انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 85 از 88:  « پیشین  1  ...  84  85  86  87  88  پسین »

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
فقره٧٦,٧٧,٧٨
خردتن ) فروتن ( باش که بسیار دوست شوی . بس دوست باش که نیکنام شوی. نیکنام باش که خوش زیست باشی .
فروتن شو ای دوست در روزگار
که مرد فروتن فزون جست یار
فزون یار مردم نکونام زیست
ز نام نکو شاد و پدرام زیست
در زندگانی فزون یارگیست
فزون یارگی از نکوکارگیست

********* *********
فقره٧٩
خوش بهر دین دوست باش که اهرو ) اشو ـ مقدس ( باشی
ز دین دوستی آسمانی شوی
ز داد و دهش جاودانی شوی

********* *********
فقره٨٠
روان پرسیدار ) با وجدان و روحانی ( باش که بهشتی بوی.
روانت چو بردارد از بد خروش
خروش روان را ز دلدار گوش
نگه دار جان را ز کردار زشت
که اینست هنجار خرم بهشت

********* *********
فقره٨١
دادار باش که گروزمانی ) ملکوتی ( شوی.
ز داد و دهش جاودانی شوی
جز این گر کنی زود فانی شوی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
٨٢
زن کسان مفریب ، چه به روان گناه گران بود.
به راه زنان دانهٔ دل مپاش
فریبندهٔ جفت مردم مباش
زن پارسا را مگردان ز راه
که از رهزنی بدتر است این گناه
روان را گناه گران آورد
بس آسیب در دودمان آورد

********* *********
فقره٨٣
خرد بوده ) پست و بی اصل ( واپیشوار ) ؟ ( مردم را نگاه مدار ) تفقد و احسان مکن ( چه ترا سپاس نخواهد داشت .
چو گشتی توانگر به داد و دهش
فرومایهٔ پست را برمکش
که این مردمان خداناشناس
ندارند از مرد مهتر سپاس

********* *********
فقره٨٤
خشم وکین را، روان خویش تباه مساز.
روان را بپرداز از خشم و کین
که گردد تبه جانت از آن و این

********* *********
فقره٨٥
به گفتار و کردار چرب و نماز بر )گرم و متواضع باش ( چه از نماز بردن پشت به نشکند و از چرب پرسیدن دهان گنده نشود.
به گفتار و کردار شو مهربان
نیایشگر و چرب و شیرین زبان
که پشت از خمیدن نگیرد شکن
نه از چرب گفتار گندد دهن
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
فقره٨٦
فرتم سخن ) سخن عالی ( به دشچهر ) بدذات ( مگوی.
میاموز دانش به ناپاکزاد
که دانش چراغست و ناپاک باد

********* *********
فقره٨٧
چون به انجمن خواهی نشست نزدیک مردم دژآگاه منشین که تو نیز دژآگاه نباشی.
به هر انجمن پاک و پدرام باش
پژوهنده و چست و آرام باش
چو خواهی نشستن پژوهنده شو
به نزدیک مردان داننده شو
به سوی دژ آگاه مردم مرو
بپرهیز و همدوش نادان مشو
مبادا چو بینند آنجا ترا
شمارند همباز آنها تر

********* *********
فقره٨٨
به انجمن سور، هر جای که نشینی بجای برتری منشین کت از آن جای نیاهنجند و به جای فروتر نشانند.
به سور انجمن جایگه بین درست
بدان جای بنشین که در خورد تست
مبادا برآرندت از آن نشست
به جای فروتر نشانند پست
ز فرزانه دهگان شنو پند راست
به جایی نشین کت نبایست خا ست

********* *********
فقره٨٩
به خواسته و چیزگیتی گستاخ مباش ، چه خواسته و چیز ) مال و منال ( گیتی ایدون همانا چون مرغی است که ازین درخت بر آن درخت نشسته و به هیچ درخت نپاید.
به گنج و به کالای گیتی مناز
که کالای گیتی نپاید دراز
چو مرغی است گنج زر و خواسته
جهان چون یکی باغ آراسته
ز شاخی به شاخی برآید همی
به یک شاخ هرگز نپاید همی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
فقره٩٠
اندر پدر و مادر خویش ترسکار و نیوشنده و فرمان بردار باش ، چه مرد را تا پدر و مادر زنده اند، همانا چون شیر اندر بیشه است از هیچ کس نترسد و او را که پدر و مادر نیست همانا چون زن بیوه است که چیزی از وی بدوسند و او هیچ چیزی نتواند کرد و هر کسی ) او را( بخوار دارد.
به نزدیک مام و پدر بنده باش
به فرمانگرای و نیوشنده باش
جوان کش بود زنده مام و پدر
بود، چون به بیشه درون ، شیر نر
چمد اندر آن بیشه نامدار
نترسد ز کس گاه جنگ و شکار
هم آن پورکش مرد مام و پدر
بود چون زنی بیوه و دربدر
کجا زو ربایند هرگونه چیز
نه دست ستیز و نه پای گریز

********* *********
فقره٩١
دخت خود را به زیرک و دانا مرد ده ، چه زیرک و دانا مرد هر آینه چون زمین نیکوست . کجا تخم بدو افکند و از او بس جورتاک ) ؟ ( اندر آید.
گرت هست دختر، به داننده ده
ز هر شوهری شوی داننده به
بود مرد داننده چون خوب خاک
که در وی نشانند هرگونه تاک

********* *********
فقره٩٢
اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی ، به کس دشنام مده .
چو خواهی که بد نشنوی از کسان
میاور بد هیچ کس بر زبان

********* *********
فقره٩٣
تند هلک گوی ) عصبانی و دیوانه وار( مباش ، چه تند هلک گوی مردم چنان چون آتش است که اندر بیشه افتد و همه مرغ و ماهی بسوزد و هم خرفستر سوزد.
مشو در سخن تند و زنجیر خای
که تندی درخشیست خرمن گرای
بود آتش تیز، گفتار تیز
که در بیشه چیزی نماند به نیز
بسوزد تر و خشک ونزدیک ودور
چه مرغ و چه ماهی چه مار و چه مور
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
فقره٩٤
با آن مرد کجا پدر و مادر از او آزرده و ناخشنودند همکار مباش کت داد به دوبار ندارد - هیچت با آن کس دوستی و دوشارم مباد.
جوانی کز او نیست خشنود باب
هم آزرده زو مادر مهریاب
مشو هیچ همکار چونین کسی
کزان مرد بیداد بینی بسی
به جای تو نیکی ندارد نگاه
ازین دوستان تا توانی مخواه

********* *********
فقره٩٥
شرم و ننگ بدرا، روان خویش به دوزخ مسپار.
مکن شرم بیجا و بیجا درنگ
به دوزخ مرو از پی نام و ننگ

********* *********
فقره٩٦
سخن دوآیینه ) به دورویی و تذبذب ( مگوی.
سخن هیچگه بر دو آیین مگوی
که نزد مهال ریزدت آبروی

********* *********
فقره٩٧
به انجمن جایی که نشینی نزدیک دروغ )گوی ( منشین که تو نیز بسیار دردمند نه بوی . )کذا(
مشو هیچ همدوش مرد دروغ
کز این دیو مردم نیاید فروغ
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
فقره٩٨
آسان پای ) ضد گرانجان ( باش تا روشن چشم باشی.
گرانی مکن در بر مهتران
سبک پای بهتر ز مردگران
چو اندک روی زود خیزی ز جای
بری چشم روشن برکدخدای
به دیدار تو شادمانی کند
به خرم دلی میزبانی کند
چو اندر نشستن گرانی کنی
سر میزبان را به درد افکنی

********* *********
فقره٩٩
شب خیز باش که کار روا باشی.
به تاریکی از خواب بیدار شو
به نام خدا بر سر کار شو
که شب خیز را کار باشد روا
فزون خواب مردم شود بینو

********* *********
فقره١٠٠
دشمن کهن را دوست نو مگیر، چه دشمن کهن چون مار سیاه است که صد ساله کین فراموش نکند.
بود دشمن کهنه ، مار سیاه
که صد سال دارد به دل کین نگاه
بدان کینه ور دوستی نو مکن
که ناگه کشد از تو کین کهن

********* *********
فقره١٠١
دوست کهن را دوست نو گیر، چه دوست کهن چون می کهن است که هر چند کهنه تر، به خورش شهریاران بیشتر شایسته و سزاوار.
بجو یار نو از کهن دوستان
که می چون کهن گشت نیکوست آن
کهن یار همچون می لاله رنگ
که هرچ آن کهن تر، گران تر به سنگ
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
فقره١٠٢
به یزدان آفرین کن و دل به رامش دار کت از یزدان فزایش به نیکویی رسد.
به یزدان نخست آفرین بر شمار
پس آنگاه دل را به رامش سپار
کت افزایش آید ز یزدان پاک
ز رامش نگردد دلت دردناک

********* *********
فقره١٠٣
دهیوپد مرد ) شاه( را نفرین مکن چه شهر پاسبانند، و نیکویی به جهانیان اندازند.
به شاهنشهان زشت و ناخوش مگوی
کجا پاسبانند بر شهر وکوی
به کشور نکویی از ایشان رسد
وزیشان بود کیفرکار بد

********* *********
فقره١٠٤
و تراگویم ای پسر من ، نیکوترین دهشیاری به مردمان ، گوهر خرد است . چه اگر بر کست خواسته برود و یا چهارپایان بمیرد خرد بماند.
کسی کاو به گیتی دهشیار زیست
نکوتر ورا از خرد چیز نیست
که گرمایه از دست برکست، شد
زر و چارپانیزش از دست شد
چو باشد خرد، رفته بازآیدش
به ناز کسان کی نیاز آیدش

********* *********
فقره١٠٥
به استوانی و استواری دین کوشش کن چه مهمترین خرسندی دانایی ) است ( و بزرگتر از آن امید به مینو است .
بدین کوش و پیوسته خرسند باش
به دانش درختی برومند باش
چو دانا بود مرد امّیدوار
به مینو گراید سرانجام کار
که دانا که دارد امید، آن بهست
ز دانای نومید، نادان بهست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
فقره١٠٦
همیشه روان خویشتن را فرایاد دار.
همیشه روان را فرا یاد دار
ز کردار نیکو روان شاد دارد

********* *********
فقره١٠٧
نام خویش را، خویشکاری خویش به مهل . ) یعنی به مناسبت نام و مقام از کار و کوشش طفره مزن ( .
مهل نام را، خویشکاری ز دست
که بی خویشکاری شود نام پست
دو گیتی است با مردم خویشکار
به مینو خوش و در جهان شادخوار

********* *********
فقره١٠٨
دست از دزدی و پای از بی خویشکاری رفتن و منش از وارونگی و کجی بازدار، چه کسی که او کرفه کند پاداش یابد و کسی که گنا کند بادافراه برد.
به دزدی مبر دست و ستوار باش
منش را ز پستی نگهدار باش
مبر تاب هرگز تن ازکارکرد
که ازکارکردن شود مرد، مرد
ز بی خویشکاری نگهدار پای
که بیکارگی هست پتیاره زای
به هرکار پاداشنی همره است
گنهکاره را سخت بادافره است

********* *********
فقره١٠٩
هرکه او هیمالان ) یعنی خصمان ( را چاه کند، خود اندر چاه افتد.
کسی کز پی دشمنان کند چاه
خود افتد در آن چاه خواهی نخواه
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
فقره١١٠
نیک مرد آساید و بد مرد بیش و اندوه گران بود.
نکو مرد آساید اندر جهان
برد بدکنش مرد رنج گران
نکویی بود جوشن نیکمرد
به گرد بدی تا توانی مگرد

********* *********
فقره١١١
زن گش ) بکر( و جوان به زنی بگیر.
زنی خواه دوشیزه و مهربان
به دوشیزه شاد است مرد جوان

********* *********
فقره١١٢
شراب به پیمان ) یعنی به اندازه ( خور چه هر که او شراب بی پیمان خورد، بسا گنه که از وی آید.
اگر باده نوشی به پیمانه نوش
به آیین مردان فرزانه نوش
کز افزونی می ز دل ها گناه
برُوید، چو از تند باران گیاه
وگر گفتهٔ من پسند آیدت
مخور می که از می گزند آیدت
بود سوزیان این می لعل پوش
زیانش ز تو، سودش از می فروش

********* *********
فقره١١٣
هرچند بس نیک افسونِ ماران دانی ، زود زود دست به مار مبر کت بگزد، و بر جای بمیراند.
تو ای مرد افسونگر چیره دست
مبر سوی هر مار بر خیره دست
مبادا کت از این دلیری همی
زند زخم و بر جای میری همی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
فقره١١٤
اگر بس آشنا و آب ) یعنی شنا( نیک دانی زود زود به آب ستهمه ) ظ . ستمبه = مخوف ( اندر مشو که ترا آب نبرد و بجای بمیری .
شنا گرچه به دانی ای مرد مه
به آب ستبر اندرون پا منه
مبادا ز ناگه رباید ترا
سبک جان ز تن برگراید ترا
کسی کاز خرد باشدش هیچ بهر
ننوشد به امید پازهر، زهر

********* *********
فقره١١٥
به هیچ آیین مهر دروغی ) یعنی بدعهدی ( مکن که ترا خوره پسین نرسد.
مورز ایچ در مهربانی دروغ
که روی دورویان بود بی فروغ
وزو فرهٔ مردمی کم شود
به روز پسین کار در هم شود

********* *********
فقره١١٦
خواستهٔ کسان دیگر تاراج مکن و نگاه مدار و به خواستهٔ خود میامیز، چه که خواستهٔ تو نیز ناپیدا و انبیر ) محو ( گردد، زیرا خواستهٔ ناخویش آفریده چون با آن خویش...
به تاراج مردم منه پای پیش
زر کس میامیز با مال خویش
که مال تو نیز از میان گم شود
چو آلوده با مال مردم شود
زری کاندر او دیگری رنج برد
نبایست آن را زر خود شمرد
چو برداشتی دسترنج کسان
رود دسترنج تو نیز از میان

********* *********
فقره١١٧
... شاد مباش ، چه مردم ایدون همانا چو مشگ پر باد است که چون باد از آن بدرود هیچ در او نماند.
بود نازش مرد دانا به جان
به جان شاد باش ای پسر تا توان
که تن همچو مشگی بود پر ز باد
نماندش چیزی چو بادش گشاد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 85 از 88:  « پیشین  1  ...  84  85  86  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA