انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 51 از 88:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
‏ زرين جوشنم
این شنیدم بینشا در بزم رندان گفته ای
یافته ره سستیئی در نظم و نثر متقنم

در سیاست هرچه گفتی دارمت معذور از آنک
بوده ای مزدور و بر مزدور نرم است آهنم

این زمان بر نظم و نثرم چرب دستی می کنی
دست کوته کن که سوزانست اینجا روغنم

ره نیابد هیچ پستی در من از توفیر وقت
من نه شمع شامگاهم کآفتاب معلنم

گردش ایام از حالت نگرداند مرا
کهنه چو خایی نیم ای خواجه زرین جوشنم

پاک و روشن شبچراغم ایمن از نقص و فتور
خود نه فانوسم که سوزد شعله ای پیراهنم

دامنم چون دامن عیسی است پاک از هر عوار
کی کند آلوده طعن این یهودان دامنم

تو به نور من مرا بینی به تاریکی مقیم
خندی و گویی که تاریک است نجم روشنم

من چراغ نوربخشم بر سر دریای ژرف
نور هر سو رانده و مانده سیه پیرامنم

تشنه میرد شیر و به آبشخوار خوکان نگذرد
چون سخن گویی تو باری من زنخ کمتر زنم

این خموشی را غنیمت دان که گر از لابدی
در سخن آیم بسی همچون تو را خامش کنم

چون قلم در دست گیرم لوح مکنونات را
گرد سرگردانم و آنجا که خواهم افکنم

گاه بیخ نیتت را از نهادت برکشم
گاه تخم فکرتت را درکلاهت بشکنم

چشم بهروزی مدار از رنجش من زان که من
چون برنجم خاک در چشم فلک بپراکنم

صعب دریایی خطیرم لیک آرام و خموش
آوخ ار انگیزش خشمی بلرزاند تنم

سنگ بر شهلان میفکن خشت بر دریا مزن
یال شیر نر مپیرا، دم فروکش ، کاین منم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ ترجمه یکی از قطعات ژان ژاک روسو‏
چون سرابند سفلگان از دور
که نمایند بحرهای علوم

هرچه نزدیک تر شوی سویشان
لاجرم بیشتر شوی محروم

رادمردان ز دور همچون کوه
ناپدیدند و قدرشان مکتوم

سویشان هرچه می شوی نزدیک
قدرشان بیشتر شود معلوم

گر نجومت به چشم خرد آیند
گنه از چشم تو است نی ز نجوم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
آش كشك
چندکار سخت و مشکل را برایت بشمرم
بشمر ار مشکل تر از این پنج داری ، ای حکیم

اولا از شهر تهران تا لب بحر خزر
کندن از توچال شمران شاهراهی مستقیم

ثانیا ازکوه شمران بی وجود تکیه گاه
پل کشیدن تا به کوه حضرت عبدالعظیم

ثالثا بی زحمت غواص از بحر خزر
صید با کج بیل کردن نیمه شب ، دُرّ یتیم

رابعاً از روی چالاکی به یک دم ساختن
قلهٔ هیمالیا را با دم چاقو دو نیم

خامسا در قعر دریا آتشی افروختن
وز شرارش آسمان را با زمین کردن لحیم

صعب تر زین پنج دانی چیست ؟ از روی طمع
آش کشکی سور بگرفتن از آقای قویم

هست ممکن فرض هر معدوم ، لیک این فرض سور
در جهان باشد عدیم اندر عدیم اندر عدیم !
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ در پیشگاه آستان قدس رضوی‏
تبارک الله از این فرخ آستان که بود
به پاس درگه او آسمان همیشه مقیم

حریم زادهٔ موسی که چون دم عیسی
روان فزاید خاک درش به عظم رمیم

به چشم زایر این آستان بود روشن
هرآنچه گشت به سینا نهان ز چشم کلیم

به است فرش ره او ز مرغزار بهشت
چنان که خاک در او زکوثر و تسنیم

چراست پشت سپهر این چنین خمیده و گوژ
اگر ندارد پیش درش سر تعظیم

زهی بر آن که نهد روی دل بر این درگاه
برای صافی و دین درست و قلب سلیم

چنان که خادم این در، بهار مدح سرای
که هست بندهٔ دیرین و خاکسار قدیم

کمینه چاکر این آستان که از ره عجز
نهاده است به کوی رضا سر تسلیم

مگر ستاند روزی ز خاک این درگاه
دوای جان علیل و شفای قلب سقیم

ز پاک یزدان بادا دمی هزار درود
بر این حریم و خداوند این خجسته حریم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ بهشت بی احباب - در سویس هنگام معالجه گفته است‏
دیده ای کس درون خلد مقیم
خاطرش بستهٔ عذاب الیم

منم اندر سویس جسته مقام
دل به تهران و امجدیه مقیم

عقل گوید که در بهشت بپای
عشق گوبد برو به سوی جحیم

من نخواهم بهشت بی احباب
دوست بهتر زکوثر و تسنیم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ ‏ عز من قنع
گفتند فروتن شو تا زر به کف آری
زرگرد شود چون که شود مرد فروتن

گفتم که فروتن نشود مرد جوانمرد
ننهد ز پی مال به بدنامی گردن

زان مال عزیز است کزان عزت زاید
عزت را با ذلت حاصل نکنم من

نزدیک فقیرانم خوشخوار چو حلوا
نزدیک امیرانم دشخوار چو آهن

گر دوست ندارند مرا دولتمندان
بهتر که تهیدستان دارندم دشمن
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
تسلیت به سردار معزز حکمران بجنورد هنگامی که مادر او و مهرالسلطنه همسرش در یک زمان بدرود حیات گفتند‏ ‏
مگِری سردار، زان که گریه و زاری
سود ندارد در این زمانهٔ ریمن

رفته ، به زاری وگریه باز نگردد
جز که بخوشد دو چشم و خسته شود تن

مادر پرهیزگارت ار ز میان رفت
عز تو پاینده باد و بخت تو روشن

ور ز میان رفت مهر سلطنت تو
زنده به مانند ایلخانی و بهمن

ما همه ماندیم و آن عزیزان رفتند
درکنف رحمت خدای میهن

یکسره بایست راند تا سر منزل
هرکه ز من زودتر رسید به ازمن

ور غم هجران دل تو را بشکافد
مرهمی از صبر بر جریحه برافکن

گر به دل از صبر مرهمی ننهادی
کی ز بن چه برآمدی تن بیژن

جامه ی نیلی برآور از تن و درپوش
بر تنت از صبر و بردباری ، جوشن

کسوت مردان مرد پوش و قوی باش
پیش بلیات این جهان کم از زن

گوش ندارد فلک به گریه و زاری
هیچ نیرزد جهان به ناله و شیون
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏گيوتاجر
گیو تاجر نموده این اوقات
چارقی چند وارد از لندن

مورد آزمون هر نادان
مایه امتحان هر چلمن

رویه اش وصله ای ز چکمه زال
زیره اش تخت چارق بهمن

سپر طوس بوده کز دم تیغ
رفته ازکار، روز جنگ پشن

نوک آن تیز همچو نیزهٔ گیو
دهنش باز چون چه بیژن

رنگ آن همچو چهرهٔ عفریت
پوزه اش همچو پوز اهریمن

شوم چون کفش شرحبیل عرب
کهنه چون موزهٔ اویس قرن

مایهٔ نقرس و کفیدن پای
همچو کفشی که باشد از آهن

درخور پوشش حسن ...
کج و معوج چو اصل پای حسن

هر که آن را بدید و خنده نکرد
یا بود کور یا بود کودن

وآنگه آن را خرند وکریه نکرد
یا ز سنگ است پاش یا ز چدن

و آنکه پوشید و پای او نشکست
هرچه دارد گنه به گردن من
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ قطعهٔ الحاقی در پاسخ فانی سمنانی‏
فانی ، کز زادن چنو سخن آرای
مادر ایام شد عقیم و سترون

خوشا زبن چامهٔ بدیع که باشد
باغی پریاسمین و خیری و سوسن

هر ورقی راکزو دو بیت نگاری
گردد بیغارهٔ پرند ملوّن

دیدم ازبن یک قصیده پاکی طبعش
دید توان نور آفتاب ز روزن

لیک من و فانی ایم بندهٔ ناصر
آنکه سروده است این چکامهٔ متقن

» دیر بماندم در این سرای کهن من «
» تاکهنم کرد صحبت دی و بهمن «
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
درسوگ ‏پدر
دربغ و دردکه ازکید چرخ و فتنه دهر
بشد صبوری و ازکف ربود صبر جهان

دربغ از آن دل دانا که از جفای سپهر
گزید خاک سیه را ز بهر خویش مکان

صبوری آن ملک شاعران طوس برفت
بجای ماند همه ملک شعر بی سلطان

شد از میانه ادیبی که ملک دانش را
حیات بود بدو چون حیات جسم به جان

شد از میانه یکی فاضلی معانی سنج
که داشت نامهٔ دانش بنام او عنوان

دگر نیابد گیتی شبیهش از اشباه
دگر نیارد دوران قرینش از اقران

بغیر طبع و دل راد او ندیده کسی
نهفته گردد در خاک ، قلزم و عمان

بغیر رای رزینش کسی ندارد یاد
که آفتاب شود زیر خاک تیره نهان

چو بود گنج خرد در زمین نهان گردید
بلی هماره بود گنج در زمین پنهان

شکست رونق بازار فضل ازین سودا
ببست دکهٔ علم و هنر ازبن خسران

به سوگواری او بین به نامه و خامه
یکی دریده قبا و یکی بریده زبان

نبود در سر او جز هوای آل رسول
نبود در دل او جز محبت اینان

ز دار فانی بگرفت ره سوی باقی
که گفته است خدا » کل من علیها فان «
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 51 از 88:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA