انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 16 از 88:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  87  88  پسین »

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴۹

زهی ز تو دل ناوک سزای من مجروح
دلت مباد به تیر دعای من مجروح
عجب مدان که به تیر دعا شود دل سنگ
ز شست خاطر ناوک گشای من مجروح
شکست شیشهٔ دل در کفش که می‌خواهد
به شیشه ریزه آزار پای من مجروح
ز خاک تربت من گل دمید و هست هنوز
ز خار گلی داغهای من مجروح
جراحت دل ریشم ازین قیاس کنید
که هست صد دل بی‌غم برای من مجروح
دلم ز سوزن الماس درد خون شد و گشت
درون هم از دل الماس سای من مجروح
شد از دم تو مسیحا نفس دل مرده
دواپذیر و دل بی‌دوای من مجروح
خدنگ هجر تو زود از کمان حادثه جست
ز ما سوا نشد و ماسوای من مجروح
نماند محتشم از دوستان دلی که نشد
ز سوز گریه بر های‌های من مجروح
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵۰

به زبان خرد این نکته صریح است صریح
که نظر جز به رخ خوب قبیح است قبیح
مدعای دل عشاق بتان می‌فهمند
به اشارات نهانی ز عبارات صریح
آن که این حسن در اجزای وجود تو نهاد
معنی خاص ادا کرد به الفاظ فصیح
بر دل ریش چه شیرین نمکی می‌پاشید
در حدیث نمکین جنبش آن لعل ملیح
ما هلاکیم و نصیب دگران آب حیات
ما خرابیم و طبیب دگرانست مسیح
این که دل دیده شکست از تو درستست درست
این که بیمار تو گردیده صحیح است صحیح
محتشم کز تو به یک پیک نظر گشته هلاک
چشم حسرت به رخت دوخته چون صید ذبیح
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵۱

ای لبت زنده کرده نام مسیح
به روان بخشی کلام فصیح
چهره‌ای داری از شراب صبوح
همچو خورشید نیم‌روز صبیح
هرچه می‌خواهی از جفا میکن
که صبیحی و نیست از تو قبیح
از شکر خوش‌ترست و شیرین‌تر
سخن تلخ از آن لبان ملیح
دیشبت به رکنابه بود مدار
کرده‌ای امشب آن کنابه صریح
از تو مائیم خسته و بیمار
دگران جمله سالمند و صحیح
آن صنم می‌زند خدنگ جفا
محتشم دست و پا چو صید ذبیح
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵۲

دوش گفتند سخنها ز زبان تو صریح
لله‌الحمد که شد کین نهان تو صریح
بود عاشق کشی اندر همه عهدی پنهان
آخر این رسم نهان شد به زمان تو صریح
خوش برانداخته‌ای پرده که در خواهش می
هست در گوش من امشب سخنان تو صریح
دوش در مستی از آن رقعه‌نویسی هر حرف
که دلت داشت نهان کرد بیان تو صریح
آن که می‌داشت عبور تو به مسجد پنهان
دوش می‌داد به میخانه نشان تو صریح
با تو هم دشمنی غیر عیان شد امروز
بس که سوگند غلط خورد به جان تو صریح
به کنایت سخن از جرم کسی گفتی و گشت
کینهٔ محتشم از حسن بیان تو صریح
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵۳

غیر مگذار که در بزم تو آید گستاخ
گرم صحبت شود و با تو درآید گستاخ
در فریبنده سخنها چو دمد باد فسون
برقع از چهرهٔ شرم تو گشاید گستاخ
به نگاه تو چو از لطف بشارت یابد
به اشارت ز لبت بوسه رباید گستاخ
دست جرات چو گشاید ز خیالات غلط
دستیازی به خیال تو نماید گستاخ
آن که پنهان کندت سجده چو می با تو کشد
آید و رخ به کف پای تو ساید گستاخ
هست شایستهٔ فیض نظر پاک بتی
که نظر در رخش از بیم نشاید گستاخ
محتشم بلبل باغ تو شد اما نه چنان
که در اندیشهٔ گل نغمه سراید گستاخ
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵۴

زهی به دور تو آئین دلبران منسوخ
ز طور تازه تو طور دیگران منسوخ
ز شهرت حسد اهل حسن برتو شده
حدیث یوسف و رشک برادران منسوخ
دلم نهاد بنای محبت چو توئی
محبت دگران شد بنا بر آن منسوخ
حدیث درد مرا دهر در میان انداخت
که شد حدیث دگر درد پروران منسوخ
لب زمانه به حرف سمنبری جنبید
که ساخت حرف تمام سمن بران منسوخ
خبر نداری از آن چاکری که خواهد کرد
بر تو خدمت صد ساله چاکران منسوخ
هنوز محتشم این نظم تازه شهرت بود
که گشت نظم جمیع سخنوران منسوخ
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵۵

ای تو مجموعهٔ شوخی و سراپای تو شوخ
جلوهٔ شوخ تو رعنا قد رعنای تو شوخ
همهٔ اطوار تو دلکش همهٔ اوضاع تو خوش
همهٔ اعضای تو شیرین همهٔ اجزای تو شوخ
سر حیرانی چشمم ز کسی پرس ای گل
کافریدست چنین نرگس شهلای تو شوخ
فتنه در مملکت دل نکند دست دراز
به میان ناید اگز از طرفی پای تو شوخ
جامهٔ ناز به قد دگران شد کوتاه
خلعت حسن چو شد راست به بالای تو شوخ
نیست همتای تو امروز کسی در شوخی
ای همان گوهر یکتای تو همتای تو شوخ
محتشم بود ز ثابت قدمان در ره عشق
بردباری دلش از جا حرکتهای تو شوخ
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵۶

چو یار تیغ ستیز از نیام کین بدر آرد
زمانه دست تعدی ز آستین بدر آرد
زند چو غمزهٔ و خویش را به لشگر دلها
کرشمه صد سپه فتنه از کمین بدر آرد
اگر ز شعبدهٔ عشق گم شود دل خلقی
چو بنگری سر از آن جعد عنبرین بدر آرد
امین عشق گذارد نگین مهر چو بر دل
ز خاک صبح جزا مهر آن زمین بدر آید
پس از هزار محل جویمش جریده جویابم
فلک ز رشگ نگهبانی از زمین به در آرد
نهان به کس منشین و چنان مکن که جنونم
گرفته دامنت از بزم عیش تن بدر آرد
رسد نسیم گل پند محتشم به تو روزی
که سبزه است سر از اوراق یاسمین بدر آرد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵۷

رفتی جهان پناها اقبال رهبرت باد
ظل همای دولت گسترده بر سرت باد
دولت که یاریت کرد پیوسته باد یارت
ایزد که داورت ساخت همواره یاورت باد
ای پر گشاده شهباز هرجا کنی نشیمن
چون بیضهٔ چرخ نه تو در زیر شهپرت باد
نسبت به شانت از من ناید اگر دعائی
گویم همین که عالم یک سر مسخرت باد
هر جوشنی که شبها من از دعا بسازم
روزی که فتنه بارد چون جامه در برت باد
خورشید با کواکب تا گرد دهر گردد
جبریل با ملایک در پاس لشگرت باد
هر جا زنی سرادق با هم دمان صادق
خورشید شمع مجلس جمشید چاکرت باد
تا موکب جلالت در ملک خویش گنجه
افزوده بر ممالک صد ملک دیگرت باد
تا نطق محتشم را ممکن بود تکلیم
هم داعی فدائی هم مدح گسترت باد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵۸

زندگانی بی غم عشق بتان یکدم مباد
هر که این عالم ندارد زنده در عالم مباد
باد عمرم آن قدر کز شاخ وصلت برخورم
ور نمی‌خواهی تو بر خورداریم آن هم مباد
بی‌خدنگت یاددارم صد جراحت بر جگر
هیچ کس را این جراحتهای بی‌مرهم مباد
گر ز حرمانش ندارم زندگی بر خود حرام
مرغ روحم در حریم حرمتش محرم مباد
روز وصل دلبران گر شد نصیب دیگران
سایهٔ شبهای هجرت از سرما کم مباد
گفتمش کز درد عشقت غم ندارم در جهان
گفت هر عاشق که دردی دارد او را غم مباد
گر نباشد محتشم خوش‌دل به دور خط دوست
از بهار حسن او مرغ دلم خرم مباد
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 16 از 88:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA