انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 63 از 88:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
شمارهٔ ۶۸ - راستی
شنیدم که شاهنشهی نقش بست
ابر خاتم خویشتن : » راست رست «

درین باغ تا راستی ، رسته ای
وگر شاخ ناراستی خسته ای

بگو راست ، ور بیم جان داردت
که خود راستی در امان داردت

یکی روز در مکه غوغا بخاست
به کین محمد که می ‎گفت راست

به یاری رسیدش یکی رادمرد
به چیزبش پیچید و بر دوش کرد

به ره در رسیدند غوغاییان
گرفتند آن مرد را در میان

بگفنند کاین چیست ؟ گفت این نبی است
در این پشتواره جز او هیچ نیست

گزندآوران بی گزندان شدند
به شوخی گرفتند و خندان شدند

ز راهش گذشتند و بگذشت پیر
وز آن راستگویی برست آن امیر

نگر تا پیمبر چه گفت از خرد:
» بگو راست هرچند مرگ آورد«

شنو تا بدانی که این راز چیست
که گر نشنوی بر تو باید گریست

مگوی آنچه داری به دل راست راست
که هر راست را بازگفتن خطاست

بسا راست کآشوب ها راست کرد
وزآن گفته خصم آنچه می خواست کرد

نه هر راست را بایدت گفت تیز
نگر تا نگویی بجز راست چیز

کجا فتنه خیزد زگفتار راست
خموشی گزیدن در آنجا رواست

گروهی دروغی روا داشتند
به یک جای و آن خیر پنداشتند

دروغی کجا سود آید از آن
به از راست کآشوب زاید از آن

منت راست گوبم که چونین دروغ
وگر سود بخشد ندارد فروغ

ز خوبی زبان خاستن بودنی است
ولی در بدی هیچگه سود نیست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۶۹ - خرس و امرود
یکی گرسنه خرس در باغ جست
مگرمیوه نغزی آرد بدست

به هرسو نگه کرد با حرص وآز
یک امرود بن دید رسته دراز

به بالا بلند و به پهلو فراخ
ستبر وکشن برگ و بسیار شاخ

ز هر برگ، رخشان یکی آمرود
چو نجم ثریا زچرخ کبود

بجنبید و غرید خرس از شعف
بمالید بر خاک هر چار کف

همی جست چابک به ساق درخت
که پرچین خارش بدرید رخت

نگه کردکز ساقه تا بیخ شاخ
همی خاربن برشده لاخ لاخ

ببسته است دهقان داننده کار
به ساق درخت از پی دزد، خار

همه خارها چون سرنیزه ها
کزان نیزه ها کس نگشتی رها

غمی گشت خرس از چنان سخت جای
بگشت و بلیسید دو دست و پای

برنجید از آن کار، زاندازه بیش
ولیکن نیاورد با روی خویش

روان کشت ازآن باغ و با خویش کفت
که رسم بزرگی نشاید نهفت

من این باغ امرود و این بار تر
نهادم به وقف مزار پدر

چو بینیش بر خاک ره سوده شد
زبانش به خیرات بگشوده شد

کسی چون ز سودی جدا ماندا
مران سود را ناروا خواندا
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۰ - شاه حریص ترجمهٔ یکی !ز قطعات فر!نسه
پی چیست این ساز و برگ نبرد؟
هم این کشتی وییل جنگی و مرد

به » پیروس« گفت این ، یکی هوشیار
که همراز او بود و آموزگار

سوی روم خواهم شدن ، گفت شاه
بدانجا که جویندم از دیرگاه

چرا گفت ، گفت از پی گیر و دار
ستودش خردمند آموزگار

که این رای رائی است با دستگاه
سکندر سزد کرد این یا که شاه

چه خواهیم کردن چو شد روم راست
بگفتا همه خاک لاتن ز ما است

خردمند گفت اندرین نیست شک
که آن جمله ما را بود یک بهٔک

دگر کار کوته شود؟ گفت نه !
به سیسیل از آن پس درآرم بنه

همین کشتی و لشکر بی شمار
درآید » سراکوش « را برکنار

دگرکارگفتا تمام است ؟ گفت
نه زآنروکه با آب و بادیم جفت

همانگه بسنده است بادی بگاه
که تا خاک » کارتاژ« باز است راه

کنون ، گفت بر بندگان شه ، درست
که ما جمله گیتی بخواهیم جست

برانیم تا دامن قیروان
به صحرای » لیبی « و ریگ روان

به مصر و حجاز اندر آییم تنگ
وز آن پس بتازیم تا رودگنگ

چو ازگنگ بگذشت یکران ما
شد آن مرز و بوم نوین زان ما

بپیچیم از آن پس به توران زمین
ز جیحون برانیم تا پشت چین

چو این نیمه بخش جهان بزرگ
درآمد به فرمان شاه سترگ

به دستور ما گشت کار جهان
چه فرمان کند شهریار جهان

به پیروزی و شادی آنگاه گفت :
توانیم خندید و نوشید و خفت

بدو گفت دستور آزادمرد
که این را هم اکنون توانیم کرد

نیفکنده پرخاش را هیچ بن
بکن هرچه خواهی ، که گوید مکن؟

شنیدم که نشنید پند وزیر
سوی روم شد پادشاه » اپیر«

شکستی بزرگ اندر آمد بر اوی
شکسته سوی خانه بنهاد روی

همی خواست گیتی ستاند به زور
که گیتی کشیدش به زندان گور

نصیحت بسی گفته اند اهل هوش
ولی نیست گوش حقیقت نیوش

حقیقت برون از یکی حرف نیست
کجا داند آن کز حقیقت بری است

حقیقت به کس روی با رو نشد
از این رو سخن ها دگرگونه شد

سخن از حقیقت گر آگه شدی
درازی نهادی و کوته شدی

بهار از حقیقت یکی ذرّه دید
بدو باز پیوست و از خود برید

چو از خود رها گشت جاوید شد
بدان ذره همراز خورشید شد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۱ - بخون و بدان آنگهی کارکن
ایا پور پند مرا یاد دار
پدرت آنچه گوید فرا یاد آر

مگوی آنچه معنی ندانیش کرد
مکن آنچه نیکو نتانیش کرد

سرمایهٔ مرد دانستن است
دگر خواستن پس توانستن است

چو مردم توانست ودانست و خواست
کند راست و آید بر او دهر راست

به چیزی کزآن چیزخیریت نیست
اگر بگروی بر تو باید گریست

به هرکارکرد، ای گرامی پسر
رضای خدا جوی و خیر بشر

به راهی که پایان ندارد مرو
چو رفتی از آن راه واپس مشو

به کاری که نیکو ندانیش بن
مپیچ و میندیش و دعوی مکن

به گفتار، کردار را یارکن
بخوان و بدان آنگهی کار کن

به قولی که با فعل ناید درست
مبر رنج کان قول قولی است سست

دو رو دارد این گیتی گوژبشت
یکی روی از آن نرم و دیگر درشت

برونی به گفتارها پرنگار
درونی به کردارها استوار

حقیقت درون است و صورت برون
خرد از برون زی درون رهنمون

برون دیگر و اندرون دیگر است
میانجی رهی پیچ پیچ اندر است

برون را نظر خواند دانا وگفت
نظر بی تحقق نیرزد به مفت

برون را مپیرای همچون خزف
درون را بیارای همچون صدف

صدف را برون چون خزف نغزنیست
خزف را درون لیکن آن مغز نیست

مخور عشوه اهل روی و ریا
که شکر نیارد نی بوریا

گزافه است هنگامهٔ عامیان
که پرگوی طبل اند و خالی میان

تهی مغز شد طبل بی چشم وگوش
از آنرو به چیزی برآرد خروش

خروش جرس از سر درد نیست
ازیرا فریبنده مرد نیست

فریب فریبنده مردم مخور
عسل از بن نیش کژدم مخور

به پیکار جنگاوران زمان
همان تیر مرسوم نه در کمان

که گر تیر دشمن جوی پیش جست
تو را چوبه و چرخ باید شکست

مشو غره از های و هوی عوام
که گیرند هرچ آن دهندت ، تمام

نهندت بهٔک دست بالای سر
نگون افکنندت به دست دگر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۲ - کار و عمر دراز
به من بر مسلم شد این نکته باز
که مردم به گیتی بماند دراز

به شرطی که فکرش نگیرد شتاب
مگرسوی آمیزش و خورد و خواب

بباید کش از این سه فکرت برون
نباشد دگر فکرتی رهنمون

چو شب از سر روز تاج افکند
خورد شام و تن در دواج افکند

چو از خاوران روز شد آشکار
پی کسب روزی بچسبد به کار

غم گردش ماه و سالیش نه
بجز فکر روزی خیالیش نه

نه فکر بزرگی و میری کند
نه اندیشه از روز پیری کند

نه او را غم حال بانو بود
که بانوی او نیز چون او بود

نه در دل غم کودک بی زبان
که پروردگارش بود مهربان

اگر باشد اندر هنر خبرتش
به هر کار یزدان کند نصرتش

کند تکیه بر صنع و نیروی خوبش
به عقل و هش و زور بازوی خویش

وگر پیشه ور با ترازو بود
ترازوش سرمایهٔ او بود

بویژه که شیرین زبانی کند
به خلق خدا مهربانی کند

چو شد عدل میل ترازوی او
بود میل هر مشتری سوی او

چو نیکوسخن بود و حاضرجوا ب
شود بهتر از مشتری کامیاب

وگر ترش رو بود و بی رای و هوش
بود کم خریدار و اندک فروش

بداگر خرید و فروش اندکست
دو ده نیم بهتر ز یک ده یک است

وگر کشت کار است و برزیگرست
مر او را زمین و زمان یاور است

به پاییز بندد کمر استوار
برد آب و حاضر کند کشتزار

چهار آخشیجان بود یار او
طبیعت کند سعی درکار او

که گفتار زردشت پیغمبر است
ستون جهان مرد برزیگر است
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۳ - کوشش و امید ترجمه !ز یک قطعه فرانسه
جدا شد یکی چشمه از کوهسار
به ره گشت ناگه به سنگی دچار

به نرمی چنین گفت با سنگ سخت :
کرم کرده راهی ده ای نیک بخت

جناب اجل کش گران بود سر
زدش سیلی وکفت : دور ای پسر!

نشد چشمه از پاسخ سنگ ، سرد
به کندن دراستاد و ابرام کرد

بسی کند وکاوید وکوشش نمود
کز آن سنگ خارا رهی برگشود

زکوشش به هر چیز خواهی رسید
به هر چیز خواهی کماهی رسید

بروکارگر باش و امّیدوار
که از یاس جز مرگ ناید به بار

گرت پایداربست در کارها
شود سهل پیش تو دشوارها
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۵ - مرع دستانسرای
توگویی مگر مرغ دستانسرای
به ژاغر نهان کرده باریک نای

نه نای و نه انگشت نایی پدید
نه لب کاندر آن نای دم دردمید

نوازد به جادوگری نای خویش
فزاید بهر نغمه آوای خویش

تو گویی بر آن تنگ و باریک شاخ
گشاده یکی بزمگاهی فراخ

نوازندگانی سر از باده مست
به خنیاگری برده یکباره دست

هم آهنگ ، با نای ها، چنگ ها
درآمیخته جمله آهنگ ها

همه سازها بر اغانی زنند
اوانی همی بر اوانی زنند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۶ - خدا و والدین
ایا کودک خوب شیرین زبان
مشو غافل از مادر مهربان

بدار این سه مقصود را نصب عین
نخستین خدا، زان سپس والدین

خدا منعم است و مربّی پدر
بود مادر از هر دو دلسوزتر

خدا را پرست و پدر را ستای
ولی جان به قربان مادر نمای
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۷ - کل و کلاه
کلی را سر از زخم ناسور بود
ز خارش توانش ز تن دور بود

کنار یکی نهر، خارید سر
کلاهش فتاد اندر آن نهر در

بجنبید و بشتافت بر طرف آب
ولی آب را زو فزون بُد شتاب

کله گه بغلطید وگه شد به اوج
به فرجام گم گشت در زیر موج

چو نومید شد کل ز صید کلاه
برون قاه قاه و درون آه آه

به یاران چنین گفت : کاین رشک لاخ
برای سرم بود لختی فراخ
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۸ - دزدان خر
شنیدم که دو دزد خنجرگذار
خری را ربودند در رهگذار

یکی گفت بفروشم او را به زر
نگه دارمش گفت دزد دگر

در این ماجرا، گفتگو شد درشت
به دشنام پیوست و آخر به مشت

حریفان ما مشت بر هم زنان
که دزد دگر تافت خر را عنان
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 63 از 88:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA