انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 88 از 88:  « پیشین  1  2  3  ...  86  87  88

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


زن

 
باد خزان )در افشاری(
باد خزان وزان شد
چهرهٔ گل خزان شد

طلایه لشکر خزان از دو طرف عیان شد
چو ابر بهمن ز چشم من چشمهٔ خون روان شد

ناله ، بس مرغ سحر در غم آشیان زد
آشیان سوخته بین مشعله در جهان زد

عزیز من - مشعله در جهان زد

خدا خدا داد ز دست استاد
که بسته رخ شاهد مه لقا را

فغان و فریاد ز جور گردون
که داده فتوای فنای ما را

کشور خراب ، فغان و زاری
پیچه و نقاب سیاه و تاری

وه چه کنم از غم بیقراری
تا به کی کشیم ذلت و بیماری

بیا مه من رویم از ورطهٔ جانسپاری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
باد خزان )در افشاری(
باد خزان وزان شد
چهرهٔ گل خزان شد

طلایه لشکر خزان از دو طرف عیان شد
چو ابر بهمن ز چشم من چشمهٔ خون روان شد

ناله ، بس مرغ سحر در غم آشیان زد
آشیان سوخته بین مشعله در جهان زد

عزیز من - مشعله در جهان زد

خدا خدا داد ز دست استاد
که بسته رخ شاهد مه لقا را

فغان و فریاد ز جور گردون
که داده فتوای فنای ما را

کشور خراب ، فغان و زاری
پیچه و نقاب سیاه و تاری

وه چه کنم از غم بیقراری
تا به کی کشیم ذلت و بیماری

بیا مه من رویم از ورطهٔ جانسپاری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
غزل ضربی )در دستگاه همایون(
باش تا پنجهٔ ناهید زند زخمه به چنگ
آورد اختر ما دامن مقصود به چنگ

خوش دلی ها رسد از شاخ هوس گوناگون
آرزوها دمد از باغ امل رنگارنگ

نور پاک احدی رفع کند ظلمت شرک
خلق پاک بشری محوکند نقشهٔ جنگ

هرکه را تیر و کمانی بود از غمزه به کف
نزند بر دل صاحب نظران تیر خدنگ

قهر نادان نکند آبروی علم به گور
دست ظالم نزند شیشهٔ انصاف به سنگ

بعد ازین دلبر بی مهر به رغم دل ما
ازتعمد نکند سوی رقیبان آهنگ

نکند بار دگر یار، جفا از سر قهر
نکشد بار دگر ناله بهار از دل تنگ
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
باد صبا )در دستگاه شوشتری(
باد صبا بر گل گذر کن
برگل گذر کن

وز حال گل ما را خبر کن
ای نازنین

ای مه جبین
با مدعی کمتر نشین

بیچاره عاشق ناله تا کی
یا دل مده یا ترک سر کن - ترک سر کن

شد خون فشان چشم تر من
پر خون دل شد، ساغر من

ای یار عزیز مطبوع و تمیز
در فصل بهار با ما مستیز

آخر گذشت آب از سر من - ببین چشم تر من
۲
گل چاک غم برپیرهن زد - برپیرهن زد
از غیرت آتش در چمن زد

ازغیرت آتش در چمن زد
بلبل چو من

شد در چمن
دستان سرا بهر وطن

دیدی که ظالم تیشه اش را آخر به پای خویشتن زد

ایرانیان از بهر خدا
یک دل شوید از صدق و صفا

تا چند نفاق تا کی دغلی
تا چند غرض تاکی دو دلی

آخر بس است این بد عملی
بس است این منفعلی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
در دستگاه ماهور
۱
ز فروردین شد شکفته چمن
گل نوشد زیب دشت و دمن
کجایی ای نازنین گل من

بهار آمد با گل و سنبل
ز بیداد گل نعره زد بلبل

دل بلبل نازک است ای گل
دل او را از جفا مشکن

بهار از گل سایبان دارد
دربغا کز پی خزان دارد
خوش آن کس کاو یاری جوان دارد

بتی تازه با شراب کهن

دلم گشت از چرخ بوقلمون
چو جام می لب به لب پرخون
غم عشقت شد برغمم افزون

شد از ستمت
ز دست غمت
غرق خون دل من

مجنون دل من
محزون دل من
پر ز خون دل من
۲
نگارا رحمی نما به چشم ترم
که من از زلفت بتا شکسته ترم

اگر بردم جان از غم دوران
ز درد فراق تو جان نبرم

عزیز دلم بت چگلم آبروی چمن
بهار مرا خزان منما نازنین گل من
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
ای ایرانی )در دستگاه دشتی(

آخر ای ایرانی!
تا به کی نادانی
تا چند سرگردانی

بر اروپا بنگر
شور و غوغا بنگر
کز مژگان خون رانی

باری باری بر خود کن نظری
داد ازین دربدری آه ازین بی خبری

عزت تو جلالت و شجاعتت کو؟
جلال تاریخی و آن برش شمشیر تو کو؟

کورش و دارای مهین خسرو و شاپورکزین
غرش و آوای سواران جهانگیر تو کو؟
*
نه به دل گفتهٔ زردشت تورا هیچ خبر
نه ز محمد خبر و نی ز علی درتو اثر

اهرمن اندر دل تو جسته مقر
پند بزرگان صدمهٔ دوران رفته ز یادت به نظر
رستم دستان سام نریمان و آن جگر شیر تو کو؟
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
زن با هنر )سه گاه (
به دل جز غم آن قمر ندارم
خوشم ز آنکه غم دگر ندارم

کند داغ دلم همیشه تازه
از این مطلب تازه تر ندارم ) تکرار(

قسم خورده که رخساره نپوشد
به جز با من دلداده نجوشد

هوایی به جز این به سر ندارم
هوایی به جز این به سر ندارم

جمال بشر تویی
ز گل تازه تر تویی

به پاکی سمر تویی
که رشگ قمر تویی

عزیزم
در عالم

جای زن
باید باشد بر روی دیده

زن در زندان
یارب که دیده

چه شد عزیزان که حال نسوان - بود بدینسان زار
سیاهکاری و جهل و خواری - بود مدامش کار

وای بهارا بهارا مزن دم خدا را ز راز نهان
وای که ما را، که ما را، مقدر شد این از جهان
۲
زنی کاو به جهان هنر ندارد
ز حسن بشری خبر ندارد

بناز ای زن با هنر که عالم
گلی از تو شکفته تر ندارد

زنانی که به جهل در حجابند
ز آداب و هنر بهره نیابند

چنین زن به جهان ثمر ندارد

فرو خوان کتاب را
برافکن حجاب را

ازبن بیش تر به گل
مپوش آفتاب را

ای دلبر، جان پرور
طی شد عمرم در آرزویت
روزم باشد چو تار مویت

که چون تو دلبر چراکنی سر به ذلت و خواری
خدا نماید ز دیدۀ بد تو را نگهداری

آه نگارا نگارا مده دل خدا را به حرف کسی
وای که گل را زیانی نباشد ز خار و خسی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
غزل ضربی )در ماهور(
ز من نگارم خبر ندارد
به حال زارم نظر ندارد

خبر ندارم من از دل خود
دل من از من خبر ندارد

کجا رود دل که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ که پر ندارد

امان از این عشق فغان از این عشق
که غیر خون جگر ندارد

همه سیاهی همه تباهی
مگر شب ما سحر ندارد

بهار مضطر منال دیگر
که آه و زاری اثر ندارد

جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگر ندارد

ز هر دو سر، بر سرش بکوبند
کسی که تیغ دو سر ندارد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بیات اصفهان
این تصنیف را بهار در منفای خود در سال ۱۳۱۲ ساخته و به به اهالی اصفهان اهدا کرده است
.
به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی
به زنده رودش سلامی ز چشم ما رسانی

ببر از وفا کنار جلفا به گل چهرگان سلام ما را

شهر با شکوه
قصر چلستون

کن گذر به چار باغش

گر شد از کفت
یار بی وفا

کن کنار پل سراغش

بنشین درکریاس یاد شاه عباس بستان از دلبر می
بستان از دست وی می پی در پی تاکی تا بتوانی

جز شادی در دهر کدامست
غیر از می هرچیز حرام است

ساعتی در جهان خرم بودن بی غم بودن بی غم بودن
با بتی دلستان محرم بودن با هم بودن همدم بودن

ای بت اصفهان زآن شراب جلفا ساغری در ده ما را
ما غریبیم ای مه - بر غریبان رحمی کن خدا را
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 88 از 88:  « پیشین  1  2  3  ...  86  87  88 
شعر و ادبیات

Maleko Shoara Bahar | ملک الشعرای بهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA