انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 88:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  87  88  پسین »

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۸۹

آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست
و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست
آن چه بر من کارها را سخت می‌سازد مدام
بی‌ثباتی‌های صبر سست بنیاد منست
عشق می‌گوید ز من قصر بلا عالی بناست
هجر می‌گوید بلی اما بامداد منست
می‌گریزد صید از صیاد یارب از چه رو
دایم از من می‌گریزد آن که صیاد منست
من ز در بیرون و اهل بزم اندر پیچ و تاب
کان پری را چشم بر در گوش برداد منست
امشبم محروم ازو اما بسی شادم که غیر
این گمان دارد که او در وحدت آباد منست
از شعف هر دم که نظم محتشم سنجید و گفت
آن که خواهد گور خسرو کند فرهاد منست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰

دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست
هر که با من دوست باشد دشمن جان من اوست
بر کدام ابرو کمان چشمم به سهو افتاده است
کان پری با من به چشم و ابرو اندر گفتگوست
برنخیزم از درش گر سازدم یکسان به خاک
زان که جسم خاکیم پروردهٔ آن خاک کوست
شوخ چشم من که دارد روی خوب و خوی بد
گر ز غیرت با نظر بازان به دست آن هم نکوست
از شکایتهای او دایم من دیوانه‌ام
با دل خود در سخن اما سخن را رو در اوست
گر ز دست توبه‌ام پیمانهٔ عشرت شکست
توبه گویان دست عهدم باز در دست سبوست
محتشم خودر ا خلاص از عشق می‌خواهم ولی
چون کنم چون مرغ دل در دام آن زنجیر موست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۱

نهال گلشن دل نخل نو رسیدهٔ اوست
بهار عالم جان خط نودمیدهٔ اوست
ز چشم او به نگه کردنی گرفتارم
که از نهفته نگه‌های برگزیدهٔ اوست
ز شیوه‌های خدا آفرین او پیداست
هزار شیوهٔ نیکو که آفریده اوست
به دست تنگ قبائی دلم گرفتار است
که هر که راست دلی حبیب جان دریدهٔ اوست
ازو کشنده تر است آن سیاه نا پروا
که چشم باده کش سرمهٔ ناکشیدهٔ اوست
چو میروی پی صیدی هزار گونه شتاب
نهفته در حرکت‌های آرمیدهٔ اوست
به باغ او نروی ای طمع به گل چیدن
که زیب گلشن خوبی گل نچیدهٔ اوست
محل یار فروشی فغان که یاد نکرد
ز محتشم که غلام درم خریدهٔ اوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۲

حکمی که همچو آب روان در دیار اوست
خونریز عاشقان تبه روزگار اوست
از غیرتم هلاک که بر صید تازه‌ای
هم زخم زخم کاری و هم کار کار اوست
خون می‌چکاند از دل صد صید بی‌نصیب
تیر شکاری که نصیب شکار اوست
بدعاقبت کسی که چو من اعتماد وی
بر عهدهای بسته نا استوار اوست
حرفی که می‌گذارد و می‌داردم خموش
لطف نهان و مرحمت آشکار اوست
باغیست تازه باغ عذارش که بی گزاف
صد فصل در میان خزان و بهار اوست
نیکوترین نوازش جانان محتشم
آزار جان خسته و جسم فکار اوست
فریاد اگر نه جابر آزار او شود
سلمان جابری که خداوندگار اوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۳

گل چهره‌ای که مرغ دلم صید دام اوست
زلفش بنفشه‌ایست که سنبل غلام اوست
همسایه‌ام شده مه نو آن که ماه نو
فرسوده خشتی از لب دیوار و بام اوست
صیت سبک عیاری من در جهان فکند
سنگین دلی که سکهٔ تمکین به نام اوست
در مرده جنبش آید اگر خیزد از زمین
آن فتنه زمان که قیامت قیام اوست
هرچند نیست کار دل من به کام من
من خوش دلم به اینکه دل من به کام اوست
برتافته است مدعیم دست اختیار
از بس که بازویش قوی از اهتمام اوست
محروم نیست از شکرستان او کسی
جز محتشم که طوطی شیرین کلام اوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۴

حسن که تابان ز سراپای توست
جوهرش از گوهر یکتای توست
ناز که غارتگر ملک دل است
مملکت آشوب ز بالای توست
غمزه که غارتگر ملک دل است
مملکت آشوب ز بالای توست
غمزه که جادوگر مردم رباست
سرمه کش نرگس شهلای توست
جلوه که نخلی است ز بستان حسن
دست نشان قد رعنای توست
عشوه که موجی ز محیط صفاست
غرق فنون از حرکتهای توست
فتنه که او سلسله بند بلاست
بندی گیسوی سمن سای توست
سحر کزو پنجه دستان قویست
شانه کش زلف چلیپای توست
نطق که شمع لگن زندگی است
زنده به لعل سخن آرای توست
محتشم خسته که مشت خس است
موج خور بحر تمنای توست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۵

مهر که سرگرم مه روی توست
مشعله گردان سر کوی توست
مه که بود صیقلیش آفتاب
آینه‌دار رخ نیکوی توست
سرو جوان با همه آزادگی
پیر غلام قد دل جوی توست
غنچه که گوئی دهنش گشته گوش
نکته کش از لعل سخنگوی توست
مشگ ختن کامده خاکش عبیر
خاک ره جعد سمن بوی توست
آهوی شیرافکن چشم بتان
تیر نظر خوردهٔ آهوی توست
مرغ دل محتشم خسته را
خانه کمانخانهٔ ابروی توست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۶

مدعی که آتش اعراض فروزندهٔ توست
مدعای دل او سوختن بندهٔ توست
گر کنی پرسش و بی جرم بود چون باشد
تهمت آلود گنه کاین همه شرمندهٔ توست
آن که افکنده به همت دو جهان را ز نظر
این گمان می‌کندش کز نظر افکندهٔ توست
کم مبادا که طراوت ده باغ طربست
گریهٔ بنده که آب چمن خندهٔ توست
محتشم کز چمن وصل تواش رانده فلک
بندهٔ ریشهٔ امید ز دل کندهٔ توست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۷

امشب ای شمع طرب دوست که همخانهٔ توست
هجر بال و پرما بسته که پروانهٔ توست
من گل‌افشان کاشانه خویشم بسرشک
که بخار مژهٔ جاروب کش خانهٔ توست
من خود از عشق تو مجنون کهن سلسله‌ام
که ز نو شهر بهم برزده دیوانهٔ توست
دل ویران من ای گنج طرب رفته به باد
دل آباد که ویران شده ویرانهٔ توست
من ز بزمت شده از بادیه پیمایانم
باده پیما که در آن بزم به پیمانهٔ توست
مکن ز افسانه غم رفته به خواب اجلم
تا ز سر خواب که بیرون کن افسانهٔ توست
محتشم حیف که شد مونس غیر آن دل‌دار
که انیس دل و جان من و جانانهٔ توست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۸

گرچه بیش از حد امکان التفات یار هست
رشک هم چندان که ممکن نیست با اغیار هست
زخم نوک خار رابا خود ده‌ای بلبل قرار
کاندرین بستان گل بی‌خار را هم خار هست
اضطرابم دار معذور ای پری کانجا که تو
در ظهوری جنبش اندر صورت دیوار هست
صبرم آن مقدار میفرما که می‌خواهد دلت
گر زمان حسن میدانی که آن مقدار هست
چند بر ما عرض عشق عاشقان خود کنی
عشق اگر کم نیست ای گل حسن هم بسیار هست
گوش اهل عشق از نظم غزل بی‌بهره نیست
تا زبان محتشم را قوت گفتار هست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 10 از 88:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA