انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 45 از 88:  « پیشین  1  ...  44  45  46  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
خيرات محمدى
در عهد شهنشه خردمند
کز لطف علاج ملک جم کرد

شاهنشه پهلوی کزین ملک
معدوم طریقهٔ ستم کرد.

آن شاه که احترام نامش
ما را به زمانه محترم کرد

زان لحظه که تکیه زد بر اورنگ
شورش بجهید وفتنه رم کرد

آباد به کشوری کش ایزد
چونین سر و سروری کرم کرد

شهری که ز بضعهٔ پیمبر) ص (
صد فخر به روضهٔ ارم کرد

می خواست مریضخانه و ایزد
این منقصتش ز مهر کم کرد

ب ن فاطمه فاطمی محمد
کایزد به فضیلتش علم کرد

آسایش و احتیاج قم را
این نقشهٔ خیر مرتسم کرد

مار ستانی ز راه خیرات
آن دانشمند محتشم کرد

شایسته مریضخانه ای ساخت
باغی به مریضخانه ضم کرد

پس کلک » بهار« سال آن را
» خیرات محمدی « رقم کرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
در مرثیهٔ عشقی‏ ‏
وه که عشقی در صباح زندگی
از خدنگ دشمن شبرو بمرد

پرتوی بود ازفروغ آرزو
آن فروغ افسرد وآن پرتو بمرد

شاعری نوبود وشعرش نیزنو
شاعر نو رفت و شعر نو بمرد

*********
قطعه هندي ‏
بنگر برنج را که به چندین حقارتش
آهنگ شهر علوی از بن شهر بند کرد

افکند قشر صورت و شد کوفته بدنگ
وانگاه پخته گشت و جهانش بلند کرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏قوهٔ برق و کهربا
سال ها در فرنگ می گفتند
قوهٔ » کهربا« چها باشد

چون بدیدند قدرتش گفتند
این چنین قوه ازکجا باشد

گو بیایند خیا برق شناس
کاین کرامات پیش ما باشد

رنگ زرد من و اشارهٔ دوست
قوهٔ برق وکهربا باشد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
جاي زحمت ‏
بی زحمت و دردسر چه جاییست
جایی که در آن بشر نباشد

کانجاکه در آن بشر نهاد پای
بی زحمت و دردسر نباشد

*********
‏ ‏ در مذمت خاموش
خمش منشین و چون مردم سخنگوی
سخن گوید جوان گر اهل باشد

سخن شایسته می گوی و میندیش
سخن شایسته گفتن سهل باشد

زمن بشنو به خاموشی مکن خوی
که خاموشی دلیل جهل باشد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ ‏ جایزهٔ جواب دماوندیه
بگفتم چامه ای بهر دماوند
که اندر عالمش ثانی نباشد

کرا بهتر از آن گوید، ز دینار
کم از پنجاه ارزانی نباشد

ولی یک شرط باشد اندرین کار
که گوینده خراسانی نباشد

*********
بدمكن ‏
بد نکند هیچ کس به مردم و هم نیز
با بد مردم کسی شریک نباشد

بیتی خواندم به یک کتاب که هرگز
نیک تر از آن زر سبیک نباشد

» گر تو بدانی که بدچگونه قبیح است
هیچ نیاید زتوکه نیک نباشد«
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
حسب حال
شه شبهه نمود درحق من
بگذار در اشتباه باشد

ای کاش چو من هر آدمی را
توفیق چنین گناه باشد

من دانایی ضعیفم و وی
بر دانا کینه خواه باشد

من بی کسم و فقیر و او را
خیل و خدم و سپاه باشد

من مانده فقیر و ناکسان را
آسایش و مال و جاه باشد

اجلاف ، سفیدبخت و احرار
گو طالعشان سیاه باشد

از جمله جهان طمع بریدم
تا حامی من اله باشد

گر زان که سر من است این سر
بگذار که بی کلاه باشد

بگذار به زیر تیغ جلاد
آویزهٔ قتلگاه باشد

بگذار نباشدم به کف آه
وین سینه تنور آه باشد

بگذار که چشم کودکانم
بر یاد پدر به راه باشد

بگذار به مرگ عندلیبان
جغدان را قاه قاه باشد

حق است اجل بمان که حالم
ازگفتن حق تباه باشد

بگذار به جرم حفظ سوگند
جایم به سیاه چاه باشد

دشمن به گناه مهر ایران
ازکین به منش نگاه باشد

گرچه بر تندباد اندوه
هستیم چو پرکاه باشد

بر سفله فرو نیاورم سر
هرچند که پادشاه باشد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ تاریخ بنای دبیرستان پهلوی در شهر بابل‏
در زمان پهلوی شاهنشه ایران ، کزو
کشور ایران ز قید هرج و مرج آزاد شد

هرکسی آشفته بود از شفقتش آسوده گشت
هرکجا ویرانه بود از همتش آباد شد

هر دل افسرده از او شعلهٔ شادی کشید
هر دژ مخروبه از او غیرت نوشاد شد

عزت عصر قدیم و ذلت عهد اخیر
آن یکی با یاد آمد وین یکی از یاد شد

کی کند جیش حوادث رخنه دراین مرز و بوم
زان که ایران را حصار از آهن و پولاد شد

وز نفاذ امر خسرو، کوهکن را در عمل
مته شیرین کارتر از تیشهٔ فرهاد شد

گر بساط جم برفتی بر سر باد و هوا
زین شه جم رتبه خاک کوه ها بر باد شد

دیگران در جهل کوشیدند و شه کوشد به علم
زان که داند که ارتقای کشور از استاد شد

نی به بابل بلکه در هر نقطهٔ کشور ز علم
ریخته بنیادها زین شهریار راد شد

بر مراد شاه ، فارغ چون که دستور علوم
زبن دبیرستان .خوش بنیاد محکم لاد شد

کلک مشکین بهار از بهر تاریخش نوشت
این دبیرستان به یمن پهلوی بنیاد شد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
اشك غم
حسین دانش آن سرخیل ابرار
که در عالم به دانایی علم شد

درختی سایه گستر بود افسوس
که پیش تندباد مرگ خم شد

ز بنیان ادب رکنی فرو ریخت
ز بستان هنر نخلی قلم شد

دل روشندلان از فرقت وی
قرین حرقت و رنج و الم شد

نپنداری که دانش از میان رفت
وجودش سوی اقلیم عدم شد

نمی آب از یم ایجاد برخاست
تکاپو کرد و آخر سوی یم شد

وجودش با وجود گل قرین کشت
مزاجش با مزاج دهر ضم شد

دلم سوزد به حال اهل تحقیق
که فردی کامل از آن جمع کم شد

به مرگ او » بهار« اشگ غم افشاند
همان بر تربت پاکش رقم شد

بیا تا اشگ غم بر وی فشانیم
که تاریخ وفاتش » اشک غم « شد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ فتنه بيدارشد
یارم از خوابگاه من برخاست
فتنه بیدار شد که زن برخاست

بت من سر ز خوابگه برکرد
وز چمن شاخ یاسمن برخاست

پیش زلف سیاهش آهوی چین
از سر نافهٔ ختن برخاست

وان که بسپرد دل بدان سر زلف
از سر جان بستن برخاست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بهاروتيمورتاش
صدر اعظم حضرت تیمورتاش
بشنود یک نکته از این مستمند

حق صحبت هست حقی معتبر
بود می باید بدین حق پای بند

بنده را با خواجه حق صحبت است
صحبتی دیرینه و بی زرق و فند

دوست در سختی بباید پایمرد
واندر این معنی روایاتی است چند

خود تو دانی بوده ام در این دو سال
پایکوب انزوا و حبس و بند

گه به چنگ شحنگانی دیوخوی
گه اسیر ناکسانی خودپسند

جاهلان خشنود و من مانده غمی
ناکسان برکار و من مانده نژند

ورنه بر هنجار بودم پیش از این
یافتم زین انزوا و بند پند

فکر من دعوی آزادی گذاشت
کلک من شمشیر حریت فکند

مردی و آزادگی در طبع من
چون زنان افکند بر رخ روی بند

مرگ و پیری همچو گرک گرسنه
می زند هر دم به رویم زهرخند

محنت و تیمار مشتی کودکان
بر دلم پیکان زهرآگین فکند

روزگارم دست استغنا ببست
آسمانم ریشهٔ مردی بکند

قصه کوته ، بین چه گوید بنت کعب
قطعه ای چون همت صوفی بلند:

» عاشقی خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند

زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند

توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت تر گردد کمند«
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 45 از 88:  « پیشین  1  ...  44  45  46  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA