ » مستغنی « ز نو آن داغ را مقروح کرد

شهسواری از ادب گم شد که با تیغ زبان
پیشتاز جهل را از پشت زین مطروح کرد

هست مستغنی ، علی رغم فلک ، باقی به دهر
در فنایش چرخ باری حرکتی مذبوح کرد

گرچه ازگرداب هستی رست مستغنی ولیک
اشک چشم دوستان را رشک سیل نوح کرد

عاقبت ، چون مادح پیغمبر و اصحاب بود
مدح خوانان روح او عزم در ممدوح کرد

در عزایش گرچه کلکم قطعهٔ مجمل سرود
در فراغش لیک روحم ندبهٔ مشروح کرد

بهر تاربخ وفاتش زد رقم کلک بهار
عاقبت » مستغنی « بی » دل « وداع » روح « کرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 44 از 88:  « پیشین  1  ...  43  44  45  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA