انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 54 از 88:  « پیشین  1  ...  53  54  55  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
انسان سازى
مرا درست به یاد اندرست عهد صبی
به روزگار لطیف تفرج و بازی

فتاد پارهٔ مومی ز دامن دایه
من آن ربودم و جستم چو آهو از تازی

چو سنگ بودم درآغاز و نرم گشت آخر
گهی ز فرط فشردن گهی ز دمسازی

از او بساختم امثال مار و موش و وزغ
به حجره چیدمشان چون بساط خرازی

پدر درآمد و دید آن صنایع از فرزند
بگفت زه ! که درین پیشه فرد ممتازی

نصیحتی است مگر بشنوی وگیری یاد
کازین سپس بجزاز نیکویی نیاغازی

چو دست از تو و موم از تو و خیال از تست
به جای پیکر انسان چرا وزغ سازی ؟

ایاکسی که زمام امور درکف تواست
به حال خلق سزد بیش از این بپردازی

بسان شیشهٔ عکسند مردم ایران
که هر نگارکه خواهی بر آن بیندازی

چو موم تابع دست تواند کایشان را
به ذوق خویش بسازی و باز بگذاری

تو مار و موش بسازی زخلق وگیری خشم
که موش و مار شد این خلق اینت ناسازی

تو پاکباش و ازبن موم شکل پاکان ساز
که با تو از سر پاکی کنند انبازی

ندانی از چه به گرد بساط عالی تواست
فریب و دزدی و جبن و فساد و غمازی

چرا نشسته گروهی مخنث و بیدین
به جای مردم دیندار صفدر و غازی

چرا بزرگ ترین چاکران توگیرند
طریق کید و نفاق و فسوس و طنازی

چرا ستند امیران و خواجگان درت
ازین حریص گدایان پست یک غازی

مثل بودکه چو شد مرد خانه دنبک زن
زکودکان نه عجب گرکنند پابازی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
قطعه كابوسيه
عدل کن عدل که گفتند حکیمان جهان
مملکت بی مدد عدل نماند بر جای

پادشاهان جهان را سه فضیلت یار است
یا یکی زین سه بودشان به عمل راهنمای

اول آن پادشهی پاکدلی دادگری
دین پژوهی که به هرکار بترسد ز خدای

یاکریمی که بیندیشد از آوازهٔ زشت
بر اسان شرف و فضل شود ملک آرای

یا خردمندی صاحب نظری کاندر وقت
بنگرد عاقبت کار به تدبیر و به رای

وآن تبه کارکه شد زین سه فضیلت محروم
نره دیویست هوسناک و ددی مردم خای

نز خدا خوفی و نه بیم زوال شرفی
نه چراغ خردی بر سر ره کرده بپای

مختصرعقل غریزیش هم ازنشأهٔ عجب
رفته وجهل مرکب شده ازسرتا پای

بیوفا، خام طمع ، مال ربا، تنگ نظر
ترشرو، زشت ادا، تلخ سخن ، هرزه درای

در حیاتش همه نفربن رسد ازپیر و جوان
وز پس مرگش لعنت بود از شاه و گدای

نه کسش گوید در چنبر ازین باد مبند
نه کسش کوبد در هاون از این آب مسای

همچو سنگی است گران گشته فرود از برکوه
می دود نعره زنان تا که بیفتد از پای

هرچه پیش آیدش آزرده و نابودکند
نه توان داشتش از ره ، نه توان گفت بپای

کشوری را که به نکبت فتد از طالع شوم
زین یکی غول برو افتد و بفشارد نای

همچو آن خفته که کابوس بر او چیره شود
ماندش بسته زبان از شغب و وایا وای
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ جواب روزنامه انگلیسی شرق نزدیک
گویند مرکز وطن ما بود خراب
از بس فساد و خدعه در آنجا گرفته جای

انکار ازین فساد نداریم و روشن است
تاربکی و خرابی این ملعنت سرای

لیکن خدا گواست که در مهد عافیت
پاک و نجیب و راد بپروردمان خدای

در پرتو فضیلت و آزادگی شرق
نیکو نهاد بودیم از شاه تا گدای

بنیادها فکندیم از هند تا به روم
دستورها نهادیم از مصر تا ختای

اغیار حیله ساز و دغل باز ناگهان
در ما فرو شدند و دگر گشت روی و رای

آن روز باخت این وطن پابرهنه ، سر
کاینجا نهاد اجنبی سر برهنه ، پای
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ آسمان ‏پيما
ویحک ای مرغ آسمان پیمای
از بر بام آسمانت جای

تو همایی که گفته اند از پیش
که هما آیتی بود ز خدای

میغ پیکر یکی هیونی تو
سر میغ سیه سپرده بپای

سایه افکن به ما که سایهٔ تو
بس مبارک بود چو فرّ همای

*********
‏ ‏ در وحدت وجود
چندین هزار آینه بینی پر از نقوش
گر برنهی برابر یکدیگر آینه

چون نیک بنگری همهٔ نقش ها یکی ست
بر تو یکی هزار نماید هر آینه
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ شوخی در پارلمان
دوش گفتم به دست غیب وکیل
کای مثل در بلند فی بادی

در کمیسیون خارجه بنویس
نام این بنده را به استادی

داد پاسخ : سفید خواهم داد
که چنین است شرط آزادی

گفتمش مایهٔ تعجب نیست
تو همیشه سفید می دادی

*********
‏جواب به افسر ‏
افسرا قطعهٔ تو را خواندم
که ز میخ رهی دژم گشتی

از کی ای خواجه با اُ بات الضیم
هم ترازو و هم قدم گشتی

تو نبودی که چون دگر یاران
با رضا یار و هم قسم گشتی

میخ چو ایستاد و در بر زور
خم نشد، گرد هجو و ذم کشتی

تو خود از میخ کمتری زیرا
زیر پتک حریف خم گشتی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ ‏ ترجمهٔ قطعه ا ی از محمد جریر طبری
گر هیچ دلم راز به یاران بگشودی
مردم زتهیدستی من واقف بودی

استغنا جستم من و مستغنی گشتند
ورنه غم من بر غم یاران بفزودی

شرم آبروی بنده نگهداشتی و کس
از من سخنی جز به مدارا نشنودی

ور روی بیفکندی اندر طلب مال
بس مال فراوان که به من روی نمودی

*********
‏ ‏ - تازی - ترک - کسروی
ای تازی ! ترک معنوی از چه شدی
وی ترک محقق نبوی از چه شدی

ور بودی ترک و بعد سید گشتی
ای سید ترک !کسروی از چه شدی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ارزوى محال
گر به آزادی زبان بودی
کار آزادگان روان بودی

وگر این سفلگی سخن گفتی
مردم سفله بی نشان بودی

چه شدی فضل اگر بدی ارزان
چه شدی جهل اگر ران بودی

چه شدی گر حقایق پنهان
بر خلق جهان عیان بودی

تا که نادان ز جهل و تیره دلیش
شرمگین پیش این و آن بودی

چه شدی گر دل خردمندان
ایمن از محنت زمان بودی

گر ز دانش کسی بلند شدی
سر دانا بر آسمان بودی

وگر آزادگی فزودی عمر
مرد آزاده جاودان بودی

کاش اخلاق خلق را هر سال
پرسش و فحص و امتحان بودی

آن که را خوی خوب راهبر است
به کفش سر خط امان بودی


وان که را خوی بد سرشته به طبع
بر جبینش یکی نشان بودی

کاش نفس پلید بهتان بند
چون سگان از ییش دوان بودی

یا ستمکاره بر مثال گراز
رُسته دونابش از دهان بودی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ به یکی از رقبای سیاسی‏ ‏
آقای جلیل بی جلالی و فری
از مردمی و مهر و وفا بی خبری

ای کاشی نوخاسته بر خوبش مبال
کز کاشی نو ساخته بی قدرتری

*********
کار خرد و بزرگ‏ ‏
سینهٔ خویش کن فراخ و سترگ
وندر آن جای ده دلی هنری

باز مانی ز کارهای بزرگ
گر به هر کار خرد درنگری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ سنجر و امیر معزی‏
شنیده ای تو که سنجر به عمد یا به خطا
بزد به سینه سر خیل شاعران تیری

بلی معزی کش بود در جگر پیکان
نبست لب ز ثنا گرچه بود دلگیری

نماند شاعر از آن زخم تا به سال دگر
ولی بماند به سنجر بزرگ تشویری
*
*
زمانه نیز مرا زد به سینه چندین تیر
که نیست بهر علاجش به دست تدبیری

زمانه گویم و اهل زمانه را خواهم
زمانه را نبود قدرتی وتاثیری
...............................
...............................
گذشت عهد جوانیم زیرپنجهٔ شاه
چو زیر پنجهٔ شیری ضعیف نخجیری
...............................
...............................
بجای آنکه نهد زخم کهنه را مرهم
ز زخم های نو انگیخت خشم و تکدیری

به بینوایی و حرمان من نشد خرسند
ولیک نوع ستم هاش یافت توفیری

ز درد و رنج کمان شد قدم بسان کسی
که بسته آرزوی خوبش بر پر تیری

گماشت بر من و بر عرض من سفیهی چند
ازین دروغ زنی ، فاسقی ، زبونگیری

نبشته این پی رسواییم مقالاتی
کشیده آن پی بدنامیم تصاویری

گرفته سیم و زر از... و کرده هجو بهار
هجای گنده تر از گندنایی و سیری


علو قدر مرا اینت برترین برهان
که ... راست ز من وحشتی و تشویری
...............................
...............................
اگر چه زخم زبان مولم است ، لیک خوشم
از آنکه نیست د رین ترهات تاثیری

مرا که دامان از آفتاب پاک تر است
سیاه رو نکند تهمتی و تکفیری

کسی که شصت بهارش گذشت کج نکند
رهش ، نه سردی مهری نه گرمی تیری

ز عهد باز نگردم ز خوف دشنامی
ز گفته دست نشویم به سوء تعبیری

به ترک دوست نگویم به هیچ تهدیدی
به راه غیر نپویم به هیچ تحذیری

به پیشگاه جلال خدا معاذالله
نکرده ام گنهی کآوردم معاذیری

نه زبن حسودان در آرزوی تحسینی
نه زین عوانان در انتظار تقدیری

به رغم سنت دیرین و راه و رسم مهان
نداشت ..... حرمت چو من پیری
.. ... .. ... ...... .. .. ...... ..
..............................
هر آنچه پند بدادم نداشت آثاری
هرآنچه موعظه کردم نکرد تاثیری

بسی حقایق گفتم ، ولیک در بر...
نبود یکسره جز حیلتی و تزویری

نه راست گفت و نه گفتار بنده داشت به راست
جز آن که شد تلف از عمر ما مقادیری

به ماه بهمن گفتم یکی قصیده که بود
ز راه و رسم بزرگی ، بزرگ تصویری

گر آن سخن ها بر سنگ خاره گشتی نقش
شدی ز سنگ عیان پاسخی و تقریری

گمانم آن که برنجید نیز از آن سخنان
چو بود منتظر مدحتی ز نحریری

یکی نگفت بهار است شهره در فن خویش
چنان که هست بهرکشوری مشاهیری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ تاریخ لغو امتیاز دارسی‏
مانده بود از امتیاز دارسی
با حساب پارو با پیرار سی

خلق ایران سرگران زین امتیاز
ز آذری و مشهدی و فارسی

اهل آبادان فقیر و پر ز نفت
لندن و پاریس و ناپل و مارسی

پهلوی آن کهنه کاغذ بردرید
چون برنده تیغ ، نسج گارسی

شاعری دانا که بود استاد کل
درکلام پهلوی و پارسی

سال تاربخش بپرسید از خرد
در جوابش گفت : » لغو دارسی «
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 54 از 88:  « پیشین  1  ...  53  54  55  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA