انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 88:  1  2  3  4  5  ...  85  86  87  88  پسین »

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


زن

 
محتشم كاشانی





کلمات کلیدی

محتشم كاشانی+زندگی نامه محتشم کاشانی+بیوگرافی محتشم کاشانی+زندگینامه کامل محتشم کاشانی+ بیوگرافی کامل محتشم کاشانی+آرامگاه محتشم+آثار محتشم+غزليات‌+قصايد+قطعات‌+رباعيات‌+مثنويات‌+تركيب‌ بندها+نظرها درباره محتشم+نظر دكتر جابر عناصري درباره ی محتشم+نظر عباس مشفق كاشاني درباره ی محتشم+ غزلیات محتشم+قصاید محتشم+قطعات محتشم+رباعیات محتشم+مثنویات محتشم+ترکیب بندهای محتشم+آثار کامل محتشم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
زندگی نامه محتشم کاشانی



کمال‌الدین علی محتشم کاشانی دارای لقب شمس الشعرای کاشانی چامه سرای ایرانی در آغاز سده ده هجری و هم دوره با پادشاهی شاه طهماسب صفوی در کاشان زاده شد، بيشتر دوران‌زندگي‌ خود را در اين‌ شهر گذراند و در همین شهر هم در ربيع الاول سال 996هجری درگذشت و محل‌ دفن‌ او بعد ها مورداحترام‌ مردم‌ قرار گرفت‌

نام پدرش خواجه ميراحمد بود.كمال‌ الدين‌ در نوجواني‌ به‌ مطالعه‌ علوم‌ ديني‌ و ادبي‌معمول‌ زمان‌ خود پرداخت‌ و اشعار شعراي‌ قديمي‌ ايران‌ را به‌ دقت‌ مورد بررسي‌ قرارداد. چامه های او درباره رنج و درد امامان شیعه است و بیشتر جنبه ایدئولوژیک برای پادشاهی صفویان را داشت.
نام آورترين شاعر مدیحه‌سرا
در میان شاعران شیعه و مدیحه سرای خاندان امامان شیعه،محتشم كاشانی به عنوان نام آورترين شاعر عاشورايی به شمار می‌رود.
بي‌شك محرم با نام محتشم كاشانی در هم آميخته است، كتيبه‌های منقش به تركيب بند معروف اين شاعر بلند آوازه در هيبت بيرقهای سرخ و سياه، حال و هواي تكيه‌ها و حسينيه‌ها را عاشورایی مي‌كند.
مطلع " باز اين چه شورش است ..." که از محتشم کاشانی است در میان هواداران شیعه جایگاه ویژه‌ای دارد.
شاعران بسیاری پس از محتشم تا کنون از تركيب بند یادشده در شعرها و نوحه هایشان سود برده اند.
او فنون شاعري را از صدقی استرآبادی ( ساكن كاشان) فرا گرفت و خود شاگرداني مانند " تقي‌الدين محمد حسيني" صاحب " خلاصه‌الشعار"، " صرفي ساوجي"، " وحشتي جوشقاني" و " حسرتي كاشاني" را پرورش داد.
وي با سرودن دوازده بند در مرثيه کشتگان كربلا كه بند اول تركيب بند وی با بيت " باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است؟ / باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ؟" آغاز مي‌شود، مقام والايي در مرثيه سرايي كسب كرد.
وي‌ در جواني‌ به‌ دربار شاه‌ طهماسب‌ صفوي‌ راه‌ يافت‌ و به‌ مناسبت‌ قصيده‌ و غزلهاي‌ زيبايش‌ مورد لطف‌ شاه‌ قرار گرفت‌; محتشم‌ پس‌ از مدتي‌ در زمره‌ شعراي‌ معروف‌ عصرخود جاي‌ گرفت‌ ولي‌ نظر به‌ معتقدات‌ ديني‌ خود و احساسات‌ شيعي‌ دربار شاهان‌ صفوي‌ كه‌ در صدد تقويت‌ اين‌ مذهب‌ (در مقابل‌ مذاهب‌ اهل‌ سنت‌) بودند به‌ سرايش‌ اشعارمذهبي‌ و مصائب‌ اهل‌ بيت‌ كه‌ در نوع‌ خود تازه‌ و بي‌ بديل‌ بود پرداخت‌. محتشم‌ پس‌ از چندي‌ به‌ يكي‌ از بزرگ‌ترين‌ شعراي‌ ايران‌ در سبك‌ اشعار مذهبي‌ و مصائب‌ ائمه‌ اطهارشيعه‌ بدل‌ گشت‌ و اشعارش‌ در سرتاسر ايران‌ معروفيت‌ خاصي‌ يافت‌، بطوري‌ كه‌ مي‌ توان‌ وي‌ را معروف‌ترين‌ شاعر مرثيه‌ گوي‌ ايران‌ دانست‌ كه‌ براي‌ اولين‌ بار سبك‌ جديدي‌ درسرودن‌ اشعار مذهبي‌ به‌ وجود آورد. اولين‌ اشعار مذهبي‌ محتشم‌ در سوگ‌ غم‌ مرگ‌ برادرش‌ بود كه‌ ابيات‌ زيبائي‌ در غم‌ هجر او سرود و پس‌ از آن‌ به‌ سرايش‌ مرثيه‌هايي‌ در واقعه‌ جانسوز كربلا، عاشوراي‌ حسيني‌ و مصيبت‌ نامه‌ هاي‌ مختلف‌ پرداخت‌.
آرامگاه محتشم
محتشم در كاشان درگذشت و آرامگاه وي در اين شهر - واقع در محله محتشم - زيارتگاه عموم است.
يكي از اقدامات ارزشمند اخير مسوولان فرهنگي كاشان درمعرفي اين شاعر پر- آوازه برگزاري نخستين جايزه ادبي محتشم كاشانی بود.
آثار محتشم
مجموعه‌ آثار اين‌ شاعر بزرگ‌ پس‌ از مرگ‌ او توسط يكي‌ ازشاگردانش‌ در شش‌ كتاب‌ جمع‌ شد كه‌ مشتمل‌ بر غزليات‌ ،قصايد، قطعات‌، رباعيات‌،مثنويات‌ و تركيب‌ بندهاي‌ محتشم‌ مي‌باشد.
نظرها درباره محتشم
دكتر " جابر عناصري" يكي از استادان دانشگاه تهران درباره اين شاعر می‌‌گويد: محتشم كاشاني پدر مرثيه سرايي و جگربند عاشورايي است.
وي مي‌افزايد: اين شاعر فرهيخته بهترين منظومه نمايشي به يادگار گذاشت و با زبان شعر فرهنگ عاشورا را در بين مردم به ويژه مداحان اهل بيت رواج داد.
عناصري مي‌افزايد: شهرت و آوازه بي‌نظير محتشم كاشاني در ادبيات موجب شد تا شاعران نام‌آوري به پيروي از سبك او اهتمام ورزند، اما تاكنون ادبيات ايران در مرثيه‌سرايي، شاعري همچون محتشم به خود نديده است.
"عباس مشفق كاشاني" يكي از فرهيختگان علم و ادب نيز بر اين عقيده است كه پاكي، اعتقاد و استواري و محبت محتشم كاشاني به‌اهل بيت عليه‌السلام باعث شد كه برخي پادشاهان صفوي از جمله شاه طهماسب به اشعار مذهبي روي آورند.
وي مي‌افزايد:تركيب بند معروف اين شاعر پرآوازه مرثيه سرا ايران در رثاي حسین و کشته‌شدگان كربلا در بين تشيع و به ويژه فارسي زبانان زبانزد شد و توجه بسياري از شاعران را به خود جلب كرد





غزلیات
ترکیب بندها
غزلیات از رسالهٔ جلالیه
قصاید
قطعات
مثنویات
رباعیات
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱

زلف و قد راست ای بت سرکش چشم و رخت راست ای گل رعنا
سنبل و شمشاد هندو چاکر نرگس و لاله بنده و لالا
ساخته ظاهر معجز لعلت ز آتش سوزان چشمهٔ حیوان
کرده هویدا صنع جمالت در گل سوری عنبر سارا
آتش آهم ز آتش رویت سیل سرشگم بیمهٔ رویت
این ز درون زد شعله بگردون وان ز برون شد تا به ثریا
محو ستادند عابد و زاهد مست فتادند راکع و ساجد
دوش که افکند در صف رندان جام هلالی شور علالا
وقت مناجات کز ته دل شد جانب گردون نعرهٔ مستان
پرده دریدی گر نشنیدی شمع حریفان بانگ سمعنا
مایهٔ دولت پایهٔ رفعت نقد هدایت گنج سعادت
هست در این ره ای دل گمره دانش دانا دانش دانا
حسن ازل را بهر طلبکار هست ظهوری کز رخ مقصود
پرده بر افتد گر کند از میل وحش خیالی چشم به بالا
محتشم اکنون کز کشش دل نیست گذارم جز بدر او
پیش رقیبان همچو غریبان نیست بدادم جز به مدارا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲

بعد هزار انتظار این فلک بی وفا
شهد وصالم چشاند زهر فراق از قفا
وه که ز کین می‌کند هر بدو روزم سپهر
با تو به زحمت قرین وز تو به حسرت جدا
رفتی و می‌آورد جذبهٔ شوقت ز پی
خاک مرا عنقریب همره باد صبا
با تو بگویم که هجر با من بی دل چه کرد
روزی من گر شود وصل تو روز جزا
شد همه جا چون شبه بی تو به چشمم سیه
چشم سیه روی من دید تو را از کجا
از خردم تا ابد فکر تو بیگانه کرد
این دل دیوانه گشت با تو کجا آشنا
وه که ز همراهیت محتشم افتاده شد
بسته بند ستم خستهٔ زخم جفا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳

من از رغم غزالی شهسواری کرده‌ام پیدا
شکاری کرده‌ام گم جان شکاری کرده‌ام پیدا
زلیخا طلعتی را رانده‌ام از شهر بند دل
به مصر دلبری یوسف عذاری کرده‌ام پیدا
زمام ناقه محمل نشینی داده‌ام از کف
بجای او بت توسن سواری کرده‌ام پیدا
ز سفته گوهری بگسسته‌ام سر رشتهٔ صحبت
در ناسفته گوهر نثاری کرده‌ام پیدا
مهی زرین عصا به چون هلال از چشمم افتاده
بلند اختر سواری تاجداری کرده‌ام پیدا
کمند مهر گیسو تابداری رفته از دستم
ز سودا قید کاکل مشگباری کرده‌ام پیدا
گر از شیرین لبان حوری نژادی گشته از من گم
ز خوبان خسرو عالی تباری کرده‌ام پیدا
دل از دست نگارینی به زور آورده‌ام بیرون
ز ترکان سمن ساعد نگاری کرده‌ام پیدا
درین ره محتشم گر نقد قلبی رفته از دستم
زر نوسکه کامل عیاری کرده‌ام پیدا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴

درخشان شیشه‌ای خواهم می رخشان در و پیدا
چو زیبا پیکری از پای تا سر جان درو پیدا
صبازان در چو ناید دیده‌ام گوید چه بحرست این
که هر گه باد ننشیند شود طوفان درو پیدا
سیه ابریست چشمم در هوای هالهٔ خطش
علامتهای پیدا گشتن باران درو پیدا
چو گیرم پیش رویش باشدم هر دیده دریائی
ز عکس چین زلفش موج بی‌پایان درو پیدا
تنی از استخوان و پوست دارم دل درو ظاهر
چو فانوسی که باشد آتش پنهان درو پیدا
پر از جدول نماید صفحهٔ آیینهٔ رویش
که دایم هست عکس آن صف مژگان درو پیدا
کف پایش که بوسد محتشم و ز خود رود هردم
ز جان آئینه‌ای دان صورت بیجان درو پیدا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵

ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا
دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا
کرده‌ام خوی به هجران چه کنم ناز اگر
عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا
باطل سحر مگر ورد زبانم گردد
که نگهدارد از آن چشم فسون ساز مرا
چشم از آن غمزه اگر دوش نمی‌بستم زود
کار می‌ساخت به یک عشوه ممتاز مرا
چه کمر بسته‌ای ای گل که مگر باز کنی
جیب جان پاره به آن غمزهٔ غماز مرا
چون محالست که ناید ز تو جز بدمهری
مبر از راه به لطف غلط انداز مرا
وصل من با تو همین بس که در آن کو شب تار
کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا
لنگر مهرهٔ طاقت مگر ایمن دارد
از سبک دستی آن شعبده پرداز مرا
ای ره محتشم از تو زده لعل تو و گفت
که به یک حرف چنین خام طمع ساز تو را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶

کسی ز روی چنان منع چون کند ما را
خدا برای چه داده است چشم بینا را
نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز
که ساخت عشق تو آوارهٔ جهان ما را
درون پرده ازین بیشتر مباش ای گل
که نیست برگ و نوا بلبلا، شیدا را
هزار سلسله مو در پیت به خاک افتد
چو برقفا فکنی موی عنبر آسا را
برای جلوه چو نخل تو را دهد حرکت
جسد به رعشه درآرد هزار رعنا را
به آن تکلم شیرین گهی که جان بخشی
به دم زدن نگذارد کسی مسیحا را
به جز وفای تو درد مرا دوائی نیست
خدا دوا کند این درد بی‌دوا ما را
ز غمزه دان گنه چشم بی‌گنه کش خویش
که تیغ می‌دهد این ترک بی‌محابا را
بهر زه لب مگشا پیش کس که نگشائی
زبان محتشم هرزه گوی رسوا را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷

که زد بر یاری ما چشم زخمی ای چنین یارا
که روزی شد پس از وصل چنان هجر چنین ما را
تو خود رفتی ولی باد جنون خواهد دواند از پی
بسان شعلهٔ آتش من مجنون رسوا را
تو خود رو در سفر کردی ولی صحرا سپر کردی
به صد شیدائی مجنون من مجنون شیدا را
فرس آهسته ران کاندر پیت از پویه فرسوده
قدمها تا به زانو گمرهان دشت پیما را
شب تاریک و گمراهان ز دنبال تو سر گردان
برون ار از سحاب برقع آن روی مه آسا را
خطر گاهیست گرد خرگهت از شیشهای دل
خدا را بر زمین ای مست ناز آهسته نه پا را
چو میرد محتشم دور از قدت باری چو باز آئی
به خاکش گه گهی کن سایه گستر نخل بالا را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸

چو بر زندانیان رانی سیاست یاد کن ما را
بگردان گرد سر و ز قید جان آزاد کن ما را
زبان شکوه بگشایم اگر بر خنجر جورت
ملامت از زبان خنجر جلاد کن ما را
اگر بردار بیدادت بر آریم از زبان آهی
به رسوائی برون زین دار بی‌بنیاد کن ما را
نمودی یک وفا دادیم پیشت داد جانبازی
بی او امتحانی نیز در بیداد کن ما را
به سودای دل ناشاد خود در مانده‌ام بی تو
به این نیت که هرگز در نمانی شاد کن ما را
چو روزی می‌نشستم بر سر راهت اگر گاهی
غریبی را ببینی بر سر ره یاد کن ما را
ملولم از خموشی محتشم حرفی بگو از وی
زمانی هم زبان ناله و فریاد کن ما را
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 1 از 88:  1  2  3  4  5  ...  85  86  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA