انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 47 از 88:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
‏ در مرگ پروین‏
نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب
ز باغبان طبیعت ملول و غمگین بود

زتاب و جلوه اگر چند مانده بود جدا
ولی ز نکهت او باغ عنبرآگین بود

ز اوستادی خورشید و دایگانی ماه
جدا به سایهٔ اشجار، فرد و مسکین بود

نه با تحیت نوری ز خواب برمی خاست
نه به افسانهٔ مرغی سرش به بالین بود

فسرده عارض بی رنگ او به سایه ، ولیک
فروغ شهرت او رونق بساتین بود

کمال ظاهر او پرورش گر ازهار
جمال باطنش آرایش ریاحین بود

به جای چهره فروزی به بوستان وجود
نصیب او ز طبیعت وقار و تمکین بود

چگونه چهره فروزد تنی که سوزی داشت
چگونه جلوه فروشد دلی که خونین بود

ز ازدحام هواها مصون که برگردش
ز دور باش حقیقت مدام پرچین بود

چه غم که بر سر باغ مجاز جلوه نکرد
گلی که از نفسش طبع دهر مشکین بود

به خسروان سخن ناز اگر فروخت رواست
شکر لبی که خداوند طبع شیرین بود

کسی که عقد سخن را به لطف داد نظام
ز جمع پردگیان بی خلاف ، پروین بود

جلیس بیت حزن شد چو یوسفش کم گشت
غم فراق پدر هرچه بود سنگین بود

به نوبهار حیات از خزان مرگ، به باد
شد آن گلی که نه در انتظار گلچین بود

اگرچه آرزوی زندگی ببرد به گور
ولی به زندگی امیدوار و خوش بین بود

اگرچه حجلهٔ رنگین به کام خویش نساخت
ولی ز شعر خوشش روی دهر رنگین بود

ندیده کام جوانی جوانه مرگش کرد
سپهر پیرکه با اهل معنی اش کین بود

شگفت و عطر برافشاند و خنده کرد و بریخت
نتیجهٔ گل افسرده عاقبت این بود
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
لطيفه
مثقلی با من ز روی طنز گفت
صحبت از فضلت به کشور می رود

گر ترا دستی است درعلم سیر
کشف این رمزت میسر می رود

این جهان چه ؟ گاو چه ؟ ماهی کدام
کز خیالش عقلم از سر می رود

گفتم اندر بی ثباتی های دهر
زبن اشارت ها مکرر می رود

یعنی این دنیاست روی شاخ گاو
پشت کردی ، تا به آخر می رود
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
جهدوكوشش
اهتمام و شوق اگر یاور شود
مرد خامل ذکر نام آور شود

شوق را باطل مکن در خویشتن
تا ز نورش خاطرت انور شود

کاتش تابان به خاکستر درون
گر بماند دیر، خاکستر شود

کودکی نقاش بشناسم که داشت
آرزو تا قائد کشور شود

چون که قائد گشت لشگر گرد کرد
تا به گیتی بر سران سرور شود

پس عجب نی گرز گشت روزگار
مردک نقاش اسکندر شود

دیده شدکاندر جهان از فیض رب
کودکی نجارپیغمبر شود

تاکه اوضاع جهان بر باطل است
کی تواند حق ضیاگستر شود

تا بود قدر و شرف محکوم زر
هرکه ناکس تر، مقدس تر شود

علم باید تا جهان گیرد نظام
کار باید تا جهان چون زر شود

فکر دیگر باید و مردی دگر
تاکه اوضاع جهان دیگر شود

خدمت استاد باید دیرگاه
تاکه دانشجوی دانشور شود
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ بنگر
بنگر بدان درخش که با قوت شمال
برجست و روی ابر به ناخن همی شخود

چون طفل خردسال که با خامه طلا
کج مج خطی کشد بهٔکی صفحهٔ کبود

*********
‏ ‏ پند پدر
آن که کمتر شنید پند پدر
روزگارش زیاده پند دهد

وان که را روزگار پند نداد
تیغ زهر آبداده پند دهد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ سنبل های هلندی‏
سنبل صد برگ رنگارنگ پنداری مگر
چار چیز از چار حیوان گشته در یکجا پدید

غبغب رنگین کبوتر، گردن طاوس نر
روی بوقلمون مست و دُمّ روباه سپید

در حقیقت یک گلستان گل خرید از گلفروش
آن که از این سنبل صد برگ یک گلدان خرید

شامه اش گردد عبیرآمیز و چشمش پرنگار
هرکه او یکبار گوشش وصف این سنبل شنید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
فيض شمال
ز البرز بزرگ در شمال ری
هر شب دم دلکش شمال آید

از باد شمال مشکبو هر دم
جان رقصد و دل به وجد و حال آید

وز عطر خوش گل و ریاحینش
آفات سموم را زوال آید

برفش بگدازد و به شهر اندر
بس چشمه دلکش زلال آید

امشب ز نسیم ، سخت خشنودم
کز سوی شمال بی ملال آید

جنبد به جنوب از شمال آسان
و آزاد به بزم اهل حال آید

در محفل ما هوای جانبخشش
با روح به فعل وانفعال آید

همراه شمال جانفزا زی ما
پیوسته قوافل کمال آید

من رشک برم بدو چو از شوخی
با طرهٔ یار در جدال آید

گاهی صف چپ ازو برآشوبد
گه درصف راست اختلال آید

آشوب فتد به زلف یار اما
این فتنه مؤید جمال آید

باری نکنم نهان که سوی ما
هر فیض که آید ازشمال آید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
در ذم یکی ز عمال آستان قدس رضوی که بهار را در مشهد تکفیرکرده بود‏
ای جناب میرزا .. از بهر چه
حکم بر کفر من دلریش محزون داده اید؟

اشتباهات عجیب و انتسابات خنک
همچو آروغ از درون سینه بیرون داده اید

چون منی در آستانه باعث ضعف شماست
زان سبب در عزل من دستور معجون داده اید

گر برای هجو اول بود، کان هجوی نبود
کز غضب رخساره را رنگ طبرخون داده اید

ور برای دست بوسی بود، کان روز آمدم
لیک دیدم صلح را ترتیب وارون داده اید

خود سراپا جوهر هجوید و بهر هجو خویش
زین خریت ها به دست خلق مضمون داده اید

داد نتوان شرح نسبت هاکه بر این بیگناه
آنچه سابق داده اید و آنچه اکنون داده اید

من ز شفقت هجو را هرچندکمترگفته ام
از لجاجت لفت را هر لحظه افزون داده اید

شاعران طوس ملعونند ای عالی جناب
چون ندای جنگ با این قوم ملعون داده اید

گفته اید این شخص باشد دشمن دین مبین
این چنین نسبت به من یاسیدی چون داده اید؟

در بزرگی این همه کین و لجاج از بهر چیست
حضرتعالی مکر در بچگی کون داده اید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ جواب تبریک شوریده به فرمانفرما
قطعهٔ شعر ز شوریده شنیدم که در آن
گفته تبریک به شهزاده در این عید سعید

سخنش بس که بلند است هم از راه سخن
می توان بر لب او بوسه زد از راه بعید

شعر شیرین ز فصیح الملک امروز خوش است
که بود رسم که نقل و شکر آرند به عید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ تربت سیدالشهدا) ع (‏
حبذا خاک روان بخش و زهی تربت پاک
که از او خاک ز افلاک فزون یافته فر

آشناتر به دل خلق که دانش در دل
پاک تر در نظر مرد که بینش به نظر

درد را کاین شد درمان چه زیان و چه گزند
رنج را کاین شد دارو چه مقام و چه خطر

گنج اسرار خدائیست همانا که خدای
کرده گنجور وی این خواجهٔ پاکیزه سیر

نایب التولیه کزگوهر او فخر بود
آل ثابت را چونان که صدف را زگهر

شه دین و شه دنیاش دو فرخ پدرند
آفرین بر پسری کش پدرند این دو پدر

چند از این پیش که بگشود » وهابی « ز ستم
دست بیداد در این خاک که خاکش بر سر

خواست بر باد همی دادن این خاک ولی
آب خود برد و به خود خیره برافروخت شرر

گرچه بیداد بسی کرد ولی کیفر یافت
نیک در یابد بیدادگران را کیفر

سید پاک نسب ثابت چون دیدکه خصم
این چنین برد به سربا پسرپیغمبر

به میان آمد و بربست میان تا بگشود
ره زوار و بیاراست ز نوساز دگر

زان سپس مشتی بگرفت از آن تربت پاک
که بود داروی بیمار و شفای مضطر

گفت از این دوده نبایست برون رفت این خاک
کابروئی است که چون او نتوان یافت دگر

به بر خویشتن این خاک بدارید نهان
که زپنهانی پیداست چنین آب خضر

هم ازآن روز سر سلسله ومهتر قوم
بسته در خدمت این تربت پاکندکمر

وندران سلسله می بود همی تا به کنون
وزکنون نیز بماناد همی تا محشر

هله این فخر نیاکان پی این نادره گنج
ساخت گنجینه ای از سیم بدین زینت و فر

خازن او است بهین دخت عمادالدوله
اشرف السلطنه عزت ملک نیک اختر

آن ملک زادهٔ آزاده که بر درگه او
به شب و روز ببوسند زمین شمس وقمر

فلک عزت و حشمت نه چنو یافته ماه
شجر عصمت و عفت نه چنو دیده ثمر

باد آن خازن وگنجینه وگنجور به جای
تاکه از آب نشان باشد و از خاک اثر

زد رقم از پی تاربخ فنون کلک بهار
نایب التولیه آورده در این گنج ، گهر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
تسليت
خواجهٔ فرخ سیر محمد دانش
ای که سخن گستری و دانش پرور

نثر تو چون بر صحیفه خامهٔ بهزاد
نظم تو چون در قنینه بادهٔ خلر

چون تو ندیدم سخنوری به فصاحت
دیده و سنجیده ام هزار سخنور

همسر رنجم از آن که خاطر پاکت
رنجه شد از مرگ ناگهانی همسر

بود معزای آن کریمهٔ مغفور
پر ز خلایق بسان عرصهٔ محشر

آه و دریغا که من در آن شب و آن روز
بودم رنجور و اوفتاده به بستر

کاش که سر برنکردمی و ندیدی
خاطر آن خواجه را ملول و مکدر

دیدن یاران خوشست لیک به شادی
نه بغمان کرده هر دو گونه معصفر

کار قضا بود شاد زی و مخور غم
هل که بداندیش تو بود به غم اندر

بزم بیارای از دو آتش سوزان
ایدون کاندر رسید لشکر آذر

آن یک در مرزغن چو گونهٔ معشوق
وان دگر اندر بلور چون لب دلبر

زخمه شهنازی و نوای قمر خواه
وان سخنان کز بهار دارند از بر

گاه بنوشند و گاه پای بکوبند
گاه ز بوسه دهند قند مکرر

گفت حکیمی جهان سراسر وهم است
گفت آن دیگر که بودنی است سراسر

گر همگی بودنی است غم نکند سود
ور همه وهم است باز شادی خوش تر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 47 از 88:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA